پایگاه خبری تحلیلی لاهیگ با افتخار همراهی بیش از یک دهه در عرصه رسانه های مجازی در استان گیلان      
کد خبر: ۳۶۷۳
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۸۹ - ۰۹:۳۳

هفت سال پر افت‌وخیز از انقلاب تا قائله گیلان

گفت‌وگو با دکتر فریدون شایسته

با فریدون شایسته ـ نویسنده کتاب "نهضت جنگل از آغاز تا فرجام" ـ درباره سیر وقایع نهضت جنگل و حوزه‌های مناقشه‌برانگیز تاریخ انقلاب جنگل گفت‌وگو کردیم. تسلط او بر بحث تاریخی این دوره، جسارت ما را در طرح سئوال‌های حساس و نقدهایی که درباره نهضت جنگل مطرح می‌شود بیشتر کرد. حاصل ماجرا یک گفت‌وگوی طولانی شد که در دو جلسه انجام گرفت. به اقتضای مجال اندک ما، گفت‌وگوی نخست را در این‌جا می‌آوریم و آن دومی می‌ماند برای شماره بعد یا مجالی دیگر.

ناگفته نماند که فریدون شایسته، کارشناسی ارشد تاریخ را از دانشگاه تربیت مدرس گرفته و اکنون دانشجوی دوره دکتری تاریخ در دانشگاه اصفهان است. از او مقالات زیادی در نقد متون تاریخی در مجلات معتبر به چاپ رسیده است. علاوه بر این، او به عنوان پژوهشگر نمونه استان گیلان در سال 1387 نیز برگزیده شده است.

مهدی بازرگانی

• از آغاز که جنبش جنگل شکل می‌گیرد، ما چه طبقات و گروه‌هایی را در داخل بدنه نهضت و به عنوان پشتیبانان آن می‌بینیم؟

برای پیدا کردن آغاز نهضت باید یک عقب‌نشینی به دوره مشروطه بکنیم؛ چون نهضت جنگل چیزی فراتر از نهضت مشروطه نبوده است. شما وقتی به اسامی نهضت جنگل نگاه می‌کنید، می‌بینید در این‌جا افراد روزنامه‌نگاری هستند که خودشان در نهضت مشروطه فعالیت داشتند. مثلاً از برجسته‌ترین این چهره‌های روزنامه‌نگار، مرحوم میرزا حسین خان کسمایی است که یکی از فعالان مشروطه در گیلان است. حتی یادداشت‌هایی که محمدعلی گیلک از مشروطه داشته، وقتی از غوغای رشت صحبت می‌کند، از میتینگ‌های مردم رشت و سخنرانی‌های پرشور و آتشی میرزا حسین خان کسمایی در رشت بحث به میان می‌کشد. یا از میرزا محمدعلی مغازه‌ای که باز هم روزنامه‌نگار است. این‌ها در بعد روشنفکری بودند که نمادشان میرزا حسین خان کسمایی می‌تواند باشد. بعضی از چهره‌هایی که بعد نظامی دارند و در عرصه روشنفکری مطرح نیستند هم هستند. این‌ها تنها در حوزه نظامی مطرح‌اند. کسانی که در ماجرای فتح تهران و سرکوب فتنه محمدعلی شاه که بعدها دوباره برای اعاده قدرت به تهران باز می‌گردد. مثلاً مشهدی علی شاه چومثقالی یا هوشنگ را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که شروع حرکت مشهدی علی شاه، یعنی اولین باری که از او نام برده می‌شود، در مشروطه و در ماجرای فتح تهران است. بعد هم او جزء هیأت 27 نفره اتحاد اسلام است که کمیسر جنگ این هیأت در کسما است.

یک‌سری از افراد تجار خوش‌نام هم می‌بینیم. کسانی که به علت تحت اشغال بودن گیلان و نابسامانی اوضاع داخلی که بعد از مشروطه به‌وجود آمد، در حول نهضت جمع شدند و از بنیانگذاران نهضت بودند. وجه غالب این دسته همان وجه تجاری ـ بورژوایی است، مثل حاج احمد کسمایی. او همه کسانی را که وارد نهضت می‌کند، با صنفش یاد می‌کند. مثلاً برادرش به نام کربلایی ابراهیم بزار کسمایی، یا محمد اسماعیل عطار کسمایی، این‌ها کسانی بودند که همه از بازرگانان به‌نام بودند. گرچه اهل کسما بودند، ولی همه در رشت حجره‌هایی داشتند. در واقع از وضعیت اسفبار گیلان به ستوه آمده بودند. حاج احمد کسی است که می‌گوید من هر ساله 150 تن ابریشم از کسما به بندر مارسی برای کمپانی بونه می‌فرستادم. توجه کنید که یک تاجری که در آن زمان می‌تواند اقدام به تجارت این حجم ابریشم ـ آن‌هم به بندر مارسی بکند ـ چه استطاعتی می‌تواند داشته باشد.

علاوه بر این‌ها، افراد طبقات پایین هم بودند؛ مثل سمسارها، نعل بندها و شیشه‌برها که پیشه‌وران خرده‌پا بودند. مثلاً رحیم شیشه‌بر یا علی شیشه‌بر که شهرت‌شان، صنف‌شان را نشان می‌دهد. وجه دیگر نهضت جنگل، روستاییانی بودند که از پرداخت مال‌التجاره به مالکان در می‌رفتند و اوضاعی که نهضت جنگل فراهم کرده بود برای این‌ها امیدوارکننده بود؛ البته برای آینده، نه حال حاضر. و جناح مقابل عمده مالکان بودند. این‌ها آینده نهضت را به نفع خود نمی‌دیدند.

یا شخصی به نام برهان‌الدین املشی معروف به میزان که مورد توجه خواص است. با دکتر ابوالقاسم فربد که از جرگه تحصیلکرده‌هاست. یا دکتر حشمت الاطباء طالقانی معروف به دکتر حشمت که پزشک بود. این‌ها از طبقه نوخواه و تحصیلکرده و آرمانخواه جامعه ما بودند. آن بیست و هفت نفری که در هیأت اتحاد اسلام می‌بینیم، از طبقات فرودست جامعه نیستند؛ همه از آن‌هایی هستند که از بعد ملی و روشنفکری و روزنامه‌نگاری دارای وجاهت بودند. در واقع آن‌ها بودند که نهضت جنگل را هدایت می‌کردند.

