کسی که به زادگاهش عشق نمیورزد، نمیتواند به جهان عشق بورزد
گفتوگو با هوشنگ عباسی
با هوشنگ
عباسی، سردبیر مجله "گیلهوا" که از آغاز در حلقه "گیلهوا"
بوده و هماکنون نیز پررنگتر از گذشته در حوزه گیلانپژوهی فعالیت دارد گفتوگو
کردیم. او علاوه بر روزنامهنگاری، یک محقق ادبیات و مردمشناس برجسته نیز هست و
در سه دهه گذشته، مجله "گیلهوا" محمل فعالیتهای پژوهشی او بوده. در
این گفتوگو این سی سال را به داوری نشستیم. بخوانید:
• از ابتدا
شروع میکنیم، از قبل از انقلاب که حلقه "گیلهوا" درحال شکلگیری بود.
از اندیشه ابتدایی "گیلهوا" بگویید و بگویید که چطور شد این عده دور هم
جمع شدند.
بعد از
انقلاب به واسطه فضای جدیدی که بهوجود آمده بود، یک گروه از چهرههای فرهنگی
گیلان دور هم جمع شدند و انجمنی به نام "فرهنگسرای خلق گیلک" تأسیس
کردند که اهداف آنها، فعالیت در چارچوب زبان و ادبیات گیلکی و جمعآوری و ثبت و
ضبط فرهنگ گیلان بود. این گروه پنج نفر بودند: آقایان محمد بشرا، محمدتقی پوراحمد
جکتاجی، علیاکبر مرادیان، زندهیاد محمدولی مظفری و علی عبدلی. یک نفر از منطقه
شرق گیلان، یک نفر از تالش و سه نفر هم از رشت. اینها هم در شکل یک انجمن و هم در
قالب یک مجله فعالیت میکردند به نام "دامون". این کار مطبوعاتی بیشتر
در زمینه نوشتهها و اشعار گیلکی و تالشی و در زمینه قواعد و دستور زبان بود که
بعد از چهار شماره متوقف شد و آن انسجام گروهی را از دست دادند. بعد از آن، آقای
جکتاجی مجوز دوره دوم "دامون" را گرفت که حدوداً بیست و هشت شماره منتشر
شد. آقای مرادیان در آن زمان مجوز "گیله مرد" را گرفته بود که بیشتر در
حوزه سیاست گام برمیداشت. همه اینها یک دورهای داشت. منتها علاقهمندی به زبان
و ادبیات گیلکی در میان قشر زیادی از روشنفکران و اهل فرهنگ و چهرههای فرهنگی بهوجود
آمده بود. بعد من و دوستان دیگر پیش آقای جکتاجی رفتیم و حدوداً سال شصت و یک بود
که یک انجمنی به نام "یاوران گیلان" تأسیس کردیم که قرار بود مطالب "دامون"
را به شکل کتاب منتشر کند. دو سال این فعالیت ادامه داشت و به همراه دوستان دیگر،
مثل آقای جکتاجی، رحیم چراغی، کریم مولاوردی خانی، غلامحسن عظیمی، زندهیاد فرهنگ
توحیدی و خود من کار را در بعد انتشار کتاب ادامه دادیم، تا اینکه بعد از آن هم
دوستان در مجامع مختلف دور هم جمع میشدند و در مجامع مختلف شرکت میکردند، که از
سال هفتاد، مجوز نشریه "گیلهوا" را آقای جکتاجی گرفتند. "گیلهوا"
از همان آغاز برنامه و اهداف خودش را شناخت مناطق مختلف شمال ایران و بهویژه
گیلان مشخص کرده بود. در واقع نوعی شمالشناسی با ارجحیت مسائل گیلانشناسی. بخشی
از مطالب "گیلهوا" به زبان گیلکی و بخشی به زبان فارسی چاپ میشد و میشود.
• این
علائق محلی چگونه شکل گرفت. یک بار میبینید که آدمی ادامهدهنده راه گذشتگان است
و یک بار خودش پیشگام میشود. چطور شد که شما به کار در حوزه فرهنگ بومی علاقهمند
شدید.
ببینید!
