با همة اينها آن پرسش اساسي هنوز باقي است و پيمان عيسيزاده، پژوهشگر و نويسندة تحقیقات لاهيجانشناسي، در پاسخ به اين پرسش كه چرا لاهيجان سالن سينما ندارد، ميگويد: چون هيچ اطّلاعي از تاريخ سينما و بحث فيلم و فيلمسازي ندارم، مجبورم از دريچة شهرسازي، جامعهشناسي شهري و بهويژه مسائلي كه در تاريخ معاصر لاهيجان مطرح است، به قضيه بپردازم. البتّه كتمان نميكنم كه بهنظرم اصولاً از همين ديدگاه به مسألة مرگ تدريجيِ سينماهاي لاهيجان بايد پرداخت.
به گزارش تقويم تاريخي دموگرافيك ايران، جمعآوري سكّههاي مسي و نيكل در لاهيجان در سال 1317 خورشيدي همزمان بود با گشايش سينماي باغ ملّي. اين همزماني كه در نگاه نخست، موجد ديدگاهي تقابلي در زمينة سنّت و مدرنيته است، به واسطة بازخوانيِ وقايع و رويدادهاي چند دهة پيش و پس از آن، بيشتر نشاندهندة نوعي سردرگميِ ساختاري و كژمژمداريِ اجتماعي در لاهيجان است. مبارزه با جلوههاي اجتماعيِ متأخّر سنّت، طبيعتاً با پيروزي انقلاب مشروطه در لاهيجان آغاز شد. هرچند اين پيروزي در كوتاهزماني در ساية هژموني خاندانهاي ملاك منطقه، كاسهليسان قدرت نو و روحانيان متنفّذ به شكستي تلخ و بازگشت به دوران پيش از مشروطه منجر شد، مبارزه با سنّت به شكل يك «سنّت نو» ـ يك خردهايدئولوژي غير منسجم ـ براي چپ لاهيجان باقي ماند.
«چپ» كه ميگويم به اين دليل كه «راست» هيچوقت سرش درد نميگيرد كه دستمال سينما، تئاتر يا هر چيز ديگر به آن ببندد! و البتّه اين به آن معني نيست كه ما نبايد رفتارهاي «راست» لاهيجان را تحليل كنيم. «راست» لاهيجان از چندين گروه متنفّذ تشكيل شده است كه امروزه اثرگذارترينِ آنها، «سرمايهداري ملاك تازه بهدوران رسيده» و «طبقة جديد» است. به همان نسبتي كه ميلوان جيلاس در «طبقة جديد» ميگويد كه ريشههاي اجتماعيِ طبقة جديد را بايد در درون پرولتاريا جستوجو كرد، معتقدم ريشههاي اجتماعيِ طبقة جديد در لاهيجان را ميبايست در كشاورزان خردهپا جوييد. بنابراين وقتي به روانشناسي اجتماعيِ كشاورزان سختكوش و دائماً درگير با طبيعت كه با انگيزهاي حيرتآور درحال تلاش و حلّ معضلات طبيعي، يعني رويش هميشگي بتههاي هرز و علفهاي خودرو هستند، ميپردازيم با پديدهاي مواجه ميشويم كه ديگر فقط مشكل لاهيجان نيست و آن طبيعيديدنِ مشكلات اجتماعي، ازجمله همين تعطيلي تدريجي سالنهاي سينما است. بروكراسي حاكم به همين دليل ساده پرت است كه مشكلات ناشي از بيبرنامگي، تنبلي ساختاري، فساد، بيدانشي و فرديّت پنهان (بهجاي فرديّت آشكار و مدرن) را طبيعي ميداند. حال اينكه به تعبير آدمي مثل رامین جهانبگلو، مسألة اساسيِ قرارداد اجتماعي در هر جامعهاي اين است كه انسانها بايد از وضع طبيعي خارج و وارد جامعة مدني شوند. خوشبختانه در لاهيجان، نه مثل خيلي از شهرهاي ديگر، بخشي از فضاهاي مدرن مثل همين سينما، با دستورِ از بالا (يعني به شيوة بروكراتيك) ساخته نشده است. يعني ابتدا شهروندان و به تبع آن سرمايهداريِ شهر اين نياز و خلاء را درك و سپس سالن سينما ساخته شد و رفتهرفته پيش رفت (يعني به شيوة دموكراتيك).
