كدخبر: ۸۹۶۵
تاريخ انتشار: ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۸
send ارسال به دوستان
print نسخه چاپي
شورای شهر و قتل طبیعت شهری
ميراحمد میراحسان
شوراهای شهر فاسد و دزد، بلای جان شهرهای ما شده است. مگر می‌شود باور کرد، نمی‌توان جلوی آن‌ها را گرفت؟ اگر شورای شهری به زور پول و حرام کاری و خیانت و خرید آراء از افراد ناسزاوار تشکیل شود، نتیجه‌اش ویرانی شهر خواهد بود. وقتی شهروندانی شانه بالا می‌اندازند و حتی این قدر احساس مسئولیت نمی‌کنند که یک تیم سالم و متخصص مدیریت شهری برای شورای شهر خود دست و پا کنند، خود شریک فساد شورای شهرهاشان هستند. نمی‌خواهم از خیانت‌ها و جنایت‌های کلان شوراهای شهر و تخریب شهرها به اسم توسعه شهری حرف بزنم. گاه نمونه‌ای کوچک و جزئی خیلی خیلی افشاگرتر و هولناک‌تر از هر خیانت و بی‌مسئولیتی‌هاست!
حال می‌خواهم از یک نمونه، نمونه‌ای بس کوچک که نشان جهالت و خیانت و جنایت بزرگ مسئولان شهری بی‌مسئولیت است سخن بگویم: از رابطه لاهیجان و درخت! و نابودی طبیعت درخشان شهری، شبیه جراحانی که تنها به فکر خالی کردن جیب بیماران‌اند و او را به قتل می‌رسانند و عین خیال هیچ‌کس نیست! هر بار که نوبت انتخابات شوراهای اسلامی شهر می‌شود، قصه‌های پرآب چشم مکرر می‌شود. قصه طمع و خیانت و جنایت و سرقت و غارت شهری که در پاره‌ای از شهرها تکرار می‌شود و هم خیانت به اسلام است و هم خیانت به مردم شهر. و حیرت‌انگیز آن است که چگونه مدیریت کلان کشور خواب به چشمش می‌آید و چشم به این مفسد و فساد عیان و نابودی حق مردم می‌بندد و خیال می‌کند درحال اجرای مردم‌سالاری و انتخابات درست است. و بر این‌همه تعدی و فریب‌کاری شانه بالا می‌اندازد و دست‌ها را برای ادامه ویرانی باز می‌گذارد! مثلاً هزار لکه خیانت و جنایت و بلاهت بر پیکره شهر کهنسال و هویتمند و ریشه‌دار و زیبای لاهیجان، عیان و هویدا به چشم می‌خورد که بی‌تردید محصول خیانت مدیران شهری و جنایت مسئولان شوراهای مختلف است.
آن خانه اشباح در "میان پشته" (جزیره استخر لاهیجان) یک سند کوچک است. نابودی طبیعت شهری و فروش شهر بازی تقلبی، نابودی شناسنامه شهری مولد و غارت باغ‌های چای و شالیزارهای گرداگرد شهر، نابودی بافت ارزشمند قدیم و عدم اجرای پروژه احیای بافت قدیم. ابله فرض کردن مردم و تعویض نادرست کاشی‌های پیاده روها و خرابی فوری آن‌ها، نابودی سیمای هویتمند معماری شهری و پوسته زیبای لاهیجان، نابودی فضای طبیعی جاده قدیم شیخان‌ور که یک میراث طبیعی متعلق به نسل‌ها و نسل‌ها بود و نابودی چهره زیبای طبیعت لاهیجان به‌وسیله بساز بفروش‌ها و توسعه معماری بی‌هویت شهری و حرص و آز شهرخواری روزافزون و اداره کج سلیقه بام سبز و فقدان درک از گردشگری خلاق و عدم درک نقش مهم کارخانه‌ها و باغات چای در شهر لاهیجان در جذب گردشگران و نیز عدم حفاظت از محیط زیست و جنگل و ساحل دریا و شالیزارها و از پیله‌وری توتستان‌ها و پیله‌داری و ابریشم کشی شهری برای حیات پررونق شهر و اثر آن در جذب توریست، تبدیل شدن لاهیجان به شهر رباخوار و شهر شکم پرستی و زرق و برق مبتذل!
