پایگاه خبری تحلیلی لاهیگ با افتخار همراهی بیش از یک دهه در عرصه رسانه های مجازی در استان گیلان      
کد خبر: ۵۹۲
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۸۷ - ۱۱:۳۲

هم‌ولا‌یتی "مهیار دیلمی"

عبدالرضا رضائی‌نیا
1
"آمین / آمین / من از سرزمین آوازها / از كشتگاهان تكلم / آمدم / پیش از آن‌كه / خون / بر دامنه شیهه‌اش بیافزاید / پیش از آن‌كه / شعله سبز / در بگیرد... (تو ـ كجاست، ص 88)
بهار سال 1376 خورشیدی، بهار عجیبی است. التهاب سیاست تمام عرصه‌ها و آینه‌ها را فراگرفته است. جناح‌های سیاسی چنان بر طبل تخاصم می‌كوبند كه آواها و نواهای دیگر را در سایه می‌برند. از همه‌سو سنگ دشمنی و درشتی و دشنام می‌بارد و تا به خود بیایی، سرشكسته‌ترین و دل‌شكسته‌ترین آینه‌هایی.
توی گریخته از غوغای بی‌انعطاف و دل‌آزار پایتخت ـ چونان همه آدم‌ها ـ به جبر اجتماعی بودن از انتخاب ناگزیری و سر در سودای لبخندی از جنس فیروزه داری؛ اما نه از موضع روزمرگی‌های طبق معمول اهل سیاست و نه از موقف تعصب‌های ایل و عشیره و قبایل كهنه و نو، كه از چشم‌انداز فرهنگ و آیین. دو سه دهه تجربه نزدیك تماشا و لمس سیاست به تو آموخته كه اگر فرهنگ و معرفت مغلوب سیاست‌ورزان و سیاست‌بانان شود، هیچ گرهی از فروبستگی‌های این مملكت نخواهد گشود، سهل است كه از قضا سركنگبین بر صفرا خواهد افزود.
اما ماجرا از همین نقطه آغاز می‌شود، همین كه از موضع فرهنگ با سیاست گفت‌وگو كنی، به ارتكاب خبطی عظیم نواخته خواهی شد؛ كه می‌شوی. در وادی سیاست آدم‌ها را قالب می‌زنند، هر آدمی را باید در قالبی ریخت، طیف‌بندی و طیف‌سنجی كرد؛ یا با ما یا بر ما و دیگر هیچ. و اگر به ظاهر در هیچ قالبی نگنجیدی، كاسه‌ای زیر نیم‌كاسته است، لا‌بد نیمه پنهانی داری، نیمه پنهانت را كشف می‌كنند و رسوای خلا‌یق‌ات می‌كنند...
القصه، در بهار 1376 گیلا‌ن، عاشورا چونان نسیمی روح‌نواز از سمت دریاهای دوردست بر جان و جهان می‌وزد، و تو دل‌خسته و گریزان از صداهای طبق معمول به جست‌وجوی حنجره‌ای برآمده‌ای از جنس نینوا، دیلمانی و گیلك. م.‌مؤید با سوز صدای غریب‌اش ـ به هم‌نفسی یاران شاعر ـ میهمان رادیو گیلا‌ن است و تا عاشورا دوازده وادی نثری شعرگون پیش روست، در مایه‌های زیستن و گریستن بر سید و سالا‌ر عاشقان جهان.
و بدین‌گونه سبزهای سرخ می‌آیند، دستان م.مؤید را می‌گیرند، تا آغاز گردد تجلی تازه‌ای از "حسین علی ـ درود خداوند بر او باد ـ."

