مهرداد فلاح، متولد 1339 در لاهیجان، شاعر، منتقد ادبی، مترجم و ویراستار است. او از سال 1362 بهطور حرفهای فعالیتهای ادبیاش را آغاز کرد و در سال 1363 مجموعه شعر "تعلیق ـ یادآوریها" (مشترک با جعفر خادم) را به چاپ رساند. پس از "تعلیق"، هشت مجموعه شعر دیگر، "این خوابِ پر از پرتگاه" (1368)، "در بهترین انتظار" (1371)، "چهار دهان و یک نگاه" (1376)، "دارم دوباره کلاغ میشوم" (1378)، "از خودم" (1380)، "بریم هواخوری" (1387)، "قدم از آدم" (1392) و نیز "مانیفست اسب" (1392) از او منتشر شد. او همچنین کتاب "زوزه" (مشهورترین شعر آلن گینزبرگ/ 1389) را به همراه فرید قدمی ترجمه و منتشر کرد. "سهمی برای امید" دهمین کتاب شعر اوست که بهتازگی توسط انتشارات نصیرا منتشر شده است. فلاح یکی از تأثیرگذارترین شاعران دهه 70 است که چه نظرات و چه شعرهایش، در آن دهه از پوشش رسانهای وسیعی برخوردار بود، اما در دهه 80، این پوشش رسانهای از وی دریغ شد. به بهانه انتشار گزیده اشعارش با او به گفتوگو نشستیم.
• علی حسنزاده
• میخواهم برای شروع، درباره چگونگی انتخاب شعرهای این مجموعه برایمان صحبت کنید. شعرهای این مجموعه به لحاظ سبکشناسی در چه نسبتی با مختصات سبکی شعر دهه 70 قرار میگیرد؟ همانطور که در مقدمه مجموعه شعر «سهمی برای امید» عنوان کردم، هدف اصلی من در این کتاب آن بود که به خواننده، نقشهای از مسیر ادبی ارائه کنم که در طول 30 سال فعالیت شعری من طی شده و طبعاً مایل بودم که شعرهایی را از مجموعههایی که ذکر کردید، انتخاب کنم که بتوانند سیر تحول شعرم و سویههایی را که در این مسیر 30 ساله، نگاه من و هستی شعرم را بیشتر به خودشان معطوف کردهاند، بهتر آشکار کنند؛ یعنی روی شعرهایی انگشت گذاشتم که نه الزاماً پختهترین و بهترین شعرهای مجموعههای نامبرده، بلکه گویای سیر تحول شعرم بوده باشند. البته طبعاً میل داشتم که خواننده بتواند با شعرهایی روبهرو شود که بهطور کلی نگاهم به مسأله ادبیات و نیز به شعر و دغدغههای اصلیام را به عنوان یک شاعر افشا کند؛ بنابراین یک مسیر تاریخی را در انتخاب این شعرها لحاظ کردم...