می‌خواهم تنها از یک نمونه، نمونه‌ای بس کوچک که نشان جنایتی بس بزرگ است سخن بگویم.
***
یکی از نشانه‌های آشکار خیانت به طبیعت شهری، کشتار و قتل طبیعت شهری به سود نوکیسه‌ها و اقشاری که با شهرخواری و با بساز و بفروشی‌های نامعقول و حریصانه، به سود جیب‌های خود، شهر را به مرگ و خشکیدگی و زشت‌ چهرگی دچار کرده‌اند، قطع درختان مقدس در لاهیجان و اطراف لاهیجان است. این تقدس، نه یک خرافه در باورهای جاهلی، بلکه به سبب احترام و حرمت خود درخت است. این آفریده‌ای که نقش شگفتی در محیط زیست آدمی دارد و وقتی به درختی کهنسال بدل می‌شود، هزار بار بیشتر از بناهای نیمه ویران چند قرنی، باید تحت مراقبت قرار گیرد و بسان میراثی گران‌بها، حفاظت شود.
تهیه شناسنامه برای درخت‌های شهری، عملی نمایشی نیست. نباید هرجا حرام خواری و پول‌های باد آورده هوس کرد، با بهانه‌های بلاهت بار درخت‌ها قطع شوند. اگر هم نیاز ضروری بنا به منافع عمومی (نه نفع یک مالک تازه به دوران رسیده و خرپول) وجود داشت، باید درخت کهنسال را منتقل و جابه‌جا کرد و پاجوش‌های آن را به درختان تازه بدل نمود. در شهری که برای دزدی و پول خواری، به نحو مضحکی درخت‌های خرما یا درخت‌های مناطق حاره با مخارج هنگفت آورده می‌شود و در خیابان حکیم‌زاده کاشته می‌شود که بسیار بی‌ربط به طبیعت لاهیجان است، چگونه درختان آزاد و بومی کهنسال به راحتی قطع می‌شود؟ دست‌کم اسم خیابان حکیم‌زاده را خیابان خرمشهر می‌گذاشتند! بگذریم.
***
به هر رو، رها از شعار و ادا و اطوارهای رسمی و لفاظی و سخنرانی¬های مشعشع درباره¬ی ارزش درخت و طبیعت شهری، هر شهروندی برای سلامت خود و زیبایی محیطی که در آن زندگی می¬کند، دوست دارد در شهرش تا حد ممکن از میراث طبیعی مراقبت کنند.
بدیهی¬ست که یکی از مهمترین مسئولیت¬های شورای شهر و شهرداری¬ها، همین حساسیت در محافظت از درختان شهر است. درخت به تعبیر حضرت امام صادق علیه السلام خواهر پدر انسان و به تعبیر ابن¬عربی خواهر آدم است. پس بگذارید یک نمونه از تبدیل چوپان به گرگ، و شورای شهر به نابودگر درختان شاهد بیاورم.
شهرم لاهیجان، شهر چای، شهر ابریشم، شهر درختان آزاد و توت و درختان شمشاد و سرو تبریزی بوده است! هر لاهیجان¬شناس دقیقی با دقت در درختان سترگ و چند قرنی آزاد در گورستان¬ها و امامزاده¬ها و شمشادهای کهنسال جنگل¬های لاهیجان و نقاشی¬های قدیمی که درخت¬های سرو و تبریزی آن تماشایی است و اطلاع از نوغان¬داری و ابریشم¬کشی که درختان توت را قرن¬ها به درختان ضروری و مفید شهرمان بدل کرده، اهمیت این درختان را خوب درک می¬کند.