2
باز هم بهار سال 1376. حسین مهدوی در كوچه پس‌كوچه‌های شهر چنان آمد و شدی دارد كه جز تنی چند از یاران كسی از سر و سر‌ش با م.مؤید باخبر نیست. راستی را م.مؤید كیست؟ گویا شاعری است كه حسین مهدوی خوب می‌شناسدش؛ مرد میانه‌سال صمیمی، آشنای كوچه‌های رازآمیز لا‌هیجان.
م.مؤید سال‌ها در پرده زیسته است به جبری از سر اختیار یا اختیاری از سر جبر و چنان با حسین مهدوی رفتار می‌كند كه انگار او دیگر است و البته پس از سال‌ها مصاحبت ـ با هر دو ـ باید به روشنی دریافته باشی كه م.مؤید دیگر است، بی‌هیچ تردید، و نیز این را كه شعر برایش ساحتی نیایش‌گون دارد، بود و نبودی نیایش‌وار و متعال با خوانشی متفاوت چونان ترنم عاشقانه واژگان مقدس، بگذریم!
پری‌رو تاب مستوری ندارد، هرچند خلوت‌گزیده را به تماشا حاجتی نیست. مجموعه آن ده ـ دوازده برنامه نینوایی پژواكی شایان می‌یابد در گوشه و كنار گیلا‌ن و استان‌های همجوار كه با صدای گیلا‌ن مأنوس‌ترند. خوب یادم هست، حصری آرام، شاید بر آستان غروب تابستان، در نشیب باغ‌های چای كه سرازیر می‌شوند از كوه سبز غنوده بر چشمان لا‌هیجان... باز یاران شاعر از م.مؤید می‌طلبند تا آن نثر شعرگون و شگفت نینوایی را بازآفریند و در هیأتی پیراسته آماده نشر كند تا به یادگار بماند آن خطوط سبز سرخ... و بدین‌گونه سرازیر می‌شوند كلمات چون عطر عصرهای دلنواز كوهستان‌های مرطوب و م.مؤید باز با حسین مهدوی تنها می‌شود؛ تن تنها... و كلمات نخست می‌آیند، دستان كلمات سپس را می‌گیرند و قصه برگ‌ها و باران‌ها به درازا می‌كشد، انگار پنج سال تمام... و باز ماییم و یاران شاعری كه در پرسه فصل‌های نو به نو میهمان كلمات م.مؤید می‌شویم و وادی به وادی با حسین علی در خلوت آن خانه سرشار از عطر گل یاس می‌باریم و رحمت حقی‌پور، شاعر مهربانی‌های بی‌انقطاع همسفر همیشه آن عصرهای در یاد ماندنی است.

