کاشف السلطنه پدر چای ایران و اولین شهردار تهران بود. چرا
به این فکر افتادم که موضوع اولین شهردار تهران بودن شادروان کاشف السلطنه را
دنبال کنم؟! حقیقت امر این بود که در سال 1372 بحران صنعت و کشاورزی چای در حال شکل
گرفتن بود. به هر شکلی لازم میدانستم، مسائل و مشکلات چای و چایکاران را
مطرح تا به فراموشی سپرده نشود. به همین جهت پیشنهاد کردم به منظور قدردانی از زحمات
و خدمات پدر چای ایران، همه ساله در آغاز فصل بهرهبرداری از محصول چای، یعنی در
سیویکم فروردین ماه که مصادف با وفات شهادتگونه شادروان کاشف السلطنه است،
مراسمی از سوی همه دستاندرکاران صنعت چای در محل آرامگاه او برگزار شود تا حداقل
ادای دینی به او شده باشد.
در آن سالها غلامحسین کرباسچی شهردار پرقدرت و خبرساز
تهران بود و کمتر روزی بود که جراید کشور مطلبی در مورد او و کارهایش نداشته باشند،
بهطوری که بیش از هر وکیل و وزیری اسمش بر سر زبانها بود.
از آنجا که هر ترفندی که بهکار گرفته شده بود تا توجه
مسئولین امور به چای و بحران پیش رو جلب شود، نتیجهای نداده بود، این بود که با
طرح مسأله اولین شهردار تهران بودن شادروان کاشف السلطنه سعی شد به نوعی موضوع چای
مورد توجه مسئولین امور قرار گیرد!
اما طرح مسأله موجب حسادت کسانی که متأسفانه اهل تحقیق هم
لقب گرفته بودند قرار گرفت و سنگی در راه انداختند! بدین معنی که در روز چهارشنبه
اول اردیبهشت ماه سال 1372 در صفحه 12 روزنامه همشهری که آقای غلامحسین کرباسچی
شهردار وقت، صاحب امتیاز آن بود، نوشته کوتاهی از اینجانب با عنوان "به خاطر
اولین شهردار تهران" به چاپ رسید که در آن آمده بود: "تهران و تهرانیها
شهرداران متعددی به خود دیده و خاطرات فراوانی از آنها به یاد دارند، ولی اولین
شهردارشان نه به سبب اینکه اولین شهردار تهران بوده است جایگاه خاصی دارد، بلکه
به سبب اینکه در تاریخ میهن ما ـ نامی ابدی دارد و مایه سربلندی است ـ از او یاد
میکنند، مستحق همه گونه ستایش و قدردانی است. در سرتاسر شمال و خطه سرسبز گیلان و
مازندران آثار پرارزش اولین شهردار تهران به صورت ثروتی بیپایان به نام "طلای
سبز" به چشم میخورد و هزاران کشاورز زحمتکش از ثمره آن بهرهمند میشوند. چای
این طلای سبز از آثار پرارزش اولین شهردار تهران است که در ایران کشت میشود. آن
بزرگمرد برای اینکه از خروج ارز از کشور جلوگیری شود، چای را به ایران آورد و آرزو
داشت که دیگران هم در مورد سایر کالاها از او پیروی کنند. به همین دلیل نگارنده
عقیده دارد که بایستی تهرانیها به خود ببالند که اولین شهردارشان چنین افکار
بلندی داشته است. به شهرداری تهران پیشنهاد میکنم که شهر زیبا و همیشه سبز لاهیجان
را به خاطر موقعیت بینظیر خدادادیاش و به خاطر اینکه آرامگاه ابدی کاشف السلطنه
اولین شهردار تهران را در خود جای داده است، مورد توجه قرار دهند و نسبت به
بازسازی آرامگاه این مرد آزاده و ایجاد کتابخانهای در آن مکان همت کنند."
