برای پاسخگویی این پرسش که "یادآوری گذشته تاریخی و تأمل در آن و پاسداشت کسانی که نقش تاریخی در مقاطعی از آن داشتهاند، آیا ضروری است؟ و نقش امروزیان در بازتاب آن چگونه باید باشد؟"، مانند همیشه از نیما آغاز میکنم که در نامهای به دوستش (رسام ارژنگی) به تاریخ 29 دی 1308، چنین مینویسد: "... حالیه در لاهیجان در محله معروف خُمی کلایه عمر خود را میگذرانم. ارزاق نسبتاً ارزانتر است و خانهای را که دو اتاق فوقانی و دو اتاق تحتانی دارد را به ماهی 25 قران کرایه کردهام. یک مقدار کتاب با خودم همراه دارم. سرگرمی من، مطالعه و تحریر و تماشاهای شاعرانه است با همان اخلاق و عادات غیرمنظم سابق. همه چیز را فرع بر تفنن خود میدانم... هیچکدام از اهالی به من عنوان نویسنده و شاعر نمیدهند، به این ترتیب خیلی آزاد هستم... در اینجا با منظرههای بسیار قشنگ طبیعت روبهرو هستم... اساس زیبایی کاملاً به این کوههای وسیع که مستور از درختهای کهنهاند تعلق گرفته است، جز اینکه در آنها از گذشته خود چیزی نمیبینم و چندان با عادات من که میل دارد خیلی بیشتر دور از مردم زندگی کنم مطابقه نمیکند.
در قسمت شرقی شهر، آببندان بسیار وسیعی هست، معروف است که آن را خان احمد، یکی از ملوک و متنفذین بزرگ گیلان قدیم برای تفریح خود ساخته بوده است و خودش بالای تپه، که امروز جنگل است، قصری داشت. این شخص خیلی جنگها کرد و عاقبت به قول مورخین گیلانی، شاه عباس او را شکست داد و او از ناچاری به اسلامبول گریخت. گردشگاه من اغلب در کنار این آببندان است، فوقالعاده غروب آفتاب در این ناحیه قشنگ است، بهعلاوه منظره افق از آنجا باز و دلگشاتر است. وقتی از تپه بالا میروی، جنگلها خیلی خوب میبرازند، مثل اینکه هرقدر انسان به تماشای آنها نزدیکتر میشود، آنها نیز درک کرده مثل دخترهای مکار خود را به غمازی زیباتر جلوه میدهند. من همیشه منتظر بهار این محوطه هستم، از پای همین تپه به شیخان ور معروف میروند. در هر قدم خود را به محلی میرسانم که تاریخ مخصوصی دارد. باید خم شوم و گذشته را بخوانم. لاهیجان قدیم خیلی بزرگتر از لاهیجان حالیه بوده است. تا امروز شهر به کلی تغییر کرده و آثار گذشته آن کمکم محو میشود، منجمله تپه مصلی که در قسمت شرقی خارج شهر واقع شده است. در زمان اغتشاش روسها، سربازهایی را که کشته میشدند در اینجا دفن میکردند.
اهالی با من زود گرم میگیرند و مرا دوست خود پیدا میکنند... از یک ساعت به غروب مانده، جمعیت گردشگاه کوچک شهر را پر میکند. این گردشگاه، خیابان دهنه بازی است که مستقیماً به صحرا و جنگل میرود و از طرف دیگر به لنگرود، مزارع چای که در دامنه جنگل واقع شدهاند، از آنجا پیداست. زنها مجتمعاً حرکت میکنند. وقتی آفتاب میخواهد غروب کند، مثل یکدسته کلاغ سرگرداناند. تمام آنها جوراب سفید و کفش راحت جیر دارند. پیچه زدن اصلاً مرسوم آنها نیست. نیم لا رو میگیرند و در دلربایی خیلی ماهرند. راه رفتن با نوک پنجه آنها مخصوص به خود آنها است، مثل این است که میرقصند. فقط نگاه فتان چشمهاشان پیداست... ."