 

• در 1293 خورشیدی نهضت جنگل شروع شد و هفت سال ادامه پیدا کرد. در طی این انقلاب، ما رخداد انقلاب اکتبر را داریم که بر مسائل و معادلات جهانی تأثیر می‌گذارد. تأثیر این اتفاق سیاسی بر پیگیری نهضت چه بود؟

این برمی‌گردد به نخستین کنگره ملل ستمدیده مشرق زمین که در 1920 در باکو تشکیل می‌شود. اگر ما آن بیانیه و پیامدهای آن نشست را در این‌جا ببینیم، می‌بینیم که در آن‌جا از نهضت‌های رهایی‌بخش حمایت می‌شود و دولت اتحاد جماهیر شوروی از هر نهضت رهایی‌بخشی که جنبه مبارزه علیه امپریالیسم داشته باشد حمایت می‌کند. شما از آن طرف هم آن اقداماتی که تروتسکی ـ وزیر خارجه شوروی ـ انجام داد و تمامی قراردادهای روسیه تزاری را ملغی می‌کند. شما این‌ها را بگذارید کنار هم و این‌که ما از زمان تشکیل دولت صفویه همیشه با یک کشور مهاجم و متجاوزی به نام روسیه مواجه بودیم. شما حساب بکنید که از آن دوره تا آن زمانی که دولت شوروی به‌وجود می‌آید، ما قرن‌ها از طریق روس‌ها مورد آزار و اذیت قرار گرفتیم. شما در دوره قاجار می‌بینید که روس‌ها عهدنامه‌های گلستان، ترکمانچای و آخال را به ما تحمیل کردند و به هر حال ایالت‌های زیادی را که جزئی از همین اتحاد جماهیر شوروی شد، از بدنه اصلی فلات ایران جدا کردند. حالا این‌که یک حکومتی در همسایگی شمالی ما به‌وجود بیاید که اظهار نوع‌دوستی بکند و از یک کشوری که می‌خواهد خودش را از قید و بند امپریالیسم رهایی پیدا بکند و بگوید که پشتیبانش هستم. در آن زمان یک نهضتی مثل نهضت جنگل اگر نتواند از این فرصت استفاده بکند، ما باید امروز او را محکوم می‌کردیم. ولی سیاست، عرصه دخالت‌های ممکن و استفاده از فرصت‌های ممکن است. سیاست خیلی چیز اتوپیایی نیست. سیاست یعنی این‌که شما مصالحی را از هر طریقی بتوانید به جلو ببرید. شما نمی‌توانید بگویید که نه هنوز آن جامعه مناسب و آرمانی برای من مهیا نشده؛ من بمانم تا جامعه به آن حد برسد و بعد فعالیتی را قبول کنم. نهضت در این‌جا تشکیل شده و از آن طرف هم فعالیتی صورت می‌گیرد و من می‌گویم که از این نهضت حمایت می‌کنم. و این‌ها رو کردند به حکومتی که چنین اظهار دوستی می‌کرد. ولی این دوره نخست را شما می‌دانید که شوروی هنوز وارد عرصه جهانی نشده. و نکته این‌جاست که زمانی که او هنوز وارد عرصه جهانی نشده بود، بر این اعتقاد بود. ولی همین که می‌بینیم انگلیس، رژیم جدید شوروی را به رسمیت می‌شناسد، آن‌جا می‌بینیم که همین سیاست، یعنی "صدور انقلاب به مرزهای فراتر از شوروی" و "حمایت از نهضت‌های آزادیبخش" در تز استالین تبدیل می‌شود به "شیوه همزیستی مسالمت‌آمیز."

• این بحث حمایت از نهضت‌های آزادیبخش که شما مطرح می‌کنید، از دوره کرنسکی آغاز می‌شود یا این‌که به دوره لنین مرتبط است؟

نه این فرق می‌کند. ما در 1920 کنگره ملل ستمدیده را داریم و انقلاب اکتبر در 1917 است. ما وقتی از کرنسکی صحبت می‌کنیم، درباره یک دوره موقت شش ماهه آغازین سخن می‌گوییم. این دولت درحال تحول بود. کرنسکی در تاریخ شوروی به عنوان یک حکومت منسجم مطرح نیست. او در شرایط گذار رخ می‌نماید و تأثیری نداشته. اگر حرف‌های خوبی زده ـ که به نظر من زده ـ ولی برای جامعه‌ای که آرمانخواه بوده و همه اهداف را در انقلاب می‌دیده و در شعارها خودش را گم کرده، هرگز حرف‌های کرنسکی معنا ندارد. درصورتی که اگر جامعه گوش شنوایی داشت، چه‌بسا حوادث بعدی برای جامعه شوروی به‌وجود نمی‌آمد. این بحث کنگره ملل ستمدیده در سه سال بعد مطرح می‌شود و این تزی است که لنین دارد مطرح می‌کند. پشت این ما می‌بینیم که این تز جانشین نگاه‌های دیگر می‌شود. با کنار زدن تروتسکی و تبعیدش به مکزیک، در آن‌جا با حضور لنین همه‌کاره انقلاب، ژوزف استالین می‌شود. با تبعید تروتسکی به مکزیک شما می‌بینید که تفکر صدور انقلاب و حمایت از نهضت‌های آزادی‌بخش کنار می‌رود و طرح جدید استالین، یعنی "شیوه همزیستی مسالمت‌آمیز" روی کار می‌آید. لنین هنوز در قدرت بوده، اما متولی امور وزارت خارجه‌اش و بحث‌های فراتر از مرز شوروی را استالین برعهده داشت. نامه‌ای که مرحوم میرزا کوچک به لنین می‌نویسد، در واقع لنین هیچ‌کاره است. لنین اختیار این امور را بالجمله به استالین واگذار کرده. در واقع لنین هیچ‌گونه اظهار نظری در امور خارجه خودش نداشته و باید در این‌جا تروتسکی و بعد استالین را دید.

