"الف" میگوید: هجوم این همه مسافر در تعطیلات نوروزی، یک فاجعه است. میزان مؤثر آلودگی زیستمحیطی و آلودگیهای سطح شهر که پاکسازیشان نیازمند هزینه و نیروی انسانی زیادی است. چهره زشت فرهنگی که این مسافران اغلب ناآشنا با شرایط منطقه از خود بهجای میگذارند، خود بدتر از هر نوع آسیب مادی است؛ از عربدهکشیهای این مسافران در خیابانهای شهر که لابد ناشی از ذوقزدگی دیدن این همه طراوت و سرسبزی و آزادفکری است بگیرید تا چادر زدن جلو در خانه مردم.
گرانی و ترافیک و تعطیلی سیستم حمل و نقل درونشهری و معلق ماندن کارهای روزمره شهروندان هم باید به این زیانها افزوده شوند.
اینها به کنار، نیمی از این مسافران، خریداران آینده زمینهای منطقه هستند که ماندنی شوند و به دلیل موضع برترشان ـ از لحاظ اقتصادی و فرهنگی ـ خیلی راحت میتوانند پول خوبی به اهالی بومی بدهند و اینطوری چیزی از بافت جمعیتی بومی منطقه و در نتیجه چیزی از کالبد فرهنگی منطقه باقی نخواهد ماند.
"ب" میگوید: چرا به میزان نقدینگی که توسط این مسافران وارد منطقه میشود اشاره نمیکنی؟ بدهبستان فرهنگی خوبی هم صورت میگیرد. خیلیها خانهها و اتاقهای خود را اجاره میدهند و اینطوری پول مستقیم به جیب مردم میرود و خریدهایی که میکنند باعث سرازیر شدن پول به منطقه و ایجاد اشتغال میشود.
تازه، مگر ما حق داریم که برای دیگران محل زیستن را تعیین کنیم؟ هر انسانی حق دارد که هر کجا را که دوست داشت برای زندگی انتخاب کند، و مگر مردم بومی زیر ضرب و زور زمینهای خودشان را میفروشند؟ مگر مجانی میدهند؟
گفتوگوی "الف" و "ب"، گفتوگویی است که سالهاست ادامه دارد و هنوز به نتیجه مشخصی نرسیده است؛ تو گویی هر دو حق دارند. دیدن مسافرانی با سر و وضع و رفتاری که تو میدانی اگر با اندکی از همان سر و وضع و رفتار در شهرشان میبودی، جان سالم نمیتوانستی بهدر ببری، و در بعضیهای دیگر هرگز اجازه چادر زدن و کمپ برپا کردن در محدوده شهری را نداری و تو را به میهمانخانهها راهنمایی خواهند کرد. و همین مسافران، یا به قول اهالی شعار، "میهمانان نوروزی" گاه تداعیگر ایجاد اشتغال ـ گرچه اشتغال فصلی یا همان بیکاری پنهان ـ و ورود پول به منطقه است.
یک زمانی قرار بود که در گیلان هم مانند بسیاری جاهای دیگر صنعت شکل بگیرد. با توجه به وضعیت اقلیمی منطقه و موقعیت ارتباطیاش، میتوانست بستری باشد برای صنایع تبدیلی و بستهبندی که ریشه در کشاورزی داشته باشند. صنعت اما در حد چند کارخانه کلوچه و ماکارونی و پفک ماند و پف همان چند کارخانه تأسیسشده در دهه پنجاه هم بهدست مبارک خصوصیسازی ـ تو بگو فروش زمین کارخانهها به زمینخواران خودی ـ خوابید.
زمانی هم قرار بود که گیلان بشود قطب کشاورزی. البته این تصمیم زمانی گرفته شد که محصولاتی چون کنف و ابریشم (نوغان) جان به جانآفرین تسلیم کرده بودند و چای هم در بستر احتضار بود و البته هنوز جواب آزمایش برنج نیامده بود که بدانیم غدد سرطانی قاچاق رسمی و غیررسمی برنج هندی و پاکستانی و تایلندی و بازیهای سیاسی میان بازار و دولت در تن و جان کشاورزی جنوب دریای کاسپین چه ریشهای دوانده است.
