تعامل قدرت سیاسی و اقتصادی در اوایل قرن هفدهم به گونهای دیگر و متفاوت از جهان اکنون بود. کشورهایی چون فرانسه، پروس، انگلیس، روسیه و اسپانیا، قطبهای مختلف این تعامل و توازن بودند و نقش خود را در موازنه قدرت بازی میکردند. پیش از جنگ جهانی دوم نیز کشورهایی دیگر مانند آلمان، ایتالیا و ... یکهتاز میدان قدرت بودند. اما کمکم با پایانیافتن جنگ دوم، اوضاع تغییر کرده و شاهد جهانی بودیم که به آن نام جهان "دوقطبی" دادهاند. به تدریج و با پایانیافتن جنگ سرد میان شوروی و آمریکا و بهویژه اوایل دهه نود میلادی، قدرت اقتصادی و سیاسی بهسوی تمرکز در اردوگاه غرب پیش رفت؛ اردوگاهی که بهویژه در جغرافیای سیاسی، آن را با نام "آمریکا" میشناسند.
در پایان دهه نود و اوایل قرن جدید و در ادامه یکپارچهشدن فرهنگی و کوتاهشدن دیوارهای اطلاعاتی و حرکت جهان به سوی تعاملی جدید و نیز تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی در قطبی خاص بود که اصطلاح جدیدی به نام "جهانیشدن" بر سر زبانها افتاد.
شعارهای دلنشین و زیبایی که وعده دهکده جهانی را میدادند (و میدهند) که در آن تمام "انسان"ها با هر رنگ و نژاد و هر عقیدهای، در کنار هم زندگی میکنند. پیشرفت تکنولوژی به هرچه کوتاهکردن فاصلهها کمک خواهد کرد و دیگر مفاهیمی چون "مرز" درهم نوردیده خواهد شد. تجارت وارد بعد جهانی خواهد شد و روزی خواهد آمد که فروش یک کالا به شهروندی در آنسوی مرز هیچ تفاوتی با فروش آن کالا به شهروندی در این سوی مرز نداشته باشد. نمونه مجازی این دنیای جدید را مردم این قرن، خیلی زودتر در اینترنت به چشم دیدند. دنیای شیرین و رنگارنگی که در آن دیگر خبری از محدودیتهای دنیای بیرون نیست. دنیایی که در آن آزادی "افراد" هیچ حد و مرزی نمیشناسد و حتی روشهای محدودیت گذار سیستمهای تمامیتخواه نیز کاری از پیش نخواهد برد.
جهانیشدن را یک روند خواندهاند. حرکتی که شروع شده و کمکم به ما نیز رسیده است. در این مقاله به هیچ وجه قصد نداریم که از چگونگی آغاز این حرکت بحث کنیم. بحث ما در این نوشته بر سر این سئوال است که در این اوضاع و با این روند جهانیشدن، آیا بحث بر سر قومیت و مسائل قومی یا ملی هیچ جایگاهی دارد؟ وقتی که تمام جهان به سوی یکیشدن و "جهان ـ وطن" شدن پیش میرود، سخن از ملیت و قومیتهای کوچک آوردن آیا گامی به پس نخواهد بود؟ آیا وقت تلف کردن نیست؟ آیا دنکیشوتوار در مقابل این سیل و حرکت جهانیشدن ایستادن، حماقت و جزماندیشی نیست؟ وقتی که میدانیم بالاخره دیر یا زود سیل ما را نیز با خود همراه خواهد کرد. اصلاً در طی این روند، سخن از ملیت و قومیت و فرهنگ بومی مشروعیت و مقبولیت دارد؟ آیا خیانت به وحدت بشری نیست؟
پیش از آنکه بحث پیرامون این سئوال را آغاز کنیم، باید دو چیز را بدانیم. اول آنکه در حال حاضر، هرچه "جهانیشدن" بیشتر پیش میرود، بیش از پیش رقابت وارد عرصه فرهنگی میشود. و دیگر آنکه، مقصودمان از جهانیشدن افزایش تجانس و یگانگی اقتصاد جهانی، تکنولوژی اطلاعاتی، انتقال فرهنگ عامه جهانی و اشکالی از کنشهای متقابل انسان است.
