اسمش را گذاشتهاند شهر باران، از قزوین که راه میافتی، رودبار و منجیل را که رد میکنی، آرام آرام از دور پیدا میشود اگر مه بگذارد. روی تابلویی زنگ زده و سبز رنگ کنار جاده نوشته: به رشت، شهر باران خوش آمدید اما رشت، فقط شهر باران نیست. شهر شیروانیهای قرمز رنگ، دیوارهای سپید، سنگفرشهای قدیمی و قاب کهنه تاریخ که قدم به قدم آمده تا رسیده به امروز. امروزِ شلوغِ میدان شهرداری و هیاهوی مسافران، آدمها، کبوترها و باران. با این همه رشت، فقط یک شهر نیست. تاریخ است. تاریخی که یک سرش میرزاکوچک خان جنگلی ایستاده است، یک طرفش اکبر رادی. بستر شروع تجدد و رواج روشنفکری است، از پس سالها همسایگی با روسیه تزاری و بعدها شوروی، رشت، کانون مبارزه است در بستر تاریخ مشروطه و بعد از آن. هویتش را به دندان گرفته و جلو آمده. مثل این تهران، گم نشده در لابلای روزمرگی و بیهویتی. واردش که میشوی، چیستی و ماهیتش را به تو غالب میکند. باید به رنگ خودش دربیایی، رنگ آفتابهای کمرنگ سر ظهر، بوی درختها و رودخانهای که از زیر خیابان منظریه رد میشود و میرود تا... خوش شانس باید باشی که بتوانی خلوت محله ساغری سازان را درک کنی. شانس بیاوری، رشت چهره پنهانش را به تو نشان میدهد. چهره دلبر فتانی که از پیروزی خودش مطمئن است، از بردن دلت و اسیر کردن خیالت برای یک عمر در کوچه پس کوچه هایش. دل که بدهی، او هم مهربانی میکند. با بوهای سحرانگیزِ غذاهایش، با قیامتِ رنگها در بازار روزش، با آواهایی که دستفروشها سر میدهند و با چشمهایی که پیش از لبها میخندند. رشت همه اینهاست ولی باز هم چیزی هست که نمیشود درباره رشت گفت. چیزی ناگفته که فقط وقتی همان جا وسط میدان شهرداریاش ایستادهای میتوانی به آن فکر کنی. فقط فکر کنی، نه اینکه بگویی، یا بنویسی. او واقعاً یک عاشقانه آرامِ همیشگی است.
نمایشگاه عکسهای قدیمی «رشت»، به همت کبری علیپور، امروز ساعت 16 در موزه عکسخانه شهر واقع در میدان هفتم تیر، میدان بهارشیراز، بوستان بهارشیراز گشایش یافته و از فردا (دوشنبه) تا 30 شهریور از ساعت ۹ تا ۱۳ و ۱۴ تا ۱۸ پذیرای علاقه مندان است.
• روزنامه ايران، شماره 6573، 29 مرداد 1396