پایگاه خبری تحلیلی لاهیگ با افتخار همراهی بیش از یک دهه در عرصه رسانه های مجازی در استان گیلان      
کد خبر: ۶۰۰۶
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۴:۱۹
یک نوشته از کولاژهای خیلی طولانی درباره ماجرای محله میدان، چهارپادشاه، پیمان و زندگی این روزهای‌مان

این گوی و این میدان

میراحمد میراحسان
بگویم من هم روحیه فضای مجازی و بی‌حوصلگی زمانه و تندتند بلعیدن غذا به‌وسیله نسل پنجم را می‌شناسم و می‌دانم یک یادداشت ده سطری خیلی‌خیلی بهتر خوانده می‌شود؛ اما با این‌همه مفصل سخن خواهم گفت.
یکی از دشنام‌هایی که مادران سنتی و بومی گیلانی به فرزندان نااهل‌شان در موقعیت‌هایی که کارد به استخوان‌شان می‌رسد می‌دهند، این است: "کاش سرِ زا می‌رفتی و این‌همه اذیتم نمی‌کردی! ای کاش آن سالی که سرخجه گرفته بودی، می‌مردی و خون جگرم نمی‌کردی! کاش ...!" شروع یادداشت پیمان عیسی‌زاده درباره چهارپادشاه و آرزوی این‌که کاش میراث‌های فرهنگی و تاریخی‌مان که چنین دست تطاول بر آن گشوده، طی چپاول امارلویی‌ها و تیموری‌ها و روس‌ها و ... نابود می‌شد و یا اجنبی آن را می‌برد و این‌همه حسرت به دل‌مان نمی‌گذاشت، از این دست است. نفرین و لعن مادرانه‌ای که عشق می‌ورزد و از ناتوانی می‌نالد و شاهد نابکاری‌ها و کژی‌های تحمل‌ناپذیر است و خشم فرایش می‌گیرد، اما از این گذشته، نکات قابل توجهی در این نوشته است که خوب است به سادگی از آن نگذریم:
1- ظاهراً بحث بر سر یک بنای تاریخی و مسائل نگهداری آن است و ...، اما به‌نظرم خوب است با دید وسیع‌تری به ماجرا بنگریم و از خود بپرسیم، آیا آن‌چه که پیمان از آن می‌نالد، چیست؟ و آیا منحصر به چهارپادشاه است، یا در عرصه‌های مختلف ما شاهد همین زندگی تلخ در سراسر شهرمان ـ و تنها شهرمان؟ ـ هستیم و باید مسأله را ژرف‌تر و درست‌تر بنگریم؟ من قادرم موارد بی‌شماری از تخریب را مثال بزنم که به اسم نوسازی و نگهداری صورت می‌گیرد. اما قبل از ادامه همین بند، حتماً باید چهره‌های دیگری از تخریب را رمزگشایی کنم.
آری! باید به‌طور جدی‌تر سیماهای تخریب به نام نوسازی را گره‌گشایی کنیم! سیماهای درونی، ریشه‌دار و اتفاقاً بی‌ربط به رئیس و رؤسای هیئات امناء! و برعکس مربوط به کلیت جامعه و مردم ما و نیز بدتر از همه مربوط به فرهنگ روشنفکری ما که بهتر است بگویم فرهنگ شبه‌روشنفکری ما! جایی که درست مثل بسته‌ترین محافل خودمحور در بالا، مشحون از تخریب و ناتوانی در اندیشیدن به حقیقت دیگر است. دیگر آن‌که در بحران‌ها، همیشه منتقدان، حق به جانب و محق جلوه می‌کنند، و تنها آنان که در مقام قدرت‌اند، مسئول همه بدبختی‌ها شمرده می‌شوند. چنان‌که در زمان انقلاب‌ها، همواره هر فرد و دسته و حزب و جریان انقلابی و انبوه و همگان ـ همان همگانی که واقعیت تاریخی‌شان، فرهنگ، عقب‌ماندگی و هزاران مؤلفه مادی و معنوی‌شان یک زندگی رنجبار را ساخته ـ آسان‌ترین کار را شکستن همه کاسه کوزه‌ها بر سر قدرت می‌یابند و خود را، که حتی قادر نبوده‌اند، خویش را و یک رابطه ساده دو نفره، خانوادگی، اداره یک خانه، یک مغازه را با درستی و دادگری پیش ببرند و سالم نگه دارند، افرادی برتر، منزه، توانا به حل همه بحران‌ها وانمود می‌سازند. زیرا البته زبان مأوای هستی است! و هستی آنان یک دروغ بزرگ است و در حرف همه چیز را می‌توان شرافتمندانه ساخت و تحویل داد و به گونه‌ای دیگر وانمود کرد و خود را تافته جدابافته پنداشت!
من اما پس از همه این سال‌ها، دیگر فریب حرف را نمی‌خورم. همان‌قدر که از سرکوبگران گفتار منزجرم، از افراد یاوه‌گو و مخرب و هیاهوگر هم به‌دورم؛ پس فکر نکنید که شیفته ادا و اطوارهای انقلابی‌گری‌ام. اگر می‌خواهم از پیمان دفاع کنم، به‌خاطر این است که او از جمله افرادی است که میان ما از انگشتان یک دست هم کم‌ترند و اهل اصلاح و عمل است و نه ادعا و دروغ. آدمی که "نگاه" دارد و نگاه او صرفاً یک نگاه حسی باطراوت نیست؛ درآمیخته با دانش است و دانش او گردآوری اطلاعات نیست، دارای قدرت و نیروی هضم و تحلیل است و تحلیل او مثل بسیاری از تحلیل‌های رایج، یک بغض ایدئولوژیک نیست که به لفاضی آراسته می‌شود و درازگویی. متکی بر "سند" است و سندخوانی او کاری بروکراتیک نیست که شور استنادگرایی در تاریخی سند باخته است! البته هر بار با خشم و غضب و افترا و عصبانیت آدم‌های میان‌مایه، آدم‌هایی که اقتدار کلبی مضحک و کاریکاتوروار یک بروکرات شهرستانی دیوانه‌شان می‌کند، روبه‌رو می‌شود و فحش می‌شنود؛ با خطرهای احمقانه روبه‌رو می‌گردد، برایش چاه می‌کنند، تحملش نمی‌کنند و قس علیهذا. در این مواقع آدم به یاد خلیل ملکی می‌افتد که از ساواک و دستگاه اطلاعاتی شاه تا ک.گ.ب و حزب توده و احزاب جبهه ملی و متعصبان و متحجران و حتی خود سیا دست به دست هم پروژه ویرانی مشترکش را به اجرا درمی‌آوردند.
