آرامگاه كاشفالسلطنه؛ موزهای بر فراز بوتههای سبز چای
آرامگاه كاشف السلطنه، موزهای بر فراز بوتههای چای همیشه توأم با شایعهای بود؛ "كاشف؛ دانه گیاه چای را در عصایش پنهان كرد و از هندوستان به ایران آورد."
آرامگاه كاشف السلطنه، موزهای بر فراز بوتههای چای همیشه توأم با شایعهای بود؛ "كاشف؛ دانه گیاه چای را در عصایش پنهان كرد و از هندوستان به ایران آورد."
بیست و هشتم اردیبهشت ماه ـ روز جهانی موزه و آغاز هفته میراث فرهنگی ـ بهانهای شد تا بدانم محمد میرزا قاجار قوانلو لقب یافته به كاشف السلطنه ـ پدر چای ایران ـ نه تنها دانههای چای را در عصایش پنهان نكرد، بلكه خود با افتخار زمینی در هند خریداری كرد و فرآیند كشت را كامل آموخت و سه هزار اصله نهال چای را قانونی وارد كشور كرد و در نقطهنقطه سرزمینش كشت تا در "لاهیجان" دانههای آرامشبخش چای جان گرفت.
گیلان سراسر همایشی است از تاریخ و طبیعت و این بار لاهیجان كه خود تاریخی است به بلندای هزاران سال به عطر بوتههایی شهره است كه طعم و گرمای فنجانی از آن، سبب میشود تا زنان شالیكار كه اینك دیگر جوان نیستند، لذت سایهسار را بنوشند و خستگی بزدایند و ای كاش كه بگذارند كه بماند، هم چای و هم شالیزار نه چنان شد كه ابریشم...
فصل نشاكاری است و از رشت به قصد شهر چای و ابریشم راه به سوی خاور مینهیم و شهرها و دهكدهها پشت سر میگذاریم و تنها باید دید!
برخی درحال نشا بودند و برخی زمین مهیا میكردند و برخی گاوها به سویی میبردند و در این میان گیل زنی پیر بر زمین شالیاش، در پرتو آفتاب، آرام بر زمین گل نشسته بود و تنها با توان باقیاش تیشه بر زمین میكوفت تا بیكار نمانده باشد و باری از دوش بردارد و زمین آماده كاشت كند.
"هر قدر آدمی زود برخاسته باشد، باز هم میبیند زمین در گردش است" و در راه چنین بود و خود گزارشی دیگر خواست میكند؛ و دیگر اینكه به لاهیجان رسیدیم و خانههایی چند در میان با سقفهایی سفالی و وسیع و با آجرهایی به بوی قدمت نظرت را به میهمانی میبرد و به خیابانی رسیدیم كه به كوچه باغ میمانست و البته همه خوبی نبود.
ماشینی با نمرهای از دو عدد یكسان زباله خوردنیهای امروزی را بر زمین فرو كوفت و ما از بوستان "رفتگر" گذر كردیم و خیابان سربالایی بود؛ تا اینكه معماری ایستایی قرمز رنگی هویدا شد و آبنماهایی كه از سنگهای پرقدرت تیشهای فرو میریخت و البته آجرهای قرمز رنگ با سفیدیهایی كه شوره بهنظر میرسید، تضاد آشكاری ایجاد كرده بود.
طبق وقت از پیش تعیین شده وارد موزه تاریخ چای لاهیجان شدم و با سرپرست آن ـ لیلا رئوف ـ به صحبت نشستم كه نقاشی عظیمی در پشت سرش جلب توجه میكرد؛ آرامگاه كاشف السلطنه غرق در میان بوتههای چای و زنان چایكار با لباسهای محلی و سبدهای حصیری پر از برگ سبز چای بر سر، درحال گذر...
اما اینك چنانكه در نقاشی، نمینمود! عطر سبز چای از دوردستها و رقیق به مشام میرسید و كمی دورتر، نگاه چایكاران خسته بود و نوازش دستانشان بر بوتههای سبز چای كمرمق...
رئوف از موزه میگفت كه شامل سه بخش است: طبقه پایین ابزار و وسایل آداب چای از ابتدا بود تا كنون به قدمت بیش از یكصد سال. طبقه دوم مردمشناسی و طبقه سوم آرامگاه پدر چای ایران.
رئوف توضیح میداد: هماینك كه این آرامگاه در مسیر راه گردشگری ـ بام سبز لاهیجان ـ قرار گرفته است، در هر زمان از فصل گردش، گردشگران بسیاری را به سوی خود میخواند.
