در دسامبر 2010 میلادی برابر آذر 1389 خورشیدی در کشور تونس در شمال آفریقا جنبشی شکل گرفت که بعدها به "بهار عربی" مشهور شد. در آن زمان این جنبش بهنظر میرسید که حامل انرژی عظیمی است که میتواند به کابوس دومینوی فروریزش دیکتاتوریهای منطقه و تحول در جهت نقشآفرینی بیشتر جامعه مدنی باشد. اما اکنون بیش از سه سال بعد از آن آغاز امیدبخش، در همه کشورهایی که این جنبش نوید تغییرات گستردهای را میداد، خشونت و بیثباتی گسترده به ارمغان آمده است. گروههای افراطی و بنیادگرای به اصطلاح اسلامی که دو شاخص شناسایی آنان اکنون انفجار انتحاری و سربریدن اسرای خود است، سایهاش را بر بخشهای بزرگی از منطقه گسترده است.
با اشغال فلوجه در 50 کیلومتری بغداد ـ پایتخت عراق ـ و همچنین اشغال رمادی ـ مرکز وسیعترین استان (انبار) در همین کشور ـ جلوههای جدیدی از نتایج این جنبشها از طریق تصاویر تلویزیونی به نمایش گذاشته شد که در آن نیروهای افراطی، آر.پی.جی به دوش و کلاشینکف به دست جلوی دیدگان جهانیان خودنمایی میکردند. این کابوسی بود که به هیچ وجه تعبیر آن در آغاز جنبش متصور نبود.
پیشتر، سوریه نقشآفرینی گروههای افراطی و سلفی را تجربه کرده بود. در لیبی نیز گزارش میشود که پس از انقلاب این کشور، اکنون بهجز نوار ساحلی، بخش بزرگی از جنوب و مرکز کشور در دست گروههای افراطی وابسته به القاعده افتاده است. در مصر کشور به دو بخش کاملاً برابر، یعنی بخش مدرن و سنتی جامعه تقسیم شده که در برابر هم صفآرایی و به کشتار یکدیگر دست زدهاند و نهایتاً اکنون ارتش به بهانه کنترل اوضاع پا به میدان گذاشته و قدرت را بهدست گرفته است. همین امر اکنون صف بنیادگرایی افراطی و گروههای میانهروی مذهبی را در این کشور درهم ریخته و فضای مناسبی برای افراط گرایی پدید آورده است. قدرت گروههای افراطی بنیادگرا در پاکستان و افغانستان نیز به اندازهای عیان است که نیازی به گفتن نیست. در واقع میتوان گفت که اکنون شبحی در آسمان خاورمیانه به پرواز درآمده است: شبح بنیادگرایی و سلفیگری.
پرسش ناگزیز این است که در خاورمیانه چه اتفاقی افتاده است که این گروهها سر برآورده و ابتکار عمل را بهدست گرفته و یا دستکم دغدغه اصلی دولتها و تمام کنشگران جامعه مدنی را فراهم کرده و کابوس روبیده شدن تمام دستاوردهای مدرن این جوامع به خطر افتاده است؟ پاسخ به اجمال این است که این جنبشها با "نظامهای جمهوری" در این منطقه رابطه مستقیم پیدا کرده است! آری، در نظامهای جمهوری خاورمیانه، این جنبشها از هر جای دیگری قویتر ظاهر شدهاند. اما بلافاصله و با تعجب باید پرسید که نظامهای جمهوری و یا دستکم، جمهوریهای روی کاغذ چه ارتباطی با رشد و گسترش افراطیگری و بنیادگرایی دارند؟ آیا جمهوریها در دوران کنونی در منطقه خاورمیانه زمینههای رشد بنیادگرایی را فراهم میکنند؟ کوشش شده در این یادداشت کوتاه به اجمال پاسخ این پرسشها داده شود.

گروه دولت اسلامی عراق و شام موسوم به
"داعش" که شاخهای از القاعده محسوب میشود،
در ماههای اخیر با عقب راندن
مخالفان مسلح، کنترل شهرهای مهمی از سوریه را بهدست گرفتند. (پارسینه، 8
بهمن 1392)
آبی: دولت اسلامی در عراق و شام (داعش)
سبز: جبهه النصره و جبهه اسلامی و ارتش آزاد و ...
