در سرزمين ما، فقر اطلاعات و آمار دست اول، مختص امور فرهنگي نيست. در ايران براي بررسي هر پديدهاي با فقر آمار مواجهيم. با اينهمه، شجاعالدين طايفه، نويسندة لاهيجاني، در پاسخ به اين پرسش كه چرا لاهيجان سينما ندارد، ميگويد سئوال شما مثل سكّهاي است كه دو وجه دارد. يك وجهش خيلي ساده است و جوابش نيز به همان سادگي. سينما هنري است كه پشتش سرمايه خوابيده و سينماداري هم به سرمايهگذاري احتياج دارد. خب! طبيعي است هر آدمي كه سرمايهگذاري ميكند، به بازگشت سرمايه و سود آن ميانديشد و وقتي شرايط بهگونهاي شد كه سرمايهگذاري جواب نداد، متوقّف ميشود. امروز سينماداري با هزينههاي ثابت و جارياي كه دارد، مقرون بهصرفه نيست و لذا سرمايهگذار انگيزهاي براي جذب به اين وادي را ندارد و بنا بر ضربالمثل معروف كه ميگويد «جلوي ضرر را هرجا كه بگيري منفعت است»، كار زيانآور يا دستكم بدون سود را متوقّف ميكند. همينجا اضافهكنم وقتيكه بهعنوان مثال در شهرمان سينما ميميرد، با تأكيد بر اين نكته كه مرگ براي زندههاست، ما را متوجّه اين نكته ميكند كه سينما در شهر ما زنده و فعّال بوده و علّتهايي موجب شده تا به حياتش خاتمه داده شود و ما اگر به دنبال احياي مجدّد آن باشيم، بايد علّتيابي كنيم و براي حلّ مشكل و رفع علّت به دنبال نسخة مناسب و راه حلّ منطقي باشيم. اما به هر حال توجّه به پرسش شما از اين زاويه كه عرض كردم، بهنظر ميرسد تنها سادهكردن صورت مسأله باشد، درحاليكه وجه ديگر سئوال شما بسيار تأمّلبرانگيز است و ابعاد و جوانب بسياري را دربر ميگيرد كه براي شناخت آنها بايد به بحثي تحليلي پرداخت.
ببينيد سينما هنر جواني است. البتّه وقتي آن را در كنار هنرهاي ديگر مورد بررسي قرار ميدهيم، يعني در حال حاضر اين هنر وارد سدة دوم عمر خود شده است، يعني چيزي حدود يكصد و ده سال از روزي كه نخستين فيلم سينمايي در شهر پاريس توسط برادران لومير در سال 1895 بر پرده رفت ميگذرد. البتّه پيش از آنهم تصاوير متحرّك و يا حالت بيان مقصود و انديشه با حركات بدون استفاده از صوت، پانتوميم، وجود داشت. سينما پس از تولّدش تا مدّتي وامدارِ داستان بوده است و براي تكوين و جاافتادنش از كمك و تأثير ادبيات داستاني و آثار نويسندگان بهره ميجست و به اصطلاح به نوعي به هنرهاي ديگر وابسته بود، تا اينكه بالاخره جايگاه خاصّ و زبان خاصّ خود را پيدا كرد. بسياري از ملل مثل ايتالياييها، فرانسويها، سوئديها و آمريكاييها در تكوين و رشد سينما اثر غيرقابل انكاري داشتند، مثلاً آمريكاييها با خلق سينماي وسترن. بدين ترتيب بود كه كودك نوپا رفتهرفته برومند شد و جايگاه خاصّ خويش را در عالم هنر پيدا كرد و بعدها بهگونهاي متفاوت نمودار شد و تفاوتهاي خود را با هنرهاي ديگر بهخصوص تئاتر نشان داد كه مهمترين تفاوتش در اين ارتباط جاذبهاي بود كه سينما براي تماشاگر ايجاد كرد.
