پنجشنبه بیست و سوم بهمن ماه جاری در میان مراجعین به مطب اینجانب، یک نفر از همان آغاز در معرفی خود این سخن را بر زبان جاری ساخت: "من بیمار نیستم!" مراجعهکننده یک روستازاده دانشور و دانشپژوه بود که عشق به تحقیق و پژوهش از سالهای نوجوانی در او جوانه زد و به دانش محدود اکتفاء نکرد و تحصیلاتش را در رشته حقوق و ادامه آن تا سطح دکترا در خارج (کشور فرانسه) و بازگشت به ایران و اشتغال در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران با عنوان دانشیار ادامه داد.
اولین بار بود که او را از نزدیک میدیدم؛ اما هرازگاهی نوشتههایش را در نشریه "گیلهوا" دنبال میکردم. پس از تعارفات معمول، کتابی با عنوان "فرهنگ عامه روستاهای کوهپایهای شرق گیلان" را امضاء و به اینجانب مرحمت نمود و در توضیح آن گفت: "... در کنار مطالعه و تحقیق در رشته تخصصیام، از پژوهش درباره مردمشناسی و فرهنگ زادگاه خود غافل نشدم. جرقه این کار در بهمن ماه سال 1373 خورشیدی با مشاهده یک شماره از نشریه گیلهوا در من زده شد و در طول بیست سال همواره سعی داشتهام بخشهایی از آن را تدوین و در نشریه گیلهوا منتشر نمایم. در اواخر سال 1390 تصمیم گرفتم آن تحقیقات پراکنده را در مجموعهای چون کتاب فعلی انتشار دهم."
نوستالژی نویسنده از سالهای کودکی و نوجوانی و جوانی از زادگاهش به شرحی دلنشین در مقدمه کتاب آمده است و من انعکاس بخشهایی از آن را بهترین روش معرفی این اثر تحقیقی نویسنده و مؤلف کتاب دانستم که در آن آمده است:
"... سالیان سال در دوران کودکی و نوجوانی پیش از آغاز سال نو به جنگل رفته و گلهای بنفشه و پامچال برای سفره عید چیدهام، شاهد پختن شیرینیهای محلی سال نوی مادربزرگم بوده و نوید آغازِ سال نو را از نوروز و نوروز خوانان شنیدهام. چه شور و شعف و همهمهای در فصل بهار برای کشاورزی دیده میشد. دو هفته پس از عید، بوی شلتوک خیس برنج در گوشه اتاق خانه به مشام میرسید. زمین شالیزار چندین بار شخم زده و زیر و رو میگشت تا آماده کشت شود. زنان به هنگام نشاء و وجین ترانههای محلی میخواندند. در ماه اردیبهشت رعد و برق و رگبار فراوان بود و بچهها برای چیدن قارج از تپههای کنار محله با یکدیگر مسابقه میگذاشتند.
در فصل بهار تا پاییز عطر چای کارخانههای چای خشک کنی، رهگذران را مست میکرد. در ماههای اردیبهشت و خرداد کرم ابریشم پرورش داده میشد و بوی پیلههای آن، بینیها را تا مدتها نوازش میداد. صدای فاخته پس از بند آمدن باران، آواز بلبل، خانهسازی پرستوها، پیدا کردن آشیانه پرندگان، تخمگذاری و پرورش جوجههای آنها در جنگل و باغها، شعفانگیز بود. همچنین در شبهای بهار، صدای قورباغهها در حکم موسیقی آرامبخش خواب بود.
هنگام بازگشت از مدرسه تا خانه، صف میبستیم و گاه مسیر جنگل را میپیمودیم. اما در خرداد ماه مدرسهها تعطیل میشد و در جنگلهای روستا تمشک میچیدیم. در اواخر بهار و تابستان در رودخانههای روستا شنا میکردیم و ماهی میگرفتیم... کیلومترها جنگل و کوه را برای آبتنی در استخر آبشار «ماهی مشو» میپیمودیم. کودکان و نوجوانان برای نشان دادن قدرت و تواناییهای خود به یکدیگر، با هم در محله یا جنگل کشتی گیلهمردی میگرفتند... چیدن میوههای محلی از درختان گوجه و آمبو، هلو، انجیر، گلابی، گردو... چه لذتبخش بود. صدای زنجرهها (زلزله) گوش روستا را پر میکرد. غروب صدای فراخوان گاوها از روستا شنیده میشد... دوشیدن شیر آنها... گرفتن سنجاقک از کنار طویلهها، دیدن و نوازش گوسفند و بز ساکنان روستا برای ما جالب بود.
در اواخر مرداد و اوایل شهریور و شدت گرما، برنجکاران در کنار مزرعهها شب پایی کرده و گاه تا صبح آواز میخواندند تا گراز حاصل دسترنج آنها را نخورد و از میان نبرد.
در فصلهای پاییز و زمستان، کار کشاورزی پایان میپذیرفت و دیگر از شلوغی و هیجان فصول بهار و تابستان خبری نبود... اما دامپروری و شکار رونق بیشتر مییافت. دامداران پوست درخت شغوز (درخت گل ابریشم) رابرای خوراک گاوها میکندند. مسگران برای سفید کردن ظروف مسی اهالی محل به روستا آمده و ما با علاقه و کنجکاوی، شاهد مسگری آنها بودیم.
شبهای زمستان نیز مشغول خوردن شب چره (تنقلات و خوراک شبانه) بودیم. صدای مرغان مهاجر را و غرش باد گرم را میشنیدیم که هر دو مژده بارش برف را میدادند. شب هنگام نیز صدای روباهها، سکوت شب را میشکست. پس از بارش برف بر روی سنگ بزرگ و شیبدار کنار مسجد محله با نشستن روی پلاستیک سرسره بازی میکردیم... آخرین باقیمانده برفها روی زمین را برای درست کردن «ورفه دوشا» (فالوده دوشاب و برف) جمعآوری میکردیم.
در ماه محرم «علم بندی» و «علم واچینی» در مساجد روستا فراموش شدنی نبود. عروسانی که چادر سپید بهسر کرده، سوار اسب شده به خانه بخت میآمدند و داماد کنار خانه خود از روی سر عروس، نارنج پرت میکرد، بزغالهای زیر پای آنها قربانی میشد. سکههایی در تشت مسی پر آب کنار پای عروس و داماد ریخته میشد تا کودکان بردارند. پوشیدن لباسهای محلی، شنیدن سازهای محلی و دیدن کشتی گیله مردی در عروسیها هنوز در خاطرم مانده است.
از طلاق در روستا خبری نبود، جوانان روستایی غالباً شغل پدر را ادامه میدادند... دهها خاطره دیگر که هنوز با آنها زندگی میکنم... این کتاب ثبت و ضبط آداب و رسوم اهالی منطقه است که متأسفانه بسیاری از آنها با گذشت زمان از بین رفته یا درحال فراموشی است."
نکته جالب در تدوین این کتاب این است که موضوعات گوناگون و مباحث این کتاب دارای واژهنامه موضوعی است که خواننده مجبور نیست کتاب را از ابتداء تا انتها مطالعه نماید؛ بلکه میتواند بخش مورد علاقهاش را پیدا و مطالعه نماید.
کوششهای آقای دکتر بیژن عباسی در تألیف این اثر تحقیقی و پژوهشی، از هر جهت قابل تحسین است و میتواند الگویی برای همه، بهویژه جوانان علاقهمند به کارهای تحقیقی و پژوهشی باشد.