آیا ضرورتی به تفکیک اصلاحطلبان "راست" و "چپ" هست؟ این پرسشی است که به نحوی هر معتقد پیشگام یا متأخر "اصلاحطلبی" و نیز هر تئوریسین "تحولخواهی" باید بدان پاسخ گوید، بدیهی است اگر کسانی دوره گفتمان اصلاحات را پایان یافته تلقی میکنند و با تحلیلهای علمی، علاوه بر عدم امکان تحقق آن، برای "رویداد" جدید، پایگاه اکثری و پشتوانه مردمی بالا، تصور میکنند، منتقد رادیکال اصلاحطلبی و تحولخواهی تدریجی باشند،1 اما به کسانی که جور دیگری به رخدادها مینگرند و هنوز به اصلاح اصلاحات دل بستهاند، باید حق داد که برای آسیبشناسی پارادایم بهبود خواهی تدریجی، به تقسیمات معمول در زبان سیاست (چپ و راست و میانه) تمسک جویند و حساب منفعلان و وادادگان را از آنهايی که سینه در مقابل ناملایمات سپر کردند و هزینههای بسیار پرداختند، جدا کنند.
نگارنده را اکنون اما سر دیگریست و آن، جنبههای اخلاقی این تفکیک است و تبعات منفی عدم تفکیک خوب و بد و عارضه "جریانی" دیدن رخدادها و روند عملکرد آدمها که باعث میشوند یا همه حاملان آن جریان به عرش اعلی صعود کنند، یا به زمین سخت سقوط کنند.
خوب زیستن در عصر بد اخلاقیها و بیمعرفتیها، مجاهدتی است فردی و گذشتن از تمناهای بسیار که هم رقیبان به تمسخرت میگیرند و هم دوستان به بیعرضگی و بیعملی میخوانند، همچون تمسخر شخصی که خود را نمیخاراند، در جمعی که اغلب مشکل خارش و خاراندن دارند.2 این نگاه بسیاری را بیانگیزه میکند و همین چند شعله روشن و چراغ فروزان را هم ممکن است به دست دیگران به خاموشی ببرد.
علیرغم عادت زمانه، نیلوفران زیبايی را هم در جمع مصلحان میتوان دید که چگونه زیستنشان و نیز شهامتشان در ایستادگی بر اصول موجب هزینههای بسیاری شده که کتمان آن بداخلاقی آشکار است. آیا پرخاشهای سهمگین به کل جریان بهبود خواهی، همین انگیزههای حداقلی بر ذهن و ضمیر تحول خواهان را نمیخشکاند و توهینی آشکار به آنان که شجاعانه در صحنه ماندهاند، نیست؟ گیرم که نتوانسته باشند مرداب تبعیض و فساد و رانتهای ساختاری را بخشکانند، اما بهنحوی خودشان را محفوظ از فساد نگه داشتهاند و بی آنکه "بهرهای از زرنگیهای نجس برده باشند"، منافع مردم را ارجح بر منافع خود دانستهاند.
باری جریانی به نام اصلاحات و اصلاحطلبان را از پایه زدن و یکپارچه به دار مجازات قضاوتهای احساسی سپردن، نه از شفقت و عدالت طلبی و آزاد منشی منتقدان حکایت دارد و نه نیکو روشی است برای آیندگان که نخواهند و نتوانند سره از ناسره جدا کنند. راندن همه به یک چوب، از مشخصههای نگاه جریانی و از آسیب شناسیهای نگاهی است که به اراده انسانی و تفکیک اخلاقی آدمها چندان اعتنايی ندارد و بهایی به آن نمیدهد.