به هر حال این‌گونه آدم‌های جوان، نایاب‌اند. همان‌گونه که در قلمرو حس مسئولیت درباره اطلاعات تاریخی شهر، علی امیری و فعالیت بسیار ثمربخش سال‌های اخیرش را نمونه دیگری از کار به‌جای حرافی و حسد می‌دانم. از سوی دیگر، در وضعی هم نیستم که شهوت نام در من پاسخ نیافته باقی مانده باشد و یا به مذاق این و آن حرف بزنم. حوصله خودم را ندارم، چه رسد به عطش نام‌های تازه. و اگر کسانی هم از هر سنخ و مرتبه و جریان به من لطف دارند و سری به من می‌زنند، به‌خاطر آن نیست که استقلال رأی‌ام را به‌سادگی به هر کسی می‌فروشم و طبق سلیقه او سخن می‌گویم. کسانی که مرا می‌شناسند، می‌دانند اتفاقاً برعکس، من دنبال کسی نمی‌روم و آن چند تا آدمی هم که سری به خانه‌ام می‌زنند، اتفاقاً دوستی‌شان به سبب صریح‌الهجه بودن من است. و بعدش هم راستش! جز خدایم کسی را "کس" نمی‌دانم و برای انسان شأن قدرت بالذات قائل نیستم و آن چهارده بی‌گناهی که نماد ابدی معصومیت‌اند و پرهیزپیشگان که سر به دامان و ردشان نهاده‌اند و هم ارزش و خاصیت آینگی دارند؛ که آینه‌های صافی‌اند. وگرنه "این" و "آن" چه کس‌اند که برای "کس" بودن‌شان، آدم حرف حق را نگفته بگذارد؟ آن‌هایی که کس‌اند، چه‌بسا ناکس‌اند و کسی نیستند، چه رسد به افرادی که کس بودن‌شان صرفاً به شهرت‌شان سنجیده می‌شود! و چرا باید طبق ذائقه این و آن حرف بزنیم؟
بروید از کسانی که امسال و نیز پیش از عید به شهرمان به دیدنم آمدند و می‌آیند بپرسید که من حرف مستقلم را برابرشان در نقدشان هرگز درز گرفته‌ام که حالا یک‌جور دیگر حرف بزنم؟ بروید از جعفر پناهی بپرسید که صد بار به او نگفته‌ام فیلم‌هایش دیگر فیلم نیست و من اعتباری برای فیلم‌های اخیرش که طبق میل نهادهایی می‌سازد که دیگر صرفاً نهادهای جایزه و جشنواره غرب نیست، بلکه سیاست مکارانه قدرت‌های غربی و اتحادیه اروپا و آمریکاست، پشیزی ارزش قائل نیستم. به او گفته‌ام دارد استعداد خود را تلف می‌کند، فیلم نمی‌سازد؛ شو اجرا می‌کند و البته این بیان سرراست را تحمل ندارد و مثل بچه‌ها قهرش چیره می‌شود!  بروید از کیارستمی بپرسید که بحثم با او ـ با همه احترام یگانه‌ای که برایش در دل‌ام دارم، به سبب شخصیت کمیاب و نگاه منصفانه و ژرفش به هر چیز ـ آیا آن نیست که می‌گویم او باید به سبک‌اش برگردد و در جایی که زندگی می‌کند و آدم‌هایش را می‌شناسد فیلم بسازد. هرچند نهادهای رسانه‌ای غرب از آن‌جا که او مستقل است و حاضر نیست مثل مخملباف و قبادی و پناهی و ... ابزار سیاست‌بازی وحشیانه خاورمیانه‌ای‌شان شود و اعتنایی به هیچ قدرتی ندارد، برای‌اش شمشیر از رو بسته‌اند و نیویورک تایمز و VOA و ... هزار توطئه و تبلیغ موذیانه منفی علیه‌اش تزریق می‌کنند! که قدرت، نوکر می‌خواهد، نه هنرمند مستقل! و نیز از دکتر احمد توکلی ـ نماینده مجلس ـ بپرسید که بحث‌ام همین روزهای پیش از عید با او درباره آقایان موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی چه بود؟ و آیا نگفته‌ام که آنان که این‌ها را با "تحلیل" من‌درآوردی و نه با اسناد واقعی متهم به دشمنی با خدا و امام حسین(ع) و همدستی با اسرائیل و پول گرفتن از آمریکا می‌کنند، بدون آن‌که حتی یک سند از دلارهایی که مدعی‌اند به این‌ها داده شده، ارائه دهند یا در دادگاهی عادلانه و علنی به آن‌ها اجازه دفاع دهند، به قیامت و دین‌ باوری چندان ندارند که این‌همه تهمت زده‌اند به یک شهروند و جواب خدا را چه خواهند داد؟ هرچند هزاربار هم گفته‌ام، بعد از تظاهرات سکوت، بزرگترین اشتباه حضرات آن بود که رهبری را به‌دست براندازان دادند و مسحور حرکتی شدند که در اصل دل به افغانی کردن ایران که هدف غرب است (و امروز هم سوری کردن ایران!) داده و ربطی به آنان ندارد و آن‌ها با عدم هدایت درست مردم و حفظ قواعد اعتراض قانونی، بزرگترین ضربه را به آزادی بومی زده‌اند و به جریان توتالیتر اجازه داده‌اند در راه کره شمالی کردن ایران و تمرکزگرایی، بیشترین موفقیت را کسب کند و از جو به سود راه خودسرانه و ضد قانون اساسی سود جوید و ... . می‌توانید از عبدالکریم رشیدیان بپرسید که ما ساعت‌ها و ساعت‌ها با هم بحث نداشته‌ایم که هرگز نمی‌توان از عمل یک جریان سیاسی فرصت‌طلب به این نتیجه رسید که ایده‌های مارکسی درباره دین و دولت درست است یا غلط، و ماجرای سه دهه ما را باید با نظریه‌های منبعث از تجربه بومی و زنده ادراک کرد. من با آدم‌هایی که با خودم صد و هشتاد درجه اختلاف نظر دارند، دوستم و با هرکس هم بی‌پرده از آن‌چه خطاهای‌شان می‌دانم سخن می‌گویم و به‌عکس سخن می‌شنوم. همان‌گونه که بحث‌هایم با دوستم پیروز کلانتری درباره مرگ از روی ترحم و ...
این‌ها را گفته‌ام تا بگویم در این نوشته دلیلی برای مجامله در دعوایی که در اندازه یک محله صورت می‌گیرد ندارم. بدیهی است که از آن‌چه باید ترسید، کژدیسگی برابر حق متعال است، نه هر حرف و حدیث و بدآیند و خوش‌آیند بی اهمیت این و آن! پس رک و صریح سخن خواهم گفت.