قریب به یک سال بعد در روز سهشنبه 16 فروردین سال 1373 در
روزنامه همشهری این خبر به چاپ رسید: "بازدید شهردار تهران از آرامگاه و موزه
کاشف السلطنه در لاهیجان. غلامحسین کرباسچی شهردار تهران از آرامگاه و موزه کاشف
السلطنه اولین شهردار تهران در شهر لاهیجان دیدن کرد و برای بازسازی و نوسازی
آرامگاه کاشف السلطنه طرحهایی از سوی شهرداری لاهیجان در دست اجراست که شهرداری
تهران در تکمیل آن همکاری خواهد کرد. همچنین تابلویی از فعالیتها و خدمات کاشف
السلطنه (پدر چای ایران) در زمان تصدی شهرداری تهران در محل آرامگاه وی نصب خواهد
شد. شهردار تهران دیروز به اتفاق فریدون برهانی شهردار لاهیجان از مجتمع سیاحتی
این شهر دیدن کرد و در محل آرامگاه کاشف السلطنه با قرائت فاتحهای نسبت به اولین
شهردار پایتخت ادای احترام کرد."
چاپ این خبر برای شهروندان لاهیجانی، بهخصوص برای اینجانب
خیلی خوشحالکننده بود و تقریباً به آن هدفی که نشانه گرفته شده بود رسیده بودم!
ولی مگر حسادت و تنگنظری میگذارد کارها به ثمر برسد؟
شانزده روز پس از چاپ این خبر در روزنامه همشهری، ناگهان یک
نفر به نام ناصر نجمی در شماره شنبه سوم اردیبهشت سال 1373 در روزنامه اطلاعات
نوشت: "کاشف السلطنه اولین رئیس بلدیه تهران نبود." او مدعی شد که: "اعلم
الدوله ثقفی اولین شهردار تهران در سال 1328 قمری بوده است."
اینجانب بلافاصله در رد این ادعا مطلبی نوشتم و به روزنامه
اطلاعات ارسال نمودم که متأسفانه به علت نفوذ و حضور ناصر نجمی در روزنامه اطلاعات
به چاپ نرسید که ناچار آن را به "هفتهنامه کادح" که در رشت منتشر میشد
فرستادم و به چاپ رسید.
در آن نوشته خطاب به ناصر نجمی نوشتم: "اگر شما به خود
قدری زحمت میدادید و حداقل روزنامه یومیه صبح صادق به مدیریت مرتضی قلی خان مؤیدالملک
شماره 94 مورخ سهشنبه 22 جمادیالثانی سال 1325 قمری منطبعه تهران صفحه اول را
مطالعه مینمودید، متوجه میشدید که شادروان کاشف السلطنه در سال 1325 قمری، یعنی
سه سال قبل از تاریخ مورد استناد شما (1328 قمری) شهردار تهران بوده است و کتابچه
بلدیه را هم در همان دوران به چاپ رسانیده است که در آن از خدمات شهرداری و نامگذاری
خیابانها و کوچههای تهران و شمارهگذاری منازل و روشنایی خیابانها با چراغ برق
و ترتیب رساندن آب آشامیدنی به خانهها با گاری بشکهدار نام برده شد. بد نیست
گفته شود که افتخار برگزاری اولین سالگرد انقلاب مشروطیت نصیب شادروان کاشف
السلطنه شد و او بود که در مقام شهردار تهران با چراغانی کردن میادین و خیابانهای
شهر در اولین سالگرد جشن پیروزی انقلاب مشروطیت به برپایی این جشن همت گذاشت. میگویند
در اولین سالگرد جشن مشروطیت در آغاز او قصد داشت مراسم آتشبازی را در جلوی مجلس
برپا کند، ولی چون باخبر میشود اراذل و اوباش و رجالههای محمد علی شاه خیال برهم
زدن آن را دارند و از آتش کوچکی هم به یک طاق گل زده بودند که زود اقدام به خاموش
کردن آن میشود و کاشف السلطنه فوراً دستور میدهد آتشبازی را به میدان توپخانه
منتقل کنند که سالها بعد این سنت باقی ماند. شادروان بانو ثریا کاظمی نوه کاشف
السطنه (همسر شادروان دکتر عزالدین کاظمی پسر مرحوم میرزا باقر خان کاظمی مهذب
الدوله) نویسنده کتاب کاشف السلطنه چایکار در این کتاب نوشت: شادروان کاشف
السلطنه که در تاریخ چهاردهم شوال سال 1322 قمری مطابق با دوم دی سال 1283
شمسی به عنوان شارژدافر ایران به سفارت ایران در پاریس رفته بود، به ایران مراجعت
مینماید و بلافاصله با فرمانی که از جانب مجلس شورای ملی صادر گردید، مأمور تأسیس
شهرداری تهران به سبک جدید میشود. اولین شهردار تهران تنها یک سال در این سمت
ماند. لذا چطور میشود کسی که سه سال بعد از شادروان کاشف السلطنه به شهرداری
تهران منصوب شد، اولین شهردار پایتخت باشد؟! جا دارد که شما در استناد به رویدادهای
تاریخی فقط به کتاب و نوشتههای خود مراجعه نفرمایید و اسناد و مدارک دیگر را نیز مورد
مطالعه قرار دهید!"