البتّه شايد تلويزيون ابتدا رقيبي براي سينما تصوّر ميشد، اما هنر سينما با بهكارگيري امكانات مدرنتر به پيشرفتش ادامه داد و به طرف رنگ رفت، پردة اثر عريض شد، بهطرف سهبعديشدن رفت و شيوهها را متنوّع كرد و ظهور كساني مثل فليني در سينما آن را در گزينش زبان متحوّل كرد و حتّي بهسوي شاعرانهشدن سوق داد. به گمان من، تلويزيون را براي سينما ميشود يك آفت تلقّي كرد. آفتي كه براي سينماگران مزاحمت زيادي را بهخاطر حفظ سطح سينما ايجاد كرد. از مهمترين آثاري كه سينما در جهان ايجاد كرد، جريان انتقال فرهنگ در جوامع است. وقتي فيلمي فيالمثل از آفريقا تهيّه شود و بعد با كمك دوبله در سوي ديگر جهان نمايش داده شود، در واقع نقش پيامبر فرهنگ را ايفا ميكند. ببينيد پس از جنگ جهاني چهقدر فيلم در اين زمينه ساخته شد. يا در رابطه با هجمة سفيدپوستان مهاجر در سرزمين آمريكا به سرخپوستها، چه وسترنهاي زيبايي روي پرده آمد و وقايع تاريخي بازسازي شد و مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت. البتّه سينما مفسّر تاريخ نيست، حتّي در جريان بازسازي پارهاي از وقايع تنها بازسازي شده و به نمايش گذاشته ميشود و قضاوت و نتيجهگيري را به مخاطب واميگذارد. هميشه هم شايد نتوان نقش سينما را در زمينة انتقال فرهنگها مثبت ارزيابي كرد. اما آنچه كه شكّ در آن روا نيست، نقش غيرقابل ترديد سينما در اين زمينه است. سينما حتّي در زمينة مذاهب و اديان و ايدئولوژيها وارد شده است و آثار درخشان و به ياد ماندنياي از خود بهجاي گذاشته است، مثل فيلمهايي كه در مورد حضرت موسي (ع) و حضرت عيسي (ع) و ... ساخته شده است. سينما نهتنها در انتقال وجوه عيني خودنمايي كرد، بلكه بسيار فراتر از اين رفت؛ شايد به اين دليل كه تنها هنري بود كه ميتوانست حتّي تخيّل را به نمايش گذارد. حتّي تعجّب، بهت و سكوت را! سينما با اثر جادويياش بسياري سئوالات را در ذهن مخاطب در ارتباط با بسياري از سنّتها و باورهاي جاافتاده كاشت و آن پسزمينههاي ريشهدار را با سوءظن و با ترديد مواجه كرد. به عبارت ديگر، سينما بهعنوان نمادي از مدرنيته يكجورهايي قدرت سنّتشكني و ساختارزدايي پيدا كرد و به همان اندازه توانست شالودهها و پندارها و انديشههاي سنّتي را متزلزل و در بسياري موارد بنيان تازهاي را استوار كند.
البتّه شايد اين اصلاً در ذات هنر است كه خصلتي دووجهي دارد. هم يك پديدة وابسته به جامعه است و هم در عينحال، انگار جزيرهاي خودمختار است كه مسائل مطرحشده در آن، گاهي بسيار متفاوت از انگارهها و پنداشتهاي عموم است و اين پارادوكس شايد خود زمينة خواستگاه و جايگاه ويژة هنر و جلوة متفاوت آن باشد و شايد اين همان چيزي باشد كه آن را منتسب جريان روشنفكري مينمايند. اين خصيصه در سينما به بهترين وجهي ظهور كرده و دامنه و گسترة وسيعي يافته است. يكي ديگر از خصيصههاي سينما، تصويرسازيِ سريع آن است، بياني كوتاه اما موجز و دقيق و اين است كه اثرش بر مخاطب بسيار سريعتر و ملموستر از كتاب و نوشتار است. من در اين گفتوگو اشاره كردهام كه سينما حتّي به طرف شاعرانهشدن رفته و آن را تجربه كرده است. ببينید وقتي شاعري ميخواهد احساس خود را به مخاطب منتقل كند، از هنر تصويرسازي در ذهن مخاطب بهره ميگيرد تا احساس خود را به زيبايي هرچه تمامتر منتقل سازد. يك فيلمساز هم در انتقال حسش عيناً چنين ميكند. صحنهها و تصاويري را خلق ميكند و با تدوين و مونتاژ آنها در كنار هم وصفي شاعرانه و عاطفي را به نمايش ميگذارد و آن را به مخاطبش منتقل ميكند. گسترة عمل سينما در اين زمينه از گسترة نقاشي هم بيشتر است. يك نقاش براي بيان احساسش ممكن است به توليد ده تابلو دست بزند، اما سينما به لحاظ تصويرسازي و ويژگي پيوند تصاوير، اين كار را بسيار آسانتر و سريعتر انجام ميدهد.