از سال 1388 به بعد، همان‌طور که دوستان و مخاطبانم می‌بینند، تمایلی به نوشتن نداشته‌ام، زیرا نمی‌توانم دست به عصا بنویسم و در این سال‌ها بیشتر به‌به ـ چه‌چه گویی و نهان داشتن خرابی‌ها را می‌پسندیدند و سرپوش نهادن‌هایی را که مخالف سرسخت این روشم، که نه با عقل و نقد سازگار است و نه با نقل و سیره فرستادگان خدا و معصومان ما که درود خدا بر آنان باد. بالاخره یا پیرو امیر مؤمنان و دوست دادگرانیم و تداوم تخریب و سوء استفاده و خودسری و نابلدی را برنمی‌تابیم و وهم برمان نمی‌دارد و تن نمی‌دهیم که نهادهای قانونی تعطیل شود، سازمان برنامه و بودجه بر باد رود، پدر اقتصاد درآید، پول نفت آتش زده شود و بیکاری و ویرانی و نابودی تولید و صنعت و کشاورزی و چای و چغندر و پنبه و ابریشم و ... کشور را بردارد و ما مدعی خدمت حماسی شویم! یا آن‌که میل شنودن حرف حق نیست و آدم سکوت می‌کند، زیرا ما خود آن‌قدر در روح و جان‌مان خرابی داریم که عمری دوباره دهند، برای پاک کردن خودمان کم است، چه رسد به این زندگی به ته رسیده نسیه‌مان.
پس حالا که دارم می‌نویسم، دوستانی که مورد نقد واقع می‌شوند، نپندارند که علی‌آباد هم شهری است! و کسی حق ندارد به آن‌ها بگوید بالای چشم‌تان ابروست! بالای چشم‌تان ابروست و بالای ابروتان پیشانی و سر، و آرزو کنیم که در سر همه ما عقل باشد و خود را گم نکنیم و توهم نزنیم و نپنداریم که کسی هستیم، و یا دچار خیالات واهی و بلاهت‌بار استالینی شویم. باید بگویم که اگر حرف بر سر کار کردن است، کار را باید از مشتی جوان آموخت که دارم مستندی درباره‌شان می‌سازم. کسانی که یکپارچه شور و شوریدگی و تلاش و کار و کار و کارند، بی‌چشمداشت. موسیقی‌ای که آنان دوست دارند، متال، با ذائقه من ـ که البته دیگر خیلی به یاد جوانی بیافتم "بلوز" حالم را خوب می‌کند ـ متفاوت است. اما من با همه تفاوت آراء، احترامی بی‌نهایت برای کار از دل و جان‌شان قائلم. باید از محمد خداشناس بیاموزیم که تابلوهای نقاشی از جنس گرافیتی و استریت آرت‌اش از زمان‌های دور با موسیقی آمیخته و در تیم آنان یک همراه و پیگیر است برای تجربه‌ها و مهارت‌های تازه. این‌ها را گفته‌ام تا به هیأت امنای مهمترین مجموعه تاریخی و میراث دینی لاهیجان بگویم، یا کاری را نپذیرید، یا اگر پذیرفتید، موظف‌اید کار درست کردن را و تلاش بی‌چشمداشت را (بی‌اقتدارجویی شوخی‌واره‌ای که گرفتار آنیم) باید از همین جوان‌های مثلاً "بی‌دین" بیاموزید.



اما در مورد گفت‌وگوی اخیر پیرامون محله میدان و بقعه چهارپادشاه! بهتر است از سطح عبور و ماجرا را گره‌گشایی کنیم تا اجازه ندهیم رخدادها در شکل ذره‌ای، معلق، بی‌پیوند به مشکلات بنیادی و عمومی، ما را فریب دهند. فکر می‌کنم پس از این‌همه تجربه و رنج، به نقطه‌ای از زندگی اجتماعی رو به بلوغ رسیده باشیم که کم‌کم بخواهیم جدی‌تر و ریشه‌ای‌تر، مستندتر و ژرف‌تر بحران‌های‌مان را واکاوی کنیم و از سطحی‌گری و عوامی‌گری و پوپولیسم منزجرکننده فراگیر بپرهیزیم. می‌خواهم اشکال گوناگون رفتارهای مخربی را مثال بزنم که هیچ ربطی به آدم وکیل و وزیر و مسئول و رئیس ندارد. یک رفتار اجتماعی است و بهتر است آن را بشناسیم:
آمدند و آن چند خط آغازین نوشته پیمان را عَلَم کردند که چه؟ که او مبلغ نابودی ایران و میراث ایران است؟ مضحک‌تر از این، برداشتی می‌تواند از آن سطور صورت گیرد؟ من خود از فرط درد و اندوه و سرخوردگی بارها به‌عنوان نوعی اعتراض، همین حرف را بر زبان رانده‌ام. یعنی من هم گفته‌ام، کاش آن زمان که یهودیان دوره‌گرد می‌آمدند و زیرخاکی‌های شاه شهیدان و کلیشوم و امارلو و بره‌سر و باباولی و دیلمان و کالک و کوه‌پس و چراکوه و تا اشکورات و ... را در پوشش بزازهای دوره‌گرد جمع‌آوری می‌کردند و به ثمن بخس می‌خریدند و می‌بردند تل‌آویو و آن‌جا در موزه نگهداری می‌کردند، یا مستشرقان و غربی‌های غارتگر و روس‌ها و انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها، آرمیتاژ و متروپولیتن و موزه لندن و لوور و ... را از آثار ایران می‌انباشتند. همه چیزهایی را که ما نابود کردیم، همه گنجینه‌های طلا و نقره را که ذوب کردیم و به دلال‌های آزمند فروختیم، همه سفال‌هایی را که شکستیم، مفرغ‌هایی که بر باد دادیم، بناهایی را که تخریب کردیم، همه این‌ها را می‌بردند و حفظ می‌کردند تا مثل اوراقی از شاهنامه شاه طهماسبی که دکتر حبیبی بازگرداند، روزی کسی قدر آن‌ها را می‌دانست، آن‌ها را باز می‌گرداند تا حفظ کند، نه بر باد دهد! و اگر چنین کسی میان ما نیست و ...، بماند تا زمان ظهور امام زمان(عج) که آن زمان عهد فرهنگ و دادگری و خردپیشگی مسلمانان جهان و قدرت، هر چیز به صاحبانش بازگردد؛ صاحبانی که اموال گرانبهای‌شان را بر باد نمی‌دهند!
