پایگاه خبری تحلیلی لاهیگ با افتخار همراهی بیش از یک دهه در عرصه رسانه های مجازی در استان گیلان      
کد خبر: ۳۵۰۳
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۸۹ - ۲۲:۳۳

مشروطه گیلانی؛ تجدد در آغوش سنت

مهدی بازرگانی
"در جنبش مشروطه دو دسته پا در میان داشته‌اند: یکی وزیران و درباریان و سرداران برجسته و به‌نام، و دیگری بازاریان و کسان گمنام و بی‌شکوه. آن دسته کمتر یکی درستی نمودند و این دسته کمترین نادرستی نشان دادند. هرچه هست، کارها را این دسته گمنام و بی‌شکوه پیش بردند و تاریخ باید به نام ایشان نوشته شود."
(احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران)

آگاهی از تاریخ، مقدمه هر کار روشنفکری است. این آگاهی زمانی عمیق‌تر می‌شود که مکان‌مند شود. یعنی سرنوشت فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یک ملت یا یک قوم، در یک بازه زمانی و مکانی خاص مورد تحلیل و واکاوی قرار گیرد. ظرف زمانه و زمینه روزگار وقوع رخدادها بازشناخته شود و به رویدادها به عنوان یک پدیده "دینامیک" ـ با پویایی درونی ـ نگریسته شود. با این نظرگاه، رویدادها جدای از پویش درونی‌شان یک‌سری ارتباطات خارجی نیز با جهان خارج برقرار می‌کنند. عناصری مدام به آن‌ها داخل و از مجموعه آن‌ها خارج می‌شود. سوی مقابل این نگاه، دیدگاه ایستا (استاتیک) به وقایع تاریخی است که در آن، خواننده مثل یک دوربین عکاسی از صحنه تاریخ عکس می‌گیرد و در تاریکخانه ذهن خویش ظاهرش می‌کند. به عبارتی، پویایی واقعه را از آن می‌ستاند. این دقیقاً مثل این است که عقابی را پس از شکار، خشک کنید و در معرض دید و نظر بگذارید و بخواهید بازشناسیدش. اما آیا این عقاب خشک شده، همان عقاب شکاری است!
پیش‌ترها زمانی می‌گفتیم تاریخ، چراغ راه آینده است. باید تاریخ بخوانیم که از آن عبرت بگیرم تا راه فردا را با آن روشن کنیم. اما طنز روزگار را ببین که امروز، ما ـ که در آینده دیروز خود هستیم ـ آینده را چراغ راه گذشته کرده‌ایم. صد و اندی سال پس از انقلاب مشروطه، هنوز بسیاری بر این باورند که ما از تاریخ گذشته خود چیزی نمی‌دانیم و نمی‌فهمیم! بلی درست است. تاریخ ما هنوز چراغ راه گذشته نشده است که از چراغ راه آینده بودنش سخن بگوییم، و دقیقاً به همین خاطر است که وضع گذشته و حال و آینده‌مان یکی است. امروز ما کم‌کم این نکته را فهمیده‌ایم، حالا که نتوانسته‌ایم گذشته را چراغ راه آینده کنیم، باید حداقل "بی‌آیندگی خود را چراغ تجدیدنظر در متد خوانش گذشته سازیم. شاید این سنگ بزرگ را که به زور هزار پهلوان از زمین جدا نشده، به مدد این جوی آب باریک که آرام‌آرام دورش را می‌گیرد تکانی دادیم."
در این نگرش نو، همان‌طور که گفتیم، به‌جای نگاه ایستا به تاریخ، وقایع تاریخی را پویا می‌بینیم. به‌جای ساده‌سازی، آن‌ها را آن‌گونه که هستند می‌بینیم. به‌جای کلی‌گویی‌های بی سند و مدرک، نگاه خود را مثل یک نقاش نکته‌بین، ریز می‌کنیم. به‌جای "مرکزگرایی تاریخی" که نقش یک قوم یا منطقه را تحت تأثیر روایت‌های ناسیونالیسی یا تحت تأثیر سلطه مرکزیت سیاسی مهم جلوه می‌دهد، یک نوع "روایت موزاییک وار" از تاریخ ارائه می‌دهیم که قدر و منزلت و نقش همه اقوام و طبقات و مناطق را باز شناسند. به‌جای قضاوت کردن کلی و یک‌باره درباره ایران ـ بدون شناختن پاره‌های جغرافیایی و فرهنگی مختلف آن ـ به درک منطقه‌ای و بومی در سایه تاریخ‌نگاری محلی دقیق و روش‌مند می‌رسیم. سنت‌های فرهنگی مختلف و در نتیجه تجددهای ممکن را بهتر می‌فهمیم. این‌جاست که در درک معنای مشروطه در ذیل افق تاریخی آن دچار مشکل نمی‌شویم و چون زمینه‌های مختلف فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن دوره را می‌دانیم، می‌فهمیم که چرا فی‌المثل مشروطه در گیلان متفاوت از پاره‌های دیگر ایران است.
این روایت را هرچه نام بنهیم ـ تاریخ‌نگاری اجتماعی، تاریخ‌نگاری فرودستان، تاریخ‌نگاری حرفه‌ای، محلی، غیررسمی ـ بی‌تردید حکایت آن جدای از تاریخ‌نگاری غالب ماست که در آن فلان‌الدوله‌ها یا نقش برجسته یک طبقه خاص در پیشبرد تحولات پررنگ شده است. این روایت به‌جای زدن شیپور از سر گشادش، آن را درست و به قاعده در دست می‌گیرد و می‌نوازد. تاریخ‌نگاری با این متد، پویایی و ارتباط دیالکتیکی بین اجزای مختلف خود برقرار می‌کند. حتی می‌توان امید بست که این روایت چون از "ساده‌انگاری" پرهیز دارد، کمتر مستعد سوء استفاده‌های ایدئولوژیک باشد.
جدای از این‌ها ما امروز بیشتر از گذشته نیازمند شناخت روش‌مند و علمی تاریخ خود و بررسی دقیق امواج و زلزله‌هایی هستیم که ما را به این نقطه رسانده. در این مسیر بیش از عامل اندیشه و نقش روشنفکری، باید به اجتماع، اقتصاد، فرهنگ و زندگی و روابط انسانی ـ یعنی آن‌چه تا به امروز کمتر به آن پرداخته‌ایم ـ توجه کنیم.