نوسازي شهر لاهيجان، كه جز موارد محدود، اصلاً ربطي به مدرنسازيِ شهر نداشت، از دوران رضا شاه و از سالهاي 1307 و 1308 آغاز شد. اين نوسازي، آمرانه بود؛ يعني خيلي از افراد شهر با جلوههاي عمليِ اين نوسازي مخالفت ميكردند. مثلاً براي گشايش خيابان بازار، چون بخشي از حياط بقعة آپيررضا آسيب ميديد، مخالفتهاي كاملاً منسجمي از جانب برخي روحانيان و مردم صورت گرفت ... . اين است كه ميبينيم باغ ملّي لاهيجان توسط بالاترين مقام نظامي شهر تأسيس ميشود. رويهمرفته اين مسألة اساسي را البتّه حتماً درنظر داشته باشيد كه با مطالعة اسنادي كه از مقطع انقلاب مشروطه در لاهيجان در اختيار داريم، ميدانيم كه خود عمل انقلاب، يك حركت دستوري يا دست بالا تقليدي بوده و در همان زمان در سطح شهر، غلبه با نيروهاي متحجّر، يعني خوانين وابسته به دربار قاجار، سرمايهداري متنفّذ و روحانيان وابسته به دستگاه قدرت بوده است و انقلابيوني چون دكتر فربد و اندك مجاهدان همراهش، يكتنه دستاندركار تهييج مردم براي انقلاب و درهمريختن مناسبات كهن بودهاند.
واقعيّت اين است كه مشروطة لاهيجان بدون حمايت نيروهاي خارج از شهر هرگز مستقر نميشد و درنظرگرفتن اين مسأله براي تبيين مسائل امروزي شهر لاهيجان، حياتي است. كما اينكه بقاياي تفكّر متحجّر ضدّ مشروطه، ضدّ قانون و ضدّ مدنيّت را هنوز هم در شهر ميبينيم. همين تفكّري كه با ساخت و نصب تنديس در ميادين شهر مخالفت كرده و ميكند.
بنابراين اين درست كه گشايش سينما در لاهيجان هرگز به معني آغاز دوران مدرن و غلبة مدنيّت بر شهر سنّتي نيست، اما به نظر، تعطيليِ سينماها پس از گذشت چند دهه را، جداي مسائل و معضلات جهاني و ملّي، بايد جدّي گرفت. هرچند اين سادهلوحي است كه تعطيلي سينما و بيتفاوتيِ ملّت لاهيجان نسبت به اين قضيه را به معناي فيلمنديدن شهروندان غيور بدانيم. لاهيجان 22 كلوپ كراية فيلمهاي ويدئويي مجاز دارد. ضمن آنكه افراد زيادي هم به شكل غيرقانوني مشغول كرايهدادن فيلمهاي زبان اصلي هستند. بررسي سه شب فيلمهاي كرايهشدة پنج كلوپ شهر لاهيجان، دستكم، براي خودم اين مسأله را روشن ساخت كه شهروندان لاهيجي اتّفاقاً خيلي هم فيلم ميبينند، منتها غلبه با فيلمهاي با ارزش هنري پايين است، و اين به نظرم چندان دور از تصوّر هم نيست. البتّه در فضاي مناسبي ميتوانم اثبات كنم كه مردم لاهيجان به شدّت ديالكتيكي فكر و عمل ميكنند. حتّي اگر بخش زيادي از آنها چيزي در مورد ديالكتيك ندانند. ميدانيد! از عصر مشروطه، پيش از انقلاب 1357، سالهاي آغازين انقلاب و مقطع زدوخوردهاي گروههاي مختلف، چيزهاي زيادي شنيده و ميدانم، اما آنچه تجربة شخصي من از سالهاي كودكيام تا امروز در مورد سينماست، اينكه مثلاً در سالهاي مياني و پايانيِ دهة شصت كه فضا به شدّت غمآلود و غمبار است، سالنهاي سينماي لاهيجان با فيلمهاي كمدي و دراماتيك هندي چنان پُر ميشود كه براي ديدن فيلمي مثل دزد عروسكها بايد يك ساعت صف ايستاد. بنابراين ميتوانيم نتيجه بگيريم كه جناب آقاي سرمايهدارِ تازهبهدورانرسيده با شناخت بطئيِ اين روحية ديالكتيكيِ شهروندان غيور، امروز هم ميتواند با احداث يك سالن سينماي مناسب پول پارو كند!