همه می‌دانند که در این سخنم، کمترین شائبه دفاع از نظام سرمایه‌داری جهانی و سلطه‌اش نیست و من از کسانی هستم که به قدرت متمرکز شده و هولناک آن و دولت‌های موحش سیطره‌جوی کنونی غرب که ده بار از دوران هیتلر اقتصادشان متمرکزتر و سیاست‌شان تجاوزکارانه‌تر است، نفرت می‌ورزم و اصلاً آرزوی امحاء دولت کهنه شده‌ای را دارم که تا این حد بر شئون فردی و نهادهای غیردولتی جهان تسلط یافته و آزادی را به نمایشی پوچ و سطحی و احمقانه بدل کرده است، و از "لیبرالیته" صورتکی استهزاءآمیز و خون‌بار برای نوکان‌ها به ارث گذاشته و ...، با نشانه‌ها و وانمودگی و Game Theory و Simulation نفرت‌برانگیزشان دارد، انسان‌های کره زمین را خفه می‌کند و دلقک‌ها و روبات‌های بی‌فکر و مصرف‌کنندگان ابله بدل می‌سازد که به هیچ نمی‌اندیشند و خوراک تفکر و اراده و انتخاب و فهم‌شان را هم خود می‌پزند. این دولت در همه جای جهان باید منفجر شود که ربطی به راستی و حقیقت ندارد. پس حرف بر سر دفاع از این‌ها نیست. حرف بر سر حماقت خود ما، عقب‌ماندگی و دنائت و هرج و مرج صدبار بدتر ماست که باید مدام از آن ابراز انزجار کنیم و آن حرف پیمان یک ابزار انزجار علیه آن بود، وگرنه یا او دروغگوست یا من خواب‌زده. چون به روشنی به یاد می‌آورم که صد بار خود او نسبت به سیاست جهانی نظام سلطه‌گر غرب و آمریکا و اسرائیل و انگلیس و ... همه‌شان معترض بوده و خون به چهره‌اش هجوم می‌آورد، وقتی از کشتار کودکان فلسطینی و ظلم و ستم خاورمیانه‌ای‌شان حرف می‌زنیم و حال‌مان از آن شبه‌روشنفکری مفلوک و بدبختی به‌هم می‌خورد که کارش پادویی BBC و VOA و سیاست‌های کشتار و خون‌ریزی برای سلطه بر بشکه‌های نفت است و آدم‌های برده‌وار، هزاربار غیرمسئول‌تر از مسئولان خرابکار، هزار بار بی‌فرهنگ‌تر، بی‌دانش‌تر، بی‌وجدان‌تر، سطحی‌تر و پادوتر از آدم‌های ارزان قیمت و نوکرمآب به بهانه آزادی‌خواهی دروغین و کاریکاتورگونه که ابلهی را هم گول نمی‌زند، حاضرند برای دوزار نام و دوزار نان آغشته به خون و شهرت و جایگاهی وقیحانه‌تر، نقش قوادی برای آنان ایفا کنند.
دروغ بی‌بهای آن‌ها، کسی را گول نمی‌زند و من گواهم که صدبار از او شنیده‌ام، انسان هر بهایی، هر رنجی، هر تهمتی و هر تخریبی را برابر این پسمانده‌های زندگی فلاکت‌بار تحمل کند، شرف دارد تا همزبانی با آنان و شکر خدا که همه رسانه‌های جهانی همان خونریزان و تجاوزکاران بین‌المللی شب و روز با برنامه‌های‌شان و به‌کارگیری اینان در مقام پادو اثبات می‌کنند چه اغراضی دارند. اهدافی که ربطی به آزادی ندارد. به مزدورخواهی برای غارت ربط دارد، وگرنه کدام عقلی است که بپذیرد کشوری مثل ایران، اگر بحث استقلال‌اش نباشد و منافعی که با استقلال سلطه‌جویان به‌باد می‌دهند، چه اهمیتی دارد تا شب و روز به اندازه کل بودجه‌ای که برای همه کشورهای دیگر خرج می‌کنند، هزینه‌های رسانه‌های "ایرانی" وابسته خودشان را با هزار نام مجعول یا آشکار و علناً تقبل کنند. که چه؟ که خواهان آزادی ما هستند!
پس بیایید به‌جای روش‌های سفسطه‌آمیز کهنه که دیگر کسی را گول نمی‌زند، درباره آن پرسش‌گری که درباره مسئولیت‌پذیری یک پزشک، یک قصاب یا یک امین اداره بقعه حرف می‌زند؛ نماز می‌خواند یا نه، به دروغ همدست اسرائیل است یا نه، اصلاح‌طلب است، چپ است، راست است یا نه و این عوام‌فریبی‌ها و دروغ‌های بی‌ربط حرف نزنیم. مثل فلان رئیس جمهور، وقتی کارها را با شعارهای بچه مدرسه‌ای‌ها به نابودی می‌کشاند، نیاییم ادای یک مدافع امام غائب(عج) را درآوریم و پشت این ماسک نهان شویم تا خود را توجیه کنیم. بیایید ببینیم واقعاً مشکل چیست؟
حقیقت آن‌که در این سال‌ها مهم‌ترین مسأله آن است که آدم‌هایی، کارهایی را به‌عهده گرفته‌اند و به‌جای اداره درست، به مانع جدی کار درست بدل شده‌اند. میان ما تحت نام نگهداری، حفظ، آبادانی، نوسازی و مدیریت، مدام تخریبی مستمر صورت می‌گیرد! یعنی مردم به کسانی پول می‌دهند یا مسئولیت می‌دهند تا مسئول اموری باشند و آنان که در واقع خدمتگزار و مستخدم مردم‌اند، به‌جای حفظ و اداره درست، معکوس رفتار می‌کنند. با بی‌مسئولیتی، جهل، خودمحوری و خودسری و دروغ و سودجویی، امانت را نابود می‌کنند و داغ‌اش را بر دل‌مان می‌گذارند! و وانمود می‌کنند که دارند خیلی زحمت می‌کشند و بر سرمان دین هم می‌نهند و طلبکارند. چند نمونه:
الف) چه بلایی بر سر سیما و کالبد شهر لاهیجان، معماری با هویت شهری، هسته مرکزی لاهیجان قدیم و ساختار بومی شهر آمده است؟ آیا کسانی که باید این میراث بزرگ را حفظ کنند، همان کسانی نیستند که کمر همت به نابودی چهره زیبای شهر طی سال‌های متمادی بسته‌اند و اصلاً مردمی عقب‌مانده بوده‌اند که درکی از اهمیت حفظ هویت‌های شهری، معماری شهری قدیم، پوسته شهر و فرم‌های ارزشمند ندارند؟ چه کسی مسئول حفظ این میراث‌ها بوده و چه کسی حسابرسی کرده است؟
ب) بر سر طبیعت درون شهری و حاشیه شهری ما و فضاهای طبیعی و دست‌ساخت انسانی‌مان (باغ ملی قدیمی، درخت‌های کهنسال، آزاددارهای شهر ما و تبریزی‌ها و ...) چه آمده است؟ چگونه افرادی به خود حق می‌دهند به اسم خدمت به مردم، متصدی امور شوند و گرانمایه‌ترین ثروت‌های ما را بر باد دهند؟ مجوز ساخت این بناهای زشت در میان پشته، قسمتی از دامنه شاه نشین کوه، نابودی فضاهای طبیعی اطراف جاده شیخانور و باغ‌های چای زیبای جاده‌ای را که از کارخانه چای گلشاهی تا سطل‌سر ادامه یافته، چه کسی داده است؟ جاده قدیم لاهیجان به شیخانور یکی از زیباترین مناظر ورودی در شهرهای ایران بود. امروز بر سر این ورودی و آن جاده قدیمی دلربا که میراثی برای همه نسل‌های شهر و حقی برای بهر‌ه‌مندی و لذت همه گردشگران ایرانی طی همه سال‌ها و سال‌ها بود و حالا نابود شده، چه آمده است؟ پول مشتی شرخر و حرام‌خوار و قاچاقچی و تازه به دوران رسیده و نوکیسه، حق نسل در نسل را بر باد داده و بالا کشیده است.