زیباترین این درختان، درختان پایدار "آزاد دار" است. درختانی با عمری طولانی، استوار و عظیم که سرشار از زیبایی است. طی چند دهه نوسازی، هربار وحشیانه این درختان بریده شدند. من به یاد دارم و پدرم نیز به یاد می¬آورد که درختان آزاد، بازمانده از دوران صفوی در حاشیه¬ی پیاده¬روهای لاهیجان – دور و بر و روبروی باغ ملی و حوالی اداره پست قدیم، و آقا سید محمد و آقا شمس¬الدین و خیابان قیام (قیام نهم، املاک حسن مجاهد و ...) چه درختان نیرومند و استوار و گشن و سترگی بوده¬اند.
اما با بی¬فکری آشکار این درختان بومی را طی سال¬ها بریدند و آن¬ها دوباره روییدند و دوباره بریدند و به جای آن چنار کاشتند. و چنار در هوای گیلان به سرعت کج و کوله و بیمار می¬شود و از راست¬قامتی و استواری می¬افتد و با هر برف سقوط می¬کند بر سر عابران و اتومبیل¬ها! در حالی¬که آزاد دارهای سترگ، درختان پایدار این زاد و بوم هستند.
آخرین قتل درختان آزاد، به¬وسیله¬ی مجوز شورای شهر صورت گرفت. با یک بازی سندسازی پس از قطع و اعتراض به بریدن پنج درخت شناسنامه دار بزرگ سالم و سر پا، تا نمای چند طبقه¬ی ساختمانی که صاحب آن از اعوان و انصار شهرداری بود، پنهان و پوشیده نماند و به نمایش گذاشته شود! و این خیانت خود پوشیده ماند! با بهانه¬ی پوچ تصادف که هیچ تصادفی هم صورت نگرفته بود و مسخره¬تر آن که درخت¬ آزادی که یک وجب دورتر سر پیچ بودند و اتفاقا راه خیابانک را تنگ کرده بود بریده نشدند چون مانع دیدن ساختمان بدقواره¬ی تازه به دوران رسیده¬ای نبودند و مثل همیشه مسئولانی که خود حافظه و هوشی به اندازه فیل و ماهی دارند، فکر می¬کنند مردم ابله اند و متوجه فساد و بی¬مسئولیتی و بند و بست و رانت¬خواری و پارتی¬بازی و هزار مرض و بیماری مدیریت شهری که به تخریب و چپاول شهرها می¬انجامد، نیستند.
نابودی طبیعت شهری لاهیجان و فضای زیبای آن به دست بساز و بفروش¬ها و شهرخوارها و تبدیل شهر به ساختمان-های بی¬قواره و بی¬ربط و زشت و یک پوسته¬ی شهری بدسلیقه، چیزی نیست که فراموش شود.