• میرزا علاوه بر نامه به لنین، به تروتسکی هم با امضای رئیس دولت انقلابی نامه‌ای دارد.

درست است! به تروتسکی هم نامه دارد، اما عصر، عصر تروتسکی نبوده.

 

• تحولاتی که در آن‌جا رخ داد، به گونه‌ای بود که تز تروتسکی جای خودش را به تز لنین داد و این به نفع نهضت جنگل نبود و در حقیقت ماجرا به سمتی رفت که نهضت از دولت شوروی دل برید.

بله! دل برید و البته به‌حق هم بود. شما وقتی نامه‌های اول میرزا به مدیوانی را می‌بینید، یک ریسمان امیدی هست و میرزا امیدوار است. اگرچه همان زمانی که حزب عدالت در رشت تشکیل می‌شود، آن‌ها یک‌طور دنبال این هستند که میرزا کوچک را کنار بزنند و انقلاب سرخ را در رشت حاکم کنند. ولی هنوز امیدی هست که از طریق مکاتبات بین رشت و مسکو این روابط التیام پیدا بکند. نامه‌های میرزا به مدیوانی این را نشان می‌دهد. این امید وجود دارد که شوروی بیاید از نهضت جنگل حمایت کند و استقلال نهضت جنگل را به رسمیت بشناسد. نه این‌که بیاید ایدئولوژی نهضت را عوض بکند و ایدئولوژی خودش را غالب بکند و نیروهای خودش را در رأس انقلاب قرار بدهد. ولی آمدن روتشتاین به‌جای مدیوانی دقیقاً حاکم شدن تز استالین، یعنی همزیستی مسالمت‌آمیز است. روتشتاین دیگر کاری به این‌ها ندارد که اختلافات درون نهضت چه بوده و جناح چپ مذهبی یا چپ مارکسیست چه می‌گوید. می‌گوید که باید از حکومت مرکزی حمایت بکنید. این زمانی است که شوروی توسط انگلیس به رسمیت شناخته شده بود و میرزا کوچک و نهضت جنگل در واقع قربانی به رسمیت شناخته شدن دولت انقلابی شوروی توسط انگلیس است.

• سئوالی هم این‌جا مطرح است که نامه‌ای که میرزا به لنین نوشته، آیا به دست لنین رسیده؟ چون بعضی می‌گویند که این نامه توسط دولت جمهوری آذربایجان که مسئول رساندنش به لنین بوده، توقیف شده و نامه به نظر لنین نرسیده.

در مورد صحت و سقم آن نمی‌شود اظهار نظر کرد. اما آن چیزی که در منابع آمده متنی است که از یک نامه در دست ماست. ولی آیا این نامه رسیده یا نه نمی‌شود با قاطعیت عنوان کرد. اگر به فرض هم می‌رسید، تأثیری در آن‌جا نداشت. نامه تظلم‌خواهی که از روی عاطفه و دلسوزی نوشته می‌شود، تأثیری در سیاست‌های کلان روس‌ها ندارد. البته در بعد سیاست خارجی ما چیزی از لنین نمی‌بینیم. به نظر من بیشتر مشکل لنین بحث داخلی و مشکلات ساختاری کشور روسیه بود. آن‌قدر مشکل در آن‌جا زیاد بود که تمام هم او صرف آن‌جا شده بود.

• سیاست "نپ" هم در همین دوره لنین مطرح شد.

"نپ" یا "سیاست اقتصادی لنین" به همین بحث می‌پردازد. شما حساب کنید روسیه‌ای که این‌همه بدبختی‌ها را کشیده و حالا بحث ضد انقلاب داخلی دارد. از آن طرف هم ژنرال دانسترویل که به گیلان می‌آید، بحث کمک به روس‌های سفید را دارد که بیایند شوروی را در همان‌جا خفه بکنند. روس‌هایی که از بیرون می‌آمدند کمین می‌گرفتند که این رژیم را نابود کنند. مشکلاتی در آن‌جا بود. مثلاً شورش دهقانان و مشکلاتی که کارگران داشتند. بعد نیروهای وفادار به تزارها هم تلاش می‌کنند که قدرت‌شان را اعاده بکنند. به خاطر چنین مسائلی بیشتر هم و غم لنین در آن‌جا بود. این بحث‌هایی که در کنگره ملل ستمدیده بعد از صدور انقلاب مطرح می‌شود، بیشتر به "کمینترن" برمی‌گردد. دفتری باز شد در وزارت خارجه که این موضوعات را آن‌ها رهبری می‌کردند، وگرنه خود لنین بیشتر نگاه به اوضاع داخلی داشت.

• به درون نهضت می‌رویم. ما در میان طیف‌های مختلفی که در درون نهضت بودند، چپ‌های مذهبی و چپ‌های مارکسیست را داریم. این محل پرسش است که این گروه‌ها چطور شد که در کنار هم ایستادند؟ آیا این به خاطر اشتراک هدف و نوعی تاکتیک بود، یا این‌که همه این‌ها را می‌توان به یک معنا چپ نامید؟

علت نزدیک شدن این‌ها در وهله اول، آن بحث فعالیت‌های ایدئولوژیک چپ نبود. چون نیروهای کارگر ما که در قفقاز، باکو و صنعت نفت آن‌جا کار می‌کردند، از دوره مشروطه ارتباطات زیادی با این طرف داشته‌اند. ما در دوره مشروطه پنجاه هزار کارگر گیلانی، ترک و آذربایجانی داریم که در باکو و آن طرف مشغول فعالیت‌اند. ما ارتباطات زیاد میان دو طرف داریم و حتی فعالیت‌های آن‌ها در پیدایش مشروطه مؤثر بوده. با آغاز نهضت جنگل، آن‌ها از آن طرف به قصد حمایت به جنبش جنگل می‌پیوندند. در زمان اول بحث بر سر فعالیت ایدئولوژیکی نبوده، ولی در جریان این کار شما می‌بینید که کم‌کم این‌ها وارد می‌شوند. میرزا در قرارداد 10 ماده‌ای که با نیروهای ارتش سرخ که در غازیان شدند بست که جمهوری در گیلان تشکیل شود. ما در متن قرارداد چیز خاصی نمی‌بینیم. در این قرارداد استقلال ایران تأمین شده، بی‌طرفی ایران در مناسبات بین‌المللی تأمین شده. اما وقتی حکومت جمهوری تشکیل می‌شود، اداره نهضت عملاً از کمیته 27 نفره اتحاد اسلام خارج می‌شود و این به حکومت جمهوری در گیلان منتقل شد. شاید آن‌ها در شور انقلابی احساس نمی‌کردند، اما این حکومت جمهوری از اول هم مشخص بود که به زودی دودستگی در آن ایجاد شود و به پایان برسد. یا شاید الآن که نگاه ما به عقب است و شکست و تاریخ را می‌بینیم، این را می‌گوییم. این یک مقدار جای تأمل بیشتر دارد.

