چندی پیش یکی از جراید صبح پایتخت، میزگردی تحت عنوان "شیوههای معنویتبخشی به فضاهای شهری" تشکیل داده بود که کارشناسان شرکتکننده در آن میزگرد، نکات سودمند و اساسی و جالبی را به بحث کشاندند. یکی از شرکتکنندگان در آن میزگرد در مورد "هویتگریزی" در شهرها اعلان خطر کرده بود.
در آن میزگرد سئوال شده بود: "چرا شهرها هرچه بیشتر گسترش مییابند، از حال و هوای اولیه خود دور میشوند و به عبارت سادهتر، بیروحتر میشوند؛ حال و هوایی که اغلب برای ما همراه با خاطرهانگیزی و معنویت است؟"
"باغ ملی" یک شهر را هرچه میخواهید اسم بگذارید مختارید، ولی بهترین و زیباترین نام، "باغ خاطرههای سالهای زندگی مردم هر شهر" میباشد و به قولی، "حریم خاطرههای جمعی" است.
در آن میزگرد گفته شد که موضوع "خاطره" بدون شک یکی از سازوکارهای مهم روح انسان است و ثابت شده است که فقط هم از میان موجودات زنده، انسان است که خاطرات خود را کاملاً حفظ کرده است و با آنها زندگی میکند و فضای شهری هم بخشی از خاطرات انسانها را با خود دارد و شهرها تجلی خاطرههای جمعی هستند.
صاحبنظر دیگری در آن میزگرد، گفت: "تأکید میکنم که ما بهطور حتم باید نشانهها و آثار مربوط به خاطره جمعی ملی را از اولویتی اساسی در برنامهریزیهای شهرسازی برخوردار کنیم."
وی، افزود: "متأسفانه اغلب تجددگرایی را حتی در بیهویتترین و افراطیترین جنبههای آن ترجیح میدهند. بنابراین خیلی اهمیت دارد که در فضاهای کالبدی ما، "حریم خاطرههای جمعی" شناسایی شده و حفظ شود."
با کمال تأسف در اغلب شهرهای ما نوعی "نوگرایی بیهویت" درحال شکلگیری است و اقدام به تخریب "باغ ملی "شهر ما لاهیجان، یکی از نمونههای جالب در این مورد است.
هنگامی که در سوم شهریور سال گذشته در یکی از روزنامههای عصر، مردم شهر ما خواندند: "شهرداری قصد بازسازی باغ ملی را با اختصاص بودجهای به مبلغ دو میلیارد ریال دارد"، هیچگاه در خاطرشان خطور نمیکرد که برای این به اصطلاح بازسازی، بیلهای مکانیکی شهرداری لاهیجان و مقاطعهکار مربوطه باید خاک "باغ ملی" را به توبره بکشند. مسئولین امر، بازسازی "باغ ملی" را با تعریض خیابانها و معابر و مکانهای معمولی و بیهویت یکسان گرفتند و همانگونه که در آن موارد بیلهای مکانیکی را به حرکت درمیآورند، در این مورد شدیدتر و مخربتر به حرکت درآوردند!
من از مسئولین شهرداری تعجب میکنم، با وجود اینکه شاهد بازسازی مسجد قدیمی و تاریخی جامع شهر لاهیجان بودند و دیدند که دستاندرکاران بازسازی مسجد بدون اینکه کوچکترین تخریبی در فضا و مکان آن بهعمل آورند، آن را به نیکوترین و شایستهترین فرم بازسازی نمودند، چرا در این مورد کار آنان را سرمشق قرار ندادند؟! به همین جهت امروز آن پیرمرد نابینای مسلمان شهر ما به کمک همان عصایی که قبل از بازسازی مسجد جامع از پلههای مسجد بالا میرفت و خود را به فضای روحانی آن میرساند، به همان آسانی باز هم بعد از نوسازی مسجد از پلههای آن بالا میرود و خود را به فضای روحانی آن که هویت اصلی خود را از دست نداده است میرساند. ولی وقتی همین پیرمرد نابینا به مجاورت "باغ ملی" میرسد، آن را نمییابد و اگر به او بگویند اینجا "باغ ملی" است، سخت باور میکند؛ زیرا با همان چشمهای نابینا احساس میکند که "باغ ملی" هویت خود را از دست داده است!
اکنون بسیاری از کارشناسان و خیرخواهان درخصوص بازسازی شهرهای مناطق جنگی به مسئولین مربوطه هشدار میدهند که در بازسازی آن مناطق که بعضاً به کلی ویران شده است، از بیهویت سازی شهرها پرهیز کنند. جا دارد که دستاندرکاران امر با مراجعه به آلبوم عکسهایی که از باغ ملی شهر در آرشیو شهرداری و کتابهای مختلف و حتی آلبوم خانوادههای لاهیجانی، ایدههای مفیدی بگیرند و در بازسازی هرچه سریعتر و به هویت اصلی نزدیکتر ساختن آن "حریم خاطرههای جمعی" مردم لاهیجان اقدام کنند.
توضیح:
علت نگارش مجدد این نوشته، تقاضای فراوان همشهریان عزیز، بهخصوص جوانان از داخل و خارج کشور میباشد. در ضمن اضافه مینماید که به دنبال چاپ این نوشته در روز یکشنبه 4 خرداد 1376، یعنی 13 سال پیش در یکی از جراید محلی، تابلوی مطب اینجانب با همان تنه درختانی که محوطه تخریب شده باغ ملی را محدود کرده بودند شکسته شد و مرتباً شب و روز افرادی با تلفن مرا تهدید میکردند که اگر در کار شهردار و شهرداری فضولی(!) بکنی، این بار بهجای تابلو، سرت را خواهیم شکست.
سالها آن تنه درخت را در مطب داشتم. البته عکسهایی از تابلو شکسته دارم که اگر پیدا کردم، به تماشا خواهم گذاشت. جالب اینکه اعتراض اینجانب به این کار از سوی سازمان نظام پزشکی به فرماندار وقت لاهیجان اعلام شد و مثل همیشه مدت خواستند ما مسئول این کار را به آنها معرفی بکنیم، درحالی که خودشان بهتر از هرکس آنها را میشناختند. جالبتر اینکه، شکننده تابلوی من یک رفتگر شهرداری بود که کارش جمعکردن "گاوها" از سطح شهر بود و در ضمن، او و خانوادهاش بیماران من بودند. حتی دستوردهنده این کار هم از بیماران من بود.
vahomanmd.blogfa.com