داستانِ «عمونوروز» و انتظارِ «ننه سرما» برای دیدار او، بن مایه ای اسطوره ای دارد. به قطعیت نمی توان گفت که ریشۀ اصلی آن در کدام نقطۀ جغرافیایی است. بی تردید، ساختار قصه و ریشۀ میتولوژیک آن، ما را از منطقه ای که ایرانیان و بابلیان و احیاناً اقوام سامی در آن زیست می کرده اند دورتر نخواهد برد، یعنی فلات ایران و میان رودان و کرانه های دریای مدیترانه تا یونان.
همین ابتدا می خواهم این گزاره را محور این نوشته قرار دهم که ماهیت نوروز در فرهنگ مردمان بسیاری از هلال خضیب که باستان شناسان آن را مهد تمدن انسانی شمرده اند، با اساطیر آنها پیوند وثیق دارد. (البته این را هم در خاطر داشته باشید که بنیان داستان های مدرن فانتزی در جهان امروز ما و در عالم سینما و ادبیات ساینس فیکشن نیز ماهیتی اسطوره ای دارد.) البته نوروز در این نوشته، به معنای عام جشن های سال نو و بهاری است و از مفهوم امروزی نوروز وسیع تر است.
اسطورۀ اقوام بدوی و پیشرفته، از سویی رابطه ای مستقیم با اقلیم آنها دارد و از سوی دیگر با تفکر و اندیشه و جهان بینی آنها پیوند دارد. برای درک بهتر این مفهوم باید نگاهی به اسطوره های ملل گوناگون بیاندازیم که هر یک از آنها با طبیعت و سرما و گرمای منطقه جغرافیایی در ارتباط است.
اسطوره های ایرانی، افزون بر نمایش ایده های مردم این سرزمین برای زندگی و نمود جهان ماورایی آنها، نشان دهندۀ جغرافیا و آب و هوای این سرزمین است. این یادآوری در اوستا به روشنی آمده است؛ هنگامی که از ایرانویج می گوید به فصل های سرد و گرم آن نیز اشاره می کند. در بند سوم از نخستین فرگرد کتاب وندیداد آمده است: «نخستین بوم و سرزمین نکویی که من ـ اهوره مزدا ـ آفریدم ایرانویج بود، کنار رود ونگهودائیتی...» و در بند چهارم از همان فرگرد می آید که: «آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان و اینان سردند برای آبها، سردند برای زمین، سردند برای درختان، چون زمستان درگذرد، آنگاه بیشترین تنگی هاست.»
پس از این فراز است که مساله مهاجرت آریاییان مطرح می شود و سپس به داستان جمشید می رسد که چون زمین را بر ستوران و مردمان تنگ دید به نیمروز فراز رفت و زمین در برابر او هموار گشت.
مهاجرت آریاییان آنها را با آیین ها و اسطوره های مردمان جنوب آشنا کرد. هم زیستی ای که هرگز به جدایی نینجامید و قومی پدید آمد که به مرور ایرانی خوانده شد. شاید به همین علت است که کسانی چون مهرداد بهار ریشۀ نوروز و آیین های بهاری را از اصل، آریایی نمی دانند و ریشه و سرچشمه آن را از میان رودان می دانند. البته اگر قائل به مسألۀ مهاجرت آریاییان باشیم، تغییر اساطیر ایرانی و تحولات تاریخی آن بنا به تغییر شیوه های معیشت، توجیه پذیر می شود. از سوی دیگر ارتباط آنها با اقوام دیگر موجب شده است که خدایان دیگری نیز در اسطوره های ایرانی وارد شود. همچنین تغییر داستان های اسطوره ای و پهلوانی نیز به علت مراودات و تبادلات فرهنگی بسیاری است که میان آریاییان و اقوام دیگر اتفاق افتاده است. به بیان دیگر تغییر شیوه زندگی از گله داری به کشاورزی موجب چیرگی اسطوره های مردم کشاورز شده است.