به هر حال واقعیت این است که نیروهایی با این ایدئولوژی وارد نهضت می‌شوند و نهضت این‌ها را می‌پذیرد و حتی جزء سران نهضت می‌شوند. این‌جاست که اختلافات در درون وجود دارد. البته یک‌سری اختلافات در اتحاد اسلام با وجود شخص میرزا کوچک وجود داشت. وقتی ما به خاطرات نگاه می‌کنیم، می‌بینیم یک تقابل وجود دارد، بین جماعت کسمایی و جماعت رشتی. یک عده طرفدار میرزا کوچک‌اند و یک عده هم از آن طرف طرفدار حاج احمد کسمایی‌اند.

• ریشه این اختلاف چه بوده؟ آیا بعد فکری و ایدئولوژیک داشته یا علت دیگری داشت؟

همیشه فکری و ایدئولوژیک نبوده. خیلی این اختلافات عمقی نیست. مثلاً رشتی‌های نهضت به میرزا می‌گفتند که حاج احمد کسمایی آدم مغروری است و همه پیروزی‌ها را به نام کسمایی‌ها تمام می‌کند. آن‌ها هم می‌گفتند که رشتی‌ها هیچ فعالیتی نمی‌کنند. اختلافات این‌ها زیاد حالت فکری و ایدئولوژیکی ندارد. مثلاً یکی به مقابله با حکومت مرکزی اعتقاد داشته باشد و یکی به تقابل اعتقاد داشته باشد و دیگری به تعامل؛ این را منابع به ما نمی‌گویند، ولی همیشه یک حس رقابت بین رشت و کسما وجود دارد. به همین دلیل در کنار کسما، گوراب زرمیخ هم مطرح می‌شود که میرزا یک‌سری نیروهایش را به آن‌جا می‌فرستد و آن‌جا را تبدیل به پایگاه نظامی خودش می‌کند. یعنی این‌که همه تمرکز از کسما گرفته می‌شود، بیان‌گر همین است. میرزا نمی‌خواهد تمام توان در کسما متمرکز شود و آن وقت نهضت به بن‌بست برسد. این کشاکش‌ها در نهضت جنگل بود، ولی قابل تحمل بود و ما ندیدیم این دو در مقابل هم صف بگیرند و به روی هم اسلحه بکشند. این در دوره اتحاد اسلام است. رقابت در این دوره بیشتر بعد جغرافیایی دارد و دو منطقه جغرافیایی با هم کش و قوس دارند.

اما وقتی نیروهای چپ مارکسیست وارد این‌جا می‌شوند و میرزا آن‌ها را می‌پذیرد و حکومت جمهوری اعلام می‌شود، نکته‌ای که در این‌جا برای ما مبهم است این است که میرزا در این‌جا استقلال گیلان را به رسمیت می‌شناسد. حتی در آن قرارداد هم آورده که اگر نهضت نیاز به اسلحه داشت، در ازای پرداخت وجه از روس‌ها ابتیاع بکند. با توجه به این، چه نیازی بوده که یک تعداد از افرادی که مستظهر بودند به حمایت از شوروی، وارد انقلاب جنگل بشوند. این یک نکته قابل توجهی است.

بالاخره این‌ها وارد جنگل شدند و از این مقطع به بعد شما تنش را ایدئولوژیکی می‌بینید. یعنی وقتی احسان الله خان وارد نهضت می‌شود، چه می‌کنند؛ بستن مساجد، کشف حجاب، مصادره املاک، و آن‌جاست که وقتی احسان الله خان در رشت صحبت می‌کند، از مزدک تمجید می‌کند. اولین کاری که مزدک در آن زمان انجام داد، این بود که املاک تمام مالکان را مصادره کرد، و یکی این‌که تهمت به مزدک زده بودند و آن‌هم در ذهن مردم بود این بود که علاوه بر املاک بزرگان، حتی زنان را هم تقسیم می‌کنند. یعنی اشتراک در اموال و زنان به‌وجود می‌آید. مزدک در طول تاریخ ما به این وجه مشخص شده. با این سخنرانی و اعلام این‌که ما از نژاد مزدک هستیم و مزدکی حرکت می‌کنیم، یک ولوله و آشوبی در گیلان ایجاد کرد. این‌جاست که میرزا به مردم تسلی می‌دهد و می‌گوید که نه، این حرف‌ها نیست. اما مردم هر حرفی را از این‌ها می‌شنیدند، از زبان یک جنگلی می‌شنیدند، نه یک نیروی محارب با نهضت جنگل. آن داستان واقعه ملاسرا طرفین را به جایی رساند که به فکر قتل یکدیگر بودند.

• البته به نظر می‌رسد که نگاه میرزا به احسان الله و خالو قربان نگاه بدبینانه‌ای نبوده. حتی زمانی که در فومن بوده، در نامه‌ای می‌نویسد (نقل به مضمون می‌کنم): آن‌هایی که به فکر جدایی من از احسان الله و خالو قربان هستند بدانند ما با هم دوستان قدیمی هستیم.