مشروطه در بزنگاه تاریخی ما
مشروطه چه بود؟ چگونه آغاز شد و با چه خواسته‌هایی نضج گرفت؟ و گیلان در این میان چگونه به یاری مشروطه‌خواهی آمد؟ مختصر این‌گونه می‌توان گفت که فکر مشروطه‌خواهی، فکر چاره کردن برای پایان دادن به دوران "بی چارگی" و از سر ناچاری زندگی کردن بود. این چشمه‌ای بود که از درون می‌جوشید. بیرون اما "استبداد قجری" بود و "جامعه اتمیزه." فکر مشروطه‌خواهی در چارچوب این نیازهای ذاتی درونی و ارتباطات فزاینده در جهان رو به تحول متولد شد. میل به تأمل در تقدیر جمعی، در کانون این چشم‌انداز نو قرار داشت. انسان مترقی ایرانی در آستانه قرن بیستم باور نداشت که "هر عیب که سلطان بپسندد هنر است." او شاه را "سایه خدا" نمی‌دانست. اگرچه آزادی را نمی‌شناخت و تجربه‌ای از آن نداشت، اما می‌دانست که عدالت ـ حتی اگر مختصرش فراچنگ آید ـ چه کیمیای نابی است. از نگاه او، برای "بی‌عدالتی" هیچ توجیهی وجود نداشت. بی‌عدالتی محصول نظامی از بافته‌های سیاسی، فرهنگی، باوری و اقتصادی غلط بود که با فروریختن آن ساختارها، انسان می‌توانست "انسانیت" خود را فرای "بردگی" و "اربابی" تجربه کند، و درست به همین علت مجاهدت در مشروطه‌خواهی آغاز شد. "انجمن‌ها"، "روزنامه‌ها" و "مدارس" رونق گرفت تا بلکه گرهی از کار فروبسته تاریخ ما گشوده شود.
در حقیقت، ایرانی با گام نهادن در راه مشروطه سعی کرد دید و دنیای خود را عوض کند. "ترس و بی‌عملی" را با "جسارت و جنبش"، "استبداد سلطانی" را با "قانون مشروطه"، "پارلمانتاریسم" را با "تسلط اربابان و حاکمان"، "روزنامه، انجمن، حزب و تز جامعه آزاد" را با "سیطره سانسور و تیغ و تاریکخانه"، "نظام اقتصادی عادلانه" را با "سیستم اقتصادی ارباب ـ رعیت‌ پرور"، "سرمایه مردمی" را با "خالصجات شاه" و سرآخر، "نظارت مردمی" را با "میل همایونی" جایگزین کند. در سرشت فکر مشروطه‌خواهی همه این‌ها بود، ولی این‌که تا چه حد در رسیدن به این آرمان‌ها ناکام یا کامیاب بود، مسأله‌ای دیگر است. برای رسیدن به پاسخ منصفانه به‌نظر باید این صد و اندی سال را با آن راه نصفه و نیم رفته‌اش با آن هزاران هزار سال و هزاران راه رفته‌اش در ترازو نهاد.
اما ماجرای گیلان در جنبش مشروطه چه بود؟ داستان طولانی و به کلی متفاوت است. مجاهدین مشروطه‌خواه، روشنفکران و روزنامه‌نگاران گیلانی، درست هنگامی که جنبش مشروطه دچار مرگ مغزی و سکته قلبی شده بود، آن را احیاء کردند. مرگ مغزی به علت به بن‌بست رسیدن در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی و ابتر شدن در تولید نظریه و راهکار و "سکته قلبی" به علت نبود جسارت عمل‌گرایانه لازم برای اقدام عملی علیه استبداد.
فتح تهران و اعاده مشروطیت که توسط مشروطه‌خواهان گیلان طرح‌ریزی و عملی شد، نقطه اوج این حضور و نقش‌آفرینی متفاوت بود. این تکاپوی فکری و عملی گیلان در جنبش مشروطه آن‌قدر پررنگ بود که پس از سرکوب مشروطه‌خواهی، چون جوانه‌ای برجای مانده از ریشه‌های درختان کهنسال، در جنگل‌های ابراندود گیلان سبز شد. جنبش جنگل، ادامه فکر مشروطه‌خواهی گیلانیان و آرمان‌های بلند انسانی و مترقی آنان بود. در واقع، ما در تمامی این دوره‌ها، تکاپوی گیلان را می‌بینیم. می‌دانید که وقتی مجلس مشروطه توسط لیاخوف به توپ بسته شد، تبریز به مخالفت برخاست، اما سرکوب شد و این اقدام جسورانه کمیته ستار رشت در طرح قتل آقا بالا خان و انقلاب رشت بود که به فتح تهران و بازگرداندن مشروطیت منتهی شد.
بعد از استقرار مشروطیت، در واقعه پارک وقتی آن برخوردهای ناپسند با ستار خان و مجاهدان تبریزی صورت می‌گیرد، انجمن ایالتی گیلان مراتب اعتراض خود را بیان می‌دارد: "انجمن ایالتی گیلان از ستار خان به وسیله تلگراف دلجویی و اظهار تأسف و همدردی کرد و از مجلس خواست که اجازه دهند این مجاهد پاکباز به گیلان اعزام شود تا مردم گیلان مقدمش را گرامی بدارند."1

