پایگاه خبری تحلیلی لاهیگ با افتخار همراهی بیش از یک دهه در عرصه رسانه های مجازی در استان گیلان      
کد خبر: ۸۰۲۳
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۶:۴۹

جامعه‌شناسی تخریب

گفت‌وگو با دکتر فیاض زاهد
دکتر فیاض زاهد ـ استاد تاریخ، نویسنده و روزنامه‌نگار گیلانی ـ برای بررسی ریشه‌های جامعه‌شناسی تخریب در ایران به‌طور موازی به تحولات تاریخی، اجتماعی، سیاسی، آموزشی و فردی می‌پردازد و می گوید برای کاهش تخریب فردی و اجتماعی در ایران باید نگرش افراد به‌صورت فرهنگی تغییر کند.
این استاد دانشگاه وجود تغییرات یک‌شبه در زندگی بسیاری از افراد را باعث انتخاب رفتاری متظاهرانه از سوی آن‌ها و آغاز تخریب دیگران علیه آن‌ها می‌داند و می‌گوید وقتی در انتخاب افراد برای پست‌ها، فضیلت جایی ندارد و تخصص به کناری گذاشته می‌شود، شاهد حاکمیت ارزش‌های شکلی به‌جای ارزش‌های بنیادی می‌شویم.
گفت‌وگو با این تحلیل‌گر که در جریان یک انتخابات شاهد تخریب علیه خود هم بوده را بخوانید.
• فاطمه صابری



• اغلب گفته شود که در ایران تخریب شخصی یا عمومی زیادتر از نُرم جهانی است. آیا این نوعی مبالغه و خودتخریبی محسوب می‌شود یا واقعیتی قابل لمس است؟
خودتخریبی زمانی آغاز می‌شود که فرد هیچ امیدی برای آینده و حوزه فردی و اجتماعی خود نداشته باشد. سال‌ها پیش که سردبیر روزنامه "اعتماد ملی" بودم، دوست عزیزم آقای فریبرز رئیس دانا مطلبی برای ما نوشته بود با عنوان "شورش سفید." آقای رئیس دانا در این مطلب توضیح داده بود که ما دو نوع شورش داریم؛ شورش سرخ و شورش سفید. شورش سرخ شورشی است که فرد یا یک لایه یا نیروی اجتماعی تصمیم می‌گیرد علیه وضعیت موجود دست به شورش و انقلاب بزند و از طریق جنگ مسلحانه و اقدامات خشونت‌آمیز، حقوق خود را محقق کند. شورش سفید هم شورشی است که یک فرد از انجام هرگونه تحلیلی در درون و بیرون ناامید می‌شود و تصمیم می‌گیرد که خودش را نابود کند. ما با جریانی به نام اعتراض علیه خود هم مواجه هستیم. این اعتراض علیه شخص می‌تواند با پناه بردن به مواد مخدر همراه باشد که منظور آقای رئیس دانا در آن مقاله هم اعتیاد گسترده بود. اما من می‌توانم نمونه‌های دیگری مانند دائم الخمر شدن، ارتباطات خارج از عرف، از خود بیگانگی، خودکشی، پناه بردن به جرم را هم نام ببرم.
در کشور ما هم در مقاطعی شاهد ظهور عرفان و نوعی درون‌گرایی بودیم. در ایران پس از حمله مغول وقتی مردم امید خود را برای هرگونه تغییرات درونی و بیرونی از دست دادند، میل به درون‌گرایی به‌شدت افزایش پیدا کرد. حالا خودویرانگری می‌تواند ابعاد محدودتری هم داشته باشد؛ نه به آن شکل پردامنه و وسیع که به آن وندالیسم می گوییم. وندالیست‌ها افرادی هستند که معمولاً در هرجا حضور داشته باشند، دست به تخریب می‌زنند. مثلاً وقتی سوار اتوبوس می‌شوند، چرم صندلی‌های اتوبوس را پاره می‌کنند. یا در واگن‌های مترو، شعارهای نژادپرستانه و خشونت‌آمیز و تهدیدآمیز می‌نویسند و یا سیم‌های باجه تلفن‌ها را پاره می‌کنند و شیشه‌های باجه تلفن را می‌شکنند و از کنار ماشین‌ها که رد می‌شوند، روی اتومبیل‌ها خط می‌کشند. این موضوع گاهی خود را به شکل نفرت طبقاتی هم نشان می‌دهد.
برخی از مطالعات اجتماعی در ۲۰ سال گذشته در کشورهایی مانند اکوادور، پرو و کلمبیا نشان می‌دهد که فاصله و نفرت طبقاتی به گونه‌ای است که اگر در قسمت‌هایی از شهر برق قطع شود، مردم مراکز خرید را غارت می‌کنند که نوعی ویرانگری درونی را تصویر می‌کند. این موضوع می‌تواند به بی‌مبالاتی فرد در ریختن زباله در خیابان هم تعمیم داده شود. یعنی فردی عمداً بخواهد زباله‌های به‌جای مانده از غذای خود را در خیابان بریزد؛ یعنی درحال نوعی اعتراض و تخریب است.
به تاریخ اروپا که نگاه می‌کنیم، با پشت سر گذاشتن تحولات مختلف، شاهد ظهور پانک‌ها در دهه ۶۰ میلادی هستیم؛ آن‌ها واکنشی بودند به نظم نوین جهانی. پانک‌ها عموماً با خالکوبی‌های زیاد در بدن، جوراب، کفش و لباس‌هایی نظیر این موارد را لنگه به لنگه استاده می‌کردند و یا موهای‌شان را به طرز خاصی آرایش می‌کردند. اتفاقاً بسیاری از این گروه‌های پانکی متعلق به طبقات تحصیل‌کرده بودند و با آگاهی نسبت به نظم نظام کاپیتالیستی و سرمایه‌داری، اعتراض می‌کردند که با شکل جنبش‌های راک، رپ و جاز هم خود را نشان داد. البته وقتی این پدیده‌ها وارد کشورهای جهان سومی می‌شوند، شکل مضحکی پیدا می‌کنند. یعنی تبدیل به نوعی مد مورد توجه بچه‌های بالای شهر قرار می‌گیرد که مثلاً ابروهای‌شان را مثل آن‌ها بردارند و مدل موهایی مانند آن‌ها داشته باشند. ما در ایران هم گاهی در چنین شرایطی قرار داشته‌ایم.