متأسفانه مقاله ناصر نجمی کار خودش را کرده بود و از آن پس
کوچکترین کاری از سوی شهرداری پایتخت برای تکمیل و بازسازی آرامگاه کاشف السلطنه
و ایجاد کتابخانهای در آن صورت نگرفت!
همزمان با این رخداد، محصول چای نیز روز به روز به وضع تأسفآوری
افتاد، بهطوری که از نظر اینجانب "چای" دیگر "طلای سبز"
نبود و در همه جا از آن با عنوان "چای این محصول نفرین شده سبز سیاهبخت!"
یاد کردم و میکنم!
اکنون در آغاز هشتاد و دومین سال درگذشت شهادتگونه شادروان
کاشف السلطنه هستیم. مناسب میبینم اولین نوشتهام را که در سال 1372 در لزوم
برگزاری مراسم بزرگداشت این مرد بزرگ در "هفتهنامه کادح" چاپ رشت به
چاپ رسید، در این نوشته بیاورم.
افتخار ابدی و مایه سربلندی مملکت
هر سال که روز سیویکم فروردین ماه فرا میرسد، بوتههای
سرسبز چای که تازه رشدشان را آغاز میکنند، بیشتر از روزهای دیگر قطرات شبنم بهاری
را در خود نگه میدارند. اگر در این روز با دقت به این برگها نگاه کنیم، متوجه میشویم
که قطرات شبنم از روی برگهای چای به صورت قطرات اشک لحظه به لحظه فرو میریزند و
این وضع در روز سیویکم فروردین ماه از نظر شدت و طول مدت از سایر روزهای سال
طولانیتر است.
هنگامی که فروغ خورشید بهاری به بوتههای چای میتابد، گویی
در این روز تابش آنطوری است که برخلاف روزهای دیگر که خیلی زود به عمر آن قطرات
پایان میدهد، با نوازش خاصی به آنها میتابد تا هرچه که دلشان میخواهد، اشکشان
را سرازیر نمایند. گویی فروغ خورشید روز سیویکم فروردین ماه هم میداند که در
چنین روزی این بوتههای نازنین چای حق دارند اینچنین اشک بریزند، زیرا شصت و چهار
سال پیش در چنین روزی "محمد میرزا" معروف به "کاشف السلطنه" ـ
بنیانگذار و پدر چای ایران ـ درحالی که عاشقانه از آخرین سفر پربارش از هندوستان
به میهن باز میگشت، در جاده بوشهر و شیراز در "کتل ملو" با اتومبیل به
ته درهای سقوط میکند و جان به جانآفرین تسلیم مینماید.
انسان وقتی تلگرامی را که شادروان کاشف السلطنه به محض ورود
به میهن، یعنی سه روز قبل از فوتش در تاریخ بیست و هشت فروردین ماه سال 1308 به
مقام ریاست فلاحت مملکتی وقت میزند را مطالعه میکند، عشق کمنظیر او به این آب و
خاک و مردمش و آرزوی بینیاز کردن مملکت از محصول خارجی و شتاب و وسواس عجیب او در
به ثمر رساندن نقشههایش در این زمینه را با تمام وجود خویش احساس میکند و در
برابر عظمت روح بزرگش سر تعظیم و تکریم فرود میآورد.
