از گیلانی که روزگاری "قلب اقتصاد کشاورزی"، "شهر مشروطه" و "دروازه اروپا" بوده، اکنون چه باقی مانده است؟ گیلان از دیرباز سرزمینی بوده چون مروارید میان صدف طبیعت. سرزمینی غریب چون گنجی پنهانشده در کرانه دریا، میان کوههای سرکش و موجهای حایل. مردمانش در طول تاریخ از هر دوی این مرزبانان طبیعی به فراست درس آموختهاند. از دریا و باد و بارانش، درس آزادمنشی، زندهدلی، مدارا و شاد زیستن و از کوههای بلند مغرورش، ایستادگی و استواری و استقلال خودی در برابر هر مهاجم دشمنخوی. گیلان را از این چشمانداز در دامنه جغرافیایش میتوان یافت و اگر مثل آن نویسنده بزرگ که گفته بود: "و کویر، این تاریخی که در قالب جغرافیا محقق گشته است"، بخواهیم درباره گیلان سخن برانیم، باید بگوییم: "و جنگل، این تاریخی که شکل جغرافیا یافته است."
حکایت آزاد مردانی که در دامن کوه و زلال رود، در جنگل ابراندود و دشتهای خرم بنای آفرینش تمدن و هنر و زندگی گذاشتند. از زمان گلاویز شدن با دشواریهای زیست در جلگه تا هنگامه مقاومت در برابر آریاییهای مهاجم، آریاییهایی که اهالی "ورن" (گیلان) را دروغپرست میخواندند، حال که فروغپرست بودند. آنها که بنای تحقیر و تهاجم داشتند، ولی "ورن" را سرزمین ستمپذیری نیافتند. "ورن" جایی بوده که به روایت "اوستا"، اهورا مزدا در آن فریدون، یعنی قاتل ضحاک را آفرید. "ورن" در تاریخ باستان چون سپری سترگ، مأمن گریزندگان از ستم بوده و رشته استبداد هزار ساله ضحاک نیز عاقبت به دست فریدون (زاده این خاک) از هم گسیخت. گیلان حتی در زمان کوروش نیز بر طبق بسیاری از قراین وابسته نبوده و از سوی کورش فرمانروایی برایش انتخاب نشده است.
گیله مردان (گیل + آماردان) حتی در برابر تازش اسکندر نیز مقاومت کردند و تحت فرمان او که ایران را زیر دست داشت، نرفتند. داستان دزدیدن اسب اسکندر (بوسفیال) توسط آماردیها و پریشانی اسکندر نشانهای از آزادمنشی و ایستادگی گیلانیهاست که در شکل اسطورهایاش این گونه تجلی یافته است. در دوره بعد از ورود اعراب نیز این مقاومت ادامه یافت، اما شکل ماجرا دگرگون شد. این بار پناهجویان از ستم دستگاه اموی، خود را از اطراف و اکناف به گیلان رساندند. چرخ تاریخ به همین روال چرخید و مخالفخوانیهای گیلانیها در دوره ترکهای سلجوقی و مغولها نیز ادامه یافت.
القصه اینکه تا روزگار مشروطه که دوباره گیلان منشاء تحول شد، این خواست آزادی و طلب بزرگی همچنان در روحیه گیلانیان برجسته بود. فراز و فرود داشت، اما هیچگاه نیست و نابود نشد. فیالواقع مشروطه آن اخلاق رهاییجویانه و گریزان از ستم را که گیلانیها در خاطره تاریخی و ژن فرهنگی خود داشتند، به تئوری تجدد نیز مجهز کرد. از این پس اندیشه آزادی و حکومت قانون بود که با "نسیم شمال" و "خیرالکلام" و "تمدن" و "زمان وصال" بر دیگر نقاط ایران میوزید. لحظه به لحظه روزگار مشروطه، گیلان در پیگیری آرمانهای مدرنش سر از پای نمیشناخت. درخت مشروطه گیلانی بر باد استوار نبود، بلکه ریشه در خاک داشت و به همین خاطر بود که امتداد آن در جنگل ابر اندود معنا یافت. جنبش جنگل بدون هیچگونه تعارف، نشانی از آرمانگرایی، آزادیخواهی و تجددطلبی و سبب افتخار گیلان و گیلانی بود. گیلانیان که بیشتر و بیشتر از دیگر پارههای ایران، معنای واقعی تجدد و پیشرفت را یافته بودند، در طلبش نیز نقش منادی و مبشر یافتند. نکتهای که درباره گیلان و تجربه متفاوتش وجود دارد این است که در گیلان، تجدد تنها به شکل استعمار معنا نشد، بلکه روسیه عصر پتر، ارمغانی ناخواسته برای گیلان نیز داشت.