اگر بخواهیم بحث را مصداقی‌تر دنبال کنیم، مثلاً درباره چرایی حجم وسیع تخریب‌ها علیه گروه‌های سیاسی یا افرد دارای جایگاه حقوقی صحبت کنیم که چرا حجم پرونده سازی‌های عموماً دروغین در کشور و استان زیاد افزایش یافته است؟ این قبیل موضوعات در گذشته هم وجود داشته است؟
بخشی از این اتفاقات به چند مسأله برمی‌گردد. اول این‌که به‌طور کلی به‌دلیل رشد جامعه صنعتی و شهری و صنعتی شدن شرایط زندگی در یکصد سال گذشته مخصوصاً در بعد از انقلاب تغییر کرد. یعنی هنجارها و ارزش‌های مناطق کمتر توسعه یافته بر هنجارها و ارزش‌های مناطق شهری تسلط پیدا کرد و غالب شده است. نیروی اجتماعی مرجع و تعیین‌کننده‌ای که در غالب نمادها، خانواده، مدیران، چهره‌ها، شخصیت‌ها، نظامیان جا افتاده بودند، در جریان انقلاب کاملاً تغییر کرد و ستون‌ها فرو ریخت. البته بخشی از این تغییرات سیاسی و بخشی از آن هم می‌تواند تغییرات فرهنگی و اجتماعی باشد. متأسفانه از رهگذر بعضی از تغییرات، فرهنگ اجتماعی و اخلاق فرهنگی از بین می‌رود. چون جامعه انقلابی به‌خوبی پرورش پیدا نکرده است و هنوز در مرحله تربیت است. در چنین شرایطی جامعه دچار نوعی ناهنجاری می‌شود و درحالی با هنجارهای قدیمی مبارزه می‌کند که برایش جایگزینی وجود ندارد.
از نظر مفهوم تغییرات اجتماعی، در ایران تغییرات اجتماعی عدیده‌ای پدید آمده است؛ یعنی افرادی مشاهده می‌شوند که یک‌شبه ثروتمند و دارای موقعیت‌های ویژه‌ای شدند یا از طریق رانت از هیچ به همه چیز رسیدند. درحالی که از نظر فرهنگی و اجتماعی، شایسته داشتن آن ثروت، پست و مناصب نبودند. در کنار این، حتی برخی از مشاغل به یک‌باره جذابیت پیدا کرد. مثلاً مشاهده می‌کنید که در سال‌های گذشته چه تعداد بنگاه معاملات ملکی در کنار دریا رشد پیدا کرد. حتی شاید در بعضی از مناطق از ویلاها هم پرتعدادتر باشد. یا مشاغل حرفه‌ای‌تر مانند پزشکی که به شکل بیمارگونه‌ای در جامعه ایران ارزش اقتصادی پیدا کرده است. آن‌قدر در ایران پزشکان پولدار شده‌اند که انسان را یاد جمله معروف هویدا در روزهای اوج فروش نفت می‌اندازد که گفته بود: "ما آن‌قدر پول داریم که نمی‌دانیم با پول‌های‌مان چه کاری انجام دهیم!" به‌نظر می‌آید که بعضی از پزشکان آن‌قدر پول داشتند و چون نمی‌دانستند با پول خود چه کاری انجام دهند، شروع به برج‌سازی و ساخت و ساز کردند. درحالی که باید همه تمرکز و ممارست پزشک بر روی نوشتن مقالات، تحقیقات، مطالعه بر روی داروهای جدید و تکنیک‌های جدید جراحی باشد، اما تمرکز آن‌ها رفت به سمت زمین خریدن، برج ساختن و معامله کردن و این چهره و اخلاق جامعه پزشکی را تخریب کرد.
