از خانه موزه آنتوان چخوف تا خانهای برای بنياد اكبر رادی
فرامرز طالبی
١ گاه تصویری و یادداشتی و برگی از مجلهای و یا كتابی به ناگاه از جای خود در اتاقم پر میكشد و سرخود، روبهروی من، روی میزم مینشیند و به من خیره میماند. رازش را نمیدانم. این را ولی میدانم كه این بختك دنبالهدار قرار نیست دست از سرم بردارد. گاه بیحوصله و بیاعتنا، آن را از روی میز برمیدارم و گاه خیره به آن میشوم و در سكوت به حرفهایش گوش میدهم و گاه آن، موضوعی را تداعی میكند و موضوع مرا به دست تندبادی میسپارد و با خود میبرد و گاه آنِ دوباره و چندباره بایگانی شده، سینهخیز میآید و روی میزم جا خوش میكند، و این بار با شوكت و جلال. و من مدتها باید روی میز پذیرایش باشم و باید چندین بار نگاهش كنم و یا بخوانمش. آخرین آنها برگی است از مجلهای با قدمت بیش از سه دهه. نام مجله را نمیدانم، مجله ولی بهصورت لاینوتایپ حروفچینی شده است. روی جلد اول آن بدون شماره است، ولی در روی جلد دوم آن صفحه ٤٢ دیده میشود و مطلب ناتمام است. عنوان مقاله "خانه موزه آنتوان چخوف" است. در بالای صفحه در سه كادر بیضی شكل، تصویرهایی از مادر، خواهر و پدر چخوف آمده است. در وسط، نمای بیرونی خانه آنتوان چخوف است و در پایین تصویری از "شبنشینی ادبی در خانه چخوف" به مناسبت سالگرد او چاپ شده است. در صفحه بعد (صفحه ٤٢)، باز در سه قاب بیضی شكل در بالای صفحه، تصویری از چخوف نشسته پشت میز كارش و مردی ایستاده در كنار میز ـ تصویر ناخواناست ـ و تصویر دوم، تصویر جمعی است در حال و هوای متفاوت و چخوف نشسته در میان آنها، و در تصویر سوم، چخوف را در لباس زمستانی ـ با كلاه و پالتو ـ و عصا، لم داده روی پلهای میبینیم. وسط صفحه، تصویری بزرگ از اتاق كار چخوف چاپ شده است. متن هر دو صفحه گزارشی است از چگونگی شكلگیری خانه موزه چخوف و برنامههایی كه در آن اجرا میشود. نمیدانم چندین بار است كه این صفحه روی میز من آمده است. متن آن را از بس كه خواندهام، از برشدهام. خواستم بار دیگر آن را از روی میز بردارم كه ناگاه تداعیگر موضوعی شد. گفتم تا آن موضوع را ننویسم، آن را از روی میز برنمیدارم.