سنت‌ها و تجددها
ایران یک کل فرهنگی، دینی، قومی، زبانی و تاریخی محض نیست. مجموعه‌ای است از گروه‌های مختلف که در سرنوشت مشترکی سهیم شده و زیر چتر نام ایران گرد آمده‌اند. اگر نخواهیم به درک شکسته و بسته و تخیلی از تاریخ این کل قناعت کنیم، باید با تقسیم‌بندی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به سرنوشت تاریخی این پاره‌های مختلف بیاندیشیم و با بررسی بیشتر، درک بهتر از موضوع برای‌مان حاصل شود. این رهیافت متفاوت نه تنها ما را روبه‌روی سنت‌های متفاوت می‌نهد، بلکه گاهاً با تجددهای گوناگون نیز مواجه می‌کند. شهد کلام این است که وقتی نسبت تاریخی، فرهنگی، مذهبی و نوع ارتباطات اقتصادی و بین‌المللی گوناگون باشد، خود به خود سنخ مدرنیزاسیون و مدرنیته حاصله نیز شکل دیگر می‌یابد. اکنون می‌خواهیم ببینیم که سنت متفاوت گیلانی چیست و چه مشخصاتی دارد؟
تاریخ گیلان از این لحاظ ماده لازم برای توصیف و تحلیل این تفاوت‌ها را در اختیار ما می‌گذارد. گیلان سرزمینی است که بر اساس تحقیقات باستان‌شناسان، تاریخی به بلندای تاریخ زندگی بشر دارد. "کشفیات باستان‌شناسی در گرگان و رحمت آباد گیلان نشان داده که کرانه‌های دریای خزر در مسیر گیلان، مازندران و گرگان در دوره‌های ماقبل تاریخ، محل سکونت انسان‌هایی بود که احتمالاً نیاکان انسان امروزی بوده‌اند."2
"برخی محققان اروپایی نیز خاطرنشان ساخته‌اند که ساکنان اولیه ایران در گیلان و طبرستان یا مازندران زندگی می‌کردند."3 این قدمت تاریخی به همراه یافته‌های هنری تمدن املش، مثل جام مارلیک نشان از پویایی تمدن گیلان قبل از ورود آریایی‌ها داشته است. "هنر صنعتگران شمالی، خصوصاً گیلان در سه هزار سال قبل، نه تنها بر هنر سایر نقاط برتری داشته، بلکه چنان دقیق و زیباست که موجبات اعجاب هنرمندان معاصر ما را نیز فراهم می‌سازد."4
علاوه بر آن، این حوزه تمدنی ویژگی‌های دیگری داشت که او را از آن‌چه در ایران به عنوان "استبداد ایرانی" می‌شناسیم محفوظ داشت. گیلان در قبل از ورود اعراب و پس از آن تا مدت‌ها با حفظ استقلال، خود را از گزند "استبداد ایرانی" حفظ کرد. "گیلان در دوره‌های مختلف پادشاهی‌های قبل از اسلام، یعنی زمان ماد، هخامنشی، سلوکی، اشکانی و ساسانی کم و بیش دارای استقلال بود."5 استقلال گیلانی به خاطر احساس تعلق قدیمی به این خطه و بی‌نیازی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی از دیگر مراکز قدرت در ایران بود.
پس از ورود اعراب، زمانی که ایران زیر سم اسب عرب بود، گیلانیان، دیلمیان و طبریان تا دو قرن و نیم به دفاع مقدس، سرزمین خود را نگهبانی کردند و اجازه ورود به اعراب ندادند و پس از آن نیز تنها علویان بودند که به خاطر پناهجویی و مظلومیت‌شان در این منطقه ستم‌ستیز پذیرفته شدند.
در عهد مغول نیز گیلان خود را از تهاجم نگهبانی کرد. در منابع تاریخی آمده: "پیش از الجایتو سلطان، از اولاد چنگیز خان که بر ولایت ایران تسلط یافته، به واسطه راه‌های سخت و بیشه‌های پردرخت مطلقاً تعرض به مملکت گیلان نکرد."6 همین‌طور که به جلو می‌آییم، در دوره صفویه نیز تا عهد شاه عباس، گیلان را مستقل و با پادشاهی‌های کوچک می‌یابیم.
مجموعه این‌ها در کلیتش، یعنی آن‌چه که ما از آن به "سنت تاریخی متفاوت گیلانی" یاد می‌کنیم، شکل‌دهنده تاریخ پریروز و دیروز و امروز ماست. سنتی که به علت تحرک و پویایی‌اش در تاریخ گذشته، بیشتر قابل دریافت فکر نو و تجدیدنظر است. به‌جای "استبداد پذیری"، "استبداد ستیزی" در آن برجسته است و اصلاً در فضایی متفاوت از جغرافیای شکل‌گیری مفهوم "استبداد ایرانی" رشد و پرورش یافته است.