اینک اما، کارگران بیکار و کشاورزان به خاک سیاه نشانده را تشویق میکنند به توجه به "صنعت" توریسم، و از تمام رسانهها عبارت "میهماننواز و خونگرم" را به مردمی حقنه میکنند که سفرههای خالیشان از میهمان میهراسد و گرمی خونشان باید از به جوش آمدن باشد.
این مقدمه پر از آه و نالههای تکراری اما، به این دلیل آورده شد تا دو پیشنهاد برای به حداقل رساندن رنج مردمی که دستشان به جایی بند نیست ارائه شود و این دو پیشنهاد متوجه آنانی است که دستی به قلم و سری در مطالعه دارند و یا دستشان به جایی بند است.
پیشنهاد نخست
در شرایط فعلی، برای به حداقل رساندن آسیبهای زیستمحیطی و اجتماعی، باید جهت گردشگرپذیری را تغییر دهیم. یعنی سرسبزی و آب و هوا و دریا و رودخانههای منطقه، باید از وضعیت "مزیت اصلی بودن" خارج شده و به "یکی" از پارامترهای گردشگری منطقه تبدیل شوند.
راه حل عملی این است که روی عناصر تاریخی منطقه تبلیغات و درنگ شود. منطقه جنوبی دریای کاسپین، جغرافیای تاریخی مهمی دارد که متأسفانه در هیچ کجای ایران شناختهشده نیست. بنای عظیمی همچون قلعهروخان یا برج تاریخی گرماور و یا حمامها و مسجدهای کهنی چون حمام گلشن و مسجد اکبریه و یا وجود نمادهایی چون میرزا کوچک خان و دکتر محمد معین و شیون فومنی و ...، همگی عناصر گردشگرپذیری هستند که میتوانند ایجاد نقدینگی بیش از سایر عناصر کنند.
تبلیغات بیش از حد مردم و مدیران بر "سرسبزی" و "آب و هوای خوب"، بیش از جذب مسافر، در جذب مشتری برای زمینهای منطقه موفق عمل کرده که امیدواریم این موفقیت ناخواسته باشد!
پیشنهاد دوم
در شرایط فعلی به شدت ـ تأکید میکنم که به شدت ـ این نیاز احساس میشود که جمعی ـ باز تأکید میکنم که جمعی، نه فرد ـ آشنا به روشهای آماری و اصول اقتصادی و مالی، به بررسی دقیق درآمدها و هزینههای این مسافرپذیریها بپردازد.
باید میزان پولی که مسافران برای مثال در 13 روز عید در منطقه خرج میکنند، میزان پولی که بابت عوارض مختلف میپردازند، خریدهایی که میکنند و ... محاسبه شود و آنگاه میزان هزینه خدمات شهری ارائهشده، میزان پولی آسیبهای زیستمحیطی، میزان مشخص عوارضی که مغازهداران به دولت میپردازند، میزان تورمی که به دلیل هجوم مسافران بر گرده شهروندان و روستاییان فشار میآورد و هر هزینه دیگری که از این جهت بر منطقه تحمیل میشود نیز محاسبه گردد؛
تا بتوان با عدد و رقم نشان داد که تراز اقتصادی این امر برای منطقه مثبت است یا منفی. تنها در صورت دانستن این موضوع خواهد بود که میتوانیم تصمیم سرنوشتساز را بگیریم: آیا باید آینده اقتصادی منطقه را به توریسم بسپاریم؟ یا نه؟ اگر نه، چهگونه و اگر آری چهگونه.
متأسفانه چنین کاری در محدوده شایستگی ارگانها و ادارههای دولتی نیست ـ نهادهای دولتی کارهای مهمتری همچون کاغذبازی و صندلیبازی دارند و نمیتوانند بدون جهتگیری و امر حکیم فرموده کار پژوهشی و مطالعاتی و محاسباتی اینچنینی را به انجام برسانند ـ و در حد و توان من هم نیست. اما در این مسیر، هر جمع، ارگان، نهاد، سازمان مدنی و پژوهشی که پا پیش بگذارد، میتواند روی همیاری من و ما نیز حساب باز کند.
سرزمین مادریتان نیاز به کمک علمی و پژوهشی شما دارد؛ همین حالا هم به اندازه کافی دیر شده.