حرف شما درست است. میرزا کوچک که همیشه سعی در تألیف قلوب داشت و به نحوی سعی می‌کرد که همه این‌ها را در کنار هم نگه دارد. اما آن شعر مرحوم غلامعلی رعدی آذرخشی که در مورد ابراهیم حکیمی و کابینه‌اش گفته بود، این‌جا صدق می‌کند:

شرط همکاری تجانس دان درست

بی تجانس کار کی گردد درست

اتحاد چند تن ناسازگار

چیست دانی دولتی ناپایدار

ائتلاف کردن با نیروهایی مثل احسان الله خان و بعد خالو قربان (یعنی نیروهایی که چپ مارکسیست بودند) به دو جهت مشکل‌ساز بود. یکی این‌که آن‌ها ایدئولوژی اسلامی ندارند. نهضت جنگل اهدافش مشخص است. شما وقتی نگاه می‌کنید، می‌بینید که میرزا کوچک خواهان تجزیه گیلان نبوده، به فکر این بوده که اگر دولت‌های ملی سر کار بیایند ـ همچنان‌که مشیرالدوله یا مستوفی الممالک وقتی بودند نیروهای جنگل با حکومت قزاق‌ها درگیر نمی‌شدند ـ این‌ها در همان جنگل می‌ماندند. فقط وقتی وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه می‌آمد و آن‌ها چون آن‌ها را مشروع نمی‌دانستند، در مقابل نمایندگان حکومت مرکزی کارگزاران، این‌ها دوباره حرکت‌های انقلابی را انجام می‌دادند. برای نیروهای چپ مارکسیست فرقی بین وثوق‌الدوله و مشیرالدوله نبود. آن‌ها همه این‌ها را یک حکومت بازیچه امپریالیست‌ها می‌دانستند، درحالی که میرزا بین دولت‌هایی که در تهران بر سر کار می‌آمدند تفاوت قائل بود. از طرف دیگر، آن‌ها دوست داشتند از همان زمانی که ایران را گرفتند و حکومت انقلابی مستقر شد، املاک را مصادره بکنند، درحالی که نهضت جنگل بنایش بر این نبود. هدف نهضت همان چیزی است که مسئول امور کمیساریای وزارت خارجه شوروی گفته بود. او گفته بود که نهضت جنگل دنبال این بود که اگر شرایط مساعد بشود، به کمک آزادیخواهان تهران یک مجلس مؤسسانی در تهران تشکیل بدهد و حکومت ملی در آن‌جا مستقر کند و بعد از طریق آن مجلس مؤسسان، وضعیت مالکیت را در ایران مشخص بکند. این حرف را شما در یادداشت‌های حاج احمد کسمایی که اظهار نظر قبلی را ندیده و نخوانده، می‌بینید؛ که ما می‌خواستیم بعد از جنگ جهانی اول یک حکومت ملی در سراسر ایران تشکیل دهیم و با آزادیخواهان و احرار تهران و بعد به وضعیت املاک برسیم.

چپ مذهبی یک نگاه ملی به مسائل دارد، ولی چپ مارکسیست بحث صدور انقلاب به جهان و اینترناسیونالیسم را داشتند. شما هر طور حساب کنید، این‌ها هیچ وقت نمی‌توانستند در کنار هم قرار بگیرند. جوهر این دو تفکر متفاوت بود و گاهی حتی متضاد. ورود این‌ها و تشکیل جمهوری در گیلان به نظر من حرکت نهضت را به سمتی برد که نطفه تفرقه و اختلاف‌افکنی گذاشته شد و بعد هم می‌بینیم که رسیدند به جایی که اسلحه به روی هم کشیدند.

• یعنی میرزا با تشکیل حکومت جمهوری مخالف بود؟

نه! میرزا حکومت جمهوری را قبول کرد. حکومت جمهوری در ایران مسبوق به سابقه است. مخبرالسلطنه هدایت در این‌باره می‌گویند که گیلان و آذربایجان، گول "جمهوری‌های گول‌زا" را خوردند. منظور نهضت جنگل و شیخ محمد خیابانی است که می‌گوید این‌ها گول جمهوری‌های گول‌زای قفقازیه را خوردند. یعنی آن‌ها به این‌ها گفتند که جمهوری درست کن. این جمهوری برخاسته از متن جامعه ما نبوده، ولی واژه جمهوری بعد از مرگ محمد شاه قاجار به‌وجود آمد. بعد از او یک عده دور میرزا نصرالله منشی ازدحام کردند که کشور به جمهوری راست آید؛ یعنی اوضاع با شاهنشاهی درست نمی‌شود. ما این جمهوری را در حافظه خود داشتیم، ولی نقطه پیدایش آن وقتی بود که نیروهای ارتش سرخ در اردیبهشت 1299 وارد خاک ایران شدند و آن قرارداد بسته شد. جمهوری در واقع از بطن قراردادی که بین میرزا و نمایندگان اتحاد جماهیر شوروی بسته شد درآمد. این جمهوری انقلابی شد و به‌جای هیإت اتحاد اسلام نشست.

شاید میرزا این تصور را داشت که در هیأت اتحاد اسلام که مورد حمایت اندیشه اتحاد اسلام بود که از عثمانی آمده بود، حمایتی که عثمانی‌ها از این‌ها در آن کمیته اتحاد اسلام داشتند. حالا عثمانی در حضیض و افول رفته و توان پشتیبانی از نهضت را ندارد؛ میرزا بتواند با این حکومت جمهوری حمایت شوروی را از خودش تضمین بکند و از فرصتی که پیش آمده استفاده بکند.

 

• حرف‌تان را این‌طور خلاصه می‌کنم که میرزا بیشتر به دنبال یک جمهوری ملی و ایرانی بوده، نه نوع شورویایی آن.

بعد از الغای قرارداد 1919 میرزا کم‌کم بحث جمهوری را مطرح می‌کند. بعد از این قرارداد و عدم صراحت احمد شاه در لغو آن، میرزا دیگر نسبت به احمد شاه خوشبین نیست. این جریان را می‌توان در کتاب خاطرات جنگل صادق مهرنوش و در جریان گفت‌وگوی بین حاج احمد و میرزا کوچک که حاج احمد دلیل تسلیم شدن خود را به قوای دولت مرکزی به اطلاع میرزا رسانده بود، مشاهده کرد.