بلای هم¬دستی شهرخوار¬ها و شورای شهر هایی که با خرید آرا به قدرت می¬رسند باید درمان شود و نباید به اسم نوسازی، تخریب شهرمان ادامه یابد و آدمخواری و کشتار جدید، یعنی شهرخواری پرمفسده باید پایان یابد. زیرا شهروندان نابودی فضای زیبای طبیعی شهرشان را جنایت می¬دانند و نیز آن پنج درخت شهید را از یاد نمی¬برند و در دل و بر زبان جار می¬زنند:
این شعر برای آن واقعه است:
«سوگسرود پنج درخت سربریده¬¬ی آزاد»
آیین یادمان پنج شهید سبز/ در قلب¬های ما برگزار می¬شود هرسال/ آنان از یاد نرفتنی¬اند/ نمی¬روند هیچ¬کجا/ محو نمی¬شوند/ می¬پلکند همین¬جا، میان ما/ از یادمان هم بردند گاه/ به سوی بی¬سو می¬روند/ تا برویند در آسمان و حافظه¬ی زمان/ در آسمان سینه¬هامان/ در آسمان ریشه¬های شهر/ در آسمان خون ما/ دانایی نسل¬ها/
+++
آنان پنج درخت آزاد بودند/ پنج "آزاد دار"/ که در خیابان قیام سربریده شدند/ قاتلان¬شان را هیچگاه باز نداشته¬اند/ بازداشت نکرده¬اند/ و باغ¬ها و درخت¬های بی¬شمار شهر ما/ همچنان سر بریده شد/
آنان که سر بریدند درختان سترگ "آزاد دار" را / همانان اند که آسمان را می¬فروشند/ زمین¬ها را می¬بلعند/ شهر¬ها را می¬خورند/ و درختان و باغ¬های چای را می¬سوزانند/ هم¬دستان قاتلان/ پس از قتل/ برای¬شان مجوز قانونی صادر می-کنند/ و همه چیز به خوبی و خوشی پایان می¬گیرد./
+++
یاوه می¬پندارند آب¬ها از آسیاب افتاده/ و گذشته¬ها گذشته/ این¬جا گذشته نمی¬گذرد./
و ما در قلب¬هامان هر سال گرد می¬آییم/ تا با تلاوت کلام خدا/ و آیات زمینی، یادآوری کنیم/ درختان هم در قیام قیامت بر می¬خیزند/ و زبان باز می¬کنند/ و شهادت می¬دهند/ و سبز می¬شوند/ همچون حقیقت¬های نورسته، جوانه زده/ و از جنایت بزرگ در روز تاریک و ویرانی تاتار قصه می¬گویند/ از دستان شکسته¬ی خود/ از ریشه¬های سوخته¬ی خود/ آه ای درختان سبز/ درختان پیامبر/ ما در صلح¬ایم/ با هرآن¬که در صلح است با شما/ و در جنگ¬ایم/ با هر که در جنگ است با شما./ ای آیات سبز خدا/ ای نام¬های همیشه جوان/
+++
تنها پنج درخت آزاد بودند/ گناه¬شان این بود/ فقط پنج درخت آزاد، "آزاد دار" / همچون آزاده¬های هزار سال معصوم/ همچون امامزاده¬های به قتل رسیده به دست ستمگر قدرت¬های جور/ در کوهستان¬های لاهیجان/ همچون بقاع متبرکه/
+++
شایعه کردند نیرو¬های مردمی لوشان دادند/اما آنان نه اعضای سازمان¬های تروریستی بودند/ نه مخفیانه در خانه¬های تیمی سکنی داشتند/ نه اقدام علیه امنیت کشور / نه با سازمان¬ها ی جاسوسی مراوده/ ...
