پایگاه خبری تحلیلی لاهیگ با افتخار همراهی بیش از یک دهه در عرصه رسانه های مجازی در استان گیلان      
کد خبر: ۱۲۲
تاریخ انتشار: ۲۶ اسفند ۱۳۸۶ - ۱۱:۱۶

نهال آزادی و توسعه

دکتر رضا صالح جلالی
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرك چون بدام افتد تحمل (و تأمل) بایدش
"عدالت" و "آزادی" آرزوهای فروشكسته یكصد سال اخیر ملت ایران است، كه برای تحقق آن بسیار كوشید. در مقابل، فرهنگ استبداد در اعماق جامعه كهن ما بزرگترین سد راه آزادی و عدالت بوده است.
از مشروطه تاكنون، هرگاه نسیم آزادی از پی جنبشی وزیدن گرفت، آزادی و عدالت فرصتی برای خودنمایی یافت. چون نهالكی كه در خاك مرطوب، سبز و باطراوت می‌شد و در مسیر شدن به درختی كه میوه دهد، با افراط و تفریط دوستان آزادی و عدالت، بی‌رسمی زمانه، نهادهای ریشه‌دار استبداد، ناكارآمدی فرهنگ عامه در تحمل و پذیرش آزادی و عدالت، نداشتن آگاهی و آموزش و فرهنگ و تربیت مردم‌سالارانه و جنگ و ترور و تخریب دشمنان مردم‌سالاری، مانع استمرار حیات مردم‌سالاری واقعی می‌شد و این نهالك نحیف در اعماق فرهنگ جامعه، چون دانه‌ای در دل خاك مدفون می‌ماند، تا روزی روزگاری دیگر.
تلاش برای آزادی و عدالت تاكنون تنها منجر به مردم‌سالاری سیاسی كوتاه‌مدت شد و نخبگان علت تامه شكست را تاكنون در حكومت جسته‌اند و چاره استقرار حاكمیت مردم‌سالارانه را در حذف حكومت مستبد. تجربه تاریخی نشان می‌دهد با حذف حكومت استبدادی در تاریخ معاصر ایران، استبداد به شكلی نو رو نمود. در نتیجه درد استبداد در ساخت پیچیده اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه پنهان است و با تحول به ساخت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه باید به درمان این بیماری مزمن تاریخی پرداخت.
استبداد در تاریخ و لایه‌های آشكار و پنهان جامعه ایران ریشه عمیقی دارد. فرهنگ استبداد اصلی‌ترین مانع گوهر گرانقدر عدالت و آزادی است. در رابطه میان دولت و ملت همواره در تاریخ ایران، تمركز امكانات اعم از ثروت، قدرت نظامی، تبلیغات، شهرت، تسلط بر فرهنگ و روابط افراد در اختیار دولت بود و ملت از این همه محروم. شرط اصلی دستیابی به قدرت، نزدیكی به دولت بوده است. این امر شیفتگی نزدیكی به دولت و مركز قدرت را همواره در ملت به عنوان یك فرهنگ نهادینه كرد. لزوماً شرط این نزدیكی، توانایی و دانش افراد نبود؛ به این جهت تملق، چاپلوسی، ریاكاری، دروغ و ... در لایه‌های مختلف به عنوان فرهنگ نهادینه‌شده پذیرفته شد و هر آن‌كس كه این‌گونه نباشد در اصطلاح عامه "آدم ساده" به مفهوم نادان و ناآشنا به روش فراگیر رسیدن به قدرت تلقی می‌شد. نتیجه این بود كه ملت، شخصیتی ضعیف می‌یافت و جامعه برای رسیدن به قدرت و حفظ امنیت می‌كوشید خود را با اراده و قدرت دولت منطبق كند. به این ترتیب آزادی عمل خود را در برابر اراده دولت محدود می‌كرد. تداوم این روش زیست اجتماعی در چند هزاره، دولت‌ها را مقتدر و مستبد و ملت را ضعیف و محدود تربیت كرد. در این نوع نظام سیاسی، همواره حق با حاكمیت و قدرت است و به‌طور اجباری جایی برای عدالت و آزادی باقی نمی‌ماند.
یكی از دلایلی كه آزادی و عدالت در دیگر نقاط دنیا تا حدودی نهادینه شد، استقلال اقتصادی مردم است. كسی كه با فكر و شایستگی خود تولید می‌كند، نیازی به دولت ندارد. در نتیجه ضرورتی برای "تملق" و "توجیه وضع موجود" وجود ندارد و همواره به دنبال تغییر و تحول است. در برابر، كسی كه به مركز قدرت و ثروت دولت متصل است، نیازی به تولید و شایستگی ندارد، فضای امنی برای خود ایجاد كرده است و در برابر رفتار قانونی یا غیرقانونی، مشروع یا نامشروع پاسخگو نیست، زیرا كسی ثروتمندتر از دولت برای پاسخگویی وجود ندارد. جامعه باید از طریق حسن اجرای قانون احساس امنیت كند، نه از طریق ارتباط با قدرت حاكمیت. معاش ملت باید با تلاش مستقیم ملت تأمین شود. هنگامی كه معاش ملت با پول نفت از طریق دولت تأمین می‌شود، دولت نیازی به ملت ندارد،‌ اعتبار افراد در رابطه با دولت تعریف می‌شود. درحالی كه اعتبار افراد باید در نهادهای مدنی و فضاهای رقابتی مشخص گردد. در نهادهای دولتی رقابتی در جهت توسعه وجود ندارد. حاصلش ركود، توقف و عقب ماندن از توسعه فراگیر است. ثروت‌یابی مردم موجب فربهی، رشد فكری، رشد تولید و هنر و توسعه می‌گردد و دولت نقش نظارت بر اجرای قانون در مسیر توسعه همه‌جانبه را به عهده می‌گیرد. شرط اصلی توسعه، استقلال اقتصادی ملت و كاهش حجم دولت است.