ج) بر سر باغ ملی لاهیجان با ویژگی منحصر به فردش چه آمده است؟ پیاده‌رو و بولوار زیبایی که از این باغ مدل آکسفورد (که ماکت طرح اولیه‌اش را همین پیمان ساخته است) تا استخر ادامه داشته و مبین احترام کم‌سابقه به مردم بود چه شده است؟ نیمی از آن به اتومبیل‌ها اختصاص یافته و آن‌چه هم که برای پیاده‌ها مانده آن‌قدر نامناسب، پرفراز و نشیب و آزاردهنده برای پیاده‌روی است که می‌توان دانست چه افرادی با چه میزان دانشی طراحی این بولوار نصفه ـ نیمه را برعهده داشته‌اند.
د) امامزاده‌ها داغی دیگر بر دل ما هستند. آن معماری شریف و زیبا که بنایان و نجارها و نقاشان بومی همه هنر معماری‌شان را به‌کار بردند تا یک فضای دلچسب و مقدس و جاندار را شکل دادند، نابود شده و به‌جای آن حلبی‌های طلایی(!) نوکیسه، سلیقه عقب‌مانده و نفرت‌انگیز و ساختمان‌های زشت نشسته است. کدام بی‌سلیقه‌گی و جهالت و فقدان کارشناسی این فاجعه را رقم زده است و با فرهنگ ما جنگیده؟ بر سر ستون‌های مسجد جامع و معماری آقا سیدحسین و اندرونی چهارپادشاه چه آمده و کدام شیوه اداره غیرمسئولانه، گرانبهاترین میراث شهر را به تاراج برده و کسی هم عین خیالش نیست؟ مسئول زشتی پوسته لاهیجان و این‌همه ساختمان‌های مغشوش بدچهره کیست؟



نه پیمان عزیز! مشکل هیأت امنایی نیست که مشغله‌اش نگهداری یک میراث نبوده و اطلاعی از ارزش‌های آن نداشته و نمی‌دانسته که حق نداشته حتی یک آجر را جابه‌جا کند و بر اساس رفیق‌بازی، به فضای چهارپادشاه صدمه وارد کند و بدتر از آن، مثل رفتار با میدان آزادی و زاینده رود و محله یهودی‌ها و حمام مشهور تاریخی اصفهان و بسیاری جاهای دیگر، خیلی اوقات پاره‌ای از مسئولان فقط دارند خرابکاری می‌کنند و اسمش را "مدیریت شهری" گذاشته‌اند؛ زیرا مهم‌ترین و متخصص‌ترین افراد را که در این حوزه‌ها می‌شناسند، کنار گذاشته، اما باند و دار و دسته خود را گرد می‌آورند تا شهر را به محل کسب و کار خودی‌ها و یا دست‌کم آزمون ـ خطا و بدسلیقگی و بدفرهنگی و جهالت خود قرار دهند.
البته وقتی این انتخاب یکسره اشتباه صورت می‌گیرد که به‌جای سیستم مبتنی بر کارآمدی، دانش، تخصص، رقابت، نقد و سازمان دادن آزادی و کنترل معقول عمومی، به شیوه قجری مدیریت کنیم و هرچه خراب کنیم، به‌زور به‌به و چه‌چه کنند، وضع از این بهتر نمی‌شود. یعنی آن می‌شود که ما درست زمانی که مدعی جامعه سالم، پیشرفت، رشد زندگی اخلاقی، دادگری، تولید، بهبود، نوسازی و دانش و رستگاری و خوشبختی نسل نو هستیم، مدام به سبب واقعیت نداشتن این مدعیات و حاکم بودن سودجویی و نالایقی، تمرکزگرایی و دار و دسته بازی، به قیمت توسعه فساد، خیانت به باورهای پاک، زیر پا نهادن ارزش‌های اصیل و اتفاقاً دقیقاً به سبب دینداری تقلبی و ریاکارانه و در اصل، بی‌دینی و کم‌دینی و استبدادوشی، و در یک کلام خودپرستی به‌جای خداپرستی و حق‌پرستی، همه‌جا کاری می‌کنیم که شهر و آدم‌های شهر را به ویرانی ببریم؛ بیکارگی، نومیدی، فساد و تباهی‌زدگی، اعتیاد و رهاشدگی زشت چهره شهر، فقدان امکانات حداقلی یک زندگی سالم از نظر اقتصادی و اجتماعی و نهادهای ضروری را ترویج می‌کنیم. با هرکس که اندک مایه‌ای و سرمایه‌ای و تخصصی دارد، از در ناسازگاری برمی‌آییم، زیرا جایگاه و اقتدار پوچ ما را به خطر می‌اندازد و نقد می‌کند و فاش می‌سازد. کارخانه اتهام‌زنی ما به کار است تا هرکس را که دهان بازکند و از حق خود و مردم دفاع کند، با هزار افترا و راست و دروغ بی‌ربط به حرف حق او به روز سیاه بنشانیم، و آزمندانه از اقتدار خود دفاع کنیم.