1
و این بخشی است از تصویر 80 سال پیش لاهیجان که نیما یوشیج در اقامت یک سالهاش در لاهیجان در نامهای که در 29 دی 1308 به دوست نقاشش (رسام ارژنگی) نوشته است.
نیما در بخش دیگری از این نامه، مینویسد: "... روزی نیست که من به چیزهای تازه برنخورم. طبیعت اسباب تفریح را کاملاً برای من مهیا کرده است. دلتنگ نمیشوم، مخصوصاً وقتی که با لاهیجیها صحبت میکنم. حکایتهای کوچک و مضحک بسیار از عقل و افکار آنها ساختهام؛ برای خودشان هم که احیاناً میگویم، میخندند. رسوم و آداب منسوخ شده هنوز برای آنها یافت میشود، منجمله گاوها را بهجای الاغها به زیر بار کشیدن. اغلب آن قطعه شعری را که یکی از شعرای قدیم در وصف گاو سواری خود گفته است، به خاطر میآورم. از مطابقه این اوضاع با اوضاعی که از این نیز سادهتر است و من با آن بزرگ شدهام حظ میبرم. همین که روح به قدر استعداد خود برای حظ اشیاء حاضر شد، خیلی از چیزهای قشنگ و مفید وجود دارد که نه ثروت میتواند آنها را به او بدهد و نه کمی بضاعت میتواند آنها را از او سلب کند.
سه نفر در اینجا با من دوست شدهاند؛ اولی یک نفر شکارچی و ملاح موسوم به روشنی، دومی اکبرزاده مجاهد و تاجر معروفی که کتابهای خطی فراوان دارد، سومی کدیور، مدیر مدرسه حقیقت که جوانی است خیلی در کار خود جدی و میل دارد همیشه چیزهای بکر بنویسد. شخص اولی هر قدر مرا میبیند، دست مرا میگیرد و یکایک به دکانهای آشنایانش و مرا اینطور معرفی میکند: این آقا هم از رفقای شکار ما هستند. و مایه پذیرایی در این دکانها، یک فنجان چایی معطر لاهیجان و چند سیگار پیدرپی است... تعجب میکنم، این شخص چرا اینقدر نسبت به من مهربانی و متعارف است. اینهم از سادگی آنها است که خارجی را مهمتر از خودهاشان میپندارند، ولو اینکه هرکس بوده باشد، چنانکه یک اروپایی در نظر ایرانی... ."
2
تا اینجای نامه را که من نقل کردهام، فکر میکنم تصویر بخشی از هشتاد سال پیش لاهیجان و دقت نظر نیما و ثبت دقیق آن، پاسخی به پرسش مورد نظر باشد و همچنین اگر دوست جوان من (آقای علی امیری، جوان جستوجوگر تاریخ لاهیجان) آن را بخواند، قطعاً به جستوجوی نام (تاجر معروفی که کتابهای خطی فراوانی دارد) خواهد پرداخت و من اضافه میکنم که دوست و همکار من زندهیاد مهندس نادر مستوفی محصصی در این مورد به من گفته است که پدرش دارای خط خوش و کتابهای تاریخی بود و در اقامت نیما در لاهیجان با او دوستی داشته است. شک ندارم که آقای عباس شمس (تنها نماینده مردم در شورای شهر لاهیجان) که مرا میشناسد، برای خواندن نامه نیما در مورد شهر لاهیجان به سراغ من نیاید.
مردم لاهیجان در مورد تاریخ و بزرگان شهرشان واکنشهای خوبی نشان دادهاند. بیش از یک ماه نیست که از تاریخ این نوشته میگذرد که با همت آقای عطاء نیکبخش و دوستان ورزش صبحگاهی لاهیجان، بزرگداشتی از خادم بزرگ ورزشی لاهیجان (آقای جلال انصاری) برگزار کرده بود و شرکت مردم بهطور خودجوش به حدی بود که عده قابل توجهی سرپا ایستاده بودند.
