در زمینه توسعه و پیشرفت در ایران ادبیات، دیدگاهها و نظریات مختلفی وجود دارد که توانسته است تا حدودی به این پرسش، یعنی موانع توسعهیافتگی در ایران پاسخ دهد. اما بهنظر من دو مانع اصلی همچنان گریبانگیر مسأله توسعه در ایران است. اولی مانع نظری است؛ به این معنا که با وجود یک سابقه تقریباً 60 ساله در برنامههای توسعه که به 5 برنامه قبل و 5 برنامه پس از انقلاب برمیگردد، همچنان دچار نوعی بلاتکلیفی نسبت به الگوها و مدلهای توسعه در کشور هستیم، بهطوری که هنوز پس از انقلاب نسبت به برنامههای توسعه چهارم و پنجم کارشکنیهای جدی وجود دارد که این امر نشاندهنده این است که ما درخصوص یک الگوی ثابت توسعه به اجماع ملی دست پیدا نکردهایم. مسأله دوم این است که فرهنگسازی برای همراهی اقشار و طبقات مختلف برای تحقق برنامههای توسعه فراهم شود که این امر نیز محقق نشد. این دو مسأله در واقع مانع از شکلگیری یک الگوی توسعه ثابت و پابرجاست. برای مثال، زمانی که حتی برای پیوند بین برنامههای توسعه و مکمل بودن برنامه توسعه، سند چشمانداز ایران 1404 تدوین شد، انتظار میرفت که با سند چشمانداز 1404 مخالفتی صورت نگیرد و در درجه دوم، آگاهی عمومی نسبت به این سند چشمانداز حاصل شود. اما دولتهای نهم و دهم نسبت به این سند بیاعتنا بود. نتیجه عملی آن است که از اهداف چشمانداز توسعه عقب افتادهایم. این درحالی است که چیزی حدود 10 سال بیشتر فرصت نداریم. این امر نشاندهنده فقدان یک الگوی نظری در بحث برنامه توسعه در کشور است. بعد دوم که مانع راهبردی و استراتژیک برنامههای توسعه در ایران بوده است، فقدان اولویتبندی در مسائل توسعه کشور است، بهطوری که ما همواره در برنامههای توسعه و برنامههای سالانه که هرکدامشان یک گام در راستای تحقق توسعه است، همه مسائل را در کنار هم و بدون اولویتبندی درنظر گرفتهایم و به مسائل خرد و جزئی که در توسعه بسیار مسأله مهمی است، توجه نکردهایم، بهطوری که در کلاننگری و کلیگویی گرفتار شدیم و این امر سبب شده برنامههای توسعه برای جامعه جذاب و محسوس نباشد که بتوانند در تحقق آن مشارکت کنند. بهعنوان نمونه، اگر در برنامههای توسعهای کشور، حمل و نقل ریلی بهعنوان اولویت اول در کشور تعریف میشد و گفته میشد که باید مبنای حمل و نقل در کشور، حمل و نقل ریلی با فنآوریهای پیشرفته باشد و اگر این اتفاق رخ میداد، حداقل در این بعد به پیشرفت و توسعه دست پیدا میکردند و تحقق این امر باارزش بود. یا اگر خط قرمزی به نام محیط زیست را در بحث توسعه تعریف میکردیم و اجماع صورت میگرفت که به هیچ وجه نباید برنامههای اجرایی و اقتصادی، خدشه به محیط زیست کشور وارد کنند، امروزه دچار معضلاتی مثل ریزگردها، آلودگیها، کم آبی و خشک شدن دریاچهها نبودیم. نتیجه اینکه، در این بخش هم اولویتهای مشخصی نداشتیم و مردم همواره با عنوان کلی توسعه و برنامه مواجه شدند که بیشتر هم در حد حرف و شعار بوده است.