تجربه اقتصادی و فرهنگی
در دوره شاه طهماسب دوم (پادشاه صفوی) بود که بخش‌هایی از گیلان توسط ارتش اشغال شد. این حضور که ده سالی تداوم یافت، در شرایطی رخ داد که محمود افغان به علت بی‌کفایتی دودمان صفوی، اصفهان را در کف داشت و دیر نبود که آهنگ گیلان نیز بکند. حکمران گیلان چون آوارگی شاه طهماسب را دید، از پتر کمک خواست تا بلکه مانع حضور افغان‌ها در گیلان شود. این حضور سرفصل دوره جدیدی در تاریخ گیلان بود. ناصر عظیمی در کتاب "تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان" نگاه مثبتی به حضور ده ساله روس‌ها در گیلان دارد. او می‌گوید: "سقوط اصفهان ـ پایتخت صفویان ـ همزمان شد با اشغال گیلان توسط پطر کبیر که در سال 1722 م (1135 هـ.ق) اتفاق افتاد. این اشغال ده سال طول کشید و صرف‌نظر از عواقب اشغالگری که عموماً مترتب است، اثرات تحول‌آفرین مثبتی برجای گذاشت. جامعه سنتی گیلان که تا آن زمان در خوابی سنگین فرو رفته بود، با عناصر و ارزش‌های نوین نظام سرمایه‌داری رو به توسعه روسیه در زمان پطر کبیر روبه‌رو شد. سرفصل تاریخ نوین گیلان به باور ما با این اشغال آغاز می‌شود. این اشغال علاوه بر دگرگونی در بنیادهای اقتصادی و اجتماعی، بر ساختار کالبدی منطقه اثر عمده‌ای گذاشت و موجب شد تا نخستین بار یک شهر مسلط در منطقه پدید آید که قدرت فرماندهی بر سراسر منطقه داشت."7
عظیمی با التفات به این نکته، گیلان را یکی از اولین مناطق ایران می‌داند که ارزش‌ها و نهادهای مدرن دنیای معاصر را جذب نمود و بدین خاطر بود که شایستگی‌های خود را در اوایل قرن بیستم در عرصه‌های گوناگون، به‌ویژه در برخاستن نیروها و شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی و جنبش‌های اجتماعی بروز داد. در این دوره کوتاه، استراتژی "هموار کردن راه‌ها" در دستور کار روس‌ها بود. شریان‌های ارتباطی سر و سامان یافت تا فعالیت تجاری بهتر و پرسودتر گردد. در واقع نگاه بلند مدت روس‌ها در گیلان به نفع گیلان تمام می‌شد. تجارت ابریشم رونق تمام و کمالی یافت و به علت نیازی که در جهان برای این محصول وجود داشت، وضع هر روز از دیروزش بهتر می‌شد. لازم به تذکر است که این ابریشم، همان ابریشمی است که بعدها حاج احمد کسمایی، سود حاصل از صادرات آن را در خدمت نهضت مترقی جنگل می‌گیرد.