میرزا البته بعد از تشکیل حکومت جمهوری هم با آن نوع جمهوری شورویایی مطلوب حزب عدالت زاویه دارد. در آن‌جا هم او تلاش می‌کند رشته امور را به دست افرادی که بعد کودتای حزب عدالت را طرح‌ریزی می‌کنند قرار ندهد، ولی این‌ها نهضت را با کشمکش مواجه می‌کنند. درست است که احسان الله خان آن شعارهای تند را می‌داد، اما در برابر آن شما باید می‌دیدید که حامیان نهضت جنگل چگونه واکنش نشان می‌دادند. شما قشر شهری ما (قشر روستایی به کنار) که همه خانواده‌های متدینی بودند و به نهضت نگاه می‌کردند، این‌ها اگر همه در نهضت نبودند، ولی اکثرشان عشریه و وجوهات می‌دادند. ما در خاطرات میرزا اسماعیل جنگلی می‌خوانیم که یک‌سری افراد در آغاز نهضت در خانه کربلایی ابراهیم کسمایی گفتند که ما کسانی نیستیم که دوشادوش شما بجنگیم و در بیغوله‌ها در خدمت جنگل باشیم، ولی تا توان داریم از لحاظ مالی نهضت جنگل را تأمین می‌کنیم. کسانی از این دست که وجوهات به نهضت می‌پردازند، بالاخره نسبت به حفظ کیان و آیین خود تعصب ویژه‌ای دارند. ولی ما می‌بینیم که در نهضت کسی در لباس جنگلی از مزدک صحبت می‌کند. تمام توان میرزا این بود که این افراد را بتواند کنترل بکند یا در مقابل تشویش اذهان در درون جامعه بایستد.

• به‌نظر می‌رسد که میرزا به خاطر دموکرات منشی‌اش، احسان الله و بقیه را هم سهیم در انقلاب می‌دانسته و خودش را (به شکل غیردموکراتیک) نمی‌توانسته مجاب بکند که انقلاب را به نفع خودش مصادره بکند.

قطعاً درست است. خود حاج احمد کسمایی هم در یادداشت‌هایش می‌گوید که میرزا به واقع رهبر نهضت جنگل بود، ولی رئیس نهضت جنگل نبود. خود حاج احمد هم به توجه میرزا به مشاوره اشاره می‌کند و در آن هیأت 27 نفره اتحاد اسلام هم که همه از زعما و شخصیت‌های برجسته بودند، مطمئناً مشورت خیلی پررنگ بود. شما اگر آن مرامنامه را معیار بگیرید، بسیار پیشرو است و هیچ وقت کهنه نمی‌شود. مطمئناً کسانی آن را نوشته‌اند که با مرامنامه و اساسنامه و مسائل حقوق بشر دنیا آشنا بودند. به نظرم آشنایی‌ای که میرزا حسین خان کسمایی با زبان فرانسه و روسی داشته، در نوشتن آن مرامنامه خیلی نقش داشته است.

میرزا این‌چنین بوده. تنها کسی که به میرزا انتقاد کرد و گفت که هرجا تو می‌خواهی نظرت را تحمیل بکنی، می‌گویی به استخاره پناه ببرم، دکتر حشمت بود که به حکومت وقت پناهنده می‌شود. میرزا می‌گوید که بگذار من استخاره بکنم که دکتر حشمت گفت میرزا تو هر وقت می‌خواهی نظرت را حاکم کنی می‌گویی باید استخاره کنم و جواب استخاره هم همیشه درست درمی‌آید. ولی پیش‌بینی میرزا کوچک از این‌که به دکتر حشمت گفته بود راه ما دو تا یکی است و در یک‌جا ختم می‌شود و حکومت مرکزی اصلاً در آن ساحتی نیستند که به کسی امان‌نامه بدهند و بعد تأمین امنیتش را بکنند. عاقبت مشخص شد که میرزا آن را به درستی پیش‌بینی کرده بود. میرزایی که از نظر تحصیلات در سطح دکتر حشمت نبوده، ولی از نظر سیاسی دورنمای امر سیاست را بهتر از دکتر حشمت دیده بود.

 

• یان کولارژ هم در خاطرات خودش شخصیتی را از میرزا به تصویر می‌کشد که در جمع نزدیکانش که اغلب خارجی بودند، گوش بسیار شنوایی داشته و اهل مشورت بوده. این را قبول می‌کنیم. اما استخاره کردن او باعث شکل گرفتن نقدهای بسیاری درباره میرزا شده. آیا میرزا استخاره را نماد تفکر مذهبی خود می‌دانسته؟ چون ما می‌دانیم که خیلی از رهبران مذهبی بزرگ ما هم به استخاره در امور سیاسی و اجتماعی اعتقادی نداشته‌اند؟

در بحث تاریخ‌نگاری ما بحثی داریم به نام اعتقاد به مشیت. در تاریخ‌نگاری در سراسر جهان بحث اعتقاد به مشیت وجود دارد. یعنی می‌گوید که خیلی انسان‌ها نیستند که تحولات را به جلو می‌برند. این مشیت و اراده خداوند است. حتی یک شخص ضد خدا و ضد کلیسا به نام ولتر جزء کسانی است که از نگاه سنتی مشیت را در اداره جهان مؤثر می‌داند و از نظر او، نقش انسان‌ها چندان مؤثر نیست و کلیسا هم او را به عنوان یک فرد ضد دین معرفی کرد.

