1
وقتی مدیرمسئول پشت تلفن گفت که از دکتر حشمت بنویسم و آنهم در هزار کلمه، اولش گمان بردم راحت است و مینویسم! بعد که شروع کردم، دیدم هرچه مینویسم تکراری است و از طرفی دکتر حشمت را نمیتوان در یک چهارچوب هزار کلمهای گنجاند! پس به خود گفتم حالا که مجال بسیار اندک است، بیخیال تحلیل و شرح وقایع زندگانی او! هرچه دل میگوید از او، مینویسم؛ باشد که بر دل نشیند!
دکتر حشمت برای مردم شرق گیلان نام پرمعنایی است. نامی که هرگاه بر زبان جاری میشود، عشق به میهن و شوق وافر به آبادانی و آزادی را به اذهان متبادر میکند. مختصرترین و مفیدترین روایت از زندگانی او، به نظرم چنین است:
چون غم جان مردم یافت، روپوش سپید طبابت به تن کرد و چون غم نان مردم یافت، بیل و کلنگ به دست گرفت و رود جاری کرد و چون غم آزادی مردم ایران یافت، اسلحه در دست گرفت و آخر سر هم مردانه بالای دار رفت و سرود:
منصور وار گر ببرندم به پای دار
مردانه جان دهم که جهان پایدار نیست
2
پس از آنکه نهضت جنگل با همداستانی میرزا کوچک خان و دکتر حشمت، در لاهیجان و منزل مؤید الدیوان (یا منزل شیخ عبدالسلام شهید مکی ـ به روایتی) شکل گرفت و جنگلیهای تازه به راه افتاده در همان بدایت کار، خیل دشمنان ریز و درشت و پیدا و پنهان را در مقابل دیدند، شاید هر جنبش دیگری بود، تمام هم و غم خویش را در جهات سیاسی و نظامی برای پیشبرد اهداف خویش بهکار میبرد و به سایر زمینهها دستکم در کوتاه مدت نمیپرداخت؛ نهضت جنگل اما چنین نبود.
نهضت از بدو حرکت، ابعاد فرهنگی را درنظر داشته و کارهای عمرانی را نیز غافل نبود که اینهمه با وسعت قلب میرزا و ساماندهی و نظم و نظام دکتر حشمت عملی میشد. جنگل روزنامه بیرون میداد (به همت میرزا حسین خان کسمایی)، درمانگاه برپا میداشت (با کمک دکتر حشمت و دکتر فربد و ...)، مدرسه نظام ملی راه میانداخت (در لاهیجان دکتر حشمت این اقدام مهم را آغاز کرد و ریاست این مدرسه را به سرهنگ علیاکبر خان درخشان، از صاحب منصبان ارشد نظمیه رشت سپرد)، محاکم قضایی راهاندازی میکرد، و وقتی مردم پایتخت و سایر ولایات ایران در سال قحطی، گرفتار شدند، جنگلیهای گیلان بودند که به دادشان رسیدند و برای پایتختنشینان آذوقه فرستادند و هموطنان از شهرهای مختلف را در گیلان پناه دادند.
در واقع این جنبش چیزی فراتر از یک حرکت چریکی محدود یا یک مبارزه رابین هودی! (آنچنان که متأسفانه در بعضی تفاسیر مغرضانه یا جاهلانه آمده!) بود. جنگل قابل قیاس با طغیان آشوبگران و یاغیان نبود و حکومت مرکزی هم تا مدتی نمیتوانست ابعاد این حرکت را دریابد و تعریف و تفسیری از آن نداشت.
این قیام نمیتوانست قیام گردنکشان یا جداییطلبان یا رابین هودها(!) باشد. حرکتی بود که اصالتی فرهنگی داشت؛ همچنانکه رهبرش، میرزا کوچک خان، چنین بود و بسیاری از رهپویانش از چهرههای فرهنگی و علمی و روشنفکری: دکتر فربد، میرزا حسین خان کسمایی، دکتر حشمت، انشایی، محمدعلی پیربازاری و ... و بعدتر از دل این نهضت، نسل جوانی از گیلکها پا به عرصههای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی ایران نهادند که خود منشاء آثار مثبتی برای قومیت و ملیت خویش شدند: محمدعلی گیلک، ابراهیم فخرایی، صادق کوچکپور، میرصالح مظفرزاده و ... جملگی چنین بودند.
نفر اصلی این جمع اما، که در کنار صداقت و دلیری و پاکدامنی میرزا، میتوانست وزانت و درایت و تدبیر جنگل را افزایش دهد، دکتر حشمت بود و مگر نه آنکه میرزا برای آنکه برای پایتختنشینان، جنگل و اهدافش را تشریح کند و مذاکره با حکومت مرکزی نماید، دکتر حشمت را روانه کرد.