تجربه ناگوار از استعمار و توان تفکیک
شاید امروز دیگر ضرب‌المثل شده است که ما در شناخت غرب یا به نفرت مبتلا بوده‌ایم و یا در شیدایی غرق. امروز قطعاً بخش قابل توجهی از بدنه روشنفکری ما به این نتیجه رسیده که ما باید فرای این دو به شناخت واقعی غرب نائل آییم. نکته ناب در این راه طی شده این بوده که ما به تدریج فهمیده‌ایم که مکانیزم تاریخ، مکانیزم دستگاه کپی نیست و نمی‌شود نمونه ایرانی از تاریخ اروپا عرضه کرد. از سوی دیگر، تجدد هم کالا نیست که وارد شود. هر دوی این‌ها (یعنی تجدد و تاریخ) تولید می‌شوند، اما کپی نمی‌شوند.
ایرانی‌ها در رویارویی خود با جهان مدرن و رو به ترقی با پدیده ناجور و ناخوشایند "استعمار" همراه بودند. بی‌شک غرب در ضیافت مدرنیته خود چنین میهمان ناخوانده‌ای نداشته، اما از بد روزگار ما داشته‌ایم؛ میهمانی که کسی دعوتش نکرده، اما بر سفره نشسته و از خون تو، جام شرابش را پر کرده است. پدیده "استعمار"، موانع و مشکلات بسیاری پیش پای مدرنیزه شدن جامعه ما نهاد. جامعه ایرانی هرگز نتوانست بین "ترقی، آزادی‌خواهی و دموکراسی" با "استعمار و سوء استفاده از ملل مظلوم" جمع کند و تناقض ناشی از آن را در خود هضم. روی همین حساب، تصویری که از غرب مدرن و پیشرفته در ذهن او شکل گرفت، "گرگ اجنبی" در برابر "بره وطن" بود. این تجربه تلخ از استعمار، حتی روی تفکر روشنفکران ما نیز اثر نهاد. به‌طوری که بخش عمده‌ای از آن‌ها نتوانستند بین "وجه کارشناسی و علمی غرب" و "وجه استعماری آن" تفکیک به‌عمل آورند. در نتیجه، غرب ستیزی، اپیدمی و وجه اشتراک گروه‌ها و طبقات مختلف جامعه ایرانی شد و مانع مدرنیزه شدن. علاوه بر این، حضور استعمار در مستعمرات، سبب شکل‌گیری "طبقه جدید وابسته به استعمار" شد که نمایندگان اقتصادی و سیاسی استعمار در کشورهای مستعمره‌اند. [دیدگاه پروفسور شاپور رواسانی]
تاریخ تلخ استعمار در ایران همان‌طور که "مادر ایران" را مریض و علیل کرد، ایرانیان (فرزندان مادر وطن) را نیز دچار حس سوء ظن نسبت به هر داروی مدرنی نمود. این مدرنیت حالا چه در تکنیک بوده، چه تفکر و چه "اخلاقیات" و "آداب اجتماعی" فرقی نمی‌کرد. فرنگی مآبی بیماری بود. در آن مقطع زمانی، پادزهر این بیماری روانی، "توان تفکیک" بود. ایرانی باید می‌توانست بین دو وجه تمدن غربی، یکی "رویه دانش و کارشناسی تمدن بورژوازی غرب" و دیگر "رویه استعماری تمدن بورژوازی غرب" تفکیک قائل شود، اما نتوانست.8 این نتوانستن بی‌دلیل نبود. ایرانی در آن زمان ارتباطی با رویه کارشناسی تمدن غربی نداشت. یک سوی، استبداد خون‌ریز صفوی بود و آن طرف، تحولات شگرفی که بنیان‌های علوم و صنایع و جهان فردا را تکان می‌داد. سفرنامه‌نویسان در این بیان تنها کسانی بودند که روایت عینی از غرب داشتند. به همان میزان که این درک عینی‌تر شد و تصویر واقعی به خود گرفت، این پرسش برای جامعه به شکل عمیق‌تر مطرح شد که به راستی چرا ما عقب مانده‌ایم؟
واقع ماجرا این بود که هرچه ارتباط عمیق‌تر و مستقیم‌تر می‌شد، آن تصویر کذایی رنگ می‌باخت و توان شناخت رویه کارشناسی و تفکیک ابعاد مثبت و منفی آن بیشتر می‌شد. گیلان از این نظر استثنایی بود. ارتباطش با روسیه عصر پتر ـ که درحال پرتاب به جهان مدرن بود ـ بسیار تأثیرگذار بود. سنخ این ارتباط که تجاری و اجتماعی بود و شکل این ارتباط که مستقیم بود، در شکل‌گیری یک آگاهی بی‌واسطه نسبت به جهان رو به ترقی نقش بسیار داشت. تجربه مبادله اقتصادی و ارتباط نزدیک با غرب، مسأله کوچکی نبود. این یک تصویر مثبت از تعامل با جهان مدرن بود. از سوی دیگر، در گیلان نسبت به رویه استعماری تمدن بورژوازی غربی نیز تجربه و آگاهی وجود داشت. این دو در کنار هم، "توان تفکیک" را به گیلانیان پیشکش می‌کرد و این شد که تجلی این آگاهی را در حضور متفاوت‌شان در جنبش مشروطه و جنبش جنگل و اصرار در به‌دست آوردن مطالبات مترقی می‌بینید.