بنابراین اگر بپذیریم که: "برگزاری یادروزها از جنبههای مهم زندگی بشر است، برای هر انسانی سالگردها، معنا و اهمیت خاصی دارد و نمودار مناسب گذار از گامی به گام دیگر است که زندگی هر انسانی را در لحظههای مهمی مشخص میکند. آدمی با خاطرات خود زندگی میکند... در زندگی جمعی نیز یاد آنچه رخ داده است و آنچه بر ملتی یا جماعتی گذشته است برای به یاد آوردن هم در زندگی اشخاص و هم ملتها به این امید که درد مشترک را دستمایه تداوم و همبستگی کنند و میتوانند آنچه را بر آنها رفته است جبران نمایند و انسجام و هویت جمعی و تلاش برای راهیابی برای آینده در گرو همین یادآوریهاست. در بسیاری موارد، زنده نگاه داشتن یادآوردها، تلاشی است برای درسآموزی به امروزیان.
نمودارهای گوناگون لحظههای مهم زندگی گذشته یک ملت، احساسات گوناگونی را در امروزیان دامن میزند. یکی از راههای کنار آمدن عاطفی ـ ذهنی با شکستها و همچنین پیروزیهای گذشته، برگزاری بزرگداشتها و یادروزهای تاریخی است. بسیاری از این روزها در اغلب سرزمینها رسماً برگزار میشود و برخی نیز بهرغم سرآمدان رسمی، پاس داشته میشود.
روزهای استقلال و پیروزی با گرامیداشت کسانی که در خاطره جمعی مردم جایگاهی دارند، از یادروزهای مهماند. در کشورهایی که انسجام سیاسی، فرهنگی و عاطفی نسبی پدید آمده است و شهروندان خود را صاحبان کشور میدانند، بر سر این روزها میان شهروندان و دولت که نماینده آنان است، اختلاف چندانی نیست. در این جوامع، همبستگی جمعی، بهرغم چندگانگیهای فکری ـ سیاسی از مفروضات روزمره زندگی مدنی است و قانون، فرودستان و فرادستان را به یکسانی مینگرد. اما در جوامعی که تجربه تاریخی مردمسالاری کامیاب نبوده است و گذار از مفهوم رعیت به شهروند با موانع روبهرو شده است و شکاف اعتماد و باور میان دولت و ملت به پشتوانه ترتیبات دموکراتیک پر نشده است، رد است.
روایت حکومتگران از گذشته و روزهای شکوهمند آن با روایت مردم متفاوت است. در این سرزمینها، اختلاف و برخورد روایتها از نمودارهای مناقشه اجتماعی ـ سیاسی است و جشنها و یادمانهای رسمی و مراسم و مناسک آنها اغلب تصنعی است و کمتر یادآوردی است که شهروندان و حکومتگران آن را با احساساتی یا شوری همانند برگزار کنند و گرامی بدارند. کسانی که روایت خود آنان از تاریخشان نادیده گرفته شده، یا بیارج داشته شده، قربانی ستمی، دستکم نهادینه شدهاند. کسانی یا جماعتهایی که از متن تاریخ رسمی به حاشیه رانده شدهاند، داستانها و یادهای خود را از سینهای به سینه دیگر میسپارند و هرگاه فرصت بیابند، زنگار فراموشی تحمیلی را از چهره یادهای خود میزدایند، یادآوردهای خود را برگزار میکنند و به نوشتن تاریخ خود کمر میبندند."
3پانوشتها
1 و 2- برگرفته از "نامهها" (مجموعه آثار نیما یوشیج)، گردآوری سیروس طاهباز، انتشارات دفترهای زمانه، چاپ 1368، صص 376-373
3- برگرفته از مجله "نگاه نو"، شماره 82 ـ تابستان 1388، مقالهای از دکتر فخرالدین عظیمی با عنوان "یادآورد، تاریخ، حقیقت"
• پژوهشگر، نویسنده و گیلانشناس
•• ماهنامه بام سبز، دوره جدید، شماره 4، تیر 1389