• افشا از چه نظر؟ یعنی سعی کردهاید این گزینش، یک اعتراف ذهنی باشد یا نوعی «خودنگاری سبکی» یا شاید هر دو؟ هر دو! من فعالیت ادبیام را بهطور رسمی با چاپ کتاب «تعلیق» در پاییز سال 63 شروع کردم، اما پیش از آن طبعاً یک دوره پنج ساله خواندن و نوشتن در میان بود تا به این شعرها برسم. شعرهای مجموعه «تعلیق» در طول شش تا هشت ماه سروده شده بود و به دوره ویژهای به لحاظ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کشور ما و نیز با زندگی شخصی من به عنوان یک جوان دانشجو در تهران گره خورده بود. فکر میکنم خواندن برخی شعرهایی که من از آن مجموعه در این کتاب آوردهام، به خواننده نشان میدهد که دغدغههای اصلی مؤلف چه بوده است و سویههایی که از آن تجربه در این شعرها احضار کرده، چه سویههایی بوده است. کتاب «تعلیق» به لحاظ معناشناسی، بیانگر بازنگری و تأمل است. بعد از این دوره پر تب و تاب، من به عنوان شاعری که تازه در آغاز راه بود، احساس میکردم که باید گذشته ادبی خودم را بشناسم و نیز گذشته شعری زبان فارسی را بازبینی کنم. از اینرو بهطور برنامهریزی شده به بازخوانی ادبیات کلاسیک و مخصوصاً شعر پرداختم و در کنار آن به نقد خودم و نیز به نقد شعرهایی که تا آن مرحله نوشته بودم. در این مرحله بود که با نظم کار کردن، فیالمثل وزن عروضی را آموختم و حتی تعدادی غزل و قصیده گفتم و بعد از آن دوباره شعر سپید تولید کردم؛ چرا که به لحاظ ذوقی و سلیقهای، شعر کلاسیک، من را به هیچوجه ارضا نمیکرد و من آن را فقط و فقط به سبب فراگیری مهارت بیشتر در زمینه شعر تجربه میکردم؛ اما نمیتوانم قضاوت درست و دقیقی نسبت به مسائل سبکشناسی شعرم ارائه کنم. ضمن اینکه سؤال نخست شما به گونهای است که این تصور را ایجاد میکند که ما با یک مجموعه شعر همسان روبهرو هستیم در حالی که این شعرها از هفت کتاب شعر من انتخاب شده که محصول 30 سال زندگی است. در واقع بین شعرهای مجموعه «تعلیق» که در سال 63 تولید و چاپ شد و شعرهای کتاب «بریم هواخوری» که در سال 84 به پایان رسید، حداقل 21 سال فاصله است؛ بنابراین، شعرهای این کتابها به لحاظ سبکشناسی نمیتوانند یکدست و یکسان باشند...
• رسیدن به یک زبان ویژه که امضادار هم باشد، وقت میبرد و بهینه کردن آن زبان هم وقتی در محدوده یک عمر ادبی اما همیشه میشود، ردپای سبکی را از اول کار یک هنرمند تا آخرش پی گرفت؛ پست و بلند دارد اما پنهان و آشکار ندارد. سرنخها همیشه از همان اول کار، مشخصاند... من در کتاب «تعلیق» همانقدر که میکوشم گذشته شعری خودم را در شعرم تأیید کنم و به کار بگیرم، سعی میکنم از تواناییها، ویژگیهای زیباییشناسی، تکنیکها و شگردهایی که شاعران بزرگ پیش از من به من هدیه دادند، فراروی کنم. این فراروی در مجموعه اول جنبه ناخودآگاه دارد؛ یعنی آنقدر با هیجانات، عواطف و تخیل شخصی من در زمینه شعر درآمیختگی داشت که نمیتوانستم نسبت به این تمایل خودآگاهی داشته باشم. من میخواستم تجربههای شخصی و نسلیام را در شعر خودم بازآفرینی کنم و درد من این بود که آن تجربهها را در شعرم تثبیت کنم که مشمول مرور زمان نشود؛ بنابراین، اگر شما یکجایی فراروی یا میل به فراروی از آن سابقه ادبی را در شعرم ببینید، قطعاً بدانید که این به سبب آن است که به تجربه شخصی خودم در شعرم اصالت ببخشم...
