كدخبر: ۷۲۵۶
تاريخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۴۰
ارسال به دوستان
نسخه چاپي
نقد و بررسی کتاب "انقلاب اسلامی و نبرد نمادها"
نماد نبردها و اسلام انقلابی
امید میری
از مهمترین شکافهای اجتماعی ایران معاصر، هماره شکاف میان سنت و تجدد بوده که اندیشه بسیاری از جامعهشناسان ایرانی و غیرایرانی را به خود معطوف کرده است. هرکدام از این اندیشمندان بهزعم خود توانستهاند که از وجهی متفاوت به این مقوله بنگرند و آن را مورد تحلیل قرار دهند. مجید استوار نیز بهعنوان متفکری جوان، در کتاب خود ـ انقلاب اسلامی و نبرد نمادها ـ مجدانه سعی کرده است تا از دریچهای متفاوت به این چالش بنگرد. او شاید برای نخستین بار در بین اندیشمندان ایرانی، از رهیافت نشانهشناسانه در جامعهشناسی سیاسی بهره برده و از این منظر به بررسی و تحلیل انقلاب اسلامی پرداخته است.
استوار با اقتباس از پییر بوردیو به عناصر سمبلیک و قدرت نمادین آنها و چگونگی تأثیرشان بر میدان سیاسی ـ اجتماعی ایران بین دو انقلاب پرداخته است. وی همچون بوردیو معتقد است، نیروهای اجتماعی در رأس خود روشنفکرانی را میپرورانند که دارای قدرت نمادین ـ سیاسی، اجتماعی و شخصی ـ هستند و بهواسطه آن قادرند تا در میدان سیاسی ـ اجتماعی پیرامون خود، نمادساز و گاه جریانساز باشند. او با نگاهی تاریخی ـ تحلیلی مترصد آن است که ایرانیان را از آغاز تا کنون به دلایلی چون موقعیت جغرافیایی، شیوه تولید و نبرد همیشگی با دیگر اقوام و ...، مردمانی اسطورهباور و نمادگرا توصیف کند و نشان دهد نمادگرایی در فرهنگ ایرانیان در طول تاریخ نهادینه شده است. به اینسان این نمادگرایی آنچنان در فرهنگ ایرانی ریشه دوانده است که هر قومی با ورود به ایران برای مانایی خود بهنوعی جبرگرایانه تلاش کرده تا نمادهای خود را با نمادهای پارسی همسو کند. تاریخ گواهی میدهد، حکومتهایی که به این امر توفیق نیافتند، بهزودی از ایران رخت بربستند.
مسلمانان از جمله اقوامی بودهاند که گرچه تنها به صرف فره ایزدی بر ذهن ایرانیان وقوف نیافتند، لیکن اسلام توانست به مرور زمان برخی نمادهای خود را با نمادهای ایرانی همسو سازد و به بسط حضور خود در فرهنگ ایرانی بپردازد. همسویی نمادهایی مانند رستم و امام علی(ع) بهعنوان نماد پهلوانی و شجاعت یا سیاوش و حضرت عباس بهعنوان نماد از خود گذشتگی و ایثار موجبات قرابت و علاقهمندی ایرانیان به فرهنگ "اسلام شیعی" را فراهم کرد. در تکاپوی تعین این همگانیت و در دورانی نزدیکتر به ما ـ عصر مشروطه ـ ورود تجدد به عرصه سیاسی ـ فرهنگی ایران شکاف فربهی را میان "فرهنگ ایرانی" و "فرهنگ اسلام شیعی" بهوجود آورد. گرچه برخی از روشنفکران مشروطه تلاشهای بسیاری برای همسویی "گفتمان تجدد" و "گفتمان اسلامی" انجام دادند، لیکن توفیقی نیافتند؛ گویا به هیچ روی قرابت نمادهای این دو گفتمان امکانپذیر نبود. استوار مینویسد: "چگونه میتوان بدون نوزایش دینی، جهان تجدد را با جهان اسلام پیوند داد؟" (ص 91)
ناکامی در این همگرایی، روشنفکران را بر آن داشت تا با رجعت به "ایران باستان" و همسوسازی نمادین "جهان باستان" و "جهان تجدد"، بتوانند طریقی برای رسیدن به اهداف مشروطه پیدا کنند، که در نهایت ماحصل این همدلی، رضا شاه پهلوی بود. زینپس "پهلویها" کارگزارانی بودند جهت تحقق بی چون و چرای نمادهای غربی و متجددانه که حمایت روشنفکران غربگرا را نیز درپی داشت. رضا شاه و بهخصوص محمدرضا شاه با خوانشی جدید از زیست ـ جهانِ ایرانی باستان، عامدانه موجب انزوای "اسلام شیعی" و نمادهای آن شدند. نیمه اول قرن 14 شمسی، دوران یکهتازی نمادهای غربی بهوسیله روشنفکران متجدد و دربار بود. ایشان با اقداماتی نظیر تأسیس مراکز فرهنگی، فراموشخانهها، تغییر چهره و زبان ایرانیان و حتی ظاهر شهرها و ...، قصد داشتند هرچه سریعتر این نمادها را در فرهنگ مردمان غالب و آن را به سبک زندگی مبدل کنند. علاوه بر این، پهلوی دوم با خوانشی جدید از نمادهای ایرانی، بهویژه کوروش کبیر بهعنوان مظهر عظمت و قدرت ایران، در مقام همسویی نمادهای ایرانی و غربی قرار گرفت.