قصد این حقیر، تأیید اصلاحطلبان بهطور عام و رد اصلاحطلبی به معنای خاص آن نیست. اینجانب از موضع یک شهروند، زودتر از بسیاری منتقدان کنونی نقد وادادگان ترسو و منفعل به نام اصلاحطلب را آغاز و مشت مدعیان را در حد توان محدودم باز کرده بودم، اما حتی عبور از یک گفتمان (مثلاً گفتمان اصلاحات) به معنای دشنام و ناسزا به تاریخ شکلگیریاش و نقشی که در حیاتش ایفا کرده است، نمیتواند به حساب آید و اساساً هیچ گفتمانی در تاریخ ما که فاعلانش "پروسهها" را تبدیل به "پروژه" میکنند، از بین رفتنی نیست. باری از مرکز به حاشیه رانده میشود، اما در زمان و دورهای دیگر، پس از فرو نشستن گرد و غبارها دوباره به صحنه باز میگردد.
هسته اصلی گفتههای پرچمداران واقعی اصلاح این است که تبعات منفی یک انقلاب بیش از اصلاحات است؛ صد البته این بدان معنا نیست که اگر شرایط اولیه اصلاحطلبی در ساختار قدرت مفقود شود، در همه حال میتوان مصلحانه سخن راند و تودهها را به تمکین واداشت (قابل توجه تماشاگران همیشه منفعل که فقط نام مصلحان را یدک میکشند). سخن بر سر کنشهای فردی و آگاهانه است که اگر دوران "تحول خواهی" گام به گام هم از زاویه نگاه مردم به انتها رسیده باشد، باری خون به خون شستن دور دوباره رخدادهای همیشگی تاریخ است!
نسل دهه ۵۰ خورشیدی بارها و بارها در دادگاه ذهن فرزندانشان به پرسش گرفته شدهاند که چرا انقلاب کردید و به ریشه زدید؟ چرا به اصلاح و دیالوگ با شاه و طرفدارانشان تن در ندادید؟ و اکنون پرسشی دیگر! که اگر مؤید قیام فرودستان و نومیدان و به تنگ آمدگان از تبعیض و رانت هستید، چرا خود پا پیش نمیگذارید؟ آن نسل همیشه متهم در آستانه "دوران تازه"ای قرار گرفته و چرخهای را میبیند بر مداری نه چندان گشوده که تکرار آن دست از سر تاریخ و مردم ما برنمیدارد، و صد البته تقصیر صاحبان قدرت را که از تاریخ عبرت نمیگیرند و همه دریچههای مسالمت و گفتوگو را میبندند، بسیار بیشتر از قصور مردمان بیپناهی میدانند که بارها سر به دیوار اقتدار کوفتند به امید ایجاد روزنهای و گشایشی بر بنبستهای خود خواسته و خود ساخته.
پينوشت:
1- و باید پاسخ پرسشهایی را بدهند که از اولین و بدیهیترین سئوالات ورود به هر گفتمانی است، نظیر: گفتمان بدیل کدام است؟ رهبر یا رهبران جنبش؟ نقشه راهی که مراحل بعدی حرکت تا پیروزی را معلوم کند؟ چگونگی وحدت اپوزیسیونی که دامنهاش از سلطنت طلبان سنتی تا جمهوری خواهان ناب را دربر میگیرد؟ شیوه عبور و مکانیزمهای گذار و ... .
2- شاهد مرافعه کسانی در شهرهای کوچک بودهام که با توجیهات فقهی و کلامی، خرید آراء مردم به طرق گوناگون را عرف جامعه به حساب آورده و گامی (هرچند کوچک) میدانند در جهت رفع نیازمندیهای فردی که شناسنامه به اختیار میگذارد و ... با این توجیه که چون به اختیار عمل کرده است، مشکل فقهی ندارد، عرف و زمانه و مردم هم همراه!؟ و اگر چنان تحلیلی را نپذیری، متهم به بیخردی و سادگی میشوی و پرت بودن از دنیای واقعی و "سیاست مدرن"!؟ تشبثات فقهی و قانونی به کنار، در جامعهای که انواع شکافهای طبقاتی، فرهنگی و تعصبات قومی حاکم است، کدام منش و بینش "اخلاقی"، خرید آراء را توجیه میکند؟ میبینيد که اینجا هم مشکل اصلی، بد اخلاقیهای هنجار شده است!
انتشار یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و بدون هر گونه تغییر و دخل و تصرفی جهت انتشار نظرات در رسانه منتشر می شود