• در برخی شعرهای مجموعه «سهمی برای امید»، بویژه از دفتر این «خوابِ پر از پرتگاه»، هم مختصات سبکی شعر دهه 40 و هم مختصات سبکی شعر دهه 60 هویداست... من این شعرها را بین سالهای 64 و 67 ـ در طی سه سال ـ تولید کردم و اغلب این شعرها هم در مطبوعات ادبی آن سالها منتشر شد و بسیاری از مخاطبان، من را به عنوان یک شاعر با شعرهای مجموعه «این خوابِ پر از پرتگاه» میشناختند که در مجلاتی مانند «دنیای سخن»، «آدینه»، «کلک»، «تکاپو» و... و نشریات محلی و برخی از روزنامههای سراسری در آن سالها منتشر شده بود. در این مرحله از کار، من به علت مطالعات منظم و مدونی که داشتم، به خودآگاهی بیشتری دست یافته بودم و سعی میکردم شعرهایی بنویسم که سلامت زبانی و بیانی کافی داشته باشند. شاید من در این شعرها، برخی از بلندپروازیها، خواستها و تمایلات شاعرانهام را مهار کرده باشم؛ چرا که در وهله اول برای من مهم بود که شعرهایی بنویسم که دچار تعقید، ابهام زبانی و زیباییشناسی نباشد و سالم باشد. با این حال، دیدگاه شما در زمینه شعرهای مجموعه «این خوابِ پر از پرتگاه» بیراه نیست و این شعرها در کوران ارتباطگیری من با فضای شعری معاصر در نیمه دوم دهه 60 سروده شد و بین شعرهای این کتاب با بسیاری از شعرهایی که در آن زمان تولید و عرضه میشد، به لحاظ سبکی و زیباییشناسیک ارتباط وجود داشت و من این پیوندها را هیچوقت انکار نکردم. قطعاً شعرهای من به عنوان یک شاعر که در زبان فارسی شعر مینویسد، باید بتواند روابط و پیوندهای خودش را با شعر نسلهای پیشین آشکار کند و اصلاً اگر این روابط و پیوندها را نداشته باشد، معلوم است که شعری است جعلی و ذهنی. در حالی که به نظر من شعرهای من شعرهایی است که به خواست زندگی تولید شده و برای همین اصالت دارد و طبعاً محیط تاریخی و شرایط تاریخیای را که در آن شکل گرفته، به خواننده تذکر میدهد و آن ارتباطها را آشکار میکند. شما به این سویه اشاره کردید، اما من فکر میکنم در آن شعرها هم برخی ویژگیهای منحصر به فرد و خاص و نو وجود دارد که آینده شعری من را پیشگویی میکند. با خواندن برخی از آن شعرها، خواننده میتواند در انتظار مجموعه شعر «دارم دوباره کلاغ میشوم» یا «از خودم» باشد.
• در مجموعه شعر «در بهترین انتظار» چطور؟ آیا این موضوعی که مطرح کردید، درباره شعرهای این مجموعه صدق میکند؟ من در یک دوره یک ساله و نیمه، شعرهای کتاب «در بهترین انتظار» را نوشتم که آن شعرها در واقع بعد از طی این مرحله و اعتماد به نفس بیشتری که من به آن رسیده بودم، اتفاق افتاد. در عین حال، من مجموعه «در بهترین انتظار» را به لحاظ معناشناسی یک مجموعه منفرد و جدا در کتابهای خودم میبینم؛ یعنی یکجور گرایش ویژه به ارتباطگیری با مسائل هستیشناسیک و فلسفی در این کتاب وجود دارد. خشونت و حدت و شدتی که در شعرهای «تعلیق» یا حتی در «این خوابِ پر از پرتگاه» وجود دارد، در شعرهای کتاب «در بهترین انتظار» وجود ندارد. در کتاب «در بهترین انتظار» شعرهایی هست که آن خشونت و آن فریادها و آن واکنشهای عاطفی تند را به یکجور جریان ملایم تبدیل میکند. به لحاظ زبانی و زیباییشناسی نیز در شعرهای این کتاب، با جستوجوهای ویژهای در زمینه شعرهای بلند یا ترکیب