اصولاً انسان یک دورهای بیدار میشود و در لرزهها و تحولات اجتماعی که اتفاق میافتد
به خودش فکر میکند، به بیداری خودش و به هویت خودش. این بازگشت به خویش را ما در
عصر مشروطیت هم داریم. یعنی قبل از مشروطیت، جرقههای فرهنگ بومی خیلی کم بود. بعد
که انقلاب مشروطیت آغاز شد، ما میبینیم که توجه به زبانهای محلی ـ چه گیلکی، چه
کردی و چه آذربایجانی ـ بیشتر شد. یا میبینیم که از قرن سوم و چهارم در رنسانس و
نهضتی که آل بویه شروع کردند، عدهای از شعرا را مییابیم که به زبان دیلمی شعر میگویند،
یا دیگرانی که به زبان گیلکی شعر میگویند. ما دیگر این جریان فرهنگی را نداریم تا
اینکه مغولها وقتی به ایران حمله کردند، دوباره عدهای به گیلکی پناه بردند و
شعر گیلکی سرودند. کسانی مثل قاسم انوار و یا پیر شرفشاه در زبان گیلکی آثاری بهجا
گذاشتند. دوباره این جریان دچار رکود میشود و با انقلاب مشروطیت مثل ققنوسی که از
خاکستر برخیزد، دوباره شاعران برای ارتباط با مردم و جامعه خودشان، روشنفکران آن
زمان فکر میکنند که باید به زبان گیلکی مراجعه کنند. این است ما میبینیم که
کسانی مثل میرزا حسین خان کسمایی، مثل ندیمی، نسیم شمال و ... شروع میکنند به
زبان محلی شعر گفتن. حتی بخش عمدهای از روزنامه جنگل، به زبان گیلکی هست و اشعار
شاعران گیلکیسرا در آنجا هست. این به نظر من یک نوع بازگشت به خویش است. یعنی یک
دورهای انسانها در ناهوشیاری هستند و یک دورهای برمیگردند به فرهنگ و هویت
خودشان، به بیداری درباره زندگی و مردم خودشان. این است که زبان بهترین ابزار است.
یعنی ما با زبان، مفاهیم و احساسات و اندیشههای خودمان را به دیگران منتقل میکنیم.
زبان گیلکی هم از زبانهای باستانی ایرانی است و قدمت و ظرایف خاص خودش را دارد.
ظرفیتهای زیادی برای بیان دارد. این است که شعرا تصمیم گرفتند از گیلکی به عنوان
یک وسیله و ابزار ارتباطی استفاده کنند.
• شما
گفتید که انقلابهای اجتماعی باعث اندیشه بازگشت به خویشتن شدند. یعنی بعد از
انقلاب بهمن 1357 هم این انقلاب باعث شکلگیری کار شما شد؟
بله!
انقلاب خیلی مؤثر بود. ما مقدار تولیداتی که در زمینه نشر آثار مربوط به گیلان
داریم بعد از انقلاب، اصلاً قابل مقایسه با دورههای قبل نیست. قبل از انقلاب آثار
خیلی معدودی در زمینه گیلانشناسی بوده و بعد از انقلاب این برگشت و توجه به هویت
بسیار زیاد شده. این به نظر من آن لحظاتی هست که انسان به خودش میرسد. میخواهد
اطراف خودش را، آن زندگی و ریشه خودش را پیدا کند و نسبت به آن حساسیت پیدا میکند.
این است که این بازگشت به هویت است. زبان هم در اینجا محمل فرهنگ است. شما از
اندیشههای بسیار ساده تا اندیشههای بسیار پیچیده را با زبان منتقل میکنید و با
همین زبان است که فرهنگی را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکنید. انقلاب بهمن 1357 هم
این شرایط و فضا را بهوجود آورد که انسان گیلانی و روشنفکر گیلانی به هویت، زبان
و فرهنگ خودش برگردد. به همین خاطر است ما میبینیم که حجم تولیدات گیلکیای که در
این سی سال عرضه شده، اصلاً قابل مقایسه با دورههای قبل نیست. یعنی مجموعه اشعار
و مجموعه داستانها و نوشتههای گیلکی بسیار زیاد هست و شما میتوانید بروید
بخوانید. در دسترس هستند.
• این
گیلکی نویسی و بازگشت به خویشتن که عده خاصی از روشنفکران و ادیبان دنبال میکردند،
واکنش منفی را درپی نداشت؟ یعنی خود مردم و یا بخشهایی از جامعه مخالفت نمیکردند؟
در این
باره دو دیدگاه بوده. ما در گیلان کسانی را هم داریم که یک نوع گیلکی ستیزی را در
نوشتهها و افکار خود دنبال میکنند. عدهای هستند که میگویند ما یک زبان داریم
در ایران و یا یک قوم داریم. یک زبان که فارسی است و یک قوم که قوم ایرانی است، درحالی
که به نظر من از نظر واقعیت اجتماعی چنین چیزی نیست. واقعیت این است که ما در
ایران اقوام مختلفی داریم و این اقوام از ویژگیهای مختص خودشان بهره میگیرند. زیباییهای
فرهنگی خاص خودشان را دارند. آداب و رسوم خاص خودشان و موسیقی، رقص و آیینهای خاص
خودشان را دارند. در عین حال که ایرانی هستند، آن فرهنگ مختص به خودشان را هم
دارند. مثلاً ترکها، مازندرانیها و یا گیلکها، بلوچها، ترکمنها و لرها. اینها
اقوام ساکن در ایران هستند، با ویژگیهای مختص به خودشان. این یک واقعیت است. تنوع
قومی در ایران خیلی فراوان است، یعنی تکثرگرایی فرهنگی در ایران بسیار زیاد است.