آنان تنها پنج درخت آزاد بودند در خیابان قیام نهم/ بالابلند/ سترگ/ زیبا/ آنان خود روح شهر بودند/ خود ریشه¬های وطن/ خود نشانه¬های جمال خدا بودند/ اگر شنیدید عملیات انتحاری می¬کردند/ سبب خونریزی و کشتار شده بودند/ دست¬هاشان به خون کسی آلوده بود/ دچار فساد بودند/ دروغی است بر زبان دیو خشک مغز قدرت زر/ که حیات خود را با دروغ برپا داشته و درخت¬ها را فرو انداخته/ بدانید این¬ها هم یکی از همان دروغ¬های شاخ¬دار است/ دروغ¬هایی شبیه دروغ¬های نتانیاهو، شبیه دروغ¬های ترامپ/ شیطان بزرگ برای کشتار مجوز نمی¬خواهد/ اما شیاطین شورای شهرهایی در دنیا هستند که برای خلاف¬کاران مجوز صادر می¬کنند/ پس از کشتار/ از رهگذران از همسایه¬ها/ در روز روشن امضا جمع می¬کنند که موافق قتل درختان بودند!!/ قتل مشروع با امضا/ نه دادگاهی/ آری/ برای کشتار پنج درخت معصوم/ خواهر آدم/ زاده¬ی زهدان زمین/ عمه¬های ما/ تنها امضای ابوجهل لازم است برای قتل پیامبر/ و آز/ و دروغ/ و افترا / و بند و بست¬های پشت¬پرده و توطئه/ و شهرخواری¬ها/ مثل آدم¬خواری!/
آنان که از هرچه درخت/ هرچه باغ/ هرچه سبز منزجرند/ و کارشان/ محو کردن زیباترین قامت¬های سبز است/ قتل جنگل¬ها/ کشتار برنجزارها، چای¬زارها/ سیمای درخشان شهر¬ها/ و پنج درخت کهنسال آزاد!/
+++
آی مردم ما نفت می¬فروشیم/ درخت میخواهیم چه کنیم؟/ چای و زیتون¬زار و توتستان به چه کارمان می¬آید؟/ گرمابه گلشن و مسجد اکبریه چه فایده دارد؟/ ما مسحور سکه¬های طلا و برج¬های نمرودیم/ این خانه¬های زشت و کریه که سکونت¬گاه¬های تسکین و آرامش را ویران می¬کنند/ ما کارخانه نمی¬خواهیم/ ما نفت داریم/ درخت می¬خواهیم چه کنیم؟/
+++
هیچکس نمی¬داند/
اجسادشان را چه کردند/
آیا خاکستر درخت¬ها را به باد داده اند؟/
یا هیزم شومینه¬های همان بساز و بفروش¬های قاتل شد؟/ که روح دوزخی¬شان/ سبزها را تاب نیاورد/ شاید تخت خواب¬ کابوس¬های رباخواران/ بانکداران/ مردان هرزه/ مردان تازه به دوران رسیده¬ای شد؟/
که از سایه¬های درختان گشن/ خشمگین می¬شوند؟/
زیرا درخت پر شاخ و برگ و انبوه/ بی¬رونق می¬کند نمای زندان¬های سنگی زشت¬شان را/
که به نام برج¬های فرعونی بالارفته
                                بالارفته
                                بالارفته
                                چون نیزه¬ای به دل آسمان
و ماجرای شهر اساسا از همین جا آغاز می¬شود
وقتی دلال¬ها، قوادها ، قاچاقچی¬ها، رباخوارها، بانک¬ها، زمین¬خوار¬ها، شهرخوارها، آدم¬خوارها شهر را به اشغال خود در می¬آورند، در شهری کوچک، فروشگاه¬های زنجیره¬ای می¬سازند و کسبه¬ی بیچاره را ورشکست می¬کنند و راه نفس شهر را می¬بندند و ما را دچار اختناق، خناق و خناسان جفت و طاق می¬کنند. و نفس کشیدن را بر ما تنگ و شهر را جذامی!/
اینان همانانند که می¬گفتند شما بندگان خدا گله¬هایید و ما چوپانان خیرخواه آمده¬ایم شهرا را فرا بپاشیم- ببخشید فرا ببریم- ما چوپانان خیرخواه شما اگر انتخاب شویم شهر را بهشت می¬کنیم/ اما گرگانی تیزدندان و تیزچنگ و آزمند از آب درآمدند با آرای خریدنی¬شان خانه¬های سفالی بی¬تامان را تا به تا طاق زدند با کاریکاتور بناهای چینی و معماری مغولی/ درختان کهنسال و کوچه¬های خزه و زنبق را زدودند از صفحه¬ی روزگار/ و رازقی¬ها و یاسمن¬های آویخته از دیوارهای