و ادغام ویژگیهای سبکی روبهرو نیستید. بعد از این مرحله بود که شعر فارسی وارد یک دوره خودآگاهی جمعی شد. تغییر و تحولات شعر فارسی در آغاز دهه 70 و تا انتهای نیمه اول دهه 70 شکل گرفت که فضای ادبی با شکوفایی محافل و مجلات ادبی و ارتباطهای بیشتر بین شاعران هم نسل ما و شناخت مستقیم ما از همدیگر و خواندن کارهای هم وسعت گرفت. طبعاً ما در این دوره به یک دید سبکی نسلی دست یافتیم که حاصلش در شعرهای کتاب «چهار دهان و یک نگاه» کاملاً محسوس و ملموس است؛ مخصوصاً در شعر «چهار دهان و یک نگاه». بعد از سالهای طولانی که من عملاً شعر بلند کار نمیکردم، در این شعر مجدداً بر میگردم به تجربه شعرهای بلند نیمه کارهای که بعد از کتاب «تعلیق» نوشته بودم؛ منظومههای چهل صفحهای و... ولی هیچکدام از اینها را ارائه ندادم. میشود گفت بعد از ده سال، من شعر بلند چهار دهان و یک نگاه را با خودآگاهی کاملاً متفاوتی تولید کرده بودم و خواستم این بود که شعر فارسی را از حیطه راوی یگانهای که همیشه شعرهای ما را میسرود، رها کنم و هدایت شعر و روایت شعر را به کاراکترها بسپارم. پیش از آن راویان شعرها دانای کل و یکجور راویان جمعی بودند؛ یعنی نماینده یک جمعیتی بودند. در شعر چهار دهان و یک نگاه اولاً یک راوی وجود ندارد، بلکه چندین راوی وجود دارد و هیچکدام از آنها هم خودشان را نماینده تلقی نمیکنند و به جای کس دیگر سخن نمیگویند هر کس سعی میکند که خودش را بیان کند. من برای اینکه بتوانم اینها را در شعر بیارم، قطعاً باید در فرم شعر دست به ماجراجویی میزدم و به لحاظ سبکی قطعاً میبایست چیزهای جدیدی میآفریدم. من در طول شش ماه هر روز روی این شعر کار میکردم تا اینکه به نتیجهای رسید که من را قانع کرد که این شعر را حتی قبل از اینکه در کتاب «چهار دهان و یک نگاه» منتشر بشود، به صورت یک کتابچه کوچک چاپ کنم ـ چاپ دستی ـ و بین برخی از دوستان توزیع کنم. جالب این بود که وقتی این شعر را به این شکل به دوستان رساندم و در برخی از مجامع و محافل ادبی آن را خواندم، واکنشهای بسیار مثبت و فوقالعادهای در پی داشت و این تشویقم کرد که تجربههای ویژه سبکشناسی و تکنیکال خودم را در کارهای بعدی با جسارت بیشتری ادامه بدهم.
• ناچارم پیش از ادامه بحث در پرانتز بپرسم که به نظر شما بین زبان شعرتان و شخصیت شما چه ارتباطی است؟ چگونه شد که در دهه هفتاد از نشانهشناسی شعر به سوی هستیشناسی شعر رفتهاید؟ آیا دلیل عمده این تغییر به لحاظ سبکشناسی برآمده از مختصات سبکی شعر دهه هفتاد است؟ من نمیتوانم سؤال شما را دقیقاً درک کنم. چرا که برای من این جدایی تقریباً ناممکن است. یعنی من یک جور پیوستگی احساس میکنم و به عنوان یک شاعر همیشه خودم را درگیر مسائل اساسی تجربه زیسته خودم میدانم. به عبارت دیگر، از شعرهای مجموعه «تعلیق» بگیرید تا آخرین شعرهایی که در کتاب «بریم هواخوری» آمده، هرگز دغدغه اصلیام به عنوان یک شاعر این نبود که تکنیک ادبی را فینفسه برای تکنیک ادبی به کار گیرم یا تواناییها و گرایشهای زبانیام را به چشم خواننده شعرم فرو کنم. من به عنوان یک انسان پرسشها و درگیریهای اساسی خودم با زندگیام را داشتم. در نتیجه همیشه شعرم را با سویههای هستیشناسیک