آری پیمان عزیز! شوم‌بختی شهر ما و نابودی میراث‌های گرانبهایش پیش چشم ما ریشه دردناکی دارد، و یک میراث شوم دیکتاتوری کهنسال در جان و روح ماست. مگر نمی‌بینی بر سر باغ‌های چای که پدران ما ده‌ها و صد سال برای باروری و زیبایی و بهره‌دهی آن تلاش کردند، چه می‌آید؟ ابریشم لاهیجان چه شد؟ برنج و شالیزارهایش چه می‌شود؟ همه این‌ها اتفاقی است؟ مسئول این ویرانی‌ها کیست؟
حالا تو می‌خواهی آدم‌هایی که ذره‌ای درباره انسان‌شناسی شهر لاهیجان دانشی ندارند و راه پیشرفت شهر را هم نمی‌دانند و هم برای‌شان اهمیتی ندارد و بیشترشان غاصبین جایگاه‌هایی هستند که هیچ ربطی به اندازه و تخصص و توان‌شان ندارد، مثل مردم متمدن و متدین و متقی رفتار کنند؟ کسانی که نمی‌دانند نظام شهری یعنی چه؟ جامعه‌شناسی شهری یعنی چه؟ مردم‌شناسی شهری یعنی چه؟ معماری شهر، حافظه تاریخی شهر، میراث‌های شهر؛ انتظار داری بیایند درباره نظام محله، سازوکارهای کنش گروهی مردم محله، نیروهای حمایت‌کننده محله، نیروهای نهفته اجتماعی و نهادهای یاریگر فرد در جامعه‌پذیری و قدرت‌های اصیل ارتباطی و همیاری و کنش و برهم‌کنش‌های فرآیند نزدیکی، آشناسازی، بیگانه‌زدایی، اتحاد و فرهنگ‌پذیری و کسب سجایای انسانی و زندگی مشترک و همه چیزهای دیگر که میراث گذشتگان و اسلوب زندگی‌شان است، برای ما پژوهش کنند، یا این پژوهش‌ها را جدی بگیرند و حرف من‌درآوردی نزنند و به علم اعتماد کنند و سپس به‌وسیله متخصصان و عالمان، مقتضیات زندگی امروزی شهر و نیازهایش را بشناسند و از آن میراث برای ایجاد جامعه سالم شهری امروزی بهره بگیرند و دلسوز باشند و مشغله‌شان، نجات نسل و شهر و رشد آن باشد؟! تا بر اساس این طرز فکر و مسئولیت و خدمت، قدر کار بی‌چشمداشت جوانی را بدانند که مثل او به اندازه انگشتان یک دست هم پیدا نمی‌شود، تا این‌همه دغدغه رفع کاستی‌های شهرش را داشته باشد و کار ورزشی‌اش در محله میدان، نمونه‌ای کوچک از فداکاری و حس مسئولیت اوست نسبت به شهرش؟!
پیمان جان! یا وارد این میدان نباید می‌شدی، یا اگر شدی، باید بدانی حکم آدمی را داری که زنده‌زنده شهید می‌شود. چه‌بسا کل بروکراسی، کل قدرت‌های پخته‌خوار، کل گروه سوداگران و گرگانی که نقش چوپان و چوخای چوپانی پوشیده‌اند، علیه او عمل خواهند کرد. با این‌همه او باید بدون چشمداشت و صرفاً برای خدمت به مردم و فقط در داد و ستد امانت آدمیت با آفریدگار و حق متعال کار کند و پیه همه ناملایمات و کژفهمی‌ها و تخریب‌ها و تلاش‌های شیطانی و نفسانی و خودخواهانه برای ممانعت از کار سالم‌اش را به تن بمالد و خشنودی حق را مطمح‌ نظر قرار دهد. دیگران هم بدیهی است در هر مورد دو گونه می‌توانند با کار او برخورد کنند:
1- مردم:
الف) با ناآگاهی و عدم حمایت
ب) با همدلی و یاری‌گری
2) مسئولان:
الف) با تخریب و ممانعت از کارش. با حسد و کینه‌توزی به‌سبب آن‌که عمل او را افشاگر بی‌عملی و بی‌لیاقتی خود می‌یابند.
ب) کسانی که از جنس او هستند و با همه توان او را و همه شهروندان فعال را برای فعالیت سالم در همین اوضاع دشوار یاری می‌دهند.
3- مخاطبان:
الف) کسانی که مسئولیتی احساس نمی‌کنند، عاشق نقش مخالف‌خوان هستند، دوست دارند دیگران سرشان را به باد دهند و آن‌ها کنار گود بنشینند و بگویند لنگش کن و کیف می‌کنند که جنجال به‌پا شود و چپ‌نمایی ساده‌شان هرگز باری از دوش مردم برنداشته و اهل نمایش‌اند و عاشق شبه‌روشنفکری ما که کمتر از مخربان، مخرب و بی‌مسئولیت نیست.
ب) مخاطبانی که خود در مقام یک شهروند آگاه، دارای قدرت نقد و تأمل و حس مسئولیت و نسبت به بحران‌های شهر خود آگاه هستند، اما به‌جای حرف پوچ، اهل عمل‌اند و با هر کار کوچک می‌خواهند گامی در راه بهبود اوضاع بردارند، با او همراهی می‌کنند برای تحمل و تداوم، نه برای جنجال و انفعال.
4- نگرش امنیتی:
الف) نگرش امنیتی که فکر می‌کند یک فضای خفه‌کننده نقد که بر خرابکاری مقامات و مسئولان و افراد سرپوش می‌نهد تا آن‌ها به خرابکاری‌شان ادامه دهند، به معنی فضای دلخواه آرامش است، پس هر صدای حقی را هم خاموش می‌خواهد.
ب) نگرش امنیتی که سرچشمه نارضایتی را همان ویرانگری و تخریبی و عمل کژ و فقدان افشای بدکرداری‌های نااهلان می‌داند و می‌کوشد با کمک کردن به از بین بردن امور غلط و یاری افرادی که به کار مردمی می‌پردازند و عدم ممانعت از فعالیت‌های ثمربخش گوناگون، باری از مشکلات شهر بردارد و نسل جوان و نوجوان را از تباهی برهاند.
5- ...
به هرحال نمی‌توان همدست و یاری‌گر بدکرداری بود و توقع رستگاری داشت و یا مدعی صحت و سلامت و بشردوستی و پیشرفت و جامعه سالم بود. این گوی و این میدان! ببینیم حالا در برابر مسأله‌ای به اسم فعالیت سالم محله میدان چه واکنش‌هایی از سوی چه کسانی صورت می‌پذیرد؟ حتی اگر با زور و سرکوفتگی، راه غلط درپیش گرفته شود، هزاران شهروند در خفای ذهن و آگاهی‌شان، داوران منصف حق و باطل و عمل درست و نادرست خواهند بود.
در پایان بگویم، من نه آدم ناسیونالیست‌ام و نه دارای تعصبات محلی و قومی و ...، اما مطمئناً نسبت به محیطی که در آن زیست می‌کنم و مردمی که با آنان زندگی می‌کنم، دوست دارم مسئول باشم.
محله میدان، شهر لاهیجان، مردم لاهیجان و گیلان، کشور ایران، مردم ایران، مردم خاورمیانه، جهان اسلام، مردمی دلداده حق متعال و بالاخره انسان‌هایی که بر زمین زندگی می‌کنند و سرآخر جهان و زبانی که میراث الهی انسان است، این کهکشان‌ها با سیاهچاله‌ها و سیاره‌های فراخورشیدی با روش‌های برهمکنشی گرانشی پدیدار می‌شوند. سیاره‌های بی‌ستاره و سیاره‌هایی با ستاره یگانه و کانونی یکتا مشغله من است.