متغیرهای متكثری در توسعه آزادی و عدالت مؤثرند؛ اما تجربه چند قرن گذشته بشری در غرب و در نیم قرن گذشته در جنوب و شرق آسیا نشان می‌دهد كه آزادی اقتصادی و خارج شدن معیشت مردم از مدار دولت، اصلی‌ترین عامل در عقلایی‌كردن حوزه سیاست و فرهنگ سیاسی است. كارهای آموزشی حزبی، رسانه‌ای و شكل‌گیری نهادهای مدنی نیز مؤثرند. اما هم‌وزن استقلال اقتصادی ملت نیست. تولید ثروت خارج از مدار دولت، آزادی اندیشه، تشكل سیاسی، خلاقیت و ثبات به ارمغان می‌آورد و امكان بازگشت استبداد را مسدود می‌كند.
ریشه عدم استقلال اقتصادی ملت به ساختار تاریخی جامعه ایران برمی‌گردد. تاریخ سیاسی ایران، تاریخ حاكمیت ایل‌های بزرگ است. ایل‌های قدرتمندی با زور شمشیر متولد می‌شدند و با قهر رشد می‌كردند و با قهر شمشیر ایلی جدیدالولاده، افول می‌كردند. چنین نظامی بیش از دو هزاره بر جامعه ایران سیطره داشت. از جمله عشایری كه در استقرار حكومت نقش داشتند، عبارت از: ماد، هخامنش، اشكانی، غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی، ایلخانی، قراقویونلو، آق‌قویونلو، صفوی، افشاری، زندی و قاجار است. "خشونت" به عنوان یك اصل در همه این‌ها پذیرفته شده بود و دغدغه اصلی ملت در این نوع حكومت‌ها، "امتیاز" است. "فرد" در برابر دولت تنهاست. استقلال فردی اعتبار ندارد. فرهنگ چاكری، وفاق و تبعیت محض اهلیت و مقرب بودن مبنای ارتباط و به‌دست آوردن مناصب و پایداری موقعیت و بهره‌برداری و سوءاستفاده وسیع از امكانات بدون مؤاخذه است. پایه ارتباط در نظام ایلی، كار، هدف جمعی كاركردها و پیشرفت جمعی نیست. "ارادت" جایگزین "مهارت" می‌شود. در این نظام، دستور، فرمان، رأی و نظر از بالا به پایین منتقل می‌شود. فرهنگ استدلال، اظهارنظر، نقد و گفت‌وگو تعطیل است. این فرهنگ سیاسی در مقابل فرهنگ نقد و عقلانیت قرار دارد كه در آن موقعیت، ارتباط و تقرب به قدرت ملاك نیست. بلكه ملاك پیشرفت در یك امر جمعی است. در فرهنگ ایلی، عقلانیت رشد نمی‌كند؛ زیرا رشد عقلانیت و فرهنگ استدلال، مستلزم از بین رفتن نظام ایلی و غیرعقلایی است تا فرد بتواند به مهارت و توانایی فكر خود اتكاء كند.
فرهنگ ایلی دائم فرد را زیر فشار می‌گذارد تا خود را سازگار و اندیشه و تلقی شخصی خود را سركوب كند. در این شرایط فرهنگی، فرد رشد نمی‌كند. كار جمعی موضوعیت خود را از دست می‌دهد و فرهنگ سیاسی عقلایی شكوفا نمی‌شود و امنیت بالاترین دغدغه جامعه می‌گردد. در حالی‌كه رشد نهادهای مدنی و توسعه فراگیر بعد از امنیت آغاز می‌شود. در چنین نظامی كار جمعی و حزبی مستقل از حكومت هزینه بسیار دارد. چنان‌كه در تاریخ معاصر ایران، در فضای آزاد سیاسی، احزاب بسیاری شكل می‌گرفت و در شرایط بسته منزوی و نابود می‌شد. به دلیل هزینه‌پردازی در برابر قدرت حكومت،‌ مردم نیز تجربه می‌كردند و می‌آموختند كه كار حزبی مثبت و نتیجه‌بخش نیست. كار حزبی كه محصول كار جمعی با اهداف تعریف‌شده جهت تدبیر و تحول كشور است، جای خود را به كار فردی سازگار با اراده حكومت می‌داد. در نظام ایلی، استقلال فرد، حزب، اقتصاد، فرهنگ، سیاست و تربیت یك خطر بزرگ است كه باید محدود گردد. هر رفتاری كه در چارچوب سلسله‌مراتب قدرت ایلی نباشد، لزوماً یك خطر است.