میخوانم و ارزش و اعتبار شعرها برای من به تکنیکها و شگردها و ویژگیهای سبکی نیست. ضمن اینکه اینها بسیار پراهمیت است و قطعاً میبایست ما با این سویهها در شعر پیشرو رو به رو شویم و باید در آن نوآوری داشته باشیم، ولی منشأ نوآوری، دلیل و موجبیت نو نویسیها و دگرگونیهایی که در شعر من رخ میدهد، دگرگونیها و دگردیسیهایی است که در تجربه من به عنوان یک انسان در حال رخ دادن است. وقتی داشتم این مجموعه را تدارک میدیدم، یکی از چیزهایی که به من قوت قلب میداد، این بود که رد تجربه زیسته خودم و دغدغههای انسانیام را از نخستین شعر کتاب «تعلیق» تا آخرین شعر کتاب «بریم هواخوری» که میگوید: ... سر این سیم را بریدهاند / این جاده به جایی نمیرسد... میبینم. در شعر تعلیق نوعی پا در هوایی و یکجور گمگشتی وجود دارد و اینجا هم در واقع باز ما با همان مفهوم به یک شکل دیگر رو به رو هستیم. اینجا وجه جمالشناسی قویتری به خودش پیدا میکند همراه با طنز فراوان، اما در شعر «تعلیق» آن طنز غایب است. آنجا یأس بر شعر غالب است. بنابراین، من متوجه نمیشوم که کی و چگونه در شعرم از حوزه نشانهشناسی شعر جدا و به هستیشناسی شعری نزدیک شدم. ما هر چقدر که به عنوان یک شاعر به تجربه شعریمان و به سابقه شعریمان افزوده میشد، به خودآگاهی هنری بیشتری هم دست مییافتیم. این گونه شد که نگاه من نسبت به شعرم و کاری که داشتم میکردم، خودآگاهتر شد و به مسائل خاص شعر مانند زبان، موتیفهای شعری و چگونگی ترکیب اینها و نحوه بیان و پاساژها و لولاهایی که بندهای شعرم را به همدیگر وصل میکرد و نیز نوع روایت در شعر و... توجه بیشتری داشتم. من به عنوان یک شاعر، هر چقدر که سنم بیشتر میشد، تجربه شعریام افزایش پیدا میکرد. در نتیجه در هنگام نوشتن طبعاً این ملاحظات و این خودآگاهی ناگزیر در عمل نوشتن شعر دخالت میکرد و بدین سان وارد پروسه نوشتن میشد و خود به محتوای شعر بدل میشد. من به عنوان یک شاعر نسل پنجم، همانطور که در تحلیلها و نوشتهها و گفتههای پیشین خودم در مورد تفاوتهای زیبایی شناسی این نوع شعر نسبت به شعر نسلهای قبل سخن گفته ام، امروز باز هم مؤکداً روی آن تمایزات و تفاوتها پافشاری میکنم و آنها را دستاوردی برای شعر فارسی میبینم، برای اینکه افق به تکنیکال و افق هستیشناسی شعر فارسی را گستردهتر کرده است. حالا چیزهایی وارد شعر فارسی شده و تثبیت شده و روی نسلهای بعدی تأثیر گذاشته و این تأثیر را به وضوح میشود روی کارهایی که بعد از ما در شعر نوشته میشود، دید.
• منظور من این است که شعرهای شما در کتابهای «تعلیق»، «این خوابِ پر از پرتگاه» و «در بهترین انتظار» به لحاظ سبکشناسی با مختصات سبکی شعر دهه شصت منطبق است، اما شعرهای شما در کتابهای مذکور اساساً هیچ نسبتی با مختصات سبکی شعر دهه هفتاد ندارد. با وجود این، شعرهای شما در کتاب «چهار دهان و یک نگاه» با تأثیرپذیری از مختصات سبکی شعر دهه هفتاد متحول میشود. درست میگویم؟ من نظر شما را در این زمینه، دقیق و درست نمیدانم. اصولاً شعر دهه هفتاد با انتشار سه کتاب مهم «چهار دهان و یک نگاه»، «پاریس در رنو»، «راههای در راه» توسط نشر نارنج در سال 76 و نیز کتاب «کاش آفتاب از چهارسو بتابد» اتفاق افتاد!
