دوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم (حافظ) هنوز که هنوز است، فلسفه در ایران آراء "ابو اسحاق کندی" را نشخوار میکند و هنوز از افکار "ابن سینا" متورم است. هنوز برخی از مقیمان و مدعیان فلسفه، "ملاصدرا" را اول و آخر فلسفه میپندارند و همه مسائل ازلی و ابدی (و اخیراً فلسفه سیاسی!) را با منویات شارحان او حل و فصل مینمایند و البته در این میان، فیلسوفانی چون "دکارت" و "کانت" که بهنوعی پدید آورنده مبانی نظری دنیای مدرنیتهاند و "نیچه"، "فوکو"، "دریدا"، "لیوتار" و ... که ایدهپردازان "پست مدرنیسم" میباشند، بین ما متأسفانه شناخته نشدهاند و بلکه تأسفآورتر گاه نیز دیده میشود که در رسانههای ایران به تحریف و تخریب آموزههای آنان اهتمام ورزیده میشود. هنوز اطلاعات کثیری از اهالی فلسفه ایران از فلسفههای شرق و غرب، محدود و محفوف به کتابهایی چون "بدایة الحکمه" و "نهایة الحکمه" مرحوم علامه طباطبایی و یا کتاب "سیر حکمت در اروپا" مرحوم فروغی میباشد. ظاهراً حاجت تقریر و بیان، اینهمه نیست که مراد ما از این سخن، نه تحقیر و یا تخفیف فیلسوفان مسلمان است، بلکه منظور این است که چرا در این سطح ماندهایم و با حس نوستالوژیک از انغمار در گذشته، گامی بهپیش فرا نمینهیم. بهیاد دارم در ایامی که مسئولیت دانشگاه آزاد اسلامی واحد لاهیجان را برعهده داشتم، یکی از حضرات مسئول تدوین کتب دانشگاهی که از قم به لاهیجان آمده بود، در جلسهای سخت مدرسان دانشگاه را از تدریس فلسفه غرب تحذیر میفرمود. در این اثنا وقتی به معظم له گفتم جسارتاً اگر فلسفه غرب اینهمه آفات و خطرات در آستان و آستین دارد، چرا استاد مرتضی مطهری در آثار خود اینهمه به تدریس آن اشتیاق و عنایت نشان داده است؟! میگفت: "خوب! مطهری استثناء است. هر کس که مطهری نمیشود!" با این دید و داوری، داستان فلسفه در دو حوزه "نظر" و "عمل"، داستانی تراژیک و سرسامآور است. البته در این میان، فلسفه غرب با همه شذوذات خود داستان دیگری دارد. فیلسوفان غرب، تعریف دقیقی از فلسفه دارند. آنان فلسفه را تنها یک اشتغال آکادمیک و یا معرفت انتزاعی و اشرافیت فکری نمیدانند! فیلسوفان غرب مانند پارهای از متشرعین ما در زیر علم تفکیک، رؤیای خلوص نمیبینند! هنوز فلسفه در ایران از اینسو پارهای از اذهان متشرع(!) رهزن ایمان توهم میشود و از آنسو آنان که نیز با فلسفه میانهای دارند، صرفاً آن را بلغور پارهای از اقاویل فلسفی میپندارند! گفتوگوهاست در این ره که جان بگدازد هرکسی عربدهای اینکه مگو آنکه مپرس (حافظ) فلسفه در غرب، در ادبیات، اقتصاد، هنر، سیاست، فرهنگ، دین و خلاصه در ابعاد زندگی حضوری فعال و مؤثر دارد. در واقع فلسفههای مضاف معنایی جز این معنا را افاده نمیکند که فلسفه با متن زندگی ارتباطی تنگاتنگ دارد. در قرون اخیر چرا ما از کاروان فلسفه فرسنگها دور افتادهایم ـ کی رویم ره زکی پرسیم چه کنیم چون باشیم؟! در وضعیت کنونی، بعضاً فلسفه جز جوشکاری و وصلهکاری نقشی در بلاد ما ایفا نمیکند. فضای فکری ما از یک سلسله کلیگوییهای توجیه ناشده اشباع گردیده است. راستی راه برونرفت از این مشکل چیست؟ در اینخصوص میتوان گفت: هیچ جامعهای بدون فلسفه (البته فلسفه به معنای واقعی کلمه) روی پیشرفت را به خود نمیبیند. در پایان سالروز فلسفه را به همه فلسفه دوستان تبریک میگویم. باقی این غزل را ای مطرب شریف زینسان شمار که زینسانم آرزوست (مولوی)
• عضو هیأت علمی و مدرس فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی و دانشگاه پیام نور گیلان
محمد: دکتر عزیز! دلیل دور ماندن از کاروان این است که متأسفانه خلاف جریان فلسفه خود عمل میکنیم. میگوییم دروغ بد است، ولی هیچ راستی بر زبان نمیآوریم. میگوییم پارتی بازی، رانت خواری، دودوزه بازی، فامیل بازی و ... مذموم است، ولی همه عملکردمان بر همان پایههاست. به قول شاعر: عالمی دیگر بباید ساخت وانگه آدمی.
پورابراهیم: با توجه به شناختی که از آقای مهدوی دارم، باید بگویم که ایشان با توجه به تفکر فلسفی خود، از فرصتطلبان فاصله گرفت. با توجه به اینکه در خانواده ایشان افراد تحصیلکرده و عادی زیادی بود، حتی یک نفر را نیز در مسئولیت خود سر کار نبرد. یکی از علتهای درگیری قاسمی با ایشان این بود که در مقابل زیادهخواهیهای ایشان و استخدام برادر زاده و عمو زاده و عمه زاده ایشام مقاومت کرد.