قرمز: دولت و ارتش سوریه
زرد: کردها
نگاهی گذرا از تونس تا پاکستان و افغانستان (و اخیراً در مالی و نیجریه) نشان میدهد که بنیادگرایی افراطی و سلفیگری که اکنون بهنام "القاعده" و "طالبان" شناخته میشوند، تنها در نظامهای جمهوری قدرت گرفته و درحال اعتلاء و رشد هستند. کشورهایی که در آنها امیر و یا سلطان بر سر کار باشد، نشانی از ظهور بنیادگرایی از نوعی که در بالا بدان اشاره شد، دستکم بهصورت فعال و گسترده دیده نمیشود. در این کشورها هرجا که خیابان فعال شده، در اندک زمانی و بهسرعت برق و باد، گروههای افراطی، نه فقط از درون منطقه، بلکه از سراسر جهان و حتی از کشورهای توسعهیافته اروپایی و آمریکایی، برای بهدست گرفتن قدرت هم نیرو و هم منابع مالی به این منطقه سرازیر کردهاند. در واقع در اندک زمانی این گروهها، خیابان و بیابان را به اشغال خود درآورده و خود را با تیپهای ویژهای که اکنون برای برخی از جوانان منطقه نیز بهصورت مد درآمده، به رخ میکشند. چنانکه پیشتر گفته شد، همه جا بین فعال شدن این جنبشهای افراطی و نظامهای جمهوری، ارتباطی دیده میشود. این ارتباط چگونه بین این دو متغیر برقرار شده است؟
نخست باید تأکید کرد که مرحله گذار، سطح توسعهیافتگی و زمینههای فرهنگی در این منطقه سبب شده تا تضاد اصلی کنشگران جامعه بین سنت و مدرنیته متمرکز شود و هر تحولی در درجه نخست، حول محور مطالبات مدرن و سنت شکل گرفته و تداوم یابد. تجربه در همه جای جهان نشان داده است که فرآیند مدرن شدن در پرتو روابط سرمایهداری به قول نویسنده مانیفست، هر چیز سنتی و حتی موجود را در اندک زمانی دود میکند و به هوا میبرد. روند سرعتگیری تغییرات گذار در این منطقه، هر دو گروه (سنتی و مدرن) از کنشگران، بهویژه اقشار مدرن را به تلاش بیشتر برای دستیابی به حقوق خود ترغیب کرده است. همین امر به کابوسی برای اقشار گسترده و بهغایت محافظهکارِ سنتیِ منطقه تبدیل شده است. این گروهها و اقشار که اکنون از شکل گروههای در خود در سه دهه پیش به گروههای برای خود در حال حاضر تبدیل شده و به سمت و سوی تحول و آینده خود در این فرآیند بهخوبی آگاه شدهاند، کوشش میکنند آب رفته را به جوی بازگردانند. از اینرو در مقابل هر تحولی در منطقه، با نگاهی نه در خود، بلکه برای خود و با آگاه شدن از روند تحولات آینده و پیآمدهای آن، دیگر تنها درصدد تثبیت وضع موجود نیستند، بلکه برای بازگرداندن روند کنونی به بنیادهای اولیه مبارزه میکنند. با اندکی دقت میتوان طرفین این صفآرایی را حول مطالبات مدرن و اشکال گوناگون سنت بهخوبی در همه جای این منطقه بهعنوان محور و تضاد اصلی کنش اجتماعی مشاهده کرد. از همینجاست که نظامهای واقعاً موجود جمهوری به فعال شدن این تضادها کمک میکنند.