• بسیار خوب! حالا این سؤال را به شکل دیگری تکرار میکنم: اگرچه برخی از شعرهای مجموعه «سهمی برای امید»، مانند «منظر»، «سیاه»، «در سلطه سایهها» و... ریشه در مختصات سبکی شعر دهه شصت دارد، سبک شخصیتان در این شعرها، مختصات سبکی شعر دهه شصت را مورد انتقاد قرار میدهد و بدینسان عوامل سبکساز شعرتان در این شعرها آشکار میشود و سپس این عوامل سبکساز در شعرهای بعد از این شعرها، مانند: «حالا که نمیتوانید»، «حالا که این گوشی»، «شهری که نیست» و... با مختصات سبکی شعر دهه هفتاد گره میخورد. با این همه، عوامل سبکساز شعرتان از مختصات سبکی شعر دهه هفتاد فرا روی میکند... همانطور که پیشتر هم اشاراتی داشتم و مراحل گوناگون شعرم را دورهبندی کردم، معتقدم که مرحله اول شعری من از کتاب «تعلیق» شروع میشود و تا دفتر اول کتاب «چهار دهان و یک نگاه» تداوم پیدا میکند و بعد از شعر بلند «چهار دهان و یک نگاه» و دیگر شعرهای بخش دوم کتاب مذکور مرحله دوم شعری من آغاز میشود و تا پایان کتاب «از خودم» ادامه پیدا میکند و سپس مرحله سوم در کتاب «بریم هواخوری» شروع میشود و پایان مییابد و مرحله چهارم، مرحله خروج من از شعر سطری و رسیدن به «خواندیدنی» [خواندنی -دیدنی] و شعرهای دیگریست که در پی آن نوشته شد یا نوشته خواهد شد؛ بنابراین، با شما موافقم که شعرهای مراحل مختلف شعری من همچنان که پیوندهای خودش را به لحاظ سبکی با شعر عصر و دوره خودش آشکار میکند، همواره یک سویه انتقادی نسبت به آن سویههای سبکی دارد و سعی میکند چیزی بر آن سویههای سبکی شناخته شده علاوه کند. حتی زمانی که من در شعرهای کتاب «این خوابِ پر از پرتگاه» یا در «بهترین انتظار» هنوز به عنوان یک شاعر دهه هفتادی بروز آشکار نداشتم، در عین حال شاعری بودم که به عنوان یک فرد شعرش تشخص دارد، منتقدان و خوانندههای شعر من روی این نکته همیشه تأکید میکردند. این امر حاصل نگاه من به داد و ستد شعری است. در واقع، من هرگز در جریان شعر نویسیام، خودم را شاگرد هیچ شاعری تلقی نکردم و با اینکه مثلاً به شعرهای نیما عشق و علاقه ویژهای دارم، ولی هرگز شعر من شاگرد شعر نیما نیست. به یک معنا درست است که از نظر تاریخی همه ما از زیر شال نیما بیرون جهیدهایم، ولی من به عنوان یک شاعر موقعی احساس میکنم به شاعران و استادان پیش از خودم احترام گذاشتهام که توانسته باشم شعر ویژه خودم را بیافرینم؛ شعری که بتواند در کنار شعر آنها جایی برای خودش دست و پا کند. نگاه من در زمینه شعر، همیشه یک نگاه دور بوده است. از همان ابتدا که سیاه مشقهای شعریام را مینوشتم، دلم در هوای این بود که بتوانم شعری بنویسم که همپای بهترین شعرهایی که خواندهام باشد و در مقابل آنها کم نیاورد. به بیان دیگر، یکجور خودباوری درونی هم همیشه در من بوده که به من انرژی و جسارت کافی میداده که بتوانم دست به تجربه و نونویسی در شعرم بزنم. دوست دارم از گذشته خودم فراتر بروم و شعری بنویسم که بتواند خودم را به عنوان یک خواننده به هیجان بیاورد و غافلگیر کند.