درک 10 ساله روسیه عصر اصلاحات که دوران پویایی و خیزش به سمت مدرنیته را میگذراند (در عصر تسلط افغانها بر ایران)، تجربه استثناییای برای گیلان بود. از سویی چون روسها در این مقطع نگاهی بلند مدت به گیلان داشتند، سعی کردند بنیادهای تحول را پیریزی کنند و موانع آن را برطرف نمایند. حتی اگر خوشبینانه نگاه نکنیم، بیتردید باید تأیید کنیم زیرساختهایی که برای زهکشی مازاد اقتصادی به روسیه طی این دهه ایجاد شد ـ پس از بازگشتن گیلان به خاک ایران در دوره نادر ـ حقیقتاً به نفع گیلان تمام شد.1
پس از این مقطع بود که ما توان فکری و ساختاری منبعث از این رویارویی را در تحول اقتصادی و فکری توأمان گیلان میبینیم. رونق یافتن تجارت در گیلان و امکان ارتباطی بیشتر، این حرکت را دوچندان میکرد. در واقع جای تعجب نیست که گیلان را در دوره مشروطیت از مهمترین کانونهای تولید فکر مشروطه و از سوی دیگر، یک رکن اقتصادی مییابیم؛ وضع اقتصاد، تجارت و فرهنگ سیاسی و اجتماعی را در اوج میبینیم؛ انجمنها را فعال میبینیم؛ روزنامهها را پویا و روشنفکران را در تکاپوی اجتماعی میبینیم. از اینروست که از شهر رشت در تاریخ این دوره به عنوان شهری آباد با کوچههای سنگفرش شده یاد شده است. گیلانی با توان اقتصادی بالا که حاصل ابرمحصول ابریشم (که واقعاً باید امروز بر وضع اسفبارش گریست) و توان تولید فکری و فرهنگی بالا که محصول برخورد با جهان رو به تحول خارج بود. اما پرسش اینجاست که این توان شگرف چگونه از گیلان ستانده شد؟ چطور شد که گیلانی که به قول الکساندر خودزکو (کنسول روسیه در رشت در فاصله سالهای 1840-1834) هر ساله 27 هزار نفر کارگر از خارج از ایالت را برای کار میپذیرفت،2 کارش به جایی رسید که از عقبگردش سخن میرفت، نه حتی از ایستایی و مانایی.
در دوره تشکیل جمهوری گیلان، وقتی که کودتا علیه میرزا صورت میگیرد و واقعه مهاجرت به تهران رخ میدهد، نوشتهاند که دانشآموزان گیلانی را در تهران در کلاس بالاتری نشاندهاند. آیا رضا شاه از مردم گیلان هراس داشت و میخواست آنها را در تنگدستی و کنترل شدید نگه دارد؟ از ترس اینکه مبادا جنبش و حرکتی دیگر در آن شکل گیرد؟ نوشتهاند شاه، تیمورتاش را برای انتقام از آزادیخواهان گیلانی حاکم این منطقه کرد تا به گیلانیها که تاوان سر سبز و زبان سرخشان را پیشتر داده بودند، بفهماند که کلاه، سیبیل و تیغ اعلیحضرت چه معنایی دارد!