از طايفه ميپرسم با اينحال آيا نميشود گفت كه امروز سينما مفهوم قديمياش را از دست داده و طالب زيادي ندارد؟
او در پاسخ ميگويد: به هيچوجه! من اصلاً با اينگونه بحثها موافق نيستم. اينها پاككردن صورت مسأله است. سينما اصولاً هنر متّكي به ارقام و اعداد نيست. اينكه شما بگوييد در سال فلان تيراژ كتاب در كشور به چاپ ميرسد يا فلانقدر مقاله نوشته ميشود يا فلانقدر تابلو نقاشي يا حجم يا فيلم ساخته ميشود، اين نشانة اعتلاي هنر نيست. بهقول معروف آن خشت بود كه پرتوان زد؛ در هنر كيفيّت مطرح است: چه ميگوييم و چه ميخواهيم بگوييم و چه به نمايش ميگذاريم اهميّت دارد. ما اگر هر چقدر هم كه توليدمان در هنر اندك باشد، مفهومش اين است كه هنر زنده است. يك فيلم نشانگر وجود و حضور است. شما اين داستان را از داستان تجارت و سرمايهگذاري و گيشه جدا كنيد، در غير اينصورت در برداشت و قضاوت خود دچار اشتباه خواهيم شد. شايد امروزه جوانان ما از سينماي بهيادماندني گذشته تصوير روشني نداشته باشند. يعني يكجورهايي بيتوجّه به نوستالوژي سينما كه البتّه خوب نيست. امّا جوانان ما خواهان ديدن فيلمهاي خوب هستند. اگر يك سالن حتّي كوچك، اما برخوردار از امكانات فنّي داشتيم و فيلمهاي خوبي را هم ميتوانستيم به نمايش بگذاريم، با آنكه معطوفكردن مردم به علائق فرهنگي زمانبراست، اما ترديد ندارم كه تقاضا براي آن از مثلاً تقاضاي سوارشدن تلهكابين در اين شهر كه حالا تبليغ گستردهاي هم براي آن ميشود، بسيار بيشتر است. اين چيزهايي است كه ما در گذشته تجربه كردهايم. يادم ميآيد در دهة 1340 سينمايي بود به نام "سينما ايران"، كه حالا به پاركينگ تبديل شده است. در آنجا هفتهاي يك شب، يك فيلم خوب به زبان متن و بدون سانسور به نمايش گذاشته ميشد و پس از پايان نمايش، شخصي كه حالا لزومي نميبينم اسمش را ببرم ميآمد و قضاياي فيلم را تفسير ميكرد و بعد هم ساعتي به گفتوگو و پرسش و پاسخ ميگذشت و چقدر جوانان استقبال ميكردند و سالن حتّي يك صندلي خالي نداشت.
در هرحال لازم است مقولة سينما را از سينماداري جدا كنيم. جلوتر هم گفتهام كه داستان هنر با داستان تجارت، داستان دو پادشاهي است كه در يك اقليم نگنجند. البتّه سينما هنري است كه چه به لحاظ استفاده از تكنولوژي و چه به لحاظ تهيّه و بعد هم نمايش به پشتوانة مالي و سرمايهگذاري نياز دارد. اما به هرحال بهتر است اين دو مقوله را منفك از هم بررسي كنيم. در مورد هنر سينما در ايران، كشور ما سابقهاي حدوداً شصت ساله دارد. من اين سينما را ميتوانم در سه بخش سينماي عامهپسند، سينماي كمدي و سينماي جدّي و پيشرو و در مقطع قبل از انقلاب و بعد از انقلاب ردهبندي نمايم. در سالهاي پيش از انقلاب اگر بخواهيم از پارهاي استثناء صرفنظر كنيم و اصولاً هم حكم بر قاعده است، عموماً سينماي ما عامّهپسند بود و فيلمهايي كه تأثيرگذار و جدّي بوده باشد نداشتيم. شايد اين قضيه تا حدود زيادي برگردد به بضاعت اندك ما در امكانات فنّي و تكنولوژي و بيشترش هم برميگردد به نوع نظامي كه حاكم بوده و هيچ حرف جدّي را برنميتابيد و تحمّل بروز حقايق و بازتاب آنها را نداشت و روشنفكرش را حداكثر در هيأت يك كافهنشين كلّيگو معرفي ميكرد. بنابراين در اوج شكوفايي سينما، يكسري فيلمهايي ساخته شد كه سينماي آبگوشتي را شكل داد. من يادم ميآيد كه سرمايهگذار عمدة اينگونه فيلمها در مصاحبهاي گفته بود « من همة آرزوهاي ناكام و در سينه خفهشده و رؤياهاي دستنيافتني جامعة پايين و طبقة كمدرآمد را ظرف دو ساعت و با دو تومان براي آنها برآورده ميكنم » و با اين سياست و توجيه اين فيلمها ساخته ميشد و اكران ميگرديد.