این‌كه جماعت ایرانی همه‌چیز را سیاسی می‌انگارد، به این علت است كه به لحاظ تاریخی مشاهده كرده همه امور با اقتدار حكومت انجام می‌گیرد، نه از طریق منطق عمومی؛ قانون شرح وظایف و اهداف مشترك. همه‌چیز از بالا حل می‌شود و امیدی به قانون نیست. همه امور باید مورد تأیید بالادستی باشد تا اجرا شود.
قانون مؤثر نیست. نمی‌گوییم قانون گفته است، می‌گوییم خواست سلطان است. این نگاه اقتداری ارزش فرد و قانون را كاهش داده، عقل را به متاعی بی‌فایده تبدیل می‌نماید. استقلال فردی نتیجه توان عقلی، شخصیت، خودیابی و تربیت است. در فرهنگ ایلی، "تبعیت" اصل است. استقلال فردی مبانی سلسله‌مراتبی نظام ایلی را تهدید می‌كند. اگر فرد مستقل و متأثر از یك نظام اجتماعی تربیت نشود، در نظم پارلمانی نیز درست عمل نخواهد كرد. اگر عامه مردم به فرهنگ قانونی و نظم اجتماعی قاعده‌مند مجهز نباشند، در هر جوی بر اساس فضای حاكم رفتار می‌كنند. در نتیجه صرف آزادی و عدالت‌طلبی به نظم اجتماعی محكمی منجر نمی‌شود، بلكه آزادیخواهی و عدالت‌طلبی و تحول‌جویی باید متكی به موتور عقلانیت، استقلال اقتصادی و حزبی مجهز باشد.
نظام ایلی ایران زمانی‌ كه تحت تأثیر علل داخلی و منطقه‌ای بود، به‌نظر طبیعی می‌آمد، اما از زمانی ‌كه عوامل مؤثر در فرهنگ و سیاست ایران شامل متغیرهای بیرونی گردید و نقش غرب و استعمار برجسته شد، سیستم ایلی دوره زوال خود را آغاز كرد و قادر نبود در مقابل نظام پیشرفته اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غرب مقاومت كند. چالش عظیم میان نظام حكومتی سنتی و شرایط جدیدی كه از بیرون هجوم كرده بود، جنگ سنت و مدرنیسم را در همه حوزه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به راه انداخت كه هنوز ادامه دارد.
بی‌تردید برای "تغییر انسان" و "تحول جامعه ایران" علاوه بر تحول فكری، تحول ساختار فرهنگی ـ سیاسی جهت قاعده‌مند شدن رفتار انسان، لازم و ضروری است. آن‌چه كه در قرن اخیر در میان روشنفكران، نخبگان، تحصیل‌كرده‌ها و بخش عظیمی از عامه مردم رخ داد تحول فكری بود، كه به عللی منجر به تحول ساختار فرهنگی ـ سیاسی نگردید. زیرا در جوامع ضعیف، تشكیلات حكومتی می‌تواند با درایت فرآیند عقلانیت فرهنگی ـ سیاسی را راه‌اندازی كند، اما تشكیلات حكومتی قاجار و پهلوی از پویایی ثبات و مشروعیت لازم برای چنین تحولی برخوردار نبود و نفوذ بیگانگان نیز این فرصت را از جامعه گرفت و فرهنگ سیاسی ایلی به فرهنگ سیاسی مبتنی بر استدلال و عقل جمعی تبدیل نگردید و ژن استبداد بدون آن‌كه تربیتی برای تغییر آن صورت پذیرد تا اواخر پهلوی ادامه یافت.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران، ضربه بزرگی به پیكره این روند فرهنگ سیاسی وارد آورد و روح حاكم بر انقلاب "استقلال" در تعریف موسع آن، "آزادی" و "جمهوریت" با اتكاء به فرهنگ دینی و باورهای فرهنگی مردم بود. اما به دلیل سنگینی وزنه فرهنگ نظام عشیره‌ای به لحاظ عمر طولانی در تاریخ ایران، میل بازگشت در لایه‌های مختلف جامعه وجود دارد و تغییر نهایی آن نیازمند تغییر ساختار فرهنگی و سیاسی است.
استراتژی‌ای كه جنبش اصلاحی از گذشته تاكنون درپیش گرفته ‌است، "تحول فكری" جامعه بوده است كه لازم است؛ اما منجر به تغییر ساختار فرهنگی جامعه نشد. سازماندهی، آموزش، تربیت و انتقال مفاهیم اصلاحی به لایه‌های مختلف جامعه برای توسعه همه‌جانبه كشور بسیار حیاتی است. در نهایت باید منتظر و آماده تحولات آینده بود.

• نماینده مردم آستانه اشرفیه و بندر کیاشهر در دوره ششم مجلس شورای اسلامی
•• روزنامه کارگزاران ـ 26 اسفند 1386
نظرات بینندگان