گیلان در این ایام روزگار عزلت و فروافتی خود را میگذراند. دیگر نه به آن معنا ابریشمی بود که از تمام جهان تاجر مشتاق داشته باشد و زمینه استقلال اقتصادی، تولید مازاد و تحول باشد و نه ارتباط تجاری مهمی با جهان خارج (بهخصوص پس از اشغال گیلان توسط ارتش سرخ در شهریور 1320) این انقطاع به حال گیلان خیلی گران تمام شد. آنقدر که از اینپس نتوانست به گذشته پررونقش بازگردد. اگرچه با اصلاحات ارضی در دهه 40 و رشد سرسامآور منابع درآمد دولت، تحولات رو به جلویی در گیلان نیز رخ داد. مثلاً در توسعه صنعتی، کشتیای که پشت به دریای نفت گران داشت، حرکت را آغاز کرد و گردشگری در گیلان رونق یافت؛ اما تولیدی که بر کار و سرمایه مطمئن استوار نباشد، معلوم است که محکوم به فناست. با وقوع انقلاب بهمن 57 اتفاق دیگری افتاد. نخست اینکه آن منابع درآمدی دیگر در اختیار دولت جدید نبود و دیگر اینکه توسعه گردشگری با معیارهای گذشته اصلاً در دستور کار جمهوری اسلامی نوپا نبود. جنگ تحمیلی و اقتصاد جنگی نیز پرداختن به توسعه را به حاشیه میبرد.
گیلان در این روزگار چون آهوی زیبایی بود که سرسبزی و خرمیاش آن وجه محرومیت و فقرش را میپوشاند و دقیقاً به این بهانه بود که او را از "توسعه صنعتی" محروم کردند و شعار "توسعه کشاورزی" برایش برگزیدند. گیلان بیچاره از آن مانده و از این درمانده در جستوجوی راه چاره میگشت. از دیروزش خاطره پای آبله از صنعتی شدن ناتمام برجای مانده بود و امروزش را دستان علیل از سنگینی گاو آهنی که بر پشتش نهاده بودند، میآزرد. دیگر جامه ابریشمی و صنعت نوغانش را که عامل پویایی دیروزش بود بر تن نداشت. حتی برنج هم دیگر رنجش بر گنجش میچربید. کشاورز میبایست یکی پس از دیگری با کاشتهها و داشتههایش وداع کند.
بله! روزگار اوج ابریشم و استغنای گیلانی سرآمده و اکنون قصه ما چیز دیگری است. امروز روزگار برنج و چای و بادام و زیتون است. دیگر حتی از آمریکا هم برنج وارد میکنیم، چای چینی را در مقوای ایرانی عرضه میکنیم، پرتقال اسرائیلی و زیتون از ترکیه و یونان و بادام از عراق و هند وارد میکنیم. تمام توانمان مصرف واردات شده و جیبهای واسطهگران و دلالان را پر از پول میکنیم. نکته تأسفبار اینجاست که این واردات بیرویه درحالی صورت میگیرد که کشاورز به دلیل اشباع بازار و شکستن قیمتها، امکان رقابت را از دست میدهد، زیانش از سودش پیشی میگیرد، زمینش ترک، تغییر کاربری یا فروخته میشود و نسل نو که باید بر شانه تجربههای اسلاف خود بایستد، با دیدن این ماجرا این نتیجه را با یقین حاصل میکند که کشاورزی دیگر سودی ندارد. ای بسا که چنین اتفاقی کم و بیش افتاده است و آخرین تصویرهای حضور کشاورزی در گیلان به همین آسانی در حال نابودی است.