میتوان دو نوع برداشت از جهانیشدن داشت. یا بهتر بگوییم، جهانیشدن به دو صورت میتواند رخ دهد. یا بهتر است بگوییم میتواند به انجام رسد! جهانیشدن به معنای حرکت تمام فرهنگها و خرده فرهنگها به سوی یک فرهنگ و تمدن قیممآب، به عبارتی "شدن" طبق آنچه که "میخواهند."
در این نوع جهانیشدن، دیگر سخن از جهان ـ وطن نیست، بلکه بیشتر شبیه چیز دیگری است. با آنکه نگارنده نمیخواهد از گفتمان رایج استفاده کرده و همهچیز را به آمریکا ختم کند، اما ناچار است که از واژه آمریکا ـ وطنی بهجای جهان ـ وطنی نام ببرد. این آن چیزی است که بهنظر میرسد بهجای جهان ـ وطن درحال بهوجود آمدن است. نگارنده امیدوار است که خواننده این مقاله گسترده معنایی بیش از یک کشور را برای واژه بهکار برده شده "آمریکا" درنظر بگیرد.
باری! در این نوع از جهانیشدن است که زبان اول ۳۸۰ میلیون نفر انگلیسی است و ۲۵۰ میلیون نفر نیز از این زبان به عنوان زبان دوم استفاده میکنند. در این نوع از جهانیشدن است که فیلمهای هالیوودی بیش از ۷۰ درصد از مشتاقان اروپای غربی را در تسلط خود دارد. در این جهان است که تقسیمبندی شناختهشده سبکهای موسیقی بر اساس تقسیمبندی بومی یک فرهنگ خاص (همان تمدن بهتر و قیم!) در کل جهان شناخته میشود و امروزه کمتر کسی است که با اسامی پاپ و راک و هیپ هاپ آشنا نباشد. حتی اگر کوچکترین آشنایی با سبکشناسی موسیقی فرهنگ خود نداشته باشد.
در این جهان ـ وطن است که همبرگر مکدونالد خوشمزهترین همبرگر و کوکاکولا و پپسی گواراترین نوشابهها هستند. توجه بفرمایید که هدف ما تحقیر یا بد شمردن این محصولات یا هجوم علاقهمندان به این محصولات نیست، بلکه تنها هدف طرح این سئوال است که اگر قرار بر جهانیشدن و گرد هم آمدن تمام انسانها و ملتهاست، پس چرا همه اعضای این جامعه باید گرد یکی از همین اعضاء آیند؟ این نوع از جهانیشدن درست مانند این است که کسی بگوید: بیایید با من وحدت کنید! اینگونه جهانیشدن منجر به جهان ـ وطنی تکصدایی خواهد شد. همانند اتاقی خواهد بود که تمامی میهمانان هنگام ورود لباس خود را از تن بیرون کنند و لباسی شبیه میزبان که از قبل توسط میزبان درنظر گرفته شده را دربر کنند. بله! در یک چنین روندی، سخن از فرهنگ و هویت ملی و بومی سخنی گزاف است. چه در چنین حالی یا باید به فرهنگ بومی چسبید و درها را بر خود بست و یا در آن جهان ـ وطنی حل شد که همان بستن درها نیز تنها کمی این حل شدن را به تعویق خواهد انداخت.
اما نگرشی دیگر به جهانیشدن نیز وجود دارد. اگرچه پیکره این نوع از جهانیشدن در شرایط امروز و در مقابل نوع اول آن ضعیف و لاغر مینماید، اما به هرحال وجود دارد. جهانی با حضور و نقش دموکراتیک تمام فرهنگها و ملتها و همه هویتها. جهان ـ وطنی به معنای واقعی و گستردگی واقعی جهان. در این جهان ـ وطن، همه با هم وحدت میکنند، نه همه با یکی! هر هویتی و هر فرهنگی که حرفی برای گفتن داشته باشد، "حق" دارد که به میدان آید.
