پایگاه خبری تحلیلی لاهیگ با افتخار همراهی بیش از یک دهه در عرصه رسانه های مجازی در استان گیلان      
کد خبر: ۱۱۴۴
تاریخ انتشار: ۰۱ بهمن ۱۳۸۷ - ۰۹:۳۷

خوشبختی یا دانایی

سعید / یک بلاگر لاهیجی
"هدف ما از زندگی چیست؟" این سئوالی است که ما گاهی وقت‌ها از خودمان می‌پرسیم و بنا به موقعیتی که در آن هستیم، به آن جواب می‌دهیم و یا اصلاً جوابی برایش نداریم.
زمانی فکر می‌کردم بهترین هدفی که در زندگی می‌تواند وجود داشته باشد خوشبختی است؛ یعنی احساس رضایت از زندگی یا لذت بردن از زندگی. فکر می‌کردم که این موضوع با دانایی تضادی ندارد. اما حالا فکر می‌کنم که می‌شود دانا بود و خوشبخت زندگی کرد؛ اما معمولاً دانایی، خوشبختی را از زندگی دور می‌کند. شاید به این خاطر باشد که دانایی را می‌شود به سادگی به‌دست آورد، اما گنجایش و تحمل دانایی را نه.
من این تفسیر از داستان آدم و حوا را دوست دارم که می‌گوید "سیب ممنوعه" در واقع همان "دانایی" بوده است. وقتی که آدم و حوا از آن خوردند، در واقع به درجه‌ای از دانایی رسیدند و تازه متوجه عریان بودنش (ضعف‌ها و کاستی‌هایشان) شدند. آدم و حوا به سادگی خوردن یک سیب، به دانایی رسیدند، اما برای کسب گنجایش این دانایی به زمین فرستاده شدند (البته به قیمت از دست دادن خوشبختی‌ای که در بهشت داشتند). خوشبخت بودن، گنجایش کمی لازم دارد؛ حداقل در مقایسه با گنجایشی که دانایی لازم دارد. باز از همان داستان می‌گویم که آدم و حوا با خوشبختی تمام، سال‌های سال در بهشت زندگی کردند، بدون این‌که برای کسب گنجایش این خوشبختی تلاش خاصی کرده باشند.
حالا کمی از داستان فاصله می‌گیریم و به واقعیت نزدیک می‌شویم. همه ما شنیده‌ایم که مردم زمان‌های قدیم (حتی 100 یا 150 سال قبل) با این‌که امکانات کنونی را نداشتند و با کمی بی‌بارانی با قحطی مواجه می‌شدند و با یک وبا نصف اقوام‌شان را از دست می‌دادند؛ اما اگر از درصد رضایت‌شان از زندگی می‌پرسیدیم، می‌دیدیم که به نسبت ما خوشبخت‌تر بوده‌اند. ممکن است از این واقعیت به این نتیجه برسیم که چون در آن زمان، مردم معنوی‌تر از حالا بوده‌اند، پس از بین رفتن معنویت این بلا را سر مردم آورده است. من هم به این حرف احترام می‌گذارم، اما بعد از خودم می‌پرسم که چه شد که مردم از معنویات دور شدند؟ و اصولاً این معنویات چه بودند که مردم از آن دور شدند؟
در گذشته کار مردم بیشتر با زور بازو بود تا با فکرشان. برای کشاورز شدن لازم نبود که شانزده هفده سال درس بخوانند. از فکرشان کمتر کار می‌کشیدند. در واقع وقت و امکاناتش را نداشتند. از صبح تا شب کار و آخر شب هم سپاس خدای را که طاعتش باعث... نیامدن باران شد و مزرعه‌ام سالم ماند، یا آمدن باران شد و به مزرعه‌ام آبی رسید! اما این روزها بچه از شش هفت سالگی باید از فکرش کار بکشد و چندین سال درس بخواند، تازه معمولاً کاری هم که به‌دست می‌آورد، باز نیاز به فکر دارد. در ضمن وقت بیشتری هم برای فکر کردن دارد. یعنی هم ابزارش را دارد (ذهن تعلیم‌دیده) و هم وقتش را (دیگر لازم نیست صبح تا شب کار کند). و البته این را مدیون فنآوری نوین است. باز هم بشر به سیب ممنوعه رسید. دانایی که با پیشرفت علم به‌دست آورد. اما چیزی که نداشت، طبق معمول گنجایش بود. این شد که باز هم از خوشبختی دور شد، به قیمت دانا شدن!
حالا موضوع را دست‌یافتنی‌تر می‌کنم؛ دست‌یافتنی‌تر از چیزهایی که از داستان و تاریخ گفتم. همه ما دوران بچگی را پشت سر گذاشته‌ایم و کم و بیش آن دوران را به یاد داریم. دورانی که "دور از هرگونه درگیری ذهنی، زندگی شاد و خوبی داشتیم." کم و بیش خوشبختی را بیشتر احساس می‌کردیم. اما هرچقدر بزرگتر شدیم و داناتر، کمتر خندیدیم و کمتر خوشبختی را احساس کردیم. وقتی که فهمیدیم پدرمان با ماشین‌اش می‌تواند برود سر کار، ولی ما با ماشین اسباب بازی‌مان نمی‌توانیم برویم مدرسه، دیگر آن ماشین، بیشتر از ماشین پدر برایمان دوست‌داشتنی نبود. وقتی بچه بودیم، دوست داشتیم که همه چیز را بدانیم و وقتی بزرگ شدیم و دانستیم... بعد از تجربه لذت دانایی با موضوع کمبود گنجایش مواجه شدیم و آن‌وقت بود که به‌جای افزایش گنجایش این دانایی، آرزو کردیم که ای کاش دوباره بچه می‌شدیم. یا این‌که باز هم رفتیم دنبال دانایی و سیب بعدی را گاز زدیم و بعد از آن هم یک سیب دیگر. البته این روال عادی زندگی انسان است. ما سعی می‌کنیم از نزدیک‌ترین راه به مقصود برسیم. اما شبیه به بچه‌ها، برای پاک کردن و برداشتن رنگ از روی صفحه نقاشی، با شدت بیشتری مداد رنگی را روی دفتر نقاشی‌مان می‌کشیم.
نمی‌خواهم بگویم دانایی بد است، و یا معنویات مربوط به آدمیان گذشته است که فکرشان کمتر از ما کار می‌کرده؛ برعکس، به‌نظر من، لذتی بالاتر از احساس دانا بودن وجود ندارد و معنویاتی که به وسیله این دانایی کسب می‌شود، باعث افزایش گنجایش دانایی و باعث آرامش ما می‌شود و همین‌طور خوشبختی بعد از دانایی، یک خوشبختی از درجه بالاست. هر کسی هم برای افزودن ظرفیت دانایی خودش، روشی خاص خودش را دارد و معمولاً در این مورد، تقلید از دیگران باعث خراب‌تر شدن اوضاع می‌شود.
نظرات بینندگان