مشروطه گیلانی در برابر مطلقه
گفتیم که در گیلان به دلایل مختلفی درک مردم از استبداد داخلی و استعمار خارجی عمیق‌تر بوده. این موضوع خودش را در روایت "مشروطه گیلانی" نشان می‌دهد. مشروطه در گیلان خودش را روبه‌روی مشروعه قرار نمی‌دهد. این را هم از فتاوی چهره‌های مذهبی برجسته، نظیر عبدالله لاهیجی می‌توان دریافت و هم از تکاپوی سیاسی و روشنفکری مجاهدین مشروطه‌خواه گیلانی. در حقیقت روایت گیلانی مشروطه‌خواهی روبه‌روی "مطلقه" قرار می‌گیرد. مشروطه‌خواهی گیلانی‌ها از این نظر اصیل‌تر و عمیق‌تر است. فی‌المثل پایداری‌شان برای دریافت حقوق و مطالبات دهقانی خود که بر مبنای انتقاد به مناسبات ارباب ـ رعیتی استوار بود، یا ایستادگی‌شان در ماجرای فتح تهران با وجود تمام وعده و وعیدهایی که به مشروطه‌خواهان گیلانی داده شد تا آن‌ها را از ادامه راه منصرف کند. آن‌ها "سلطانیسم محمدعلی شاهی" را روبه‌روی خود می‌دیدند و با شجاعت و جسارت وصف ناشدنی، وظیفه تاریخی خود را به انجام رساندند. متن نامه‌هایی که در این فاصله بین محمدعلی شاه و سپهدار رد و بدل شد، بسیار جالب و پرمعناست. نامه اول محمدعلی شاه به سپهدار پس از قهر سپهدار از تبریز و رفتنش به تنکابن نکات جالب توجهی دارد. سپهدار از محمدعلی شاه خواسته بود که در مقابل خواسته‌های ملت سماجت نورزد و محمدعلی شاه چنین پاسخ داد: "سپهدار اعظم از تلگراف رمز شما تعجب کردم. از روز اول سلطنت دستخطی که در اعطای مشروطیت دادم، لفظ مشروطه مشروعه مطابق قانون محمدی بود. بعد لامذهب‌ها بنای خودسری گذاشتند، دین و دولت را از بین بردند. هرچه نصیحت کردم نشد، تا آن‌که به کمک حضرت حجت، مفسدین و دشمنان دین و دولت را قلع و قمع کردم. حالا شما می‌گویید دولت گفته است مشروطه خواهم داد. صحیح است که من به سفرای خارجه قول داده‌ام مشروطه مشروعه که مطابق با شرع نبوی باشد بدهم، ولی حالا که عده‌ای مفسد در تبریز اسم خود را مشروطه‌طلب گذاشته، عصیان کرده‌اند که من از راه تملق به آن‌ها مشروطه بدهم و برای سلطنت خودم و دین اسلام ننگ تاریخی بگذارم، هرگز نخواهد شد. عجب است از غیرت شما! عجب دولتخواهی می‌کنید! همان است که گفته‌ام: تا این اشرار تنبیه نشوند و پدرشان سوخته نشود، دست‌بردار نیستم. بحمدالله قشون و سرباز هم دارم، پول هم هر قدر بشود اهمیت ندارد. محمدعلی شاه قاجار." 9
سپهدار در پاسخ به شاه می‌نویسد: "به عرض خاک پای جواهرآسای اقدس همایون مبارک شاهنشاهی ارواح العالین فداه امروز تلگرافی از ریاست کل تلگرافخانه اشاعه شد که اعلیحضرت همایون شاهنشاه مشروطه محدوده عطا فرموده و به انتخابات وکلای ملی هم امر و اراده خواهد شد... حالا که به سر رضا و مروت پدری آمدی، با تمام میل ظاهری و باطنی تلگراف صریح اول به پیشوایان اسلام بفرما و بعد به همه بلاد اظهار کن، و از روی مردی و راستی و درستی فرمایش کن که ادای حق مشروع شماها را نمودم. خودم هم یکی از آحاد افراد قبول این راه هستم و حاضرم با این راستی که قدم نهاده‌ام، چنان‌چه از افعال و اعمالم بگذرید و مرا به سلطنت باقی و برقرار بدارید یا خدای نخواسته خیالات دیگر در حقم ننمایید، من وجود خود را در تفویض حفظ و حراست شما می‌نمایم، و طالب رضای درخواست ملتم، مجلس و مشروطه برقرار می‌نمایم. در کمال اتحاد، مشغول خدمات ملک و مملکت باشید. هر قسم پیشوایان دین، آقایان آیات و حجج‌الاسلام خراسانی و مازندرانی [عبدالله لاهیجی]، فرمودند اطاعت کنید. دیگر به شهادت خدا و رسول و ائمه هنری در ظاهر و باطن نزد من محظوری جز اجرای قوانین مشروطیت نیست. هر قسم که می‌خواهید بگویید تا پارلمان را برقرار بدارم... ."10
البته این مکاتبات قبل از اقدام به حرکت برای فتح تهران است. در زبان سپهدار هنوز نوعی محافظه‌کاری و در بیان شاه مراعات شاهانه می‌بیند. در جایی که مکاتبات بین شاه و سپهدار پس از اقدام برای فتح تهران کاملاً متفاوت می‌شود، سپهدار در جواب به تهدید جدی محمدعلی شاه می‌نویسد: "از فکر اعزام قوا به گیلان به منظور مبارزه با ملت منصرف شوید؛ چه با استعدادی که فضا موجود است و با هیجانی که در مردم دیده می‌شود، به خواست خداوند، یک نفر از قوای اعزامی زنده نخواهد برگشت. پیر غلام خیرخواه دولتم. به حرف آن چند نفر اطرافیان که عرایض مغرضانه می‌کنند و به‌جز خودخواهی و جلب منافع شخصی منظوری ندارند، التفات نفرمایید."11
بعد از سقوط قزوین، شاه دستخطی در اعطای مشروطه محدوده قلمی کرد، اما محمدعلی شاه دیگر اعتبار خود را از دست داده بود و مجاهدین به‌جز سرنگون کردن استبداد قجری و فتح تهران به چیز دیگر و کمتری رضایت نمی‌دادند. سید اشرف‌الدین گیلانی ـ روزنامه‌نگار مشروطه‌خواه آن دوره ـ سرود:
به "شاقاجی" رسیدم نیمه شب با پای فرسوده
خبر آمد که سلطان وعده مشروطه فرموده
ولی مشروطه مطلق نباشد، هست محدوده
معلق گشته این مشروطه با اشراط معدوده
از این الفاظ بی‌معنی به استغفار می‌آیم
مختصر این‌گونه می‌توان گفت که "مشروطه گیلانی" به علت "سنت تاریخی ستم‌ ستیز" با آگاهی در مسیر درست خود می‌افتد و به حد توان نقش خود را در تاریخ معاصر بازی می‌کند. شما امتداد این سنت را در جنبش پیشروی جنگل نیز می‌بینید که مرامنامه مترقی‌اش همه ابهامات را درباره آن پاسخ می‌دهد.

