تعارفات آقای رئیس جمهور محمود احمدینژاد در سفر دوم استانی هیأت دولت به گیلان:
نقش گیلان در سیاست و اقتصاد کمنظیر است. (گیلان امروز، 25 مهر)
استان گیلان مانند شجره طیبه است که اصل آن در زمین و شاخ و برگش در آسمان است.
[گیلان] ذخیره پایانناپذیر فرهنگ و ادب و معنویت ایران عزیز است.
برای شکست دادن شما [منظور دشمنان] فقط جوانان رشت و گیلان کفایت میکند.
استقبال مردم گیلان، مسئولیت ما را دوچندان کرد.
نرخ بالای 12 درصد بیکاری برای گیلان، اسباب شرمندگی همه ماست. (به نقل از روزنامه گلچین امروز، 25 و 27 و 28 مهر)
پرده اول: گاو دزدی ملی
خدایی "گاب دکفته بازار" غریبی است! هیچکس و هیچ چیز سر جایش نیست. روزنامه خزر در تاریخ هفدهم مهر ماه به نقل از رئیس شورای اسلامی شهر رشت، از "انتقال شبانه 1200 رأس گاو شرکت سپیدرود گیلان به استان اردبیل" خبر داد. ظاهراً خبر چنگی به دل نمیزند و حتی توی ذوق آدم میزند؛ چون محور خبر و موضوع اصلی آن، تعدادی گاو است و انتقال آنها از جایی به جای دیگر.
اما باور بفرمایید در همین جمله کوتاه داخل دو "گیومه" چندین نکته بسیار مهم وجود دارد که برای استان فوقالعاده حیاتی است. حالا به تجزیه و تحلیل خبر مینشینیم. بر این تحلیل دو جور میشود وارد شد؛ هم موضوعی به صورت کلید واژه، به اصطلاح فنی و تخصصی و هم به صورت کلمه به کلمه، به اصطلاح عامیانه دو دو تا چهار تا. اجازه دهید نوع ساده و عامیانه آن را انتخاب کنیم.
اولاً چرا این خبر از شورای اسلامی شهر رشت و از زبان رئیس آن سر برآورد و از مدیریت شرکت سپیدرود یا سازمان جهاد کشاورزی درز پیدا نکرد، خود یک سئوال است و یکی از مواردی است که در بالا ذکر کردیم که هیچکس و هیچ چیز سر جایش نیست! شرکت سپیدرود یکی از شرکتهای بزرگ اقماری وزارت جهاد کشاورزی است که به خاطر سوء مدیریت ورشکسته و به ورطه تعطیلی کشیده شده است. این شرکت روزگاری در کشور نام و آوازهای داشت. قاعدتاً مدیر و مدیرانی دارد که باید خبر از زبان آنها داده میشد، اما نشد؛ یعنی مخفی ماند و به اصطلاح "لاپوشان" گردید که خطا است، و این خطا آغاز خطاهای بعدی است.
دوم اینکه، فرستادن 1200 رأس گاو یکجا آنهم به صورت شبانه ـ بیخبر ـ از استانی به استان دیگر پا از دایره "انتقال" فراتر گذاشته و به "گاو دزدی بزرگ" نزدیک میشود. چه در عرف اجتماعی و میان عوامالناس به این نوع انتقالهای بیخبر و شبانه، دزدی آشکار و اگر پای گاو در میان باشد، گاو دزدی میگویند. حال اگر پای یکی دو گاو در میان باشد و دزدی از نوع شخصی و روستایی، گاو دزدی معمولی است که خود مجازات سخت درپی دارد. اما وقتی تعداد گاوها 1200 رأس و انتقال از یک شرکت دولتی به استانی دیگر باشد، این دیگر گاو دزدی منطقهای نیست. گاو دزدی فرااستانی و ملی است!
تازه ما میگوییم گاو و شما میشنوید گاو. این گاوها، گاوهای معمولی و ریسهخور و زبالهخوار ددریِ کنار جادهای نیستند که بتوان با یک نیسان بلندشان کرد! گاوهای شیری و مادر هلشتاین هستند. هریک از نظر جثه و اندام، قد و قواره یک فیل را دارند. کوهی از گوشت و انباری از شیراند. قیمت هر کدامشان هم از چندین میلیون تومان متجاوز است. اگر بخواهند حرکتشان دهند، باید مثل تریلیهایی که هر دم شش تا شش تا خودروهای ساخت وطن حمل میکنند، کامیون کامیون بار زد و راهی اردبیل کرد.