آجری را/ از ریشه برکندند، شهر را درو کردند درویدند دریدند/ خدمت¬گزاران ما/ که با جامه¬ی نوکری¬شان فریب¬مان دادند/ به ما خیانت روا داشتند و چون فراعنه/ بر صندلی¬های ریاست و وکالت/ به هیات اسکناس¬های رذل جلوس کردند/ و چون انترهای کون سرخ تکیه زدند بر اریکه¬های پیامبران/ الکلی¬هایی که از خواب¬های عیش و عشرت متورم شده¬اند بر مخده¬ها لمیدند. نفاق دکمه¬های یقه را تا انتها محکم بست. پول¬هایی که بوی جوانی¬های از کف رفته، بوی خیانت، بوی ربا و رشوه و دزدی می¬دهد شستشو و پول¬هایی که بوی کراک بوی شیشه می¬دهد رد و بدل. و خون شهر را تا قطره¬ی آخر سر¬کشیدند/ مدیران منتخب شهری با لبخندهای فریبکار/ دیگر شهر زنی هرجایی بود برایشان، مادر نبود زنی بود بی در و پیکر برای فروش برایشان. حراج زدند و خوردند و بردند. به قوادان اجازه تصرف عدوانی دادند. باغ¬های چای سه تل سر کو؟ باغ¬های چای جاده قدیم شیخ زاهد کو؟ باغ¬های چای چوشل کو؟ خانه-های یک طبقه¬ی اطراف شاه¬نشین¬کوه کو؟
با این آسمان خراش¬ها حالا کوه دچار نفس تنگی شده و چشم¬های ما در فراق چشم¬اندازهای زیبای شهری می-سوزد. میراث نسل در نسل، زیبایی عمومی خدا ملک خصوصی دجال¬ها، رجاله¬هاست.
دیوار نگاره¬های بومی
داستان¬های مقدس
سیماهای منور پنهان از چشم¬های حرامی تخریب می¬شود و هزار زخم یادگاری¬های I love you ست حالا حک شده بر گونه¬های میراث ما با تاریخ و امضا IO و OI.
+++
این¬سان زیباترین زیبایی¬های جوان شهر را دست به دست می¬کنند ، تکه تکه می¬کنند می¬کنند می¬کنند می¬کنند قطعه قطعه و می¬فروشند
تا حد مرگ و تجاوز به تپه¬هایی که صدسال طول کشید تا با دست¬های پینه بسته¬ی چای کاران به منحنی¬های زیبای چای بدل شدند، تجاوز به شاه¬نشین کوه، میان پشته، بام سبز، پنج پیران، به باغ¬های چای و میراث قرن¬ها، به چهار پادشاهان، به درخت توت امیرشمش¬الدین، به بقعه¬های بومی تمدن چوب، به خیابان¬های قدیمی و باغ ملی که رویاها در زهدان زایش داشت و حالا بزک دوزک نوکیسه¬ها دیگر تحمل نکردنی¬ست. پوسته¬ای برساخته از روح تاریک و بدسلیقگی بی سرو¬پا، غازه¬های نارنجی و سایه چشم سرخابی، آرایش اجنه¬ها، موهای شرابی و لاک ناخن سیاه و مژه¬های بنفش. شهری بی¬گناه به هیات یک فاحشه به تمام معنا بدن¬نما، یک بدکار تمام عیار. شهری که از دیوار خانه¬هایش آجرها حذف و با موزاییک توالت تزیین می¬شود. شهری که هویت اشرافی کهنسال و شرافت دیرین ساختارش در چشم به¬هم زدنی بر باد رفته، فرسوده، عجوزه¬ی هزار دامادش کرده¬اند. دامادهایی که از قعر ماقبل تمدن سربرآورده¬اند، حرام¬کارهای زرنگار آمیزه¬ی دیوان آدم¬خوار و وحشیان دیوانه و شهرخواران مدرن، که پوسته¬ای از پلشتی و جیب خود می¬انبارند بر شهر بر می¬کشند.
+++
و این همان شهر/ زهدان ماست
روزی دارالمومنین آل¬بویه و صفویه بود و پیش¬تر از آن اختر آسمان دانایی در عهد باستان
آه چه شهری، چه مردانی، چه زنانی!