خب زبان فارسی زبان ملی ماست و ما از آن در نوشتههای علمی و ادبی استفاده میکنیم.
اما زبانهای محلی هم زیباییها و هم ظرفیتهای خاص خودشان را دارند. اینها قلعههایی
هستند که کمک میکنند زبان فارسی و فرهنگ ایرانی حفظ شود.
• آنهایی
که مخالف بودند چه میگفتند؟
اینها
میگفتند که توجه به مسائل بومی باعث تضعیف مسائل ملی میشود. موجب تفرقه و جدایی
میشود. آنها این تلاش فرهنگی را به مسائل سیاسی وصل میکردند، درحالی که اهدافی
که ما داشتیم اینطور نبود. ما میگفتیم که ما در سرزمینی هستیم با طبیعت، آیینها
و آداب خاص خودش با تنوع حیرتانگیز، که این میتواند به تقویت فرهنگ ملی کمک کند.
ما از این دریچه نگاه میکردیم. آنها میگفتند که این حرکت یک حرکت شوونیستی است.
به هر حال این اختلافات بود و نتیجه این شد که آن آقایان چون صداقت ما را دیدند،
عقبنشینی کردند. حتی به خاطر دارم که یکی از نشریات تهران خیلی برخورد بدی کرد و
نامهای را از یک نفر چاپ کرد که مطرح کرده بود اینها در شمال ایران میخواهند
این کار را بکنند و جداییطلب هستند، درحالی که چنین موضوعی نبود. به مرور خود اینها
هم متوجه شدند که "گیلهوا" یک هدف فرهنگی دارد و خدمت به فرهنگ گیلان
هم از برنامههای آن است که در دراز مدت این مسأله مشخص شد. از طرف مردم هم از کار
ما استقبال شد، یا گیلانشناسان خارجی که به گیلان میآیند، علاقهمندی نشان میدهند،
چه ایرانشناسان داخل کشور و چه گیلانشناسان بومی و یا آنهایی که شاعران فارسیسرا
بودند و الآن شعر گیلکی میگویند. این شرایط در مجموع بوده که باعث رشد این اندیشه
شده که ما به زادگاه خودمان توجه کنیم. اگر ما میخواهیم سرزمینمان را آباد کنیم
و موجب پیشرفت آن باشیم، اول باید زادگاه خودمان را بسازیم و به فرهنگ خودمان توجه
کنیم. کسی که به زادگاهش عشق نمیورزد، نمیتواند به یک زادگاه بزرگ یا جهان عشق
بورزد. منی که نمیتوانم زندگی اطرافم را ببینم و توصیف و تعریف کنم، مطمئناً نمیتوانم
نگاه خوبی به جهان داشته باشم.
• در واقع
این نگاه بومی داشتن، بخشی از مانیفست این حلقه بود.
بله!