شما وقتی به پس‌زمینه این تفکر نگاه می‌کنید، می‌بینید که به یک مشیتی معتقد است. از این‌رو در مباحث مربوط به تاریخ‌نگاری بحثی داریم به نام پرویدانسیالیسم (= مشیت‌گرایی). یا این‌که هرودوت وقتی تاریخ می‌نویسد، کار را کار خدایان می‌بیند. وقتی شما "تاریخ طبری" را نگاه می‌کنید، می‌بینید که طبری هم یک اراده‌ای را از طرف خدا مؤثر می‌داند، نه این‌که انسان‌ها خیلی در آن فعلیت داشته باشند. شما این تفکر مشیت را که خداوند بر کار جهان دخالت دارد و انسان‌ها ندارند؛ شما بعداً ادامه این بحث را در بین اشاعره و معتزله می‌بینید که خداوند مشیتش تا چه حدی است. آیا انسان‌ها در این مشیت دخالت ندارند؟ در قرآن هم شما هم مشیت را دارید و هم اراده را. پس این بحثی است که بشر از قدیم با آن روبه‌رو بوده. اما استخاره را شما از دو بعد باید ببینید. مثلاً کسی مثل حافظ وقتی می‌گوید: "در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست." زمانی استخاره را می‌خوانند که طرف تکلیفش مشخص نباشد، این فعلی را که دارد انجام می‌دهد خوب است یا بد است. وقتی می‌بیند که خیر است، پس دیگر تعلل جایز نیست. مرحوم فخرایی خودش در کتابش این قضیه استخاره کردن میرزا را آورده. بعد این مورد سوء استفاده بعضی شد و خودش نشست و پاسخ نوشت. گفت من می‌گفتم استخاره می‌کرده، نه این‌که وقتی می‌خواسته نهار بخورد، استخاره می‌کرده که من نهار را ساعت یک بخورم یا ساعت دو. این‌طور نبوده که شب و روز استخاره می‌کرده است. وقتی عرصه برایش تنگ می‌شده و نمی‌توانسته از این فضای دودآلود دورنما را ببیند، آن‌جا وضو می‌گرفته و پناه می‌برده به استخاره، و استخاره را نمی‌شود ننگ و عیب دانست. شما باید برگردید به صد سال پیش. در جامعه استخاره وجود داشته. سخن من این است که ما باید افراد را در ظرف مکان و زمان آن‌ها ببینیم. ممکن است در 10 قرن بعد استخاره در جامعه نباشد و یک نفر استخاره می‌کرده، ولی در زمانی که این جزء عقاید و باورهای مردم است، کسی به آن سمت گرایش پیدا کرد، دیگر جای خرده گرفتن نیست.

بعضی‌ها برای کوبیدن میرزا رجوع کردند به یادداشت‌های صادق کوچک‌پور. کوچک‌پور یکی از نیروهای نظامی نهضت جنگل است. ایشان در کتابش در دو سه مورد گفته که همه افراد نهضت جنگل معتاد به افیون تریاک بودند. یک جایی من سخنرانی می‌کردم، می‌گفتند که قربان این‌ها که همه تریاکی بودند، پس چه خوبی داشتند؟ بحث این بود حالا صادق کوچک‌پور می‌گوید همه این‌ها، این می‌تواند شش نفر الی 10 نفر باشد. آیا این همه نهضت جنگل تریاک می‌کشیدند و بعد می‌رفتند جنگ؟ تریاکی‌ها که یا خمارند یا نعشه. یعنی ما با یک جمعیت سه تا چهار هزار نفره که گاهی تا دوازده‌ هزار نفر می‌رسیده روبه‌رو هستیم که دسته‌جمعی تریاک می‌کشیدند و بعد می‌رفتند به جنگ قزاق‌های روسی و ایرانی! یکی این بحث صادق کوچک‌پور است و دیگر این مسأله استخاره. یعنی با استخاره هفت سال می‌شود در نهضت جنگل فعالیت کرد. یعنی ما استخاره بکنیم برویم کسما یا برویم به جنگ روس‌ها، اگر خوب آمد می‌جنگیم و اگر بد آمد نمی‌جنگیم. امروز با این بگذرانیم، فردا را سپری کنیم، یعنی هفت سال را می‌شود مدیریت کرد! نهضت جنگل اگر می‌خواست با استخاره اداره شود، چه نیازی به کمیته اتحاد اسلام ما داشتیم، چه نیازی بود حکومت جمهوری تشکیل شود، یا مذاکراتی با روس‌ها و انگلیسی‌ها بشود؟ خب اگر بنا بر استخاره بود، دیگر به این مسائل نیازی نمی‌افتاد.

• این مسأله تریاک را هم به‌نظر می‌آید که باید یک درک مختص به زمانه ازش داشت. آن زمان این حالت دارویی داشته. به نظرم مثل این است که بگوییم چون شریعتی سیگاری بوده، به همین خاطر افکارش مقبول نمی‌تواند باشد. درحالی که آن زمان مضرات سیگار آشکار نبود.

این را امروز اگر شما به یک بچه بگویید، نمی‌گوید شریعتی که بود، می‌گوید سیگاری بود، پس آدم نبود. حالا هم افرادی که در سن شصت هفتاد سال در روستا هستند، به علت پادردی که دارند به خاطر کار کشاورزی زیاد، دوام‌شان با تریاک است. یعنی واقعاً استفاده دارویی دارد و جزئی از فرهنگ درمانی روستا است. این نگاهی که ما امروز داریم، نباید به قبل تسری داد. ببینید یک بدی که تاریخ دارد، این است که دیوارش خیلی کوتاه است. هر که می‌خواهد شهره شود، وارد علم تاریخ می‌شود. یعنی در عالم اقتصاد و سیاست و هر علم دیگری موفق نشده، می‌گوید بیایم در تاریخ موفق شوم. در صورتی که هر رشته‌ای را در هر کجا که بروید آداب خودش را دارد. یعنی روش تحقیق خودش را دارد. و این‌ها نمی‌دانند و می‌خواهند سریع بیایند و شهره بشوند. از نظر نان مشکلی ندارند و می‌خواهند به نام برسند. آن‌ها هستند که تشخیص این را نمی‌دهد. ما اگر می‌خواهیم یک واقعیت تاریخی را ارزیابی کنیم، واقع نباید بیاید به زمان ما. ما باید برویم به روز واقعه تا بهتر بتوانیم اجزایش را درک کنیم.

• یک مقداری از بحث دور شدیم. سئوال دیگرم را این‌طور مطرح می‌کنم که ما تغییر سفیر شوروی را در اوج مسائل و مشکلات نهضت جنگل داریم. این به نظر شما آیا پیام مشخصی را می‌خواهد بدهد به طرف ایرانی یا به جنگلی‌ها؟

تغییر سفیر به نظرم به معنای تغییر نگاه به ایران بود. یعنی آمدند با این حرکت سیاست قدیمی خودشان را تغییر بدهند و آن‌چنان توجهی به جامعه ما هم نمی‌شد. یعنی هیچ وقت در بحث‌های کلان خارجی نباید منافع یک کشور کوچک را در تحولات جهانی مؤثر دانست. شما وقتی اوضاع پیچیده ایران را نگاه می‌کنید، باید ببینید در جریان جنگ سرد رهبران دو قدرت چه می‌خواستند، و ایران را که یک جاهایی به پیشرفت رسید، یک جاهایی کند شد، یک جایی کودتای 28 مرداد آمد؛ این دوره ائتلاف دو ابرقدرت در طول جنگ سرد بود.