3
از جمله ویژگیهای دکتر حشمت این بود که آنچه برای وی اهمیت زیادی داشت، وضع مردم جامعه و فرهنگ و رفاه و آزادی و امنیت و آسایش خاطر آنان بود و وی قیام سیاسی و جنبشهای اجتماعی را با این هدف دنبال مینمود. از جملات تاریخیای که از او نقل میکنند، چنین برمیآید که به عقیده وی، انقلاب و قیام وقتی مطلوب است که تأثیر مثبتی در زندگانی توده مردم برجای نهد و وضع مردم را به بهانه انقلاب بدتر نمودن، از دیدگاه حشمت، مطلوب و هنر نیست.
این نگاه است که سبب میشود در اوج مبارزات پارتیزانی جنگلیها و وقتی که هنوز نهضت در ابتدای کار است، زمانی که دکتر برای بسط جنبش در شرق گیلان مأمور به لاهیجان میشود، در همان دوره کوتاه هم کارهای عمرانی و زیربنایی زیادی، از جمله احداث راه لاهیجان به سیاهکل، حفر کانالی به طول 40 کیلومتر (که بعداً به احترام و یاد دکتر، "حشمت رود" نامیده شد)، تأسیس مدرسه نظام ملی شرق گیلان در لاهیجان، مبارزه با گردنکشان و راهزنان منطقه شرق گیلان و تأمین امنیت منطقه و ... را از خود به یادگار مینهد و با این روش یادآور میشود که یک نهضت زمانی به موفقیت در اهداف خویش میرسد که از همان ابتدا و حتی در اوج مبارزه خود، سازنده، پویا و مولد باشد، نه صرفاً مبارزه و تخریب و ویران ساختن، بلکه مهمتر از همه، ساختن و ساختن.
4
اعدام دکتر حشمت ضربه بزرگی برای جنگل بود. با این ضایعه، جنگل مغز متفکر خویش را از دست داد. هرچند تا مدتی قلبش (میرزا) تنها و بییاور میتپید، ولی سرانجام با ایستادن قلب جنگل در کوههای پربرف گیلوان، حیات جنگل ظاهراً به پایان رسید.
حشمت اگر میماند و میرزا، مشیر و مشار و یار غمخوار خویش را از دست نمیداد، شاید تاریخ این مرز و بوم (نه فقط قیام جنگل و گیلان) به گونهای دیگر رقم میخورد. شاید هرگز راه برای پیشرفت امثال خالو قربان و احسانالله خانها فراهم نمیشد. شاید کودتای سرخی به ثمر نمینشست و ظن پایتختنشینان به جنگلیها تحریک نمیشد و این گمان که گیلان زیر بیرق سرخ رفته یا قصد جدایی دارد تبلیغ و تقویت نمیشد... میرزا در مذاکره با روس و انگلیس و دولتیها دست بالاتری میداشت... شاید اصلاً جنگل در راهی نمیافتاد که پایانش شکست بود و برآمدن سردار سپه. تاریخ ممکن بود جور دیگری نوشته شود. اما تقدیر چنین نبود که حشمت بماند. حشمت نماند و ندید که چگونه بعد او، سردار دلاور جنگل بییاور شد و تنها و در کشمکش با حزب عدالتیهای تندرو! دیده بود جنایتهای تزارها را، اما ندید که چهطور حکومت شوروی که با شعار حمایت از حقوق خلقهای ستمکشیده، با انقلاب اکتبر به قدرت رسیده بود، در همین جنگل در اولین آزمون خود، مردود شد!
نماند تا ببیند که چگونه خالو قربان و دستهاش همه راه و چاه جنگل را نشان قزاقها دادند و سر میرزا را برای سردار سپه پیشکش بردند! نماند و ندید که چگونه حیدر عمو اوغلی ناگهان به گیلان آمد و آخرسر هم بریدگان از میرزا او را کشتند و به نام میرزا تمام شد! و چگونه معین الرعایا (حسن آلیانی) در واپسین روزها میرزا را وانهاد تا تنها یک آلمانی به نام گائوک در کنارش مانده باشد. حشمت نماند که اگر میماند، قطعاً در همان زمان که عدالتیهای کودتاکننده در رشت امان مردم را بریده بودند، این جمله را فریاد میزد که: "وضع مردم را به بهانه انقلاب، بدتر کردن هنر نیست!"
شاید هم حشمت همه اینها را پیشاپیش میدانست که دیگر نخواست بماند و ببیند!
• ماهنامه بام سبز، دوره جدید، شماره 2، اردیبهشت 1389