كلّ قضية تعطيلي سينماهاي لاهيجان را به اين شكل هم ميتوان تبيين كرد. مثلاً اينكه چرا در لاهيجان در سالهاي اخير، سينماي تازهاي با الگوي سينما سپيدرود رشت، كه بازدهي ريالي مناسبي هم دارد، تأسيس نشده است؟ بخش بزرگي از واقعيّت عينيِ تعطيليِ تدريجيِ سينماهاي لاهيجان، تعارف كه نداريم، به زوال تدريجيِ خاندانهاي متنفّذ قديمي، تغيير مشي سرمايهداري ملاّك سنّتي و افول بورژوازي شهري، يعني صاحبان سينماها برميگردد، منتها خلائي كه به واسطة اين زوال و تغيير مشي در برخي جاها پيش ميآيد، به واسطة روحية خاصّ سرمايهداريِ تازهبهدوران رسيده پُر نميشود. چرا كه برجستگان آنها حتّي يك جمعيّت آنوميك و مهاجم در شهر لاهيجان محسوب ميشوند كه جالب است هيچ احساس تعلّقي به شهر خود نداشته و نهتنها در قبال بحرانهاي فرهنگي كه حتّي در قبال بحرانهاي حياتي احتمالي هيچ واكنش يا برنامهاي ندارند. ايدئولوژي مسلّط بر رفتارِ آنها فردگراييِ غيرمدني و سودجوييِ مطلق است. طبقة متوسط شهرنشين لاهيجان هم، به واسطة هژموني ايدئولوژي «چپ» مغلوب شده پس از انقلاب 1357 و بحرانهاي طبيعيِ ناشي از آن، دچار بلازه (حالت دلزدگي يا بيتفاوتي) شده است.
در مورد انقلاب 1357 هم كه بالاخره تعطيليِ اخير سينماهاي لاهيجان ارتباط زيادي با وقايع آن، در مقاطع مختلف دارد، بايد بگويم پس از هر انقلاب دوجور ايدئولوژي زنده ميماند. ايدئولوژي غالب در هيأت «راست» و ايدئولوژي مغلوب در هيأت «چپ». با نگاهي به مسألة سينما، پرسشي كه به نظرم ميرسد اين است كه با توجّه به اينكه «راست حاكم» با دراختيارداشتن اينهمه تريبون و صدا و سيما مشكلي ندارد، چرا خواهشِ «چپ» در زمينة رونق و بسط خيلي چيزها، ازجمله سينما، منسجم نميشود؟! و پاسخ اين پرسش خود بحثي است مفصّل كه بايد در زماني مناسب به آن پرداخت. البتّه آن نقشي كه شهروند آگاه لاهيجاني بايد بازي كند، همان نقشي است كه بروكراسي و راست حاكم عملاً نميخواهد: مواجهه با مصرفكنندگيِ صرف از طريق مشاركت فعّال در مسائل شهر. البتّه بايد تأكيد كنم كه اين موضوع دخالت شهروندان در امور شهري بايد درست تعريف بشود. چرا كه در غير اينصورت به نظرم همان وقايعي كه براي شهرمان، لاهيجان، در مقاطع مختلف تاريخ معاصر و بهويژه در دورة نخست شوراي شهر (1382-1378) رخ داد، پيش ميآيد. يعني غلبة تفكّر لمپني، تفكّر تكنوكراتي وابسته و تفكّر منفعتمحورِ بروكراتيك و كاسبكارانه. يكجور شورِ همگانيِ كاذب و بيفايده كه مصداقش را مثلاً در علمكردن سازة فولاديِ نيمهتمام موسوم به سالن چهارهزار نفره ميبينيم. تفكّري كه با دانش شهرسازي و جامعهشناسي شهري و اصولاً با هر دانشي مطلقاً غريبه است.