شما نگاه بکنید روتشتاین چه زمانی وارد ایران می‌شود. قبل از آن، مشاور الممالک انصاری از طرف ایران می‌رود با دولت شوروی قرارداد 1921 را منعقد می‌کند و روتشتاین به ایران می‌آید. و آن‌وقت به نیروهای جنگل می‌گوید که خودتان را به دولت مرکزی تسلیم کنید. یعنی شوروی کلاً در طی این قرارداد 1921 توانست روابطش را با حکومت ایران سروسامان بدهد و از ایران امتیازاتی بگیرد. با دولت ایران پای صحبت نشست و تعهداتی را قبول کرد و از آن طرف هم ایران تعهداتی را قبول کرد. ریال مطمئناً دیگر نمی‌توانست به نهضت جنگل خدمتی بکند و باید از نهضت می‌برید. چون حکومت مرکزی ایران هیچ وقت این را نمی‌پذیرفت که قراردادی بسته شود بین دو قدرت، و آن دولت بیاید از نیروهایی که علیه این کشور حمله مسلحانه راه انداخته‌اند حمایت کند. پس این پیوستن به دولت مرکزی ایران، بریدن از نهضت جنگل را معنا می‌داد. از یک طرف دیگر شوروی هم از طرف انگلیس به رسمیت شناخته شد. یعنی شوروی با رسیدن به دو هدف خودش، یکی این‌که با دولت ایران قراردادی ببندد و فایده ببرد که برد و یکی این‌که حکومتش را انگلیس در عرصه جهانی به رسمیت بشناسد که آن‌جا هم شناخت. وقتی نامه‌هایی بین میرزا به روتشتاین رد و بدل می‌شود که این دو قرارداد امضاء شده و روتشتاین دیگر هیچ مأموریتی نسبت به حفظ نهضت جنگل و آشتی نیروهای داخلی نهضت ندارد و از آن‌جا هست که میرزا می‌خواهد راه را ادامه ندهد و احسان الله خان و بقیه می‌فهمند شوروی دیگر پشتیبان نهضت جنگل نیست. این‌ها از نهضت فرار می‌کنند که البته سرانجام خوبی هم پیدا نمی‌کنند. میرزا و یک عده‌ای تصمیم می‌گیرند که بدون حمایت شوروی به نهضت جنگل ادامه دهند و احسان الله و عده‌ای دیگر می‌خواهند جان خودشان را به‌در ببرند. حال یا احسان الله با آن سابقه‌ای که داشت نمی‌خواست زیر بیرق امان‌نامه دولت مرکزی برود یا این‌که اصلاً دولت حاضر به تأمین امنیت شخصی مثل احسان الله خان با آن‌همه سابقه مبارزاتی نبود. او به شوروی فرار کرد و در آن‌جا مرد.

 

• کشته شد یا مرد؟

می‌گویند که به نحوی کشته شد و برخی هم می‌گویند که خودش درگذشت. به هر طریق حرکتش از ایران، فهم درست سیاست وقت شوروی بود. در واقع همین موقع بود که در ادبیات سیاسی شوروی، "انقلاب گیلان" به "مسأله گیلان" تبدیل شد. مسأله گیلان یا قائله گیلان. این برای همه طرف شده بود قائله. برای انگلیس قائله گیلان بود، برای حکومت مرکزی قائله گیلان بود، برای شوروی هم قائله گیلان بود. اما همه از این ماجرا نفع بردند. میرزا کوچک شد یاغی و راهزن. تا جایی که وقتی غربی‌ها می‌خواهند از میرزا کوچک صحبت کنند، می‌گویند رابین هود شمال؛ چون اگر شما قائله را قبول کنید، آن‌هم می‌شود رابین هود. خیلی ارتقائش دهید می‌شود رابین هود، بالاتر از آن که قرار نمی‌گیرد. در واقع در جمع‌بندی ما می‌توانیم بگوییم برای هر سه دولت، پایان بخشیدن به نهضت جنگل منفعت داشت. رضا خان سردار سپه به عنوان ناجی ملت مطرح شد. چون در دوره وزارت جنگش نیاز داشت به این‌که کارنامه پر از غرور و افتخاری را تهیه بکند. سرکوبی نهضت جنگل نامش تمام شد و بعدها سرکوبی شیخ خزعل هم در جنوب به نامش تمام شد. از طرف دیگر، برای انگلیسی‌ها هم پرسود بود. میرزا از قرارداد 1919 وثوق‌الدوله را به رسمیت نمی‌شناخت و از حکومت انگلیسی دست‌نشانده حمایت نکرد و فضای جامعه را علیه‌اش دچار بلوا و آشوب کرد و حتی سر استوکس ـ یکی از فرماندهان انگلیسی ـ آمد به همین آتشگاه در سه کیلومتری جاده فومنات، در این‌جا با میرزا نشست داشت. به میرزا پیشنهاد داد که ما حاضریم اگر شما خودتان را تحت شرایط دولت انگلیس دربیاورید، ما شما را به عنوان حاکم ایران انتخاب می‌کنیم. میرزا دست رد به این‌ها زد. از سویی، شوروی هم توانست با به رسمیت شناختن خودش و آن قرارداد پرمنفعت 1919 نه در لباس دولت تزاری، بلکه با اسم دولت انقلابی به آمال خودش برسد. اگرچه نهضت شکست خورد، ولی هر سه دولت به خواسته‌ها و مطالبات زیادی رسیدند.

 

• در واقع میرزا قربانی شد.

میرزا قربانی اتحاد و ائتلاف مشئوم سه نیروی مستبدی شد که به آرمان‌های ملی، نجات ملت و آزادی ملت، دموکراسی و حقوق بشر، به هیچ‌کدام پایبند نبودند.

• ماهنامه خط مهر، شماره 15 و 16

نظرات بینندگان