نظریه "استبداد و کم‌آبی" و تجربه متفاوت گیلان
در بررسی عمل ریشه‌ای تکوین و استمرار استبداد در جوامع شرقی، جامعه‌شناسان دلایل بسیاری را برشمرده‌اند. ویتفوگل (کارل اگوست، 1975) در کتاب "استبداد شرقی" علت اصلی ظهور استبداد در کشورهای شرقی (چین تا ایران) را خشکی و کم‌آبی سرزمین و ضرورت وجود یک مدیریت متمرکز برای دستیابی به آب و توزیع آن می‌داند. پیش از او نیز برخی نویسندگان غربی (نظیر منتسکیو و آدام اسمیت) و به دنبال آن‌ها، پژوهشگرانی از ایران (نظیر کاتوزیان و کاظم علمداری) به رابطه میان وضعیت اقلیمی ممالک شرقی و نظام‌های سیاسی استبدادی حاکم بر این کشورها اشاره کردند. طبق این نظریه، کمبود آب و خشکی سرزمین موجب پراکندگی جمعیت در واحدهای کوچک و جدا از هم کشاورزی شده است. این وضعیت، تهیه آب و ایجاد سیستم‌های آبیاری را از عهده این واحدهای پراکنده و مستقل خارج کرده و لذا ضرورت وجود یک مدیریت مشترک و متمرکز را برای تهیه و توزیع آب ضروری ساخته است. مدیریت متمرکز نیز به ظهور دولت متمرکز و مستبد انجامیده است.12
این نظریه با تمام نقدهایی که بر آن می‌شود، از برخی جهات رابطه استبداد و جامعه کم‌آب را به خوبی توصیف می‌کند. اما نکته‌ای که این‌جا وجود دارد، این است که تمرکز به نظریه استبداد و کم‌آبی ویتفوگل و استفاده از آن برای تحلیل ریشه‌های استبداد در ایران [نظریه "استبداد ایرانی" همایون کاتوزیان] حتی اگر در تمام جغرافیای کم‌آب ایران مورد استفاده و مثمرثمر واقع شود، در گیلان پرآب نمی‌تواند به نتیجه مورد نظر برسد. ما در گیلان شکل کم‌آبی نداشته‌ایم و به همین خاطر مفهوم "استبداد ایرانی" نتوانسته با این خاستگاه در گیلان ریشه بدواند. برای نمونه، بررسی تفاوت‌های نظام ارباب و رعیتی در گیلان و سایر نقاط ایران می‌تواند ما را به نتایج سودمندی برساند.

جغرافیای متفاوت، ارتباطات متفاوت
تفاوت گیلان با دیگر نقاط ایران تنها در "نظام آبی" آن نیست، بلکه جغرافیای متفاوت، سرسبز و متراکم آن و در کنار هم قرار گرفتن شهرها و روستاهای متصل به هم، بافت اجتماعی متفاوتی ایجاد کرده است. این پیوستگی و تراکم جمعیت انسانی در یک جغرافیای مرزمند، ارتباطات انسانی را قوی‌تر و پرمحتواتر می‌کند. هنگامی که ارتباطات شبکه‌ای بین مردم در قالب "سنت‌های شفاهی" بتواند جریان یابد، توانایی اعتراض علیه قدرت متمرکز سیاسی و اقتصادی بیشتر می‌شود. دقیقاً ما این مسأله را در تکاپوی بسیار جنبش‌های دهقانی در گیلان می‌بینیم. یا در شهری مثل رشت که جنبش و استعداد زیادی از خود در پیگیری مطالبات مدرنش به ظهور می‌گذارد، این ارتباطات انسانی و پیوستگی اجتماع انسانی، بی‌شک رمز موفقیت حرکت‌های پیشروانه بوده است. شاید بی‌دلیل نبود که ارباب‌ها سعی می‌کردند بیرون از دهات و در شهرها سکنی داشته باشند. یک روی سکه این بود که آن‌ها دوست داشتند برتری خود را به رخ رعیت بکشند، ولی سوی دیگر سکه این بود که زندگی در شهر و با حفظ فاصله از روستا، آن‌ها را از گزند عصیان و انتقام علیه خود تا حدی دور و مصون می‌داشت. البته با این وجود هم ما اعتراض‌های زیادی علیه آن‌ها می‌بینیم.
همچنین اگر آن‌طور که گفته شده، بین جغرافیای وسیع و استبداد نسبتی باشد، به این معنی که در سیستم مدیریت سیاسی در جهان سنت، وسعت سرزمین نیاز به خشونت و سرکوب را ناگزیر می‌کرد، با یک جابه‌جایی ساده می‌توان گفت هرچه ما وسعت جغرافیایی را کوچک‌تر کنیم، نیاز به استفاده از خشونت و استبداد کمتر می‌شود. به‌طور مثال، دیگر به بناهایی که عظمت آسمانی فرمانروا را در ذهن تداعی کند (مثل تخت جمشید با آن ستون‌های غول آسایش) نیازی نیست. می‌دانیم وقتی نگاه حکومت‌ها به سمت تشکیل امپراطوری جهانی می‌رود، خواه و ناخواه باید این تصویرسازی‌ها صورت گیرد. اما درباره گیلان که در دوره‌های بسیار استقلال خودش را حفظ کرده و بیشتر نظر به درون داشته تا به بیرون، نیازی به این تصویرسازی‌ها و استفاده از "هنرهای استبدادی" احساس نشد.

