سرزمین من، همین قالی است زیر پایههای مبل که بوی گلهایش از پوست پاهای شما، راه میرود تا دلتان آینه من، این آلبوم مقوایی است گشوده روی میز با گریههای مقوایی لبخند و چشمهای مقوایی آسمان من، گچبریها و سقف مسجدهاست میبینید؟ که من چگونهام؟ مرا میبینید؟ که موسیقی من صدای شماست که از کوچهها میگذرید؟
چهارم شهریور هر سال، سالگرد درگذشت مردی است که در حیات کوتاه 56 سالهاش، آنچنان تأثیری بر شعر و داستان نویسی معاصر گذاشت که همگان بر جلالت قدر و بزرگی او صحه گذاشتند. بیژن نجدی، که اغلب مردم لاهیجان با شخصیت منحصر به فرد و اخلاق خاص و طرز سلوک و لباس پوشیدن و حرف زدن و تدریسش... کمابیش آشنایی دارند، اینک چهرهای است با ابعاد جهانی و افتخاری است برای لاهیجان. برای این کمترین که دورادور و گهگاه، او را میدیدم، مایه مباهات شد که در سال 1371 شعری با عنوان "تشرف" مندرج در روزنامه اطلاعات را خواندم و گریستم. هفته بعد که برای تدریس، به دبیرستان عبدالرزاق رفتم، او را که تازه برای تدریس ریاضی به کلاس رفته بود، دیدم. تلنگری کوچک به پشت پنجره کلاس، کافی بود که بر درگاه حاضر شوند. به ایشان گفتم که چقدر شعرشان تأثیرگذار بوده است. بسیار خوشحال شدند و تشکر کردند. بعداً در باب این ملاقات، مطالبی فرمودند که باعث سرافرازی این حقیر گردید. باری؛ پس از درگذشت وی در سال 1376 رادیو بینالمللی فرانسه در برنامه "نگاهها و اندیشهها" با حضور کارشناسان به طرح اندیشههای نجدی پرداخت. این مصاحبه را ضبط کردم که چند سال پیش در نشریهای اینترنتی چاپ شد. مجدداً در سال 1380 و در همان برنامه یاد شده، به چاپ دومین کتاب مرحوم نجدی ـ دوباره از همان خیابانها ـ پرداخته شد که بلافاصله به ضبط آن مبادرت کردم و اینک پس از 14 سال و برای نخستین بار به چاپ متن مکتوب آن در "پایگاه خبری تحلیلی لاهیگ" اقدام نموده و امیدوارم که در جهت آشنایی با زوایای اندیشه بیژن نجدی بهکار آید.
کتاب "دوباره از همان خیابانها" را در دست دارم. این دومین مجموعه داستانی است که از بیژن نجدی ـ به همت نشر مرکز ـ در تهران منتشر شده است. با بیژن نجدی از طریق اولین مجموعه داستانش ـ یوزپلنگانی که با من دویدهاند ـ آشنا شدیم و در آن، نویسندهای را یافتیم که انگار سالها، نوشتهاش را تقطیر و هر کلمه را با فکر و دقت، انتخاب کرده است تا آن فضایی را که داستان با آن به دنیا میآید و جریان مییابد، بسازد. از همین رو، اولین کار نجدی، قد و قامت یک نوزاد ادبی را نداشت و اثری بود با شخصیتی قوام یافته. در کتاب "دوباره از همان خیابانها" به داستانهایی برمیخوریم که موضوعات کلی مانند تنهایی، فرسودگی از بار یک ستم دیرپا، عشق دست نیافتنی، ظلم قومی و اعمال قدرت، در داستانهایی کوتاه ـ گاه ـ در 3 یا 4 صفحه، با دوری آهسته از نزدیک، از روی جزئیات به ظاهر کم اهمیت ماجرا عبور میکند و آنچنان واقعیت زنده، ویژه و منحصر به فردی میسازد که در آینه بسیاری از آنها، انسان، واقعیتهای ادبی جهانی را بازمیشناسد. سبک خاص بیژن نجدی، که توجه خواننده را از بیراهه، به اهمیت واقعه جلب میکند، قدرت بیان واژهها را دوچندان میسازد. قصههای نجدی پر از تصویر است. در نوشته نجدی، اتفاقها، عواطف، دردها و شادیها، اول از طریق اشیای صحنه، تجربه میشوند و سپس به خواننده انتقال مییابند. در داستان "دوباره از همان خیابانها" که در سال 1369 نوشته شده است، رابطه و کنش و واکنش بیان نویسنده و شخصیت داستانش ـ که در این سالها به بیانهای مختلف و اغلب نه چندان موفق، در بسیاری از رمانها آمده است ـ آنچنان قوی، دلاویز و اصیل بیان شده است که خواننده درمییابد