نابودی کشاورزی و وصف موجود بیوجود صنعت در گیلان، نقل دیروز ما بود. اما گیلان نقل فردایی هم دارد. این روزها رسم شده که بر "توسعه گردشگری" به عنوان یک استعداد مغفول تأکید میشود. بله! درست است. وقتی صنعت به چنین بلایی دچار آمد و کشاورزی در چنین وبایی اسیر شد، میبایست هم اینگونه میشد. اگرچه درست مثل دیروز که در توسعه صنعت و کشاورزی اختلافی نبود، امروز هم در صورت طرح و فکر توسعه گردشگری جای بحث نیست. ولی باید پرسید حال که سرنوشت صنعت ناکام و کشاورزی بیمار را پیش روی داریم و از گیلانمان جز سرسبزیاش چیزی برایمان نمانده، این آخرین برگ توسعه چه سرنوشتی را انتظار میکشد و ما چگونه میخواهیم این فرصت را هزینه کنیم؟ با دادن اطلاعات تاریخی اشتباه و چاپ بروشورها و کاتالوگهای غلط، با نابودی محیط زیست و مرگ پرندگان مهاجر، با بریدن درختان جنگل، با راههایی که امنیت و آسایش گردشگر را مختل میکند، با اعمال سیاستهایی که به فرار سرمایه منتهی میشود. ما حتی هنوز جدولی برای برپایی جشنها و آیینهای محلی خود نداریم. ما حتی هنوز نمیدانیم چطور باید به زیرساختها پرداخت و امنیت سرمایهگذاری را برای سرمایهگذار فراهم کرد! آنچه اکنون آشکار است، این است که افقها در توسعه گردشگری نسبت به آنچه در گذشته در چشمانداز صنعت و کشاورزی داشتهایم، بسیار تاریکتر و مبهمتراند. چه کسی به گیلان میاندیشد و واقعاً چگونه میاندیشد؟ پرسش اینجاست که آیا اساساً فکری و راهبردی برای توسعه گیلان وجود دارد؟
گیلان این آهوی گرسنه زیبا اکنون که چشمهایش را برهم مینهد، خاطر شکوه باستانیاش در یاد میآید. آن هنگام که اسب اسکندر را دزدید تا جرأت تاختن بر این آب و خاک را از سر بیرون کند؛ آن هنگام که فریدون ـ زاده این خاک ـ ضحاک ماردوش را از پای درآورد؛ آن مقاومتهای قهرمانانه در برابر سپاه اعراب اموی، یاد آل بویه و گسترده شدن پرچم شهرتش؛ یاد مقاومت روبهروی روسها و تجاوزطلبیشان؛ خاطره سالهای مشروطه، آزادی خواهی، قانون جویی و تأثیر سخن روشنفکری؛ سالهای روزنامهها، انجمنها و پویایی جامعه مدنی. این را از نظر میگذراند و چون از این سیر تاریخی بازمیآید، با بدن نحیف و پای آبله و دستان زخمیاش روبهرو میشود!
گیلان امروز اگر نحیف است، دلیلش همین دلربایی مسحورکنندهاش است. اگر زخمی است، علتش چشم طمعی است که نابخردان و فرصتطلبان در آن داشتهاند. گیلان گرسنه است، اما این گرسنگی در عمق نگاه پرمعنایش نهفته است. داستان این آهوی گرسنه زیبا، حکایت حقیقتاً غمانگیزی است. حکایت آن آهوی زیبایی که زیباییاش بر گرسنگیاش پرده مینهد. بیایید اگر واقعاً دل در گرو محبتش داریم، دست خود را در آب سپیدرود بشوییم، آن دشت سبز را دوباره احیاء کنیم و بدانیم که بیتردید اینجا روزی دوباره دشت آهوان چالاک خواهد شد.
منابع
و پینوشتها:
1- دکتر ناصر عظیمی دوبخشری در کتاب محققانه و پرارج خود (تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان) بر این باور است که اشغال ده ساله گیلان توسط ارتش پتر، سرفصل تاریخ نوین گیلان به حساب میآید. از نگاه ایشان، جامعه سنتی گیلان در این مقطع بود که با عناصر و ارزشهای نوین سرمایهداری رو به توسعه روسیه در زمان پتر کبیر روبهرو شد. برای آشنایی بیشتر با دیدگاههای دکتر عظیمی، نگاه کنید به: تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان، ناصر عظیمی دوبخشری، نشر گیلان، 1381
2- خودزکو، الکساندر، سرزمین ایران، ترجمه سیروس سهامی، پیام، ص 81
3- به عنوان نمونه، نشریه فکر جوانان (12/03/1327) نوشت که: "شهر رشت در گذشته یکی از مهمترین، متمدنترین و زیباترین شهرهای ایران به حساب میآمد، ولی امروزه اگر مقایسه و سنجش در کار باشد، نسبت به وضع دیگر شهرهای ایران، این شهر به اندازه نیم قرن به عقب رفته است... یک نشریه محلی در سال 1325 نوشت: این بندر زیبا (انزلی) و این شهر قشنگ و پرجمعیت اکنون به صورت گورستانی درآمده است." به نقل از منبع شماره یک، ص 133
• ماهنامه خط مهر، شماره 17، فروردین 1389