و محله میدان دویست سال زادگاه من و اجدادم بوده. در چهارپادشاه خاندان و نیاکانم دفن‌اند. مقبره پدربزرگ، عمو، جد مادری، دایی‌های پدری؛ میراحسان‌ها، توکلی‌ها، فلاح‌خیرها و میررازقی‌ها استخوان‌شان در بقعه آسیدعلی کیا و اتاق‌هایی که حالا آشپزخانه شده، مرا صدا می‌زنند. پس گفت‌وگو درباره آن‌ها اتفاقی نیست. برای همین با همه آگاهی که بر موانع گفت‌وگو دارم و همه تضییقاتی که انواع ممیزی بر سر راه نوشته‌هایم ایجاد می‌کند، پذیرفته‌ام بنویسم و هرچه حذف کردنی است حذف شود. مقصودم اصلاً صرفاً سانسور رسمی نیست، سانسور خودمان است.
هر سال سردبیر "گیلان امروز" ـ مجتبی پورمحسن ـ برای شماره نوروز از من با لطف بی‌کرانش تقاضای گفت‌وگو و مصاحبه می‌کند. امسال گفتم درباره آدم‌هایی می‌نویسم که با آن‌ها در سال گذشته برخوردی داشته‌ام و مطلبم را درباره پیمان عیسی‌زاده، پروانه نجدی، م.مؤید، علی امیری و نویسنده فراموش نشدنی و ارجمند مجید دانش‌آراسته که پس از سال‌ها تصادفاً در پیاده‌رو مطهری دیدمش جا انداخت. در آن نوشته درباره پیمان، تلاش یک‌تنه او برای حفظ میراث‌های‌مان، تمبرهایش، کتاب نقاشی‌های دیواری‌اش، شور پایان‌ناپذیر و متعهدش نسبت به شهر و محله‌اش نوشته بودم که ای کاش پیش از این جدل منتشر می‌شد، و نیز حذف آن بخش از حرف‌هایم درباره صمد توانا و آن جاافتادگی نوشته‌ام درباره یاسمن عشقی که همیشه در خاطرم یاسمنی سپید و نازک‌آراست، مثل ماه بانوی من، که دو بار زنگ زد با من حرف بزند و من نبودم و متأسف شدم که نبودم.
یعنی می‌خواهم به هیأت امنای چهارپادشاه بگویم من با اشیاء و آدم‌های محیط‌ام زندگی می‌کنم و واکنش‌ام بدیهی است، نه از سر بدخواهی. سخن مشفقانه به دوستان هیأت امناء بقعه چهارپادشاه این‌که آن‌ها افرادی تأیید شده اداره اوقاف‌اند که اگر وظیفه‌شان را خیلی‌خیلی درست انجام دهند، واقعاً به همان هیأت امنای بقعه چهارپادشاه بدل می‌شوند! و البته کمترین توهمی نباید داشته باشند که نه سرپرست محله‌اند و نه اختیار کودکان و نوجوانان و جوانان محله دست آن‌هاست و نه حق دارند که به هیچ ابزاری تمسک جویند تا به فعالیت‌های ورزشی سالم محله آسیب برسانند، یا به کسی توهین کنند یا نقش مفتش را ایفا نمایند.
به نظرم پیمان هم باید واقع‌بین باشد و بداند با رؤیاهای دیروز و هیأت امنای روزگار گذشته نمی‌شود امروز را داوری کرد، و مشکل می‌توان در کل محله، ده نفر را پیدا کرد که با جان و دل کار کنند؛ داشتن مؤلفه‌ها و ویژگی‌های تخصصی و دانش درباره مدیریت محله پیشکش‌شان. ما نباید با دعاوی پوچ زندگی کنیم؛ به‌ویژه که محله در دهه اول قرن بیست و یکم حتی با دهه آخر قرن بیستم تفاوت دارد، چه رسد به دهه اول قرن بیستم! و این‌که تنها با درک این فرق می‌توان از میراث محله در فضایی نو سود برد، وگرنه چه کسی نمی‌داند که مسأله محله امروز در گرو مدیریت امروزین شهری و مسائل شهر در گرو مسأله ملی و مناسبات آن و مسأله ملی در گرو کنش ـ واکنش رفتارهای منطقه‌ای و جهانی است و دیگر نمی‌توان به محله چون قطعه خودکفای سال‌های دور نگریست و نباید رؤیاهای ناصادق بافت. واقع‌گرایی حکم دیگری دارد. اگر ما همه این قطعات واقعیت را کنار هم بگذاریم، در پایان به این نتیجه می‌رسیم چاره‌ای جز پذیرش قاعده گفت‌وگو نداریم. با گفت‌وگو حقیقت واضح‌تر می‌شود، کاستی‌ها نمود واقعی می‌یابد و کسی که در اندیشه راه چاره است، مسیر روشنی می‌یابد. نباید از گفت‌وگو هراسید و نباید گفت‌وگو را تلاشی برای کودتا و نفی اقتدار کسی گرفت. چه‌بسا اگر همین امروز بخواهیم همه آنان که حاضرند مسئولانه و بی‌ جیره و مواجب، مسئولیت رسیدگی و نگهداری درست چهارپادشاه را به‌عهده گیرند، خود را معرفی کنند، در پایان اعضای همین هیأت امنای فعلی و در بهترین حالتش گروهی چند نفره در قد و قواره حضرات معرفی شوند و حالا استثنائاً اگر دو ـ سه نفری میل به کار داشته باشند، حرف دیگری است و البته حالا با پرسش تازه‌ای برای تأمل و تفکر مواجهیم که چرا در آغاز دهه دوم قرن بیست و یکم، امر حفظ میراث‌های گرانبهای ما به این سرنوشت گرفتار شده است؟! و چگونه باید به واقعیت موجود یاری رساند و تفهیم کرد که به صلاح همه است از ستایش نابلدی و آسیب رساندن به منافع شهر دست بردارد و راه اصلاح امور را درپیش گیرد و به دانش و فعالیت سالم به‌جای خودمحوری بها دهد.
امیر خوش سیرت
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۰۹ - ۱۳۹۲/۰۱/۱۵
0
0
امیر خوش‌سیرت: با تشکر از استاد میراحسان و همچنین مطلب آقای عیسی‌زاده. امیدوارم که آقایان با خواندن این مطالب، کمی به خودشان بیایند و ارزش میراث فرهنگی را هرچه بیشتر درک کنند.