نظامهای جمهوری واقعاً موجود بهرغم همه کاستیها و فرمالیسم موجود در آنها، برخلاف نظامهای امیر سالار و سلطانی منطقه، کوشش میکنند عرصه عمومی را دستکم به استناد قوانین اساسی اینگونه کشورها بهصورتی خود خوانده هم شده فعال نگهدارند؛ بهویژه هنگامی که فضای بازتری بهوجود میآید، همان اصول مندرج در جمهورهای منطقه میتواند با تفسیر موسعتر، مبنای عمل اقشار گوناگون جامعه برای کنشگری باشد. در این کنشگریها، اقشار مدرن که فرآیندهای اقتصادی و اجتماعیِ رو به اعتلاء، به آنان زمینههای بیشتری برای کنشگری اعطاء کرده است، بهصورت فعالتر وارد میدان شده و مطالبات خود را طلب میکنند؛ بهویژه زنان و جوانان که احساس میکنند در روابط موجود به آنان ظلم بیشتری شده، بیش از دیگر گروهها فعالاند. در نتیجه، دو گروه با مطالبات کاملاً متضاد در مقابل هم صفآرایی میکنند و عرصه عمومی بهتدریج با تشکلیابیهای منسجمتر و یارگیریهای مصلحتجویانه و موقتی که تنها برای به زیر کشیدن و حذف طرف مقابل بهعنوان دشمن و نه رقیب درمیگیرد، جنبش افراط گرایی زمینه ظهور پیدا میکند.
گروههای سنتی میانهرو نیز اغلب همانند صف گروههای مدرن، طیف گوناگونی را تشکیل میدهند و از آنجایی که این گروههای وسیع به جنبش درحال اعتلاء مدرن که بهویژه با مطالبات زنان و جوانان پشتیبانی میشوند، قادر به رقابت قانونی و در چارچوب قواعد بازی مدرن نیستند، ترجیح میدهند گروههای افراطی را ـ بهویژه هنگامی که درحال باختن بازی به گروههای مدرن باشند ـ به کمک بگیرند و زیرکانه ضمن مخالفت ظاهری خود با گروههای افراطی و دور نگهداشتن دامن خود از جنایتهایی که این گروههای خشن بدان دست میزنند، به اشکالی از فعال شدن آنها برای مقابله با دشمن مشترک، یعنی گروههای مدرن کمک بگیرند؛ بهویژه هنگامی که رقابتهای منطقهای نیز بین کشورها برای اعمال نفوذهای ایدئولوژیکی و یا استراتژیکی وجود داشته باشد، بهعنوان عامل خارجی میتواند به این تقابلهای درونی سمت و سویی مشخص و گاه ویرانکننده بدهد، که نمونه این تحولات مصیبتبار را بهویژه میتوان در سوریه و عراق بهخوبی مشاهد کرد.
اما در نظامهای سلطنتی و امیر سالار که عرصه عمومی به هیچ وجه و در هیچ شرایطی فعال نمیشود و در واقع عرصه عمومی همیشه تحت کنترل و اقتدار سنت قرار دارد، این تقابلها و ظهور جنبشهای افراطی، ضرورتی برای ظهور پیدا نمیکنند. بهعلاوه در این جوامع، گروههای سنتی حاکم تحت عناوین سلطان، امیر و یا پادشاه، خود قدرت را بهدست داشته و در نتیجه، اقتدار لازم را برای مهار مطالبات مدرن مورد نفرت بنیادگرایی در اختیار دارند. در این کشورها همواره تضاد اصلی بین مطالبات مدرن جامعه با اقتدار سنتی حاکم است و نه بین گروههای مدرن و سنتی خارج از قدرت حاکم. بهعبارت دیگر، بهدلیل فعال نبودن عرصه عمومی، بیشتر این کنشگران مدرن هستند که برای مبارزه در جهت مطالبات خود با حاکمیت مبارزه میکنند و مبارزه آنان نیز اغلب در چارچوب قواعد مدرن و غیرخشونتآمیز سازمانیابی میشوند؛ مبارزهای که تقریباً بهدلیل مراقبت ویژه حاکمان و هزینهای که برای آن باید پرداخته شود، به هیچ وجه بهصورت جنبشهای گسترده، جلوهای در این کشورها پیدا نکرده و یا دستکم تا کنون جلوهای نداشته است. بنابراین حاکمان سنتی این نظامها به نمایندگی از طرف اقشار گسترده سنتی خود، اهداف گروههای محافظهکار سنتی جامعه را به انجام رسانده و میرسانند. در واقع در اینگونه از کشورهای منطقه، قدرت حاکم به نیابت از گروههای سنتی در مهار و غیرفعال نگهداشتن اقشار مدرن و مطالبات آنان، ضرورتی برای فعال شدن اقشار سنتی و بنیادگرا در عرصه عمومی بهوجود نمیآورد.
• پژوهشگر مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی و معماری ایران