شهری که بلندبالا بود و بربلندا بود و بلندی اش شاه¬نشین بود و شاه¬اش امیرمومن بود و حتی تاتار و قاجار هم آن را چنین ویران نکرد که ما کردیم وقتی که خدای¬مان را به قتل می¬رساندیم و نمی¬دانستیم خدا کشتنی نیست و درخت-های خونخواه پیام¬آور خداست.
شهری که ستاره¬ای دانشفروز بود.
شهر صالحان و شهر احسان بود.
شهر حکیمان و ستودگان و چشم¬براهان . شهری که امین، شهری که توکل داشت. کشتزار و ابریشم داشت، زاد و رود داشت، دانایی داشت، کیابیای کیایی داشت.
شهری رزاق، شهری سلام
دردا که اینک در خیابان¬هایش بیکاران جوان و جوانان بیکار رژه می¬روند و آه حسرتشان برمی¬خیزد در پی اتومبیل¬های آخرین مدل رباخواران که در شیشه¬گران قیقاج می¬روند و سرمست پول بادآورده پدران نوکیسه¬شان سرمستی می-کنند و نمی¬اندیشند به عقوبتی که بد عقوبتی است عقوبت خدای منتقم.
+++
بگذار بگویم از نام¬های بزرگان شهر که اکنون از حافظه¬ها خط زده¬اند. آنان که ماه بودند و درختان بارآور بودند با شاخساران گشن دانایی
می¬خواهم نام¬هاشان را ردیف کنیم
تنها نام¬هاشان را
ولی در پی
چون صف درختان بن دار
شهری زهدان و باغستان
من از شهر درختان سبز سخن می¬گویم، این همان یوحناست، درخت باستانی، حواری مسیح
راوی پرداز به آسمان است، یوحناست این یوحنای دیلمی، و این یک درخت تناور و هرز دیلمی ست و این¬جا باغستان "افرا" و "فیروز" و "فراء"ست و این درختان شهر، یحیی و مرتضی و فرزندان درخت گشن و پر¬سایه سار اطروش –ناصر کبیر- و این ریشه مهیار دیلمی¬ست، زنده، سرزنده، محونشدنی
حالا شما هی سر ببرید درختان امروز را
حالا شما ای مردم فراموش¬کار سکوت کنید
نام¬ها را از یاد ببرید
آیا به یاد نمی¬آورید کوشیار و سلار را
دو درخت ریشه کرده در جاودانگی
ای شهر تسلیم شده به دروغ¬واران
که امام را از یاد برده¬اند و
سران را سر بریده¬اند
ای شهر بی¬رنگ و روی کنونی که در زرق و برق مبتذل هرجایی غرق¬ات کرده¬اند
به یاد نمی¬آوری شکوه فناخسرو را و کیافریدون را که رنگین¬کمان آسمان تو بودند؟
البته باید و شاید
سر می¬زنیم به شیخ¬زاهد هرازگاه
اما دریغا از خورکیا
که از یاده برده¬ایم شناسنامه¬های طولانی سبز درختان¬ مانا را
اسیری لاهیجی و شیخ محمد لاهیجی و دیگر سرو¬های سرفراز را
یادی نمی¬کنیم از حاج حسین لاهیجی،
از انبوه درختان تناور
پیله فقیه، قطب الدین محمد و جلال¬الدین محمد
نه از ملاعبدالرزاق نه حکیم ابوالفتح لاهیجی
نه همام، نه نورالدین، نه حکیم حاذق لاهیجی
این¬ها اسم¬ها نیست
این¬ها صف درختان است که آغاز تاریخ را به کنون¬مان پیوند می¬دهد:
که حکیم لطف الله یقینی کو؟ قاضی کو؟
