من منتقد شعر نیستم، و حتی خواننده حرفهای شعر نیز به حساب نمیآیم. بنابراین شعر معاصر ایران را چندان دنبال نمیکنم و نسبت به جریانهای شعر امروز اشراف چندان محققانهای ندارم؛ اما پارهای از شاعران را دوست دارم و با شعرشان زندگی میکنم.
فروغ فرخزاد، احمد شاملو، سهراب سپهری، نصرت رحمانی و ... . از دیرباز تعدادی از دوستانم شاعر بودند و من خواسته و ناخواسته در جریان تحولات شعر معاصر قرار میگرفتم. شعر نیمایی، شعر سپید، شعر موج نو، شعر تصویری، شعر حجم و تا سالهای بعد از انقلاب، که پارهای از متشاعران با تقلید خامدستانه از تئوریهای وارداتی و با تظاهرات فرامدرنگرایی، باعث سقوط آزاد شعر مدرن ایران شدند.
محمدحسین مهدوی (م.مؤید) اما هیچ وقت کاری به این جلوهگریهای بیمایه نداشت. او تابع مدهای موسمی نبود و هرگز از شعر به شکل رسانهای، به مثابه ابزاری برای سیاستبافی و یا تئوریبافی و یا خودنمایی و یا شگفتنمایی و یا سرپوش گذاشتن بر امیال سرکوبشده، استفاده نکرد. حسین همانطور شعر میگفت که زندگی میکرد و همانطور زندگی میکرد که شعر میگفت. پارهای از شاعران فقط موقعی که شعر میگویند شاعرند، اما به محض اینکه از شعر جدا شوند، به موجودات بیمایهای بدل میشوند که توطئه میچینند، حسد میورزند، دروغ میبافند، ریاکاری میکنند و بهخاطر لقمهای نان و کفی نام، به هر وسیلهای متوسل میشوند و در شعرهایشان از خود قهرمان میسازند و مدام برای خود دسته گل میفرستند و از شجاعتهای نداشته و احساسات انسانی و پاکیهای دروغین خود داد سخن میدهند. در شعر زنجیریان را میستایند و در عمل سر بر آستان عمو زنجیرباف میسایند، در شعر بر قدرتند و در عمل با اصحاب قدرت مغازله میکنند. اما بین زندگی شعری و زندگی واقعی حسین هیچ انشقاقی وجود ندارد. امروز پارهای از مفسران در تعریف شعر میگویند که شعر واقعهای است که در زبان اتفاق میافتد. اما حسین مهدوی از آغاز شاعری زبانمحور بود؛ آن هم در دورهای که همه در تعریف شعر از کلام متخیل و یا تصویری سخن به میان میآوردند.
آشنایی من با حسین مهدوی و جهان شعری او به سالهای دور برمیگردد؛ به اوایل دهه 1350. یکی از دوستان صمیمیام لاهیجانی بود. کسی که قرار بود مثل هیچکس نباشد و تا ابد هفده ساله باقی بماند. از طریق این دوست با دوستان دیگری در لاهیجان آشنا شدم؛ هادی جامعی، بیژن نجدی، حیدر مهرانی، بهرام چهاردهی و حسین مهدوی.
حسین میگفت یا شعر، شعر نیست و اگر شعر است همیشه مدرن است. حسین میراثخوار سنتها و باورهای عتیق بود و چشمی بر آسمان داشت و در میان اهالی هنر، که اغلب از آسمان بریده بودند، برخلاف موج حرکت میکرد. اما در قلمرو زبان و رفتار نوگرایانه با شعر، از بسیاری از شاعران متجدد مدرنتر بود. میگویند در ذات هر هنر اصیلی نوعی پیشگویی و نبوت هنرمندانه وجود دارد و هر هنرمند خلاقی نه فقط با زمانه خود، که با آیندگان وارد مکالمه میشود. نیما در مرغ آمین از آیندهای سخن میگوید که مردم به خیابانها میآیند و آمینگویان مرگ جهانخواره را فریاد میزنند. در واقع او از انقلابی سخن میگوید که هویتی دینی دارد و این اتفاق سالها بعد در انقلاب اسلامی 1357 به وقوع میپیوندد. آوانس اومگانیانس در فیلم "حاجی آقا آکتور سینما"، از دورانی سخن به میان میآورد که اقشار سنتی جامعه و حاج آقا به مثابه نماد این قشر، با سینما به مثابه پدیدهای مدرن سر ناسازگاری دارند. اما حاج آقا وقتی تصویر خود را بر پرده میبیند، از قابلیت و کارآیی سینما خوشش میآید و دست از مخالفت برمیدارد. اما این اتفاق نه در زمان فیلم اومگانیانس، که در انقلاب 1357 متحقق میشود. شعار ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم، مصداق پیشگویی اومگانیانس بود. اکنون تصویر، رسانهای میشد و به مثابه پدیدهای مدرن در خدمت آرمانهای انقلابی قرار میگرفت، که ریشه در باورهای سنتی و عتیق داشت. صادق چوبک در داستان "انتری که لوطیاش مرده بود"، سرگذشت انتری را بازمیگوید که لوطیاش مرده است. این لوطی انتر را به سختی آزار میداد و حالا با مرگ او انتر به ظاهر به آزادی میرسید. اما انتر به اسارت خو کرده است و استبدادپذیری ذاتی شخصیتش شده است. بنابراین نمیتواند از آزادی خود بهره بگیرد و مرگ لوطی بهجای آنکه باعث رهاییاش شود، بیشتر به سرگشتگی و نگون بختیاش میافزاید. آیا وضعیت انتر مصداق ملتی نیست که از سلطان ـ پدر رها شده است و اکنون به دنبال پدرسالار تازهای میگردد؟
حسین مهدوی در گذشته بسیار مدرنتر و پیشگامتر از دوران خود بود و با شعرهایش نه فقط با نسل خود، که با نسلهای آینده سخن میگفت و نه فقط در شعر، که در زندگی واقعی نیز میتوانست افقها را درنوردد و با ذهن خلاق و شهودی و عارفانهاش زمانهای دیگر را کشف کند.
یادم میآید که یکی از روزهای 1351 و یا 1352 بود. من و حسین و آن دوست دیگر، دور استخر لاهیجان میگشتیم و از هر دری سخن میگفتیم. من بیشتر شنونده بودم و بیشتر آن دوست سخن میگفت و گهگاهی نیز حسین با زبان ویژهاش مسائلی را طرح میکرد که برای همیشه در ذهن ثبت میشد و به فراموشی راه نمیداد. از جمله آنکه در آن روز خاص میگفت: "راه رستگاری، استقرار یک حکومت مقتدر دینمحور است." ما گمان میکردیم که چنین موقعیتی برای همیشه در تاریخ بایگانی شده است و احیای مجدد آن در وهم ما نیز نمیگنجید. اما آنچه که در وهم نمیگنجید، اتفاق افتاد. اما حسین هرگز از این پیشگویی برای خود ابزاری برای رسیدن به نام و نان نساخت و از پارهای از همسوییها برای بالا رفتن از نردبان قدرت استفاده نکرد. اکنون مایلم از زبان حسین بشنوم که آیا به رهایی رسیده است؟ و یا اینکه در افق چه میبیند؟ و رهایی را امروزه چگونه تفسیر میکند.
حسین مهدوی بیتردید حافظ مدرن این روزگار، مردی برای تمام فصول و فارغ از مدهای موسمی و جلوهگریهای فرصت طلبانه، یکه و بیتکرار باقی مانده است. راهش مستدام.