تاریخ، بسیار درس آموز است؛ هرچند که افراد مغرور از آن درس نمیگیرند! ناصرالدین شاه میگفت: هر چقدر فکر میکنیم، از خودمان خوشمان میآید!
خود شیرینی، خودشگفتی و خوی استکبار نفرت میآورد و همه چیز را درهم میریزد! تکبر متکبران را هیچکس در هیچ شرایطی، برنمیتابد! نمیتوان چون کبک سر در برف فرو کرد و مردم را ندید! نمیتوان آحاد جامعه را دست کم گرفت! و در حلقه چاپلوسان بدمستی و سرمستی نمود و به نام مردم، به مردم توهین و تحقیر کرد! نمیتوان مسخرگی پیشه نمود و دلقکی آموخت! نمیتوان هرچه کلمات زیبا را برای خود(!) و هرچه کلمات زشت را برای دیگران خواست! نمیتوان با نگاه فقیه اندر سفیه به مردم نگاه کرد! نمیتوان منافع و مصالح خود و شوالیههای خود را بر منافع و مصالح مردم ترجیح داد! نمیتوان نیروهای پیشکسوت و پیشتاز را با تشبثات واهی سرکوب کرد و به حاشیه راند!
نمیتوان سرمایههای انقلاب و نظام را بر باد داد! هر چیز را نمیتوان به دلخواه با تهدید و تطمیع جلو برد! نمیتوان بر مسئولان دستگاههای اجرایی، تبختر و تکبر ورزید و بهجای نطارت قانونمند، آنان را به بندگی و بردگی کشانید. شهیدان را باید تعطیم نمود و راه پاک آنان را ادامه داد. نباید آنان را در زیادت خواهیهای خود، مصرف نمود! نمیتوان به مردم دروغ گفت! و بهجای منطق و استدلال هوچیگری نمود. نمیتوان بین زندگی قبل از مسئولیت و زندگی بعد از مسئولیت، فواصل آنچنانی انداخت! جریان اصلاحات و اعتدال چنان غیور و سرشار از غربال است که نمیتوان هرکس را با هر چسب لایتچسبکی به آن چسبانید! و نمیتوان و نمیتوان و نمیتوان و … .
خودکامهای که ناز و تنعم میفروشد و منتقدان صالح و دلسوز را به هیچ میگیرد، بیتردید طعم تلخ شکست را میچشد.
آنهمه ناز و تنعم که خزان میفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد! (حافظ)