آب و هوا و تاریخ گیلان
شارل دو منتسکیو ـ فیلسوف عصر روشنگری ـ سال‌ها پیش به موضوع اهمیت اوضاع اقلیمی و آب و هوا در شرایط سیاسی و اجتماعی هر کشور اشاره کرده بود. او با این نگاه، این‌طور استدلال می‌کرد که طبع و خلق و خوی انسان‌ها در آب و هوای سرد متفاوت از نقاط گرمسیر است. از نوع تحلیل او این نتیجه حاصل می‌آمد که برخی از وضعیت‌های طبیعی مستعد دموکراسی و برخی دیگر مستعد استبدادند. مثلاً می‌شود گفت، قندهار با آن آب و هوای خشکش بیشتر مستعد استبداد است تا لندن پرباران.
اگر این پایه نظری را قبول کنیم و در یک نگاه کلی، خشکی آب و هوا را با خشونت و درگیری با طبیعت سرسخت را با انسان‌های سختگیر مرتبط بدانیم، جنگل سرسبز، دریا و نسیم روح‌بخش آن، نگاه متفاوتی به طبیعت را اقتضاء می‌کند. صلح با طبیعت مقدمه صلح با جهان است. مثلی گیلکی می‌گوید: "هوا خوشی، دیلخوشی"، یعنی وقتی هوا خوب است، آدمی هم شاد است. در چنین محیطی بی‌شک "اخلاق دموکراتیک" بیشتر زمینه ظهور دارد. گیلان از این لحاظ هم از جنگل، دریا و هم از سرسبزی و طراوت باران برخوردار است. اگر آب و هوا را در نوع خلقیات مرتبط بدانیم، گیلان باز اقتضای دیگری دارد.

تراکم جمعیت و ارتباطات متفاوت
از پیوستگی روستاها و شهرها در گیلان کمی بگذریم، نکته مهم دیگر تراکم جمعیت است. طبق آمارها، تراکم جمعیت در گیلان 182 نفر در کیلومترمربع است که این عدد در باقی نقاط ایران (منهای گیلان)، 41 نفر در کیلومترمربع است. با این وصف می‌توان گفت که امکان ارتباط‌گیری با انگیزه‌های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در گیلان تقریباً 5/3 برابر بیش از سایر نقاط ایران است. این تراکم جمعیت در یک جغرافیای مرزمند، هم امکان ارتباط‌گیری و هم عمق اثربخشی و اثرپذیری دیگری را بیشتر و سریع‌تر می‌کند. [البته این آمار مربوط به امروز است و باید توجه داشت که تراکم جمعیت گیلان به سبب طاعون، قحطی و مهاجرت در مقایسه با گذشته کمتر هم شده است[ بر این مورد، امکان داشتن ارتباطات مستقیم با جهان خارج را نیز اضافه کنید. امواج سهمگین همسایه شمالی، یعنی روسیه از عصر پتر تا انقلاب اکتبر و پس از آن، همواره گیلان را درنوردیده و تحول‌آفرین بوده است.

از مرکزگرایی به نگاه موزاییک وار
آن‌چه بدان مختصراً پرداخته شد، تنها نمونه‌هایی بود از نکاتی که ما را متوجه گونه‌گونی سنت‌ها در جغرافیای وسیع ایران می‌کند. تأمل و تفکر بیشتر در این سنت‌ها، مقدمه شناخت تاریخ ایران و پس از آن، روندها و علل ایست تاریخی ماست. در این مقاله به بسیاری از عوامل مهم و پردامنه، مثل مذهب و تکثر قومی و فرهنگی در گیلان به علت کوتاه بودن مجال اشاره نشده است. اما همین مختصر هم شاید خواننده را متوجه ضرورت نگاه و شناخت ریزبینانه از تاریخ کرده باشد. این رویکرد به تاریخ شاید برای ما که تاریخ چند هزاران ساله داریم، مسئولیت‌زا و دردآفرین باشد؛ اما از قرار گریزی از آن نیست. به‌نظر می‌آید امروز تاریخ‌نگاران باید با آن فیلسوف دیروز هم‌صدا شوند که می‌گفت: "من به‌طور کلی با به‌طور کلی مخالفم!"

منابع
1- گیلان در جنبش مشروطیت، ابراهیم فخرایی، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی با همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین، 1353، ص 195
2- کتاب گیلان، جلد دوم، ص 18
3- همان، ص 19
4- همان، ص 23
5- همان، ص 26
6- تاریخ روضة الصفا، میر خواند، کتابفروشی مرکزی، 1339، جلد 5، صفحه 440
7- تاریخ تحولات اجتماعی و اقتصادی گیلان، ناصر عظیمی دوبخشری، رشت، گیلان، 1381، ص 20
8- برای اطلاع بیشتر از این دیدگاه، نگاه کنید به: نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ايران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، عبدالهادی حائری، تهران، امیرکبیر، 1367
9- گیلان در بخش مشروطیت، ابراهیم فخرایی، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، ص 221
10- قبلی، ص 126
11- قبلی، ص 146
12- عوامل تکوین و بازتولید استبداد در ایران، حبیب‌الله پیمان، بی جا، بی تا

نظرات بینندگان