این نگاه فقط به فرهنگ و هنر نبود. شما ببینید ما اگر بخواهیم به کشاورزی، به صنعت،
به آبادانی و صنعت توریسم آن خدمت کنیم. من گیلانی اگر نتوانم به گیلان که بهترین
شرایط را برای صنعت گردشگری دارد خدمت کنم، هیچ وقت نمیتوانم برای تهران مفید
باشم. اگر من نتوانم محیط زیست خودم را پاک نگه دارم، چطور میتوانم بگویم باید
محیط زیست کشورمان را پاک نگه داریم. پس اولین توجه انسان به اطراف خودش است. • "گیلهوا"
با این منطق کارش را شروع کرد و ادامه داد. در آن مقطع مطبوعات دیگری هم بودند که
مثل "گیلهوا" کار کنند؟
ما در "گیلهوا"
سعی کردیم که فراتر از یک مجله کار کنیم. خود من در تأسیس چند تشکل مردمنهاد نقش
داشتم. مثلاً در سال 1369 قرار بود که "کانون نویسندگان گیلان" تشکیل
شود که من عضو هیأت مؤسس آنجا بودم. بعد در "خانه فرهنگ گیلان" عضو هیأت
مؤسس آن بودم، یا همین تشکل "مهرورزان گیلانپژوه" که همایشهای گیلانشناسی
برگزار کرده و خود آقای جکتاجی که هم عضو هیأت مؤسس خانه فرهنگ و هم عضو هیأت مؤسس
بنیاد میرزا کوچک خان است و در ساختن خانه میرزا نقش داشته و عضو هیأت مدیره
دوستداران موزه میراث روستایی هم هست. ما سعی کردیم که فراتر از کار نشریه در نهادهای
مردمی هم نقشآفرینی ولو اندک داشته باشیم. اما درباره مطبوعات دیگر بگویم که بعد
از "دامون" یک حلقهای از دوستان دور هم جمع شدند و توانستند دو جلد
کتاب تحت عنوان "کادوس" چاپ کنند. بعد زندهیاد محمدتقی صالحپور یک
حلقهای از دوستان را در روزنامه "کادح" جمع کرد که با استفاده از نشریه
"کادح" یک ویژهنامههایی چاپ میشد به نام "گیل آئو" که آنجا
شعر گیلکی و مقالات مربوط به گیلانشناسی چاپ میشد که چند شماره ادامه داشت. بعد
از آن در هفتهنامه "هاتف" هم یک جرگهای از دوستان علاقهمند بودند،
مثل شاهین عبدلی که ویژهنامههایی در زمینه ادبیات گیلکی چاپ میکردند...
• در حوزه
نشر کتاب چطور؟
همان
سالها آقای جکتاجی یک انتشاراتی به نام "گیلکان" تأسیس کرد که این
انتشارات کارهای مربوط به گیلانشناسی را چاپ میکرد. تعداد زیادی کتاب درباره
تاریخ گیلان، زبان گیلان و حوزههای دیگر. چند جلد کتاب هم از من چاپ کرد. دو جلد "تذکره
شاعران گیلکیسرا" است که از قرن سوم هجری تا سالهای اخیر که حدوداً آنجا
بیشتر از سیصد شاعر معرفی شده به نام شاعران گیلک و شعر گیلکی، و یکی هم کتاب "سرزمین
عادلشاه" و کتابهای بسیار زیادی که از دوستان گیلانپژوه چاپ کرد؛ از زندهیاد
سرتیپپور، زندهیاد محمود پاینده لنگرودی تا دیگران. البته ناشرین دیگری هم در
این زمینه کار کردند و اخیراً هم بنیادی به نام "بنیاد دانشنامه فرهنگ گیلان"
تأسیس شد و سه نفر از دوستان عضو شورای آنجا هستند و تاکنون سی جلد کتاب در زمینه
گیلانشناسی چاپ و نشر دادند.
• آیا "گیلهوا"
توانسته نسل جدید گیلانپژوه، یک نسل مثل خود تربیت کند و این مفاهیم را به نسلهای
بعدی انتقال دهد؟
خب
امکانات "گیلهوا" محدود است. "گیلهوا" در دو هزار نسخه چاپ
میشود. این دو هزار شماره باید به همه جا برود. تازه اگر هر شماره "گیلهوا"
را ده نفر بخوانند، تازه میشود بیست هزار نفر. شما ببینید در مقایسه با رسانههایی
مثل صدا و سیما ما چه تأثیری میتوانیم بگذاریم. اگر صدا و سیما بیاید بهطور جدی
به فرهنگ، زبان و ادبیات بومی بپردازد، مسلم است که تعداد مخاطبانی که دارد قابل
مقایسه نیست و تأثیرگذاریاش بینظیر خواهد بود.
اما
درباره تلاشهای ما... من فکر میکنم به تناسب امکاناتمان موفق بودهایم و ارتباط
خوبی با مخاطب برقرار کردهایم. استقبال نسل جوان از فرهنگ بومی فوقالعاده است.
بسیاری از پژوهشگران جوان در این زمینه فعال هستند و مقالات و پژوهشهای گیلانشناسی
جایگاه ویژهای یافته است.
ای کاش همولایتیهای دیگرتان هم طرز فکر شما را داشتند. کجایند آن لشت نشاییهایی که کودکی و نوجوانی و جوانی خود را در کوچههای لشت نشاء گذراندند و همین که به مقام و منزلتی دست یافتند دیگر لشت نشایی نمیشناختند. ما لشت نشاییها به داشتن کسی همچون آقای عباسی افتخار میکنیم.