بنا به داده های متون دینی کهن و بازمانده های باستانی، اسطوره ها و آیین های مشترکی در میان اقوام ایرانی و میان رودانی وجود دارد. یکی از آنها وجود پیکرک هایی از الاهۀ باروری از شرق تا غرب و از آسیای صغیر تا میان رودان، است که نشان دهندۀ فرهنگ کشاورزی کهن منطقه است. دکتر مهرداد بهار معتقد است که به احتمال قوی می توانیم خدایی شهیدشونده را در کنار الاهۀ باروری و نماد مادری در ایران پیش آریایی ردیابی کنیم. بهار نوشته است: طبعاً وجود اسطوره سیاوش در ایران و رام در هند می رساند که کیفیات داستان ایزد شهیدشونده از زاگرس تا سند دچار تفاوت هایی خاص با غرب آسیا و تمدن های مدیترانۀ شرقی بوده است. ما در کنار آناهیتا در ایران که با ایشتر همانند است نشانی از ایزد شهیدشونده نمی بینیم و آیینی که به آن مربوط می شود به داستان سودابه و سیاوش انتقال یافته است. وجود عید نوروز و اهمیت شگفت آور آن در ایران و آسیای میانه و بقای شگفت آورتر آن تا عصر ما که خود در اصل به آیین سیاوشی مربوط است نشانی دیگر از بقا و اهمیت فوق العاده اسطورۀ الاهۀ عشق و فرزند شهیدشوندۀ او و آئین های وابسته به آن در فلات ایران و آسیای میانه است (نقل از مقاله سرزمین و مردم در کتاب پژوهشی در اساطیر ایران نوشته دکتر مهرداد بهار)
نوروز آنگونه که ما می شناسیم با تحول و رستاخیز طبیعت همسان است. این موضوع هم در اساطیر به روشنی پیداست و هم در نگاه عرفان ایرانی. بهار و به تبع آن عید نوروز سر منشأ تحولات و دگرگونی های طبیعی و روحانی گرفته شده است. در تفسیر اسطوره ها می خوانیم که نوروز جشنی بوده است از آنِ اقوام کشاورز نه دامپرور. از آنجا که آریایی ها اقوامی دامپرور بودند بنابراین نمی توانسته اند هنگامی که جدای از اقوام فلات ایران می زیستند نوروز داشته باشند. و دلیل دیگر نیز اینکه هرگز در اوستا نامی از نوروز و جشنی شبیه آن نرفته است. مهرداد بهار نیز تاکید کرده است که نوروز و مهرگان به اعیاد اقوام برزگر می ماند و نه اعیاد اقوام گله دار و می بایست اعیادی سخت کهن در نجد ایران بوده باشند و به پیش از تاریخ باز گردند و از آنِ اقوام بومی این سرزمین ـ اجداد غیر آریایی ـ باشند.
در مجال اندکی که در این نوشته است در پایان به این نکته اشاره می کنم که نوروز بر پایۀ بنیان های اسطوره ای خود، نشانی از پیروزی نهایی گرما بر سرما و روشنی بر تاریکی و نیکی بر بدی است. نماد این پیروزی را در شخصیت حاجی فیروز یا آتش افروز و جشن های مربوط به فروهرها می توانیم ردیابی کنیم.
یکی از ایزدان و اسطوره هایی که با مساله پیروزی گرما بر سرما ارتباط دارد رپیثوین یا رپیهوین است. این اسطوره در اساطیر ایرانی ایزد گرما بخش آبهای زیر زمین در زمستان و نگه دارنده ریشه های گیاهان است. در نگاه اسطوره ای بر این عقیده بودند که او آبها و ریشه ها را برای رسیدن به بهار از سرما و زمستان مصون نگه می دارد. البته برخی معتقدند که اینها گروهی از ایزدان اند که زمستان به زیر زمین سفر می کنند و در آغاز بهار به روی زمین می آیند و با بازگشت خود به طبیعت جانی دوباره می بخشند. این اسطوره با باززایی و رستاخیز در ارتباط است.
رپیثوین در زبان اوستایی به معنای نیمروز است. این نام را در تقسیم بندی روزها در آیین مزدیسنایی نیز می بینیم. دکتر ژاله آموزگار نوشته است: رپیهوین نشان دهنده گاه آرمانی در فرهنگ ایران باستان است. برای مردمانی که در پس اندیشه شان سرمای آزار دهنده و مرگ آور نقش بسته است زمان نیمروز که خورشید گرما بخش در بالاترین پایگاه خود قرار دارد ارزش والایی دارد. در این گاه مقدس نیمروزی است که همه رخدادهای اسطوره ای روی داده است. اورمزد (اهوره مزدا) در گاه رپیهوین نیایش به جا آورد و آفرینش را در چنین زمانی آغاز کرد. (نقل از مقاله ایزدانی که با سال نو به زمین باز می گردند نوشته دکتر ژاله آموزگار)
برای درک بهتر ماهیت اسطوره ای نوروز به این مساله و نکته مهم توجه کنیم که مردمان کهن میان آنچه در کیهان بزرگ رخ می داد با آنچه در وجودشان و زندگی شان رخ می داد همسانی می دیدند و همین همسانی موجب می شد که خود را مثالی کوچک از کیهان بدانند. دیگر آنکه نوروز مصداق بارزی از مساله زمان مقدس در میان مردمان کهن است. زمان برای انسان کهن بسیار مهم بود. او گردش ماه و خورشید را می دید و زمان را می سنجید و گاه آن را مقدس می شمرد. و فراموش نکنیم که برای او ـ انسان کهن ـ همه آنچه در این جهان رخ می نمود مقدس بود و به نیکی دریافته بود که نوروز یکی از مقدس ترین زمانهاست.
www.alef.ir