در بخش کارمندان به جهت این‌که آموزش بروکراتیک تخریب شده بود، به اسم این‌که ما می‌خواهیم "انقلابی" رفتار کنیم، دیگر افراد بر اساس تخصص پست نمی‌گرفتند. چون "متعهد" بودن مهم‌تر از "متخصص" بودن بود. هرکس تلاش می‌کرد خود را به شکلی متعهد نشان دهد. اما از آن‌جایی که تعهد یک امر اخلاقی و معنوی است، بلافاصله ریاکاری، نفاق، دورویی و دروغ‌گویی جای اصالت مذهبی را گرفت. یعنی اگر فردی تا پیش از انقلاب بدون معامله با کسی نماز می‌خواند، روزه می‌گرفت و ریش می‌گذاشت و مسجد می‌رفت، برای بعضی افراد این موضوع به محل کاسبی تبدیل شد. یعنی شما از آن برهه همه مدیران را می‌بینید که ته ریش دارند و تعدادی هم با کمک ابزاری، پیشانی خود را تیره‌تر می‌کنند و تسبیح می‌چرخانند و پیراهن‌های دیپلماتیک می‌پوشند. یعنی تمایز بین افراد سخت شده است. البته زندگی خصوصی و عمومی این افراد هم با یکدیگر متفاوت است. همین موضوع را می‌توان در نظام فرهنگی مانند دانشگاه هم مشاهده کرد: وقتی دختران را مجبور به استفاده از چادر کردیم، شاهد اتفاقات ناخوشایند بودیم. من با چشمان خودم مشاهده می‌کردم که دختران دانشجوی من در جلوی دانشگاه چادر از کیف درمی‌آوردند، بر سر می‌گذاشتند و وارد دانشگاه می‌شدند، اما بعد از خارج شدن از دانشگاه دوباره از سر برمی‌داشتند.
زمانی که من مشاور ارشد رئیس دانشگاه آزاد و رئیس شورای فرهنگی دانشگاه آزاد رشت بودم به آن‌ها توصیه کردم که ما در دانشگاه آزاد رشت چادر را اجباری نکنیم. چون حجاب یک فضیلت و یک ارزش اخلاقی و دینی است. اگر کسی تمایلی به استفاده از حجاب چادر ندارد، نباید ما به او تحمیل کنیم تا موضوع به شکل مسخره دربیاید. یادم می‌آید که در آن مقطع دانشگاه رشت تنها دانشگاهی بود که برخلاف دانشگاه‌هایی مانند انزلی، لاهیجان و شهرهای دیگر ایران، خانم‌ها مجبور به استفاده از چادر نبودند و باید حجاب اسلامی را رعایت می‌کردند. در این شرایط می‌توان گفت کسی که از چادر استفاده می‌کند، واقعاً آن را انتخاب کرده است.