دستة دوم، فيلمهاي كمدي بود كه با محوريّت تفكّري، سپهرنيا، وحدت، ميري، ظهوري و ... به نمايش گذاشته ميشد، كه تنها به كمك دوبله و مزهپرانيهايِ آنها يا بهكارگيري لهجههاي آذري و گيلکي و اصفهاني براي ساعتي جماعت را در سالن سينما ميخنداند.
اما سينماي جدّي ايران به گمان من با ظهور داريوش مهرجويي و ساختن فيلم گاو آغاز شد و به نظر من مهرجويي را بايد مبتكر و بنيانگذار انقلاب سينماي ايران ناميد. زيرا بعد از اكران گاو بود كه سينماي ديگري در ايران مطرح شد و بعد از انقلاب نيز تقريباً همان روش دنبال شد. البتّه بعد از انقلاب با تعديلي كه در بسياري از تندرویها رفتهرفته بهعمل آمد، سينما جايگاهش را پيدا كرد و فيلمهاي خوبي ساخته شد. اما اگر بخواهيم از فيلمسازان اثرگذار در سينماي ايران نام ببريم، قطعاً بايد از كساني چون سهراب شهيدثالث، بيضايي، تقوايي، مهرجويي، كيميايي، بنياعتماد، ميلاني، مجيدي، صدرعاملي، مخملباف و بالاخره كيارستمي ياد كنيم. يك جملة معترضه هم اضافه كنم و آن اينكه در اين سالهاي اخير شايد موجي پديدار شده كه بعضي از فيلمسازان ما را تنها متوجّه جشنوارهها و حضور در چنين مكانهايي كرده است كه جاي حرف دارد و اميدوارم روزي در اين زمينه به گفتوگويي ديگر بنشينيم.
كوروساوا فيلمساز برجستة ژاپني در مورد اين آخري، كيارستمي ميگويد وقتي ساتيا چيتراي مُرد، باورم اين بود كه سينما از آسيا رفته است. اما با ديدن كارهاي كيارستمي فكرم عوض شد و سينماي آسيا را همچنان زنده و پابرجا يافتم. البتّه بايد اذعان كنيم كه كشور ما از ابزار فنّي پيشرفته در زمينة هنر سينما برخوردار نيست و تسهيلات مالي كافي نيز در اين زمينه وجود ندارد و شايد به لحاظ دسترسي به شبكة توزيع هم مشكل داشته باشيم. بنابراين با همة اين تنگناها، آنچه كه در سينماي ايران پديد گشت، شايد بتوان آن را نتيجة تلاش و نبوغ ايراني دانست. اين را هم همينجا اضافه كنم كه وقتي از سينماي جدّي حرف ميزنم، معنياش اين نيست كه سينماي سرگرمكننده را نفي كرده باشم. اين سينما، سينماي پسنديدهاي است و در همهجاي دنيا هم در كنار فيلمهاي تاريخي، مهيّج و اكشن، وسترن و ... فيلمهايي هم وجود دارند كه تنها حالت سرگرمي دارند و بسيار هم زيبا و ديدني هستند.
شجاعالدين طايفه در مورد اينكه سانسور چقدر در بيان سينمايي و با عدم تعالي و پيشرفت اين هنر نقش داشته است، ميگويد: من گمان ميكنم آنها كه به دنبال سانسور هستند، حالا نهتنها در مقولة سينما بلكه در تمام زمينههاي هنر و خلاقيّتها مثل شعر، نويسندگي، هنرهاي نمايشي، سينما و غيره از مخاطب عقبترند و فكر ميكنند كه با دستيازيدن به سيستم حذفي ميشود جلوي نشر افكار و عقايد و انتقال فرهنگها را گرفت. ببينيد هنر مثل يك پرنده است كه براي پرواز به فضا احتياج دارد، بنابراين هيچكس نميتواند از پرنده انتظار پرواز در قفس را داشته باشد، هرچند كه طلايي باشد. حالا اگر پرنده را در قفس هم بگذاري، پيامش را يكجورهايي ميدهد. مولانا در داستان "طوطي و بازرگان" در مثنوي به اين قضيه بهخوبي پرداخته است.
دست آخر از طايفه ميپرسم بالاخره با بيسينمايي در لاهيجان چه بايد كرد؟ كه ميگويد: ببينيد، منتقدان، تحليلگران و اهالي مطبوعات و رسانهها، آينهگرداناني هستند كه كميها و كاستيها را نشان ميدهند. حالا اگر نازيبايياي بود يا كمبود و كاستياي، آنان نه مسئول نسخهنويسي هستند و نه گناه زشتيها برگردنِ آنهاست. با اينحال عرض ميكنم كه خوشبختانه در سالهاي اخير نهادي در شهرها تحت عنوان "شوراي شهر" شكل گرفته است كه يكي از اساسيترين دغدغههايش بايد پرداختن به مسائل فرهنگي باشد. بگذريم از اينكه عملاً در اكثر موارد در اين نهاد جريان به گونهاي ديگر است و شايد اين از نقطهضعفهاي اساسيِ اين نهاد باشد يا شايد از ظرفيّت كافي برخوردار نباشد و يا شايد كساني كه به هر تقدير به شوراها راه يافتند، ازجمله شهرونداني بودهاند كه داراي علائق فرهنگي نيستند و اصولاً در زندگيشان به اين مقوله نپرداختهاند و اطلاعاتي در اين زمينه ندارند؛ نميدانم، اما به هر علّت اين نهاد تاكنون كمتر به اين مهمّ توجّه داشته است. اشتباه نگرشي كه در اين نهاد وجود دارد و تحت تأثير تفكّر حاكم به شهرداريهاست، اين است كه توسعه را تنها در قالب گسترش فيزيكيِ شهر ميبيند. مثلاً وقتي از توسعة گردشگري و جذب توريست صحبت ميشود، نگاهش تنها متوجّه مسائل اقتصادي و فيزيكي است. ببينيد شهر ما يك شهر فرهنگي است، آثار بديعي از گذشته دارد كه هركدام ميتواند قطبي براي جذب گردشگر باشد. يا بگذاريد در باب شهر ما اينطور بگويم كه لاهيجان داراي سوابق عمليِ فرهنگدوستي و پيشرفت است. پيشتر در برنامة شبكة جوان راديو، شنوندة مصاحبهاي بودم كه گويندة راديو جوان با مسئول حوزة هنري شهرداري تهران انجام ميداد و در آن مصاحبه مسئول مذكور گفت كه ده پارك را در تهران انتخاب كردهاند تا غروبها در آن پاركها فيلم سينمايي به نمايش بگذارند و اين اقدام از ابتكارات شهرداري تهران عنوان ميشد، درحاليكه من و هم سنّ و سالهايم به ياد داريم كه بيش از چهل سال پيش در باغ ملّي همين شهر، فيلم سينمايي در فضايي باز و زيبا بر پرده ميرفت و مردم را به تماشا فراميخواند. پس ببينيم چيزي كه امروزه پايتخت كشور تجربه ميكند، چهل سال پيش در اين شهر وجود داشته است. اما همين شهر امروز از داشتن يك سينما بيبهره است. به نظر شوراي شهر ميتوانست با همان روش چهل سال پيش با اكرانكردن فيلم، بهخصوص در فصل تابستان، در فضايي كه از باغ ملّي سابق باقي مانده، هم اين سنّت فرهنگي را دوباره اجرا نموده و هم كمبود در اين زمينه را موقّتاً حلّ نمايد. يا فكر ميكنيد شوراي شهر نميتواند در جزيرة لاهيجان كمپي برپا كند و در آن آثار هنري هنرمندان لاهيجي را اعمّ از گذشتگان و معاصران و اعمّ از نويسنده، شاعر، تئاتر، حجمساز، گرافيست، فيلمساز، متخصّصان صنايع دستي و ... به نمايش بگذارد؟ شما فكر ميكنيد مشتاقان بازديد از چنين مكانهايِ فرهنگي از متقاضيان سوارشدن تلهكابين كمتر خواهد بود؟! اما واقعيّت اين است كه دستزدن به چنين كارهايي هم علاقه و عشق ميخواهد و هم كمي جسارت و قدرت ريسكپذيري. در مورد سينما هم همينطور است. در اين شهر در سالهاي پيشين، پنج سينماي فعّال وجود داشت، اما امروز فاقد حتّي يك سينما است. آيا نميشد در اين مدّت يكي از سينماها را، مثلاً سينما شهرسبز را، بلافاصله پس از تعطيلي به نحوي با رضايت مالك و موقّتاً حتّي براي برپايي سمينارها، نشستها و همايشها سرپا نگه داشت. من فكر ميكنم جوابتان را بايد اينطور بدهم كه اگر بخواهيم ميتوانيم.