این گاوها کلی خرج و مخارج دارند، خدمه مخصوص دارند. در واقع گاوهای صنعتی و بشکههای شیر هستند. انتقال آنها بدون تجهیزات، بیفایده است. پس در کنار آنها، صدها میلیون تومان تجهیزات دامداری، شیردوشی و علف خرد کن و امثالهم، انتقال داده شده است. در واقع میلیاردها تومان از استان خارج شده است. شرکتی به شکم شرکت دیگر رفته است! چرا؟
چرا باید شرکت قَدَر و پر آوازهای در استان گیلان به ورشکستگی و تعطیلی کشیده شود و کلیه وسایل و تجهیزات آن به استان دیگر فروخته شود. شاید برخی شرکتهای فرآوردههای لبنی داخل استان حاضر به خرید آن بودند و میتوانستند با خرید سهام و سرمایهگذاری در آن، شرکت سپیدرود را دوباره سرپا نگه دارند. چرا بیخبر و شبانه این کار صورت گرفت. آیا تبانی و تمهیدی در کار نبود؟ یک تیم فوتبال اگر میخواهد تغییر نام دهد، هزار جور در بوق و کرنا میدهند و ملتی باخبر میشود. یک دزدی بزرگ و آشکار در استان صورت گرفته آب از آب تکان نخورده است!
انتقال اینهمه گاو شیری و تجهیزات مربوط به آن، یعنی بیکار شدن دهها کارگر و بروز فقر و فاقه میان صدها خانواده گیلانی، یعنی کاهش تولید شیر و نرسیدن شیر کافی به کارخانههای شیر استان، یعنی پایین آمدن سطح تولید، یعنی افزایش قیمت، یعنی فشار روی مردم و ایجاد نارضایتی عمومی و به خطر انداختن صنایع شیر استان و ضربه بر صنعت دام و دامداری و باز بیکاری و بیکاری، فقر و نداری و نداری.
محمدرضا اسکندری ـ وزیر جهاد کشاورزی ـ در سفر اخیر ریاست جمهوری به گیلان که جزء هیأت دولت به گیلان آمده بود، در یک کنفرانس مطبوعاتی اظهار داشت: "تعطیلی شرکت بزرگ گاوداری سپیدرود گیلان نشان از سوء مدیریت دارد."
ظاهراً کشف بزرگی صورت گرفته است. آقای وزیر، چشم بسته غیب گفتهاند. سوء مدیریت از کیست؟ از مدیرکل استان یا از شخص وزیر که چنین مدیرکلی را به کار خود گمارده است؟ از مسئولان گذشته یا حال؟ تا کی و تا کجا این سوء مدیریتها میخواهد ادامه داشته باشد؟ مقام مسئولی که سوء مدیریت داشته، آیا مورد مؤاخذه قرار گرفته؟ تنزل پست کرده؟ یا شبانه و بیخبر از این استان انتقال یافته و در جای دیگر ارتقاء پیدا کرده است؟
اینها همه حرفهای کهنه و تکراری است. تازهترین حرف و خبر این است که بخشی از ثروت استان بر اثر سوء مدیریت به خارج از استان منتقل شده است. عریان و بیپردهتر بگوییم، قسمتی از دارایی مردم استان دزدیده شده است.
یک سلام و علیک ساده بیشتر با رئیس شورای اسلامی شهر رشت نداریم. اما از ایشان سپاسگزاریم که به هر علت این خبر را به مطبوعات انتقال دادهاند تا از فاجعهای که بر استان میگذرد، باخبر شویم و به سهم خود از آن سوژه بگیریم و به تحلیل آن بنشینیم و به زعم خود تنویر افکار کنیم. اما اینهم به خودی خود چارهساز نیست. وقتی اهمیت پیدا میکند که مردم بخواهند پیش از اینکه "شب" بیفتد و چیزی "انتقال" داده شود، خبردار شوند و جلویش را بگیرند.
پرده دوم: گیلان، استان مستعمره
در روزنامهها به تیتری برخوردم با این عنوان: "حیات معدن سنگرود رودبار رو به اتمام است." بله! معدنها هم مثل آدمها زندگی میکنند؛ پیر میشوند و میمیرند.
روزگاری من با این معدن یک نوع آشنایی و درگیری عاطفی پیدا کرده بودم. هنوز هم به صورت خاطره با آن درگیرم. این خبر آن زخم کهنه را نیشتر زد. زمانی حدود 25 سال پیش برای یک کار تحقیقی در حوزه مزارشناسی گیلان و بقاع متبرکه سراسر استان، مدت یک هفته وسط تابستان در روستاهای بین لوشان تا جیرنده، از جمله سنگرود که زمین خشک و هوای بسیار گرم و تفته دارد، کار میدانی کردم. برخی از روزها، وقت ناهار به رستوران معدن سنگرود میرفتم.