که با نویسندهای پرکار و کمگو، آشنا شده است. نویسندهای که سه سال پیش از دنیا رفت و بیشک نه درباره طرز نوشتنش و نگاهش، نظریهای پرداخت و نه سخنی راند. او در بسیاری از داستانهایش، از همسرش بهعنوان همدم و همراه خود سخن گفته است و این کتاب دوم نیز، به همت او، یعنی پروانه محسنی آزاد به نشر سپرده شده است و همو در اینجا از بیژن نجدی برای ما چنین میگوید: "اصولاً نجدی، انسانی بودند با بعدهای متفاوت. در وهله اول یک عارف بودند و اعتقاد داشتند که هر هنرمند ایرانی باید اشراف کاملی به مولانا و حافظ و عطار داشته باشند. بعد یک ریاضیدان بودند. نگاهشان به جهان، از طریق ریاضی بود و در نهایت، یک شاعر و یک نویسنده بودند. شعر برای ایشان مثل حرف زدن بود. راه میرفتند و شعر میگفتند. اما در مورد داستان، قضیه کاملاً فرق میکرد. هر کدام از داستانها از طرح اولیه تا چاپ ـ به جرأت میتوانم بگویم ـ حدود بیست تا بیست و پنج سال زمان بردند. در سبک نجدی، برای رفتن از زمانی به زمان دیگر، فقط از یک حرف ربط "تا" استفاده میکرد. بهعنوان مثال، "تا مرتضی قایق را برگردانَد و آن را به آب بیاندازد و به طرف قو پارو بزند، ستوان از این طرف اتاق به آن طرف، راه رفت." شخصیتها در داستانها، همه واقعی هستند و وقایع در اطراف نویسنده اتفاق میافتد؛ منتها وقتی از ذهن سیال نجدی عبور میکند، بهجای یک داستان توضیحی، به یک داستان تصویری تبدیل میشود. برای رسیدن به این تصاویر، اصولاً بارها به مکان صحنهها سر میزدیم و حالا هر وقت من از جلوی شهربانی لاهیجان رد میشوم، به پاگرد شهربانی نگاه میکنم. و اما آنچه که باید به چاپ برسد، انبوهی از اشعارشان است که یک گزیدهای از آن تا یکی دو ماه دیگر ـ انشاء الله ـ وارد بازار میشود. بقیه هم زیر چاپ فرستاده خواهد شد. همچنین بسیار بسیار نامههای کاملاً خصوصی ـ مربوط به سی سال قبل، با دیدگاه شاعرانه ـ که طرح اولیه خیلی از این داستانهاست و در آن نامهها بهصورت سایه دیده میشوند. منتها تا یادم نرفته خدمتتان عرض کنم: اگر نجدی بودند، شاید بعضی از این داستانها را پاره میکردند؛ چون ایشان معتقد بودند یک نویسنده خوب، قبل از مرگشان باید مقداری از نوشتهها را خودشان پاره بکنند." یادآوری میکنم کتاب "دوباره از همان خیابانها" توسط نشر مرکز در تهران به چاپ یازدهم رسیده است.
رسول علیپور: "تکریم بزرگان... تکریم بزرگی است." اینکه از بزرگان و خوبان جامعهمان به نیکی یاد کنیم و اگر در قید حیات هستند، با حضورشان و اگر از دنیا رفتهاند، پس از مرگشان یادشان را گرامی بداریم، یک نیاز عمیق در جامعه است. در حقیقت تجلیل از بزرگان، نهادینه کردن خوبی در جامعه است. وقتی فرزندان ما ببینند که خوبی در جامعه شناخته و تشویق میشود و متصف به خوبی گرامی داشته میشود، در چشم آنها بزرگی و خوبی امری بزرگ جلوه میکند؛ درحالی که بسیاری از کسانی که از آنها تجلیل میشود، از لحاظ روحی به نقطهای رسیدهاند که نیازی به این تجلیلها ندارند، بلکه این ما هستیم که نیازمند وجود این تجلیلها هستیم. همه باید ببینند که در چشم جامعه، میان کسی که خوب زیسته و کسی که اینگونه نبوده، تفاوت وجود دارد. بنابراین اگر اینگونه به چنین مراسمی بیاندیشیم، بزرگداشتها فقط پاسداشت یک تجربه پیشینی نیست، بلکه تلاشی برای نهادینه کردن این صفت در آینده جامعه است. (گزیدهای از سخنان یادگار امام حجتالاسلام سیدحسن خمینی در سومین جشنواره ملی تجلیل... ـ 1 دی 1392) روح بلند مرحوم نجدی و همه بزرگان سرزمینمان... قرین رحمت پروردگار... یادشان گرامی... سپاس بیپایان بر استاد گرانقدر و چهره ماندگار سرزمین ستاره پرور من!