موضوع در سطح مدارس هم این‌گونه است...
بله؛ چون خانواده به فرزندان خود گفته‌اند که در مدرسه درباره پوشش و رفتار آن‌ها در مهمانی حرف نزند، و یا این‌که هرگز صحبتی درباره گوش دادن به آهنگ‌های خوانندگانی مانند داریوش و گوگوش که در ایران غیرمجاز است، سخن نگوید و اگر پرسیدند بگوید که فقط آهنگ‌های مجاز گوش می‌دهیم. یعنی کودک از همان زمان به این درک می‌رسد که باید دو شخصیت داشته باشد که این باعث گسترش نوعی ریاکاری می‌شود. در کنار این، به‌دلیل آن‌که انتصاب‌ها و مسئولیت‌ها مبتنی بر فضلیت نیست (بر لغت فضیلت تأکید می‌کنم)، آرام آرام جامعه با ارزش‌های بنیادی فاصله می‌گیرد و ارزش‌های شکلی و نمادین برجسته می‌شود که این تراژدی است. به همین دلیل مشاهده می‌کنید که در جامعه سر ظهر اذان پخش می‌شود و یا در ماه رمضان به ظاهر کسی روزه‌خواری نمی‌کند، درحالی که می‌دانیم بخش اعظم جامعه روزه‌دار نیست. یا بخش زیادی از افراد جامعه به قول خود وفادار نیستند و در بسیاری از اداره‌ها بدون پرداخت رشوه، کارها به دشواری پیش می‌رود. اگر کسی این موارد را انکار کند، خودش را فریب می‌دهد. الآن در جامعه خود با چنین کلاف سردرگمی مواجه هستیم. چون فضیلت، صداقت و آموزش حرفه‌ای وجود ندارد.
متأسفانه فردی که پستی می‌گیرد و به جایی می‌رسد، مردم در آن فضیلت و برتری نمی‌بینند؛ لذا می‌گویند که چرا این فرد باید در این سمت حضور داشته باشد؟ و چون این پست‌ها، مسئولیت‌ها و منافع، محلی است برای درآمد، طبیعی است که بشر به‌طور غریزی تلاش می‌کند برای بقاء مبارزه کند که در شکل امروزی خود به‌صورت حسادت و اصطلاحاً زیر آب زدن مشاهده می‌شود؛ چون افراد برای این فرآیند اجتماعی تربیت شده‌اند. برای همین است که مشاهده می‌کنیم گاهی تلاش جمعی به این سمت می‌رود تا فرد و جریانی که دارای قدرت بیشتری است، برای زمین زدن یک نفر یا جریان تلاش همه‌جانبه داشته باشد.