با ظهور روشنفکران مذهبی از دهه 30 به بعد، خوانشی جدید از اسلام شیعی نمایان شد که توانست نمادهای این گفتمان را در میدان اجتماعی ـ سیاسی کشور بازتولید کند. استوار معتقد است که چهرههایی همچون علی شریعتی و آیتالله خمینی بهعنوان دو نفر از چهرههای نمادساز، با زنده کردن نمادهای شیعی، نمادهای غربی را به چالش کشیدند و نبرد نمادین نوینی در عرصه فرهنگی ـ سیاسی کشور آغاز شد. از سویی، شریعتی بهعنوان روشنفکری مذهبی با برجستهکردن نام امام حسین(ع) و ابوذر بهعنوان نمادهای مبارز شیعی به بازتولید "اسلامی انقلابی" از "اسلامی واتیکانیزه شده" پرداخت.
از دیگرسو، امام خمینی با تأکید بر عاشورا و فرهنگ شهادتطلبی، بهعنوان نماد مبارزه حق علیه باطل، توانست در بسیج کردن توده مردم علیه نمادهای غربی و ضد شیعی و ایجاد فضایی انقلابی، نقش بهسزایی ایفا کند. اوج این مبارزات را در دهه 50 و بهخصوص در سالهای 1356 و 1357، شاهد بودیم که منجر به براندازی رژیم پهلوی و پیروزی اسلام شیعی و نمادهای شیعی در نبرد نمادها شد. استوار علت پیروزی اسلام شیعی را در این نبرد، نخست در عدم توانایی رژیم پهلوی در سازش با نمادهای تشیع و ترویج یکسویه نمادهای غربی در بین توده مردم و در جایگاه دوم قرابتی را که مردم بین نمادهای شیعی و باستانی در سبک زندگی خود احساس میکردند، بیان میکند.
تمامی تحلیلهای مذکور از نظر مؤلف به این نتیجهگیری نهایی رهنمون میشود که اگر دولتها نسبت به هیأتهای تولیدکننده نماد بیاعتنایی نشان دهند، نمادهای جدیدی در حاشیه شکل میگیرند، در زمانی غیرقابل تصور اذهان را به تسخیر درمیآورند و مشروعیتی بر پایه قدرت نمادین ایجاد میکنند. وی معتقد است دولتها برای مانایی خود باید بهدنبال ایجاد تعادل در بین هر سه جهان نمادین، یعنی ایرانیت، اسلامیت و تجدد باشند. از اینرو در تحلیلی مشابه، ایام پیش و پس از انتخابات سال 1388 نمونهای از شکل گرفتن نمادهایی از هر سه جهان در بین جوانان بوده است. استفاده از رنگها، دستان بههم گره شده بهصورت حلقههای زنجیر، علائم اشاره، شعارها، عکسها و تصاویر رسانهای و ...، از شکلگیری دنیای نمادین جدیدی بیرون از نظارت دولت حکایت میکند. بنابراین بیتوجهی رژیمها به افول، فرسایش و جایگزینی نمادها، آنها را بهسمت قدرت فیزیکی متمایل میسازد. (ص 242) لیکن، نکته این است که، آیا "هنوز" هم نمادهای انقلابی دیروز در نبرد نمادهای امروز میتوانند راهگشای چالشهای فردا باشند؟
• روزنامه شرق، شماره 2035، 20 خرداد 1393