تو را سپردهایم دست دوست از الست به لا اله الا الله جوانهات بپرورد به هر کمال که هست به لا اله الا الله هوا گرفت بو، بهار نو شدی، چه طرفه گلی، چه عیش نوروزی به خاک دانه بشکفد ز بلبلی که هست به لا اله الا الله
***
به لابهلای لابهها و لا اله الا الله گویان، تو را به خدا میسپاریم. جسمات را به خاک باز میگردانیم که از خاک بود. روح تو به سوی پروردگارت پر میکشد که از او بود. ای پدر شهر ما که به سفر ابدی رفتهای. اکنون ما در این فراق، ترکش ابر و بارش باران بهاری هستیم و قطرههای اشک ما تو را میخوانند. امواج ماوراء صدا تو را میخوانند. در دامنههای آوایی دیگر تو را میخوانند. از ما سلب مشو از ما سلب مشو آنجا در قهقهه مستانه عبودیتی به ثمر رسیده به یاد ما باش. ما را بخوان در این ظلام، ای آبرومند آنگاه که پدران مطهرات به دیدارت میآیند، به یاد آور فرزندانی داشتهای چاره از کف داده که به سوی تو پر میکشیدند، در میعادگاه خانه خدا و درپی تو ندبه میکردند و او را میخواندند: الحمدالله رب العالمین پس به یادشان باش و دعاشان کن در دم دیدار! که ما تو را از یاد نمیبریم تو را ز یاد نمیبرد دم سپید اولین روشنایی سحرگاهی شهر، که گنجشکان را زنده میکند، که میزداید تاریکی صدا را، که میزاید از زهدان یشم شمشادهای بلند بقاع و درختان آزاد لاهیجان، اولین اشعههای نیایش را. تو را از یاد نمیبرد اذان صبح که بیدار گام برمیداشتی در دل تاریکی به سوی نور، به سوی نماز. تو را از یاد نخواهد برد بنفش بنفشههای اسفند ماه، گلهای گمنام حصارهای قدیمی، خزههای لابهلای دیوارهای نارنجی آجری و همه شاخسارانی که از خانه تو تا خانه خدا، بر سر راهت سر خم میکردند. تو را ابرهای اندوه زده یازدهم فروردین هر سال، به یاد خواهد داشت. تو را همه کلمات خدا در شهر که بر لبه هر روز نو میروید، از یاد نخواهد برد. پس ما را یاد کن ای مسافر ابدی، آنگاه که دریچههای برزخی مدفنات به سوی نور گشوده میشود و پدر خاک و هودج آبی ا ُم و خون سبز خدا و آن ماه تمام چشم به راه، همچون دلچسبترین هوا وزیدن میگیرند به سوی تو تا آرامگاه تو را به سوی بهشت از سلام پنجرهای بگشایند. انشاء الله آمین.
اما ای مؤمنان خدا و ای دلدادگان خاندان خدا و ای یاران در این عزا و وداع، بگذارید فحوای سوگ فقدان عالم ربانی شهرمان و لابهلای مویههایمان، دمی درباره حقیقت جمال مجلل این عبد صالح که در سادگی وقارش نهان بود، گفتوگو کنیم، از حقیقت پدر شهرمان .بگذارید او را با این عنوان بشناسیم و بشناسانیم که قدری ناشناخته دارد او. و این پدر بودن و ولی بودن، کم اندازهای نیست. میتوان از بسیاری صفات و سجایای نورانی این رادمرد و عبد خدا سخن گفت. میتوان او را آیتالله سید محمود میرمطلبی خواند و مقام حجتالاسلامی او را در شهرمان به رخ کشید. میتوان از زندگیاش حکایتها سر داد که سراپا سلوک و در راه بندگی خدا و جهاد بود و موحد بود. میتوان از تقوا و راستگویی و بردباریاش، از امانتداری و سکوت و وقار و طمأنینهاش، از دانایی و علم و دلبستگیاش به اهل بیت علیهم السلام و خصوصاً ارادتش به مادرش زهرا سلام الله علیها و دلسوختگیاش از جوری گفت که بر حسین علی و زینب علی رفت. درود خدا بر آنان باد، و بهویژه از سرسپردگیاش به امام همام، آقا و سرور ما، حضرت ولی عصر(عج)، گفتوگوها کرد. میتوان از پایداریها و پایبندیهایش به حلال و حرام محمدی(ص)، از درایت و تدبیر و منش عالمانهاش روایتها به یاد آورد. اما زین همه، بگذارید تنها از پدرمان، از آقای ما، آقا جانمان، به سادگی از آقا نجفیمان حرف بزنیم و بگوییم چرا او پدر معنوی شهر بود؛ هرچند چه فراوان فرزندان گمگشتهاش که سرگرم دنیا، گرفتار سحر شیاطیناند و پدر حقیقی معنویشان را از یاد بردهاند. آیا جای خالی این ولی عالم عامل دیگر پرشدنی است؟ باید به خدا پناه ببریم از گناهانمان و دامن آویز امام زمان(عج) شویم؛ زیرا رادمردی آن همه خردمند، آن همه متقی چه کیمیاست .
***
چرا میان همه سجایای فردی آقا نجفی در وجه اجتماعی، از همه صفات شایستهتر برای او، "پدر شهر بودن" است؟ چرا هر لاهیجی اصیلی که در نیم قرن اخیر در شهرش زیست و او را در میان خود آزمود، شهادت میدهد پس از سفر عالمان بزرگ ربانی، اکنون او پدر معنوی شهر بود و ویژگی یک ولی و پدر بزرگوار شهر را داشت؟ باید پرسید: حقیقتاً پدر شهر کیست؟ چه خصوصیاتