ز شکایتم چه ترسی به سخن اجازتم ده گله آن قدر ندارم که دلت غبار گیرد! (شفایی اصفهانی) از غرائب روزگار این است که پارهای از اشخاص وقتی به تعمد دچار شکست فاحش میشوند و وقتی که بزرگان و نخبگان از آنان تبرّی میجویند و وقتی به تعبیر فریدون توللی: "مینهم رخ به نشیب/ میروم خسته و درمانده به آغوش شکست!"، از پذیرش شکست و هزیمت، لجوجانه طفره رفته و به لطایف الحیل میکوشند تا از بار مسئولیت آن شانه خالی کنند! یکی از نمایندگان سابق این حوالی که از مدتها پیش شماره معکوس رفتن (و بلکه افتادنش !) در شهر پژواک مینمود، اخیراً در سایت رسمی خود، هفواتی را آورده است که فارغ از بار حقوقی آن (که البته بسی جای پیگرد قانونی دارد)، مستوجب پاسخی است که به نحو مختصر در این یادداشت به آن اشاره میکنم: 1- ایشان در پنداشت خود، سراسر از پیروزی موهومی(!) سخن گفته است که معلوم نیست چیست؟! باید پرسید: کدام پیروزی؟ وقتی در اینهمه فواصل زمانی، هیچیک از وعدههای مطنطن محقق نمیشود و بهجای آن، از رهگذر باند سالاری، همه امور درهم فرو میریزد، چگونه میتوان از پیروزی سخن گفت؟! وقتی که اینهمه سیل اتهامات، افترائات و کلمات رکیک در این سالها بر رقبای شما (از سوی شما) باریدن میگیرد، چگونه میتوان پیروز عرصه انتخابات بود؟! وقتی که شماری از حامیان شما که متأسفانه برخی از آنان از مسئولان دستگاههای اجرایی هستند، رفتارهای نامطلوبی در سرّ و علن از خود نشان میدهند که از حیث قانونی و اخلاقی زیبنده آنان نیست، چگونه میتوان خود را در راستای اخلاق انتخاباتی پیروز خواند؟! پرسش این است که آیا این توهم پیروزی را میتوان با اخبار و استدلال درمان کرد؟! یا اینکه: هر درونی که خیال اندیش شد چون دلیل آری خیالش بیش شد! 2- در مورد یکی از کاندیداهای محترم گفتهاید که او در انتخابات مجلس واجد هزار رأی شد! اولاً که فرد مورد نظر شما که کم و بیش توسط برخی از حامیان اصلاح و اعتدال تعرفه شد، تنها در ظرف یک هفته، واجد قریب به دو هزار رأی گردید و ثانیاً ایشان اساساً در مقابله با تصمیم شورای کذایی که در سیاهکل اتفاق افتاد(!) به میدان آمد تا در تقابل با شما که بدون هیچ نسبت موجهی با اصلاحات، عَلَم شده بودید(!) اعلام حضور نمایند. حمایت صورت گرفته صرفاً بهعنوان یک اعتراض و واکنش اجتماعی به بدنه جامعه تزریق شد. پرواضح است احدی دنبال این نبود که این نامزد محترم انتخاباتی در این زمان بسیار محدود بهعنوان نماینده از سوی مردم برگزیده گردد! بلکه تدبیر و تاکتیک بهکار رفته صرفاً جهت روشن شدن مسائل پشت پردهای بود که شما بازیگر اصلی آن بودید! لذا ناگفته پیداست، شماری از اصلاحطلبان نامدار نیز که در دقیقه نود در این ارتباط همراهیهایی از خود نشان دادند، برای آشکار شدن این مرزبندیها بود و بس. 3- فارغ از پارهای از تمایزات سیاسی موجود، جناب آقای دکتر نیکفر از افراد موجّه، زحمتکش و مورد وثوق این شهر است و طبیعی است که در شرایط التهاب آلود کنونی با عنایت به تلاشهای پیاپی، افکار و برنامههای ایشان مورد توجه قاطبه مردم قرار گیرد و مردم پس از پیروزی ایشان، کل حوزه انتخابیه را آکنده از شور و شعف بنمایند. تحقیقاً در کنار آراء ایجابی دکتر نیکفر، البته آراء سلبی نیز وجود داشته و دارد که پرده از مخالفت بخش عظیمی از مردم با سیاستهای کاری شما برمیگیرد؛ لذا نمیتوان با اتهام افکنیهای واهی، مشروعیت و مقبولیت این آراء عظیم را زیر سئوال برد! این سخن یک سر مو کس ز تو باور نکند! 4- در سکرات خود شگفتی، همه حقایق و وقایع، وارونه فهم و تبلیغ میشود! همه گرفتاریهای آدمی از رهگذر کیش شخصیت اوست! خودخواهی بنبستی است که تا ابدیت گسترده است! چه خوب مینمود که جنابعالی کلید معما را در این نکته پیدا مینمودید و بهجای این هوچیگریها و جنجال سازیهای بیهوده، به نامزد برآمده از امواج مردمی، تبریک و شادباش عرض میکردید! 5- افاضه فرمودهاید: "در فلان جا نامزدهای انتخاباتی از مناظره اجتناب نمودهاند!" باید پرسید کدام مناظره؟ مناظره آدابی میخواهد و افعالی، با شطحیات صوفیانه(!) نمیتوان به مناظره پرداخت! نام هجو گوییها و هجا سراییها را با هیچ منطقی نمیتوان مناظره نامید! مبانی و مبادی بحث باید در مناظره آشکار و حاکم باشد. لیک با او شمع صحبت درنمیگیرد ازآنک من سخن از آسمان میگویم او از ریسمان! 6- چرچیل ـ سیاستمدار بلند پرواز بریتانیا ـ در جایی گفته است: "تاریخ با من مهربان خواهد بود، زیرا خودم آن را مینویسم!" برادر! خوب میشد تاریخ نویسی رویدادهای انتخابات را برعهده شما مینهادند تا شما بنویسید، آنچه را که میخواهید! 7- چه خوب میشد بهجای این الفیه سراییها و به آسمان ریسمان کردنها و سفسطههای تسکین دهنده(!) به مرور عملکرد نکوهیده خود میپرداختید و با فاصله گرفتن از ندیمان و رفیقان چاپلوس و لوس حجره، گرمابه و گلستان، اندکی انصاف به خرج داده و این شکست بزرگ را واکاوی، علت جویی و غبارروبی(!) مینمودید. میرفتید خود را اصلاح میکردید تا پرچم سرفراز(!) شما از فراز نیفتد (البته اگر تا کنون پرچمی باقی مانده باشد!). میرفتید با خود خلوت مینمودید و بهجای دفاع مذبوحانه(!) به تبیین عاقلانه این فروپاشی میپرداختید؛ نه رو به سراب(!) و پشت سر خراب! از خود پندار زدایی میکردید و بهجای قیاس کردن خود در میزان آراء با این و آن نماینده پیروز در حوزههای دیگر، به دقت سونامی ریزش آرای خود را بررسی میکردید که چه میتوان کرد؟ زهی پندار باطل کز خیال و وهم میزاید! 16 هزار تفاوت رأی، دهها درس گفته و ناگفته برای شما و شوالیههای شما دارد. برادر! کسی مابقی الدهر در پست باقی نمیماند! هرکسی که میآید، روزی هم میرود؛ اینکه دعوا ندارد! مهم آن است که جمعیتی عظیم در رفتن آدمی به دست افشانی و پایکوبی و شمع افروزی و شادمانی نپردازند! واقعیتهای عریان اجتماعی را باید دریافت تا دچار تناقض، کذب و افترا در تحلیل و گفتار نگردید! برخی از نوشتهجات آکنده از عصبیت و نفرت شما را خواننده که میخواند، ناخواسته به یاد بیتی از مولانا میافتد که میگوید: وقتی آدمی همه چیز را میبازد و میافتد، این بازیدن و فرو افتادن را برای همه آرزو مینماید! زآن که هر بدبخت خرمن سوخته می نخواهد شمع کس افروخته!