آری! او مأموریت به هندوستان را باری به هر جهت انجام نداده
بود. او فقط به هندوستان سفر نکرده بود که لقب جنرال قنسول ایران در هندوستان را
برای خود حفظ نماید. او برای تحقق بخشیدن به ایده بزرگی که در یکی از یادداشتهایش
از آن اینچنین یاد میکند، به این سفر رفته بود: "... میروم دنبال چای...
انشاءالله کسان دیگری هم در فکر رفع احتیاج سایر کالاها باشند"، و اضافه میکند: "علیالتحقیق مبلغ ده کرور تومان برای
خرید چای هر ساله از ایران خارج میشود. اگر همین مبلغ در مملکت بماند، شاید
جلوگیری از پریشانی و فقر و فاقه مملکت بکند." چه روح حساسی! چه قلب پرعاطفهای
که نگران پریشانی و فقر ملت بود.
اینچنین ایده و افکار والا تنها در شخصیتهای بینظیر و احترامبرانگیزی
چون شادروان کاشف السطلنه پیدا میشود که در تمام طول عمرشان برای سربلندی ملت و
مملکتشان از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند و به همه خطرها هم تن درمیدهند تا جایی
که میبینیم جانشان را هم در راه هدفی که دنبال میکنند میگذارند!
طلای سبزی که شادروان کاشف السطلنه با خود به این مملکت
آورد و آن را محصول بومی و دائمی منطقه ساخت، فقط به خاطر این بود که روزی این
مملکت را نه تنها از نیاز به وارد کردن چای خارجی بینیاز سازد، بلکه آن را به
میزانی برساند که به مانند یک ثروت بیپایان به خارج هم صادر نماید. متأسفانه
تاکنون هیچیک از دولتها نتوانستهاند آرزوی او را جامه عمل بپوشانند، زیرا بعد
از شادروان کاشف السطلنه هیچکس حتی یک روز هم راهش را آنطور که او آرزو داشت،
ادامه نداد و مسلماً تا روزی که این بیتوجهیها به این طلای سبز ادامه داشته
باشد، نخواهیم توانست از واردات چای بینیاز شویم، چه رسد به اینکه به صادر کردن
آن مبادرت ورزیم که یکی از آرزوهایش بود!
آری! شادروان کاشف السطلنه ـ پدر چای ایران ـ یک انسان متعهد
و مسئول به تمام معنا بود. او عاشق صادق این آب و خاک بود. آرزویش بینیاز کردن
کشور از محصولات خارجی بود. چه میدانست در سایه بینیازی به محصولات خارجی و
خودکفایی است که میتوان به استقلال واقعی دست یافت و مملکت را به راه ترقی و
توسعه سوق داد.
بیاییم به پاس خدمات بینظیری که این مرد بزرگ و این انسان
والا به میهن ما و مردم میهن ما نموده است و در تاریخ کشور ما از او به عنوان
افتخار ابدی و سربلندی مملکت نام برده شده است، همه ساله روز سیویکم فروردین ماه
را گرامی بداریم و با برپایی مراسمی، ولو ساده روحش را شاد و گوشهای از دین خود
را به این انسان والا و شرافتمند ادا نماییم.
هجده سال از نگارش این نوشته میگذرد و تاکنون هیچیک از دستاندرکاران
امور چای ـ چه در بخش دولتی و خصوصی ـ حتی یکبار هم به بزرگداشت این مرد بزرگ دست
نزدند! مردی که به روایت شادروان مهندس نادر مستوفی محصصی که از اولین فارغالتحصیلان
مهندسی کشاورزی دانشکده کشاورزی کرج بود، کاشف السلطنه درخصوص زحمات و مرارتهایی
که در به ثمر رساندن کوششهای خود در زمینه چای و چایکاری در ایران کشیده بود، این
شعر را زیر لب زمزمه میکرد:
خرد مومین قدم وین راه تفته
خدا میداند و آن کس که رفته
روانش شاد و یادش گرامی باد!