بسیاری حتی معتقدند که درحال انتقاد سالم هستند.
مطمئناً این رویه با انتقاد سالم فرق می‌کند. من با انتقاد و نقد سالم مخالفتی ندارم. ما درحال صحبت درباره یک رفتار خباثت‌آمیز هستیم. این جریان از سطح بالاتر به سطح پایین‌تر که می‌رسد، طبیعتاً زندگی خصوصی افراد را نشانه می‌رود.

در این بین نسبت تخریب و توسعه را چگونه می‌توان ارزیابی کرد؟
توسعه مفهومی متعلق به ۳۰ سال قبل است. اما از آن‌جایی که ما مخصوصاً در بحث مطالعات اجتماعی بسیار عقب‌تر از جهان پیشرفته درحال حرکت هستیم، هنوز توسعه به معنای کلی را محور می‌دانیم، چون مطلقاً در فرآیند جاری دنیا جایی نداریم. درحالی که همه کشورهای درحال توسعه فهمیده‌اند که رمز بالندگی، موفقیت، اخلاق‌مداری و جهانی شدن، پیوند با بازارهای جهانی است؛ ما پس از انقلاب درون‌گرایی را آغاز کردیم. این موضوع نیاز به بحث‌های مفصل دارد که در این مقال نمی‌گنجد. اما درون‌گرایی ایران درحالی آغاز شد که کشورهای همسایه ما به جذب سرمایه و توریست مشغول بودند، اما ما در همان زمان به‌جای آغاز تعاملات مشترک منطقه‌ای و جهانی، به مبارزه با این فرآیند پرداختیم. به همین دلیل متأسفانه در جریان اصلی بین‌المللی شدن و انسانی‌تر دیدن رویدادهای فرهنگی و انسانی قرار نداریم. به‌نظرم می‌آید که این موضوع ضربه سختی به ما وارد کرده است، چون آثار آن باعث می‌شود که کشور از نظر تولید ثروت با مشکل روبه‌رو شود. درحالی که کشورمان نیازهای زیادی هم دارد و درآمدهای نفتی هم به‌تنهایی پاسخگوی نیازهای کشور نیست. ما نیازمند تغییر مسیر سرمایه‌گذاری و از همه مهم‌تر، تغییر نگرش‌های‌مان هستیم.

تغییر نگرش در کدام بخش؟
تغییر نگرش یعنی به این نتیجه برسیم چیزی که یک کشور را قوی می‌کند، فقط موشک نیست. چیزی که یک کشور را قوی می‌کند، فقط وسعت سرزمینی و جمعیت زیاد نیست. همه این‌ها مؤلفه‌های قدرت است، اما به تنهایی کافی نیست. چیزی که یک کشور را قدرتمند می‌کند، تولید دانش و ثروت و داشتن نقش مثبت در جامعه جهانی است. وقتی صحبت از نقش مثبت می‌کنیم، ممکن است عده‌ای بگویند منظور آن است که به آمریکا و کدخدا بله گفته شود. خیر منظور این نیست. مثلاً چین به‌شدت با آمریکا درگیری دارد، اما در جامعه جهانی حضور دارد. بسیاری از کشورها مانند آلمانی‌ها، فرانسوی‌ها و ایتالیایی‌ها هم با آمریکا تعارض منافع دارند، اما در دل جامعه جهانی هستند. روس‌ها هم همین‌طور. معنی حرفم این نیست که ما دور خودمان دیوار بکشیم. ما باید نگرش‌مان را اصلاح کنیم و برای تغییر نگرش نیازمند انسان‌های ورزیده، متخصص، ماهر و کارآزموده هستیم. بخش اعظم مدیران و اساتید دانشگاه ما هنوز با زبان انگلیسی آشنا نیستند. درحالی که در جامعه امروز بدون دانستن زبان انگلیسی نمی‌توان عنوان کرد که من محقق هستم. هرکس مدعی این موضوع باشد، باید فقط به او لبخند زد. وقتی یک وزیر نمی‌تواند با یک کنفرانس بین‌المللی ارتباط برقرار کند، نشانه بدی است. شاید به ظاهر مسأله مهمی نباشد، اما نشان می‌دهد که در آن کشور چه حلقه مفقوده‌هایی وجود دارد.
در خاطرم هست که در یکی از جلساتی که در دفتر آقای نوبخت (معاون رئیس جمهور) برگزار شده بود، گفتم که یکی از ساده‌ترین تعاریف در امر توسعه این است که مردم یک سرزمین بتوانند لبخند بزنند؛ چیزی که ما در مردم ایران کم مشاهده می‌کنیم. زمانی رسانه‌های بریتانیا از خانم مارگارت تاچر پرسیدند که بزرگ‌ترین میراث شما برای بریتانیا چیست که ایشان جمله‌ای بسیار بسیار مهم گفتند و آن این‌که من به مردم بریتانیا حق انتخاب بیشتر دادم. یعنی اگر فردی تمایل به خرید خانه دارد، حق انتخاب از بین ۱۰ ساختمان را داشته باشد، یا برای خرید اتومبیل حق انتخاب بین ۱۰ نوع، برای خرید مایحتاج روزانه و ... هم همین‌طور. این موضوع وقتی به‌دست می‌آید که وضعیت مالی افراد جامعه بهبود پیدا کرده باشد.