٢ چند سالی كه بنیاد اكبر رادی در جستوجوی مكانی است چه بهصورت موزهای برای اكبر رادی و چه بهصورت دفتری برای متمركز كردن كارهایش. در تهران این تلاش همچنان ادامه دارد و شرح آن ـ كه روزی نوشته خواهد شد ـ خود آیینه عبرت است. در رشت در این چند ساله تا آنجا كه توانستم با هماهنگی با دوستانم در بنیاد اكبر رادی، در جستوجوی مكانی برای بنیاد یا موزه اكبر رادی بودهام. نشانی زادگاه اكبر رادی را در پیرسرا، كوچه شهید چیتی (كلانتری سابق گویا) دادند. روزی با مجید پركار به این خانه دربسته رفتیم ـ گزارشش را در مجله رهآورد گیل آوردهام ـ و روزی، نامهای به هیأت مدیره خانه فرهنگ گیلان نوشتم و از آنها برای داشتن چنین مكانی یاری خواستم. دوستانمان حتی جواب نامه را ندادند و از آنجا كه احتمال میدادم "یاوران خانه فرهنگ گیلان" شاید بتوانند گرهگشا باشند، روزی در جلسه آنها شركت كردم و موضوع را درمیان گذاشتم و بعد بهصورت رسمی نامهای از سركار حمیدهبانو عنقا ـ رئیس هیأت مدیره بنیاد اكبر رادی ـ برای یاوران خانه فرهنگ بردم. انگار نه انگار و روزی كه قرار بود به دعوت آنها در جلسهشان شركت كنم، چند ساعت قبل زنگ زدند كه جلسه امروز برگزار نمیشود. و روزی یكی از اعضای یاوران خانه را در جایی دیدم... بگذریم. مجید پركار ـ بازیگر و كارگردان تئاتر ـ علاقه سیریناپذیری به آثار رادی و شخص رادی دارد. او همه كارهای رادی را مو به مو خوانده است و برخی از مقالههای رادی را از حفظ است. او چند بار در ساعتهای مختلف روز زنگ زده است كه همین حالا بیا در شورای اسلامی شهر رشت با فلانی درباره موزه اكبر رادی مذاكره كن. هر بار نه گفتم، چون از قبل چنین برنامهای تدارك دیده نشده بود. بخش فرهنگی شورای اسلامی شهر رشت البته با رادی بیگانه نیست. چند سال پیش ـ كه رادی زنده بود ـ هادی مرزبان نمایشنامه "ملودی شهر بارانی" را با تمام بازیگران اصلیاش در رشت اجرا كرد. این نمایشنامه، متنی درخشان از بخشی از زندگی شهر رشت و قهرمانها و ضد قهرمانهای آن در بعد از جنگ جهانی دوم است؛ دهه ٢٠. این اجرا بهشدت مورد توجه مردم رشت قرار گرفت تا جایی كه مرزبان ناچار شد در دو روز آخر، در روز، دو اجرا داشته باشد. خوشبختانه مدیر بخش فرهنگی شورای اسلامی شهر رشت ـ احتمالاً با كوشش شاعر خوب شهرمان علیرضا پنجهای ـ گروه نمایش را به میهمانی ناهاری دعوت كرد و در آن میهمانی به هادی مرزبان لوح همشهری افتخاری داده شد و او در سخنرانی خود از شورای اسلامی شهر رشت خواست تا خیابانی و مدرسهای را به نام اكبر رادی كنند؛ و نكردند.
٣ سال گذشته، شورای اسلامی شهر رشت، تالار كوچك تئاتر را در محل استانداری سابق بنیان نهاد؛ و چه كار پسندیدهای! و روزی مجید پركار گفت برای پیگیری خانهای برای بنیاد اكبر رادی بیا نزد آقایی برویم كه از بانیان برپایی این تالار بوده است. گفتم باشد و قرار گذاشتیم. گویا روزگار دگر شده بود و آن آقا از شهرداری بیرون آمده بود. و روزی مجید پركار گفت او همچنان با شورای شهر كار میكند. طبق قرار، روزی ایشان را در "اتاق مشاهیر گیلان" در شهرداری ملاقات كردم. كتاب "شناختنامه اكبر رادی" را برایش برده بودم. بعد از گفتوگویی كوتاه، قرار شد من با هماهنگی اعضای هیأت مدیره بنیاد اكبر رادی در تهران، زمانی را برای دیدار با اعضای فرهنگی شورای شهر رشت مشخص كنم. در این جلسه خودمانی، ایشان از چند خانه حرف زد كه میتوانست در اختیار بنیاد قرار گیرد. به وقت خداحافظی، او گفت حتماً چند چهره معروف هنری همراه گروه شما باشد. به خانه كه آمدم ماندم كه چهره معروف یعنی چه و برای چه؟! در بنیاد اكبر رادی ـ جدا از من ـ همه چهرههای معروفاند. حمیده بانو عنقا، همچنان بوی رادی میدهد و این تقصیر ماست كه نتوانستیم پای صحبتش بنشینیم تا حرفهای او را درباره رادی و كارهایش بشنویم و به چاپ برسانیم. ایشان چند دهه شاهد حضور چهرههای نامی فرهنگ ایران در خانه خود نیز بودهاند. دكتر فریندخت زاهدی، استاد نامی دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است؛ دكتر عطاءالله كوپال، رئیس دانشكدهای بزرگ است؛ هادی مرزبان از مطرحترین كارگردانهای تئاتر ایران است؛ شهرام كرمی، مدیر مهمترین تالار تئاتر كودكان و نوجوانان در ایران است و خود نمایشنامه مینویسد و كارگردانی میكند؛ بهزاد صدیقی به عنوان حرفهایترین منتقد تئاتر، همواره درحال برگزاری مجلس نقد تئاتر در تهران است و نمایشنامهنویس و كارگردان تئاتر هم؛ و من. و من در رشت زندگی میكنم. هماهنگیها برای برگزاری جلسه مشترك شروع میشود. من با خانم رادی و بهزاد صدیقی هماهنگ میشوم. هماهنگ كردن برنامه دوستانمان در تهران بسیار مشكل است؛ بهزاد صدیقی ولی از پس آن برمیآید و این اتفاق میافتد و زمان را به آن آقا اعلام میكنم و باز آن آقا میپرسد از چهرههای معروف چه كسانی میآیند؟! و ... یكی ـ دو روز مانده به برگزاری جلسه، آن آقا میگوید قرار بههم خورده است و من شرمنده، به دوستانم در بنیاد اكبر رادی در تهران میگویم كه چه شده است. پرونده ولی بسته نمیشود. آن آقا میگوید بار دیگر برنامه بریزیم تا حتماً این جلسه مشترك برگزار شود و من به بهزاد صدیقی میگویم و بهزاد با دوستان بنیاد درمیان میگذارد و روزی تعیین میشود. آن آقا باز پافشاری میكند كه چند چهره هم بیاورید. یك روز مانده به روز قرار، آن آقا بار دیگر زنگ میزند كه برنامه جور نشده است! و اینبار با شرمندگی فراوانی كه همشهریانم برایم فراهم آورده بودند، باز به دوستان در تهران زنگ میزنم كه برنامه هماهنگ نشد! راستی چرا؟ آیا اینگونه برنامه ریختنها و بعد بههم ریختن آن امری طبیعی است؟ ماندهام راستش اگر چند چهره معروف ـ آنگونه كه او میخواست ـ به رشت میآمدند و چنین جلسهای برگزار میشد، خانهای در اختیار بنیاد قرار میدادند و رشت امروز مكانی برای موزه یا بنیاد اكبر رادی داشت؟ قضیه از چه قرار است؟ راستش نمیدانم. راستی رشتِ بدون موزه اكبر رادی برای اهل دل چه مزهای دارد؟
٤ جلسه پیشین بنیاد اكبر رادی را بهخاطر ناراحتی ستون فقرات از دست دادهام. دكتر رجبی وقتی ام.آر.ای كمرم را میبیند، میگوید دو ماه مسافرت بیمسافرت. جلسه بنیاد اكبر رادی درپیش است. اگر توانستم به این جلسه در تهران بروم، از رشت چه خبری برای دوستان باید ببرم. راستش نمیدانم.
٥ چند ماهی است این برگ از مجلهای كه نامش را نمیدانم، ولی گزارشی است مصور از خانه موزه آنتوان چخوف روی میز من جا خوش كرده است.
• نمایشنامهنویس، كارگردان و پژوهشگر تئاتر •• روزنامه اعتماد، شماره 3423، 3 دی 1394
زحمات بیدریغ مدیران متعهد هنری گیلان بر هیچکس پوشیده نیست. قلب آنها برای هنر و هنرمند میتپد و ساده زیستی و شایسته سالاری را الگو قرار دادهاند و علاقهای به پست و میز ندارند.