در سنگرود هنگام ناهار، کارگران معدن از دل کوه و از عمق چاه بیرون میآمدند. مردان بلند قامت، تنومند با صورت قیرگون. اما وقتی دست و سر و صورت خود را میشستند تا وارد رستوران شوند، رنگ چهرهشان به زردی مطلق و کهربایی میزد. بعضی از آنها بعد از ساعتها کار جانفرسا در عمق معدن، حتی نای غذا خوردن نداشتند و فقط آب و نوشابه میخوردند، گاز داخل معدن، گاز داخل معده! پیری زودرس در صورت اغلب آنها نشسته بود.
شیره این معدن ذغال سنگ بیش از چهل سال کشیده شد و به اصفهان منتقل گردید، بی آنکه کوچکترین بهره مادی آن به گیلان برسد و صرف بهبود حال و وضع منطقه شود. از سنگرود یک راست به ذوب آهن اصفهان برده میشد.
شیره جان معدنچیان آن که از اهالی اطراف لوشان، جیرنده، عمارلو، دیلمان و حتی اشکور بودند، کشیده شد، بی آنکه خیری از جوانی خود ببرند. بلکه به انواع و اقسام بیماریهای پوستی، استخوانی و تنگی نفس مبتلا شدند. راستی استعمار به چه میگویند؟ نیروی کار ارزان، مواد اولیه رایگان، خروج سرمایه از منطقه، توسعه در مناطق دیگر.
معدن سنگرود با ذخیره 105600 تن ذغال سنگ در سال 1342 کشف شد و پروانه بهرهبرداری گرفت. در سال 1346 به شرکت ملی ذوب آهن واگذار گردید و برداشت ذغال آن صرف سوخت نیروگاههای برق و فولادسازی اصفهان و دیگر شهرهای صنعتی کشور شد و چیزی از درآمد آن حتی برای ایجاد صنایع کوچک در لوشان، منجیل، جیرنده و رودبار، یعنی شهرهای جنوبی گیلان هزینه نشد. بعد از انقلاب اسلامی، بهرهبرداری معدن به بخش خصوصی واگذار گردید که چون توان و مدیریت بهرهوری نداشت، معدن به روز سیاه ـ به رنگ ذغال ـ نشست. اینک کارگران آن از 3500 نفر به 500 تن کاهش یافتهاند که آنها نیز مدت 5/1 سال است حقوق خود را نگرفتهاند. سه هزار جوان و مرد گیلانی بیکار و سرگردان راهی شهرهای صنعتی همجوار، مثل قزوین و کرج و ساوه و اراک شدهاند تا چرخ صنعت آنجا را بچرخانند و خود به نان بخور و نمیری قناعت کنند.
بله! حیات معدن سنگرود رودبار رو به اتمام است، بی آنکه گیلان سودی از عایدات مواد معدنی خود برده باشد و فرزندان آن، طرفی از زندگی خود بسته باشند. راستی استعمار به چه میگویند؟ و استثمار چگونه اتفاق میافتد؟ قرار نیست حتماً کشوری به کشور دیگر حمله کند و آن را مستعمره خود سازد. گاهی داخل کشوری، استانی مستعمره میشود یا حاکمیت به شیوه مستعمراتی با آن رفتار میکند.
پرده سوم: حکم قتل درخت!
خبر کوتاه ولی بسیار هولناک بود: "حکم قطع درخت!" چهاردهم و پانزدهم آبان ماه روزنامههای گیلان، همه از یک منبع خبر دادند و تیتر زدند: "قطع درخت مقدسنما در رضوانشهر" و نوشتند: "با پیگیری اداره کل اوقاف و امور خیریه گیلان، یک درخت مقدسنما در شهرستان رضوانشهر قطع شد" و اضافه کردند: "بر اساس گزارشهای واصله، به خاطر قائل شدن به کرامت و توسل به نذر و نیاز، دستور قطع یک اصله درخت تناور و قدیمی از سوی مدیرکل اوقاف استان صادر شد و چوب حاصله از آن برای صرف امور خیریه استفاده گردید."
و بالاخره اینکه آقای مدیرکل پیش از این نیز حکم به قطع سه درخت دیگر داده بود و هماینک عزم خود را جزم کرده تا 40 اصله درخت دیگر را نیز به همین بهانه قلع و قمع کند! اینهمه خشونت نسبت به درخت ـ نه حتی حیوان که شاخ یا چنگال تیز یا دندان قتاله دارد ـ دور از عقل و منطق است. اگر درخت جان دارد ـ آنطور که میگویند ـ پس درخت به قتل رسید.