می‌توانیم بگوییم در رشت حق انتخاب‌هایی از این دست برای شهروندان وجود دارد؟
طبیعتاً کل کشور در این زمینه مشکل دارد و گیلانی‌ها مشکلات دیگری هم پیدا کرده‌اند. بخشی از مشکل گیلانی‌ها به این موضوع برمی‌گردد که ما در یک توهم فرهنگی به‌سر می‌بریم. مثلاً می‌گوییم مردم رشت بسیار بافرهنگ هستند و یا خیلی پیشرفته هستیم و باسواد هم بین مردم این سامان زیاد است. اما باید ببینیم با آمارهای موجود چقدر این ادعاها تطابق دارد؟ مثلاً در ۲۰ سال گذشته یزدی‌ها در رتبه‌های برتر کنکور وضعیت بهتری نسبت به گیلان داشته‌اند، یا در تولید ثروت. چیزی که در رشت زیاد است، پلوکبابی و نمایشگاه اتومبیل است.

و انواع فروشگاه لباس و کلاً تعداد زیاد واحد خدماتی...
بله؛ متأسفانه همه مصرفی است و هیچ‌کدام تولیدی نیست. به‌طور کلی مردم گیلان اهل کار فیزیکی نیستند و این چیزی است که طبیعت محل زندگی به آن‌ها آموخته است. اما میل به عدم کار فیزیکی، یک مسأله است و تمرکز، استمرار، پشتکار در انجام هر کار دیگری چیز دیگری است. ما مردمی هستیم که مغازه‌های‌مان ساعت ۱۰ کار خود را آغاز می‌کند و یک تعطیل می‌شود. عصرها هم ساعت ۶ باز می‌شود و ۱۱ شب بسته می‌شود. درحالی که وقتی شما ۷ غروب به شهرهای آلمان می‌روید، همه جا تعطیل است.

بعضی‌ها معتقدند که ما از نظر فرهنگی شبیه ایتالیایی‌ها و اسپانیایی‌ها هستیم.
بله و می‌توان این پاسخ را داد که اسپانیا و ایتالیا از نظر اقتصادی درحال ورشکستگی هستند و آلمان یکی از قدرت‌های بزرگ اقتصادی دنیاست و ما درحال صحبت از همین مفهوم هستیم. یا غروری که هنگام انتقاد در ما گیلانی‌ها وجود دارد که فروتنی پذیرش انتقاد را نداریم. در گیلان هنوز می‌توان شاهد رفتارهای فردی نامناسب مانند ایجاد مزاحمت از سوی جوانان برای مسافران در سواحل دریا بود که با توجه به تعاریف مختلف که از مردم گیلان وجود دارد، این موضوع وحشتناک است. اگر شما در شهر اصفهان گردش کنید، کمتر شاهد زباله در شهر هستید. حتی اگر کسی بر روی زمین زباله بیاندازد، اصفهانی‌ها با او برخورد می‌کنند. آیا شما در شهرهای گیلان شاهد چنین فرهنگی هستید؟ قطعاً بخشی از این فرهنگ متعلق به مسافرانی است که از راه می‌رسند، اما ما گیلانی‌ها باید از خودمان هم سئوال کنیم که در کجا قرار داریم؟
روزی دکتر محمود سریع‌القلم حرف قابل تأملی به من زد و گفت من هر وقت می‌خواستم از فرودگاه مهرآباد به خارج از کشور بروم، به مأموران می‌گفتم Welcome (خوش آمدید) نوشته شده در تابلوی فرودگاه با دو (ll) است، درحالی که welcome در زبان انگلیسی فقط یک (l) دارد، و این هنگام ورود و خروج مسافران خارجی مناسب نیست. به او می‌گفتم آقای دکتر سخت نگیرید. می‌گفت من سخت نمی‌گیرم، اما این خود نشانه یک مدیریت و عدم توجه به جزئیات در عرصه مدیریتی کشور است. برای بسیاری، شناخت از ملت‌ها با توجه به جزئیات به‌دست می‌آید. وقتی شاخص عمومی جامعه چنین است، در علوم سیاسی هم چنین خواهد بود و سیاستمداران شما هم از نظر اخلاقی دارای اشل کوچک می‌شوند و گاهی خجالت می‌کشید که بگویید سیاستمداران سرزمینم چنین و چنان‌اند. یاد شعری از سهراب سپهری می‌افتم که: جای مردان سیاست بنشانید درخت/ که هوا تازه شود...