و این¬همه درخت¬های آزاد
حکیم میرفغفور، شیخ محمدکاظم، ملاعلی کامی
آن ستاره¬ی زهره¬نواز
ساز همیشه سرسبز کو
ملاعبدالرزاق فیاض؟
و ردیف درختچه¬های او
کو میرزاحسن، کو عبدالرزاق بن ملامیر
درختان بن¬یاد کو؟
بنیاد درختان لاهیجان
کو شیخ محمدجعفر لاهیجی
کو قاضی عمادالدین لاهیجی
امیرمحمد مومن لاهیجی
کو شیخ ابراهیم لاهیجی
آیا جز خیابانی برای خرید و فروش
از حزین لاهیجی نشانی مانده
حزین که ریشه¬هایش در لاهیجان بود
و شاخ و برگش از اصفهان تا دهلی تا بنارس
کو حاج باقر و ملامحمد سراب و نهال¬هایش کو؟
صدرالعلما مگر درخت نبود
ملا صفرعلی را چرا نمی¬گویی
عجیب درختانی بودند میرزا حبیب¬الله
شیخ محمد تنکابنی، سید عبدالکریم، شیخ عبدالله
میرزا هاشم، شیج شعبان دیوشلی
سید مرتضی، سید هاشم، شیخ محمد پهمدانی
سیداحمد کیسمی ، شیخ عبدالرسول، شیخ بهایی لاهیجی
آقا عبدالحسین وحید درخت¬ترین درختان آزاد کو؟
درخت¬تر، دو چوب در یک سنگ¬تر سید محمدتقی معصومی
آیا امام را به یاد دارید و آیه¬های عبودیت
شیخ حسن نخعی
شیخ علی اکبر الهیان
سیداحمد نجفی لاهیجی
شیخ محمد حسن غروی
آشیخ مهدی، آشیخ محمد مهدوی
امام رضوی
و یک سیاهه از سوگواری جاودانه¬ی سبزها
که ادامه می¬یابد در لاهیجان بزرگ از تمام بیه¬پیش ادامه می¬یابد تا جوانه¬های اکنون ما.
من خواب حاج اسماعیل و حاج حسین می¬بینم همراه آقای بهجت و شیخ علی اکبر و آقا سیدعلی سبز در سبز و خواب پنج درخت می¬بینم و پنج درخت کهن که سر بریده شدند در خیابان قیام.
+++
و چه ستمکاریم اگر این نام¬ها را بخوانیم
و بی¬نام¬ها را از یاد ببریم که سبزترین سبزها بودند
جنگل¬های بریده شده، باغ¬های آباد سوخته چای
سبزتر از هر جنگل و جنگلی
آبی تر از دریا و دریایی¬ها
صف درختان شهید ما
چگونه آن انبوه جوانه¬های بازگشته از جبهه¬های جنگ با شیطان
و درختان را از یاد ببریم
بی سر
بی سر و دست
بی دست و بی پا
سوراخ سوراخ
اما جوان
جوان
جوان
و همه¬ی آنان که به تهمتی رانده¬ شدند
مطرودان ودوزخی نام گرفتند
به حاشیه¬ی گورستان¬های سکوت تبعید شدند
دکتر مجتهدی¬ها
م.راماها
محصص¬ها
چگونه درخت¬های بریده¬ی مقدس را از یادببریم.
این پنج درخت آزاد
که پنج درخت نبودند
و پنج معصوم
و پنج خواهر ما بودند
عمه¬های فرزندان ما
(آن سان که آن صادق آل عبا (ع) فرمود)
و سایه¬هایی بر سر ما بودند
که به قتل رسیدند
با دستان جهل و سرمایه¬های بی¬مایه و امضاهای خیانت
گناهشان چه بود جز آنکه سبز بودند، سبز، سبز، سبز
سبز وآزاد و تا ابدالآباد، تا حشر
بر مقطع گردن و بر مقتل شان نوشته شده بای ذنب قتلت.

نام:
ايميل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"