متأسفانه رویکرد ما به جهانیشدن، از نوع اول است. مثالهای فراوانی برای اثبات این ادعا میتوان آورد. از جمله، عملکرد روشنفکرانی که تلاش دارند، حتی به زور هم که شده، از دین برای دموکراسی "تأیید" بگیرند. بحث بر سر این نیست که دین مؤید دموکراسی است یا نه، بحث بر سر این است که کلاً چنین تلاشی نشانه چه چیزی میتواند باشد، غیر از اینکه سعی در هماهنگکردن "خود" با مفاهیم وارداتی به هر قیمتی داریم، این تلاش را میتوان در تفسیر به رأی کردن از کتب دینی برای رسیدن به اصولی که "تأییدکننده" اصول حقوق بشر باشد نیز دید. یا افتخاری که ما ایرانیها به کتیبه معروف کوروش هخامنشی میکنیم و آن را "اعلامیه حقوق بشر کوروش" مینامیم. گویی یکچنین تمدن و فرهنگ عظیمی (عظمت کار کوروش را زمانی میتوان درک کرد که بدانیم این کتیبه در دو هزار و پانصد سال پیش نگاشته شد و برای نگاشتن این خیلی، کمتر از جنگهای استقلال آمریکا یا انقلاب خونین فرانسه خون ریخته شد)، تنها در صورتی موجه و خوب است که آن را با نام "حقوق بشر" همراه کنیم تا شنونده به محض شنیدن این عنوان به یاد "حقوق بشر" معاصر افتاده و بگوید: عجب! پس کوروش هم حقوقبشر را رعایت میکرد. ما چقدر متمدن بودیم. این نوعی نگاه به بیرون است و تطبیق خود با معیارهای بیرون از خود که همه چیز وقتی خوب است که از بیرون تأیید شود.
مفاهیم و ارزشهایی چون دموکراسی، آزادی، عدالت، تأمین حقوق اجتماعی و برابری زن و مرد و ... پذیرفته میشوند و آنگاه تلاش میشود که از فرهنگ خودی برای آنها "تأیید" گرفته شود و به نوعی فرهنگ خودی را در برابر عمل انجامشده قرار میدهیم. اگر فرهنگ بومی آن را تأیید کرد که ما متمدن هستیم (درست مثل زمانی که اعلامیه حقوق بشر معاصر کتیبه کوروش را تأیید کرد!) و اگر فرهنگ بومی آن را پس زد و تأیید نکرد، باید در این قسمت از فرهنگ بازنگری کرد و اصلاحش نمود.
لطفاً توجه داشته باشید که بحث بر سر خوب یا بد بودن مفاهیمی چون دموکراسی یا آزادی یا تأمین حقوق اجتماعی نیست، بلکه بحث بر سر چگونگی پذیرش آنها و نوع تقابل آن با فرهنگ بومی است.
بهنظر نگارنده میتوان با رویکردی بهتر با روند جهانیشدن روبهرو گشت. هم میتوان خود را در آغوش جهان ـ وطن انداخت و با چشمان بسته گوش به مصوبات این جهان ـ وطن سپرد و آنگاه آنها را مانند وحی منزل پذیرفت و به خانه برد و از فرهنگ خانگی برای آن تأییدیه گرفته و نیز میتوان عضوی از این جهان ـ وطن بود و از جانب هویت خود حرفی برای گفتن داشت و حقی برای گفتن. به بیان سادهتر، میتوان با نگرشی ملی، جهانی شد؛ نه اینکه با نگرشی جهانی، ملی ماند.
پرداختن به هویت قومی و ملی در کنار آن به جهان جدید پیوستن یک متناقضنما (پارادوکس) نیست، بلکه یک تضاد است؛ تضادی سازنده که موجب تعالی خواهد گشت، هم در بعد اجتماعی و هم در بعد فردی انسان.
اگر خواهان جهانی چندصدایی هستیم؛ جهانی که هر هویت و فرهنگ و خرده فرهنگی، در آن حق اظهار وجود و ادامه حیات داشته باشد، پس میتوان و باید هرچه بیشتر به فرهنگ و هویت خود بازگشت و در عین حال با همین هویت، نه به جنگ جهان جدید، بلکه به پیشواز آن رفت. اینگونه بهنظر میرسد که تنها شنونده نخواهیم بود، بلکه حرفی نیز برای گفتن خواهیم داشت.