خودتان هم زمانی قربانی تخریب بوده‌اید؛ اما اقبال عمومی نسبت به شما بالا بود و از این مرز عبور کردید.
بله، درست است. در انتخابات مجلس ششم از جبهه دوم خرداد کاندیدای ورود به مجلس بودم و شانس من هم برای ورد به پارلمان زیاد بود. اما در مرحله دوم به دلایلی قادر به راهیابی به مجلس نشدم. یکی از تخریب‌های گسترده‌ای که علیه من صورت گرفت، مربوط به زندگی خصوصی من بود. من به دلایلی از همسر اولم جدا شده بودم، اما دخترانم پیش خودم زندگی می‌کردند و من آن‌ها را بزرگ کردم. برای تخریب من، زنی را با یک پسر بچه در سطح شهر حرکت می‌دادند و او می‌گفت که همسر من است و من، او و بچه را از منزل بیرون کرده‌ام، درحالی که اصلاً پسر نداشتم. البته مردم رشت در جریان انتخابات شورای شهر رشت بالاترین رأی را به من دادند و در دور اول انتخابات مجلس ششم هم من حدود ۶۰ هزار رأی آوردم، اما در دور دوم دوست من آقای احمد رمضانپور حائز اکثریت آراء شد.
الآن گاهی که به گذشته نگاه می‌کنم، فقط لبخند تلخی می‌زنم. من در زندگی‌ام هرگز این‌گونه مبارزه نکرده‌ام و معتقدم وقتی فرد یا جریانی را قبول ندارید، باید روی نقاط ضعف فکری و سیاسی او کار کنید و نه زندگی خصوصی او. در زندگی سیاسی هم باید اخلاقی رفتار کرد. ما در سیاست مردان بزرگی مانند گاندی، ماندلا، مصدق، خاتمی و دیگرانی مانند این‌ها داشته‌ایم که سیاست را هم به‌صورت اخلاقی به عموم عرضه کرده‌اند؛ اما در ایران بسیاری از افراد که وارد سیاست شده‌اند، خاطرات تخریب شخصیت زیادی دارند.
در پایان جمله‌ای از ویلی برانت ـ معمار آلمان پس از جنگ دوم جهانی ـ را ذکر می‌کنم که گفته بود در پرورشگاه بزرگ شده‌ام و در حالت عادی کسی درباره گذشته‌ام چیزی نمی‌گوید؛ اما هر بار که من کاندیدا می‌شوم، ناگهان عده‌ای یادشان می‌آید که من بچه سرراهی هستم. اما ویلی برانت با نقش برجسته‌ای که در بازیابی اقتصاد آلمان پس از جنگ دوم جهانی داشت، این کشور را به نوعی ساخت که به معجزه اقتصادی آلمان مشهور شد. امیدوارم ما شاهد روزهایی باشیم که به‌صورت فرهنگی تفاوت بین انتقاد و ترور شخصیت درک شود.


www.gilnegah.ir
نظرات بینندگان