از همة اين مسائل كه بگذريم، بخشي از دلايل مرگ تدريجي سينماهاي لاهيجان، البتّه، معطوف به سياست همهجانبة اختهسازيِ فرهنگيِ حكومت است. چيزي كه به بحث فرهنگسازي، غنيسازي اوقات فراغت جوانان، مقابله با فرهنگ مبتذل غربي و حرفهايي از اين قبيل برميگردد. اصولاً بايد از سياستگزاران حكومتي پرسيد وقتي در مسائل نظامي، علمي و هستهاي، ورزشي و حتّي تجارت از ابناء وطن انتظار جهانيبودن داريد، آيا ميشود تصوّرش را هم كرد كه همين فرزندان برومند وطن، فرق خانم بينوش را با ورپريدهاي مثل جنيفر لوپز ندانند؟! اصلاً من به همراه پردههاي خاكگرفته و نمورِ سينماهاي تعطيلشدة شهرم ميپرسم؛ اين كيارستمي، موجود ناشناختهاي كه كليد طلايي چند شهر مهمّ جهان تقديمش شده و از بد حادثه هموطن ماست، كيست و چهجور فيلمهايي ميسازد؟!
به اين مسأله اينرا هم اضافه كنيد كه اگر به «سر عقل آمدن سرمايهداري» در اروپا به شكل دادن امتيازاتي به پرولتاريا، طبقات محروم و استثمارشده تعريف ميشود؛ «به سر عقل آمدن سرمايهداري» در سرزمين ما، به شكل حداكثرِ بهرهبرداري از طبقات محروم، خفه كردن نيروهاي اصيل و تاختوتاز وحشيانه به فرهنگ مادّي و معنوي بروز ميكند. اين عوامل ضدّ فرهنگ و اتّفاقاً مدافع نظام طبقاتي حالا ديگر نهتنها به فرهنگ و جلوههاي مختلف آن علناً و با قدرت ميتازند، بلكه منكر ماهيّت نجاتبخش و انسانگراي فرهنگ هستند. چندي پيش دوستي از يكنفر به اصطلاح مرد سياسيِ باتجربه و پير ـ كه به نظرم خسته هم شده است ـ نقل ميكرد كه «اگر سرمايهداري، زندگي كن؛ اگر نه، نصيحت نكن». به نظرم اين بهترين عبارت براي مانيفست ننوشتة سرمايهداري تازهبهدورانرسيدة سرزمين من است. آدمهاي هچلهفتي كه حتّي گند فرهنگ مادّي را هم درآوردهاند. سوار ماشينهایي هستند كه به قيافهشان نميآيد. لباسهايي ميپوشند كه با لحن حرف زدنشان مغايرت تامّ دارد. حال اينكه در بحث سينما و سينماداري بايد ببينيم، تازهبهدورانرسيدههايي كه از اتاقهاي 20/2 گِلي يكراست كوچ كردهاند به اتاقهاي 20/2 گچي و تازه خيلي خوشحال و مغرورند، از شما ميپرسم، از سينما با آن سقف بلند و آن شكل و شمايل عجيب، تازه اگر نهراسند، چه ميفهمند؟! و امروز متأسّفانه سرمايه دست باباهايي است كه با آنهمه تمكّن مادّي و مالي، سرِ پيري، هنوز دچار تراخم و بواسيراند و خودم با همين چشمهايم ديدهام كه يكي از آنها در آب گرم جكوزي، به خودش شامپو بدن ميزد، و اين زيست دوسويه ـ در مصرف مدرن و در توليد سنّتي ـ عجيب نيست؟! مادامي كه آقايان تصوّرشان از سينما، چارليچاپليني است كه دلقكي ميكند و آنها همة فيلمهاي او را لحظه به لحظه از برند تعطيلي سينما تعجّب دارد؟ حالا شما بگوييد ملّت و دولت با اين انبوه آدمهاي بيمار و فرصتطلب چهكار بايد بكند؟! ... بنابراين با احترام به سينماداران قديميِ لاهيجان (اسلامنظر، پديدار، آصفي و صفاري) بايد بگويم مادامي كه اين «سرمايهداري ملاك تازهبهدورانرسيده» به سرِ عقل نيايد، راهي نميماند جز اهداي كارت دعوت براي همين دولت مهرورز به منظور دولتي (حكومتي)سازي همهچيز ازجمله سينما. حالا «بكگراند» اين كارت دعوت گل رز، گل مريم، گل لاله يا تصوير مشعشعي از حضرت استالين با آن هيبت بينظيرش باشد، از نظر من تفاوتي ندارد. مهمّ سينمايي است كه چراغش بايد روشن باشد.