او ادامه داد: تنها در روزهای نوروز، 11 هزار نفر برای بازدید آمدند و كاشف را شناختند.
در حین صحبت، پیمان عیسیزاده ـ یكی از پژوهشگران فرهنگی و اجتماعی لاهیجان ـ رسید و دلخوشی از مرمت آرامگاه نداشت.
بر بالای برج رفتیم و در كنار آرامگاه، صدا میپیچید كه عیسیزاده گفت: پدر چای ایران اهل تربت حیدریه بود، اما با توجه به علاقهشان به بوتههای سبز چای در وصیتنامهای به خط خود، میخواست بر فراز تپهای مملو از بوتههای چای به خاك سپرده شود.
وی كه مدام بر اساس اسناد قدیمی سخن میگفت، روزنامهای مربوط به 29 آبان 1331 را رو كرد كه در آن نوشته بود: "فقط كشاورزان چای بخوانند! خوانندگان گرام تصدیق میفرمایند اگر لاهیجان دارای فلاحت چای نبود، مردم آن از فقیرترین مردم كشور بودند، ولی در سایه فلاحت چای به یكی از ثروتمندترین شهرها تبدیل شده، ولی كشاورزان چای حاضر شدند قبر آن ناجی بزرگ (كاشف) همانند فرد گمنامی در یكی از زوایای شهر روی تپهای قرار گیرد. این است معنی حقشناسی فردی كه احیاء كننده شهر و بلكه كشوری است؟"
وی ادامه داد: بر اساس این مطلب، از كشاورزان چایكار خواسته شد صدی یك از درآمد حاصل از چای برای ساخت آرامگاه به حساب اعلام شده واریز كنند و بدین صورت سنگ بنای نخست ساخت آرامگاه زده شد.
عیسیزاده پس از بیان تاریخچهای از ساخت آرامگاههای كشور، بنای آرامگاهی با معماری توأم را بخشی از فرهنگ كشور دانست و تأكید كرد: كاش برای مرمت و ساخت این آثار بر داشتههای متخصصان بومی تكیه شود.
معاون میراث فرهنگی اداره كل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری گیلان نیز در گفتوگویی با خبرگزاری ایرنا برای مشكل ایجاد شده در ظاهر آرامگاه ابراز تأسف كرد و گفت: پیمانكار این پروژه دارای قصوراتی بوده كه عذرش خواسته شد.
مصطفی پورعلی افزود: مشكل ایجاد شده قابل حل است و منتظر تأمین اعتبار هستیم تا تا پایان سال 1391 این مشكل بر اساس بررسیهای انجام شده و كارشناسی متخصصان بومی برطرف شود.
كودكان زیادی از مدرسهای در رشت برای بازدید از آرامگاه آمده بودند؛ هیاهوی كودكانه با طنین صدای معلم آرام شد و او برای آنان توضیح میداد: این بنا در سال 1375 تبدیل به موزه شد و آرامگاه كاشف السلطنه به شماره 1769 در فهرست آثار ملی كشور به ثبت رسیده است.
معلم پرسید چه كسی میداند: "كاشف السلطنه" كه بود؟ و كودكان نمیدانستند. مردی بود كه با زحمات جانفرسا و مشقتبار چای را به ایران آورد و هم سبب تولید داخلی شد و هم مانع از خروج ارز به خارج از كشور...
اما دانستند: كشت چای در سال 1278 خورشیدی به همت محمد میرزای چایكار (كاشف السلطنه) در لاهیجان رونق گرفت و در دیگر نقاط گسترش یافت و روحش در 31 فروردین ماه 1308 در حادثه تصادف آرام گرفت.
و چنین نوشته بود: "... میروم دنبال چای... انشاءالله كسان دیگری هم در فكر رفع احتیاج سایر كالاها باشند."
بازدید از موزه تاریخ چای تمام شده بود؛ از موزه خارج شدم كه شهروندی از شهر چای دستمال كاغذی میفروخت و دیگری را راهنمایی میكرد: "تا كی میخواهی منتظر بمانی؟ چای باغت را خشك كن یا كیوی بكار یا ساختمان بساز..."
میدان كاشف السلطنه غرق در گلهای آتشین و رزهای صورتی را دور میزدم؛ چشمم به مجسمه پیرمرد بود در میان میدان، تكیه زده بر عصای داستان سازش و عینكی بر چشم به دورها خیره مانده بود و چه سخنانی را باید میشنید! و شاید رعشه بر اندامش! و یا نه، شاید ژرف شده بود صدای كارخانههای چای را بشنود و یا میاندیشید؛ آیا كسی پیدا خواهد شد عصایش را بگیرد...