شاهين جهانگير بلورچيان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۱/۱۹
0
0
شاهين جهانگير بلورچيان: وقتي دل‌نوشته پيمان عزيز را خواندم و در ادامه به دل‌نوشته استاد ميراحسان رسيدم، نتوانستم بغضم را كنترل كرده و جلوي اشك‌هايم را بگيرم. مگر اين دغدغه‌ها براي نفع شخصي اين دل‌دادگان به شهر و ميراث گرانبهاي شهرشان است كه اين‌گونه عده‌اي از آدم‌هاي نابلد، نگران شده‌اند و چرا اين افراد نابلدي را به خود گرفته‌اند و اين‌گونه برآشفته شده‌اند؟! پس به‌طور حتم باورشان شده كه كار نابلد هستند. پيمان با شوري عاشقانه سال‌هاست كه دلش براي شهرش مي‌زند و حتي از شوراي نخست با راه‌اندازي شاخه جوانان كميسيون اجتماعي، برنامه‌هاي جامعي براي فرهنگ و ميراث فرهنگي و حتي ورزش درنظر داشت اجرا كند و حتي چندتايي هم به اجرا رسيد، اما ... . در باشگاه شهرداري هم اين‌گونه شد و ... . در ويژه‌نامه "لاهيجان امروز" هم انقلابي در عرصه روزنامه‌نگاري لاهيجان پس از انقلاب به وقوع پيوست و ... و ... اين‌ها نشان از يك دغدغه براي شهر لاهيجان است كه پيمان‌ها و ميراحسان‌ها دارند. اما آن‌هايي كه باید، توان درك ندارند. لاهيجان و محله ميدان آن‌قدر در تاريخ بزرگ است كه شايد از آن‌هايي كه با ريشه و تاريخ اين شهر آگاهي ندارند، انتظاري هم براي حفظ اين ميراث گرانبها وجود ندارد. بسياري از شهرهاي جهان با افتخار به ميراث فرهنگي خود نگاه مي‌كنند و ما نيز بايد ياد بگيريم كه اين ميراث امانتي است كه بايد و بايد به آيندگان بسپاريم. بار ديگر از پيمان و استاد ميراحسان به‌خاطر اين دغدغه‌شان سپاسگزارم.
ارشیتکت صمد توانا
|
Hong Kong
|
۱۱:۱۷ - ۱۳۹۲/۰۱/۱۹
0
0
صمد توانا (آرشیتکت): پیمان عیسی‌زاده و همچنین احمد میراحسان را از نزدیک می‌شناسم. پیمان مهندس جوانی است که سری پرشور و رفتاری شتاب‌زده دارد. او را بسیار دوست دارم که دلسوز معماری کهن شهرم است و احمد میراحسان را که دلی پردرد و قلمی توانا دارد. از دوستان نزدیک و ارجمند من است. شاید سرنوشت لاهیجان این است که آخرین بقایای ارزشمند بافت معماری و شهرسازی آن هم در خودنمایی و ظاهرسازی کسانی به نابودی کشیده شود که کوچکترین دانشی از علوم معاصر در این زمینه را دارا نیستند و تنها با پول مالیات مردم شهر هر روز برای مدیریت شایسته خودشان ‍‍آگهی چاپ می‌کنند! عید امسال عده‌ای از برجسته‌ترین معماران و شهرسازان ایران که به دیدارم آمده بودند، با نیشخند وضعیت ساخت و ساز شهری لاهیجان را نسبت به دیگر شهرهای ایران به سخره گرفتند و از من پرسیدند تو هیچ واکنشی نشان نمی‌دهی؟ و در جواب یکی از آنان که کهن مردی فرهیخته و از اساتید بارز شهرسازی ایران است که خیال‌مان جمع بود که می‌توان کاری علمی و از روی اصول برای شهری که قدمت آن از دوران ساسانیان است و کمی از بازمانده فاخرترین گونه معماری دوره صفویه در آن هنوز موجود است، حتماً انجام خواهد شد. تنها جواب من به آنان این بود که هیچ متخصصی بر امور عمرانی و زیباسازی شهر نظارت ندارد و توضیح دادم در این فاصله یکی از راه رسیده و داعیه سلحشوری دارد که خود را شوالیه سوار بر اسب سفید برای لاهیجانی‌ها می‌داند و به سلیقه شخصی خود جهت هرگونه تغییر در کالبد شهرسازی لاهیجان تصمیم می‌گیرد (به یاد سروانتس می‌افتم با شخصیت دون کیشوت در کتابش). لاهیجان که وقار یک مادربزرگ را دارد، این چهره بزک کرده را شایسته سیمای واقعی خود نمی‌داند. البته لاهیجان به‌خوبی می‌داند فرزندان دلسوز او که متخصص معماری و شهرسازی هستند، فعلاً آگاهانه از همراهی در مشاوره کنار گذاشته شده‌اند؛ لیکن با دقت همه این اشتباهات و سهل‌انگاری‌ها را ثبت می‌کنند. آینده به‌درستی در مورد رفتار و اعمال انسان‌ها قضاوت خواهد کرد. لاهیجانی‌ها مردمی صبور هستند.
زندانی رای باز
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۳۷ - ۱۳۹۲/۰۱/۲۰
0
0
آقای توانای عزیز! این‌که "لاهیجانی‌ها مردمی صبور هستند" یعنی چه؟ این صبر همراه توانایی است؟ یا از سر استیصال؟ استاد عزیز! کسی یارای ایستادن در برابر غول ویرانگری که به جان شهرها و روستاهای ما افتاده است ندارد. جماعت بساز بفروش (طبقه‌ای که از هر صنفی حتی معمار و مهندس و پزشک در آن نماینده دارند)، معماران واقعی ما هستند. یک سئوال دیگر! مهمانان شما از فلورانس یا پاریس تشریف آورده بودند؟ چون محال است کسی ایرانی باشد و بتواند "شهر من، شهر من!" کند. غول محترم در تمام چشم‌اندازهای این خاک چنگ انداخته است.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۴۴ - ۱۳۹۲/۰۱/۲۰
0
0
شهرهای زیادی در ایران هستند که سرنوشت‌شان دست آدم‌های متخصص خودشان است. کاشان، همدان، اصفهان، میبد و ... . حق با آقای صمد تواناست! سیمای لاهیجان را بی‌اطلاع‌ترین افراد نسبت به معماری شکل داده‌اند!!!!!
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۱۲ - ۱۳۹۲/۰۱/۲۰
0
0
کسی منکر تخریب معماری شهری لاهیجان نیست. اما مرغ همسایه را لطفاً غاز نپندارید! اصفهانی جماعت که به غلو سمبل پیشرفت و گرفتن حق (اضافه) شده است با زاینده رود خشک و بی‌آب بسیاری چیزهای دیگر را نیز از دست داده است. همدان؟! احتمالاً دوست عزیز همدان را ندیده‌اند! خلاصه کلام! آسمان همه جا همین رنگ است!
آرمان.ب.صداقت
|
United States of America
|
۱۸:۴۶ - ۱۳۹۲/۰۱/۲۲
0
0
آرمان.ب.صداقت: شهر خالی‌ست ز عشاق، بود کز طرفی/ مردی از خویش برون آید و کاری بکند. (حافظ)
شهروند
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۳۷ - ۱۳۹۲/۰۱/۲۳
0
0
شهروند: صمد! برا! دامیشک کجا بودی؟
حيدر باران
|
Germany
|
۲۳:۵۲ - ۱۳۹۲/۰۱/۳۱
0
0
حيدر باران: دستت درد نکند، احمد جان!
نظرات بینندگان