3
زمستان 1386، تهران. ده سال از آغاز آن آوازهای نینوایی می‌‌گذرد و "حسین علی ـ درود خداوند بر او باد ـ" منتشر است. هر آن‌كه را با شعر م.مؤید اندكی انس و آشنایی است، از همان سطرهای نخست درمی‌یابد كه این نثر خویشاوند نزدیك شعر اوست، با قرابت‌ها و نشانه‌های بسیار:
- "الله بود كه روشنای دوست داشت‌خاندان تاباند و به سوگواره چشم و چراغشان حسین برخواند؛ تا آفریدگان كشش دیدند و بدان كوشیدند..."
من در این مجال پریشانی، بر آن نیستم كه ویژگی‌های شعر و نثر م.مؤید را برشمارم، اما دوست دارم به اشارت و اجمال گفته باشم كه غرابت م.مؤید ـ در شعر و نثر و در نگاهش ـ به دین و آیین و عرفان از آن‌جا سرچشمه می‌گیرد كه در همان دقایقی كه به شدت "مدرن" در چشم‌ها می‌نشیند، به ‌شدت سنتی است و این وجه متناقض‌نما ـ به گمان من ـ برجسته‌ترین ویژگی اوست. به دیگر سخن، آوانگاردیسم شعر و نثر شیعی م.مؤید به ژرفای فرهنگ و آیین ایرانی راه می‌برد، گیرم غوغای از تهی سرشار بدعتیان بریده از فرهنگ و آیین ایرانی گوش فلك را كر كند.
اگر قیاس شاعران با یكدیگر امری منطقی بود، می‌گفتم كه م.مؤید در شعر فارسی روزگار ما همسان و هم‌پایه الیوت در شعر انگلیسی است. آن‌چه او را از تی‌اس الیوت مسیحی متمایز می‌كند، ذهن و زبان شیعی ایرانی اوست، این را حتی از اشاره زیبایی كه در آغاز "حسین علی" آمده به روشنی می‌توان دریافت: "- گفتار ایرانی برگزیدم و بدان كوشیدم بر این پندار كه ایرانی بر خاندان بگریم كه خاندان خود با ما پارسی گفتند و شنفتند... ."
حتی آركائیسم زبانی او را كه با فراروی مدام از نرم‌های زبانی و هنجارشكنی‌های نو به نو همراه می‌شود، منبعث از چنین رویكردی می‌توان دید. همین "آركائیسم غریب" البته پیچیدگی‌های دامنه‌داری را در شعر او برانگیخته كه در مواجهه نخست دافعه‌ای را در رویه متن می‌نشاند و بی هیچ تعارفی مخاطب خوكرده با زبان سطحی معتاد را می‌رماند. در ورای این پیچیدگی ـ اما ـ رمزها و نمادها و رفتارهایی را می‌توان تماشا كرد كه گواهی می‌دهد پیچیدگی شعر م.مؤید برخاسته از گل‌آلود كردن متن نیست، ژرفایی در عین زلا‌لی در ورای واژگان پیداست.
بی‌شك، كشف م.مؤید برای نسل امروز شعر ایران ـ اگرچه دیر دست داد ـ مغتنم و راهگشاست، برای نسل تشنه نو شدن و تنفس رها در هواهای تازه، برای نسل گریزان از غلبه سیاست‌زدگی مفرط و مزمن دهه‌های چهل و پنجاه یا شعر فارسی كه دامنه‌های آن به بخش مهمی از شعر دهه شصت نیز می‌كشد. از این نیز بگذریم، اتفاقی كه با "حسین علی" افتاد، گره خوردن نگاهی اصیل، ناب‌گرا و دست اول در ناحیه تماشای آن واقعه شگفت و جاودانه است با ذهن و زبانی شاعرانه، از سرمایه‌های پرارج م.مؤید در این راه، آشنایی عمیق اوست با زبان عربی كه یادگار زاده شدن و زیستن در چشم‌رس مولا ‌علی(ع) است. در "حسین علی" پژوهشی پربار و مستند با نثری یگانه و ممتاز تلفیق می‌شود، این اتفاقی است كه در كمتر نوشته‌ای از معاصران می‌توان سراغ گرفت و این نقطه تمایز و برجستگی تلا‌ش م.مؤید شاید متفرد و مبدع روزگار ماست به تغزل حماسه ناب نینوا.
- "ظهر روز دهم / رویاروی كمال تشنگی آب / ای گلی‌پوش / ای سبز گلی‌پوش دست چشم مرا / بگیر / نه چون آب..." (تو ـ كجاست، ص 37)

4
اینك تابستان 1387. م.مؤید 12 سال از تغنی بهاری آن سال پرماجرا سپیدتر شده است، چونان خود ما؛ به بازخوانی "واشتعل الرأس منی شیبا"، همچنان مدرن مدرن و همچنان سنتی سنتی و همچنان آینه تماشاهای غریب، دور از قالب‌های تنگ فضیلت‌سوز...
باز جاری در آن كوچه پرخاطره قدیمی، با آجرهای سرخ و سفال‌های سردری‌ها و انبوه یاس مهربان فروریخته بر دیوار و دل، و آواز دستفروشان خیابان مجاور...
پژواك عاشقی سرانگشتان م.مؤید را از فرسنگ‌ها فرسنگ می‌توان شنید، هرچند حسین مهدوی در افق لبخنده‌ای قلندرانه، ملا‌متی‌گری پیشه كند و خیره در چشمانت به طعن و انكار بانگ بردارد كه: "ای فلا‌نی! با توام! مؤید را چه رسد كه حسین علی بنویسد!"

• روزنامه اعتماد ملی، شماره 716، 24 مرداد 1387
نظرات بینندگان