۳۱ فروردین دیگری آمد و سالمرگ انسانی به بزرگی تاریخ؛ میهندوست و جاننثار.
حدود ۱۳-۱۴ سال پیش زمانی که در شهر من ـ شهر چای ـ اسم کاشفالسلطنه در کمترین حد ممکن شنیده میشد و خیلیها شاید نمیشناختناش و وقتی آرامگاهاش [...] بود، یکی از پزشکان شهر ـ کسی که همیشه برای شهرش دلسوز بود و هست ـ ۳۱ فروردین ماه، بیوگرافی کاشفالسلطنه را در یکی از روزنامههای محلی به چاپ رساند. این شهروند لاهیجی با مقالهها و پیگیریهای قلمیاش دوباره نام کاشفالسلطنه را بر زبانها انداخت و یادآوری کرد که آرامگاه او حرمتاش را از دست داده است. تحقیق کرد و نوشت که او اولین شهردار تهران بوده و برای همین غلامحسین کرباسچی که آن روزها در اوج بوده و میخواسته همهجوره ستایش شود، از اینکه کاشفالسلطنه اولین شهردار تهران بوده، استفاده کرد و با برنامهریزیهایی بالاخره آرامگاه او از دست [...] خارج شد. آرامگاهی که سردیاش بر شهر هم سردی انداخته بود. آرامگاهی که او وصیت کرده بود در بالاترین نقطه لاهیجان قرار گیرد و حالا همطراز خانههای اطرافش بود! آرامگاهی که در بین بوتههای چای قرار گرفته بود تا همیشه عطر آنها به روح او آرامش دهد، اما روز به روز از عطر چای شهر کم میشد!!!
در همان روزها که دکتر شهر تلاش میکرد برای کاشفالسلطنه؛ عدهای دیگر هم که تا آن روز یادشان نبود کاشفالسلطنهای در شهر آرمیده، سینهزنان برای درست کردن آرامگاه، خود را به میان انداختند و نمیدانم چطور، اما ناخودآگاه همهکاره شدند. تا جایی که وقتی آرامگاه قرار شد ترمیم و تبدیل به موزه چای شود، همه و همه کسانی که هیچ ربطی به موضوع نداشتند، در مراسم افتتاح حضور داشتند، الا دکتر شهر! اما دکتر شهر دست از قلمزنی برنداشت. چون برایش فقط یک چیز مهم بود؛ زنده نگاه داشتن کاشفالسلطنه در اذهان و تلاش برای بهبود کشت چای! باز نوشت از این طلای سبز... این محصولی که صدها سال پیش، کاشفالسلطنه با چه مشقتی آن را به سرزمین ما آورد و در سرش رونقی در عرصه کشاورزی و ممر درآمدی برای کشور میپروراند، درحالی که خبر نداشت دستهایی همیشه هستند که مانع این خیال زیبا شوند. نوشت و نوشت و این روزها در وصف چای مینویسد: این طلای سبز سیاهبخت! اما متولیان چای نخواندند و نشنیدند و ...
امروز آرامگاه کاشفالسلطنه موزه چای شده و جایی برای درآمد شهر، و خوش به حال کسانی که بی کمترین دغدغه از این موزه استفاده میبرند؛ کسانی که حتی...
حالا شهر من، شهر چای، نه عطر چای میدهد، نه صدای آواز چایچینان به گوش میرسد!؟ در رستورانها و کافههای شهر من و شهرهای اطراف، وقتی سفارش چای میدهی، برایت یک فنجان آب جوش میآورند و یک عدد چای کیسهای محمود، احمد، دو غزال و ...!!! این روزها جایجای شهر، بوتهها میسوزند و از ریشه درمیآیند تا ساختمانهای چند طبقه ساخته شود؛ آخر سود در کشاورزی نیست، در ساختمانسازی است!
این روزها چای که میتوانست محصولی درآمدزا باشد و نه تنها نیاز داخلی را تأمین نماید، بلکه صادر هم شود، تنها و تنها وارد میشود و از چای داخلی استفادهای نمیشود. چقدر طرح دادند، چقدر ادعای حمایت کردند، اما همه در حرف بود؛ مافیای چای قویتر از این حرفهاست که بتوان با آن مقابله کرد.
چای لاهیجان که یکی از بهترین چایهاست، با عطر و طعم طبیعی جایی در ایران ندارد. مردم تنبل شهرهای بزرگ، اسانس و طعم دروغی چایهای خارجی را فقط به خاطر زود دم کشیدنشان به طعم طبیعی چای وطنی ترجیح میدهند و مافیای چای هم همین را میخواهد!
دلم برای عطر چای تنگ شده است. دلم برای زنهای چایچین که آواز میخواندند و زنبیلشان بر سر بود تنگ شده است. من که دلم برای اینها تنگ شده، نمیدانم روح کاشفالسلطنه چه میکشد وقتی میبیند چه ناجوانمردانه غارتگران وطنی زحمات او را به باد دادند. او که در صد سال پیش تلاش میکرد تا ایران را بینیاز از خارجیها نماید، آیا فکرش را میکرد در حکومتی که بر پایه استقلال بنا نهاده شده، اینگونه تمام منابع از بین بروند و وابسته به بیگانه شویم؟