اصطلاح درخت مقدسنما از آندسته اصطلاحات لایتچسب است که آدم را به تحیر وا میدارد. درخت که فاقد شعور است، چگونه میتواند به تقدس تظاهر کند و مقدسنما باشد. اینگونه دغلکاریها و ریاکاریها از عهده و عرضه نبات و حیوان خارج است و برنمیآید، خاص انسانهاست. مثلاً آدم میتواند هم روحانی باشد و هم روحانینما که آن را هم بنا به مصالح سیاسی و عقیدتی خلع لباس میکنند، نه دستور قتل میدهند. درخت که عاری از شعور است نمیتواند مقصر باشد. تقصیر با مردمی است که ظاهراً بدان تقدس دادهاند. پس حکم قطع درخت دادن از سوی هرکه باشد ـ اگر پای سود مادی در میان نباشد ـ یک اقدام عجولانه و غیرمنطقی و یک غلبه احساسی و آنی است و بعد از فروکش کردن احساس، عملکرد فرد جای درنگ دارد، هم برای خود و هم برای جامعه، برای همیشه عمر.
بعد، میماند تناوری و قدمت، که این درخت متصف به آن بود. تناور بودن و قدیم بودن امتیاز است و از صفات ویژه و مانا و مثبت است. چرا باید درختی را که تناور و قدیمی است صرفاً به دلیل اینکه عدهای مردم که گفته میشود خرافه پرستند، از بن و ریشه برکند. میشد دستور داد پارچههای سبز و سفید، قفل و کلید، سنجاق و زنجیر و هر دخیلی که بدان بسته شده بود از گردش بزدایند و پاک کنند تا درخت نفسی به راحتی بکشد و باز بر جاده و باغ و محل سایه بگستراند. درخت تناور و قدیمی بیشک بلند و برافراشته و سایهگستر است. حیف نیست گناهی را که انسان مرتکب شده به پای درخت نوشت و تاوان انسان را گیاه بدهد!
قدرتنمایی به درخت که فاقد شعور است، هیچ کمتر از کرنش و احترام به آن نیست. کیست که نداند تقدس درخت، نمایی و شمایی از احترام به اقتدار (قدرت الهی) و گذر زمان (لایتناهی) است. آن نذر و نیازهای مردم ساده دل روستایی که اغلب به پیرزنان بیشیله پیله ده ختم میشود، رویه ظاهری باورهاست. ریشه باورهای مردمی در ستایش ظاهری از ستبری و رفعت درخت به حجم بدبختیها و ارتفاع دردها و عمق زخمهای او بستگی دارد. روستایی سادهدل دنبال ملجأیی برای التیام دردهای خود میگردد؛ جایی که تنها باشد و خلوت کند و با خدای خود راز و نیاز نماید و از نظر روانی تخلیه شود. حال اگر جاهلانه رفتار کند باید آگاهش کرد، نه به اصطلاح با نماد جهل او عناد کرد و خود جهلی مضاعف مرتکب شد.
چندی پیش، درختی در روستایی را از همین نوع قطع کردند و از چوب آن پلی ساختند. اینک هر پیرزنی که از روی آن رد میشود، از خدا طلب بخشایش میکند و از آقا دارش حلالیت میخواهد اگر ناگزیر است بر دستانش! و بازوانش! پای گذارد و از این سوی رود به آن سوی رود.
آیا بر رفتار و کرداری که موجب شده در طول زمان، نهالی تبدیل به درختی تناور و کهنسال شود، باید خرده گرفت یا بر مدیریتی که شتابزده و غیرمدبرانه وارد عمل شده و حکم به قطع درخت صادر کرده است باید اشکال گرفت. جاهل خرافهپرست که درخت را تا حد تناوری و قدمت حفظ کرده است یا عالم خرافهستیزی که حکم به قطع چنین درختی داده است، کدامیک قابل نقداند. ناگفته نگذاریم، گاهی هم "آقادارها" نه به خاطر مبارزه با خرافهپرستی، بلکه به خاطر تمتع مادی و سودجویی، آزاد کردن زمین و فروش آن به قیمت گزاف، بریده میشوند.
جنگلهای گیلان به سرعت رو به نابودی میروند. امروزه سوء مدیریت، ناتوانی اداری، جهل، سودجویی، تحت هر نامی قاچاق یا غیر آن، طبیعت ناب و بکر گیلان را به ورطه نابودی سوق میدهد. اینک این آفت فکری هم مزید بر علت شده است و به بهترین نشانههای این نعمت طبیعی و الهی، یعنی بزرگترین، قطورترین و بلندترین درختان گیلان نگاه هیز و حرام انداخته است.
راستی گیلانیان را چه شد؟ بر سر گیلان چه میآید؟ پردهها یکی یکی میافتد، اما گویی پایانی نیست. پردهها را قبل از اینکه بیفتد، باید کنار زد و جلوی هر واقعه نامیمونی را قبل از وقوع باید گرفت.