چگونه میتوان دست بر قلم برد، درحالی که قلم را در سوگ استاد قلم یارای نگارش نیست؟ چگونه میتوان از مردی نوشت که سخاوت قلبش، درخشش آفتاب را شرمنده میکند؟ بهراستی در وصف این شرافت ماندگار تاریخ چه میتوان نوشت؟ قصد نگارش متنی ادبی را ندارم و فقط به چند خاطره مختصر از استاد افشین پرتو بزرگوار بسنده میکنم. چند سالی بود که افتخار آشنایی از نزدیک با استاد پرتو نصیب بنده شد و در جلسات شورای مشورتی حامیان دولت "تدبیر و امید" از نظرات علمی و بیان شیوای ایشان بهرهها بردیم و چند باری برای شرکت در همایشها با هم همسفر بودیم. از روی ذهن کنجکاوانه و اشتیاق بنده به آشنایی با موضوعات و مباحث گوناگون، به گفتوگو با استاد میپرداختیم. آنچه مرا در حیرت فرو میبرد، اطلاعات تاریخی ارزشمندی بود که درباره شهر سیاهکل و گاهی استان و کشور بیان میفرمودند و البته اسنادی هم گواه بر سخنانشان معرفی میکردند. برای بنده که از بدو تولد تا کنون در سیاهکل زندگی کردهام، بسیار جالب بود که نکتههایی از تاریخ شهرم میشنیدم که نه در کلاسهای درس برایمان بیان شده بود و نه در گروهها و مجالس به گوش میرسید. امروز در شهر ما افراد زیادی در محافل گوناگون از تاریخ سیاهکل سخن میگویند، ولی هیچکدام اسنادی برای تصدیق ادعای خود ارائه نمیکنند و گاهی ادعایشان ریشه در گمانهایشان دارد؛ درحالی که سخنان و استدلال استاد پرتو بر مبنای اسنادی محکم بود. چیزی که استاد پرتو را بسیار آزار میداد این بود که برخی عوام به بیان مطالب بدون مطالعه و اندیشه نسبت به گذشته و تاریخ ما میپرداختند و گاهی همین تصورات غلط عوام در رسانه پخش میشد که به مرور زمینه تحریف در تاریخ را فراهم میکرد. جای بسی تأمل دارد که چنین استاد بزرگی در کنار ما بود، ولی نتوانستیم از علم ایشان بهره کافی را ببریم. سخاوت استاد در حق مردم بیشتر از آن بود که مردم را از تابش پرتو تاریخ محروم سازد و این اطلاعات را به رشته تحریر درآوردند. نکته جالب دیگر، بیان مسائل فرهنگی و تاریخی بود که در معماری تعمیم یافته بود. بنده دانشآموخته معماری و شهرسازی هستم و دکتر پرتو استاد تاریخ بودند. پژوهش در تاریخ و بسط آموزههای تاریخی در محیطهای زندگی خانوادگی و اجتماعی سبب رشد معماری و شهرسازی میشود. استاد پرتو به بنده آموخت که چگونه در گذشته فرهنگ مردم به فضاهای زندگی و کالبد شهری ما شکل دادهاند. گفتوگوی بنده با استاد بزرگ تاریخ، جرقه تألیف کتابی در زمینه معماری و فرهنگ را در ذهنم روشن کرد، ولی غافل از اینکه هر چقدر پرتوی در ذهنم روشنتر میشد، باغبان هم در فکر چیدن یکی از بهترین گلهای خود بود و روزگار برخلاف آرزوهایم گذشت و امروز منم با پرتوی روشن در دلم... دعا کن دلم بوی باران بگیرد و این درد جانسوز درمان بگیرد دعا کن دلم رنگ آیینه گردد و تنهایی از عشق پایان بگیرد
دکتر بهمن مشفقی: جای تأسف فراوان است که در وصف بزرگمردی که آمده است: "جای بسی تأمل دارد که چنین استاد بزرگی در کنار ما بود، ولی نتوانستیم از علم ایشان بهره کافی را ببریم. سخاوت استاد در حق مردم بیشتر از آن بود که مردم را از تابش پرتو تاریخ محروم سازد و این اطلاعات را به رشته تحریر درآوردند..."؛ نه دانشگاهها و بنیادهای فرهنگی، نه ادارات فرهنگ و ارشاد اسلامی منطقه در مقابل فقدان این عزیز سکوت کردند و حتی از بالا بردن یک پرده در سطح شهر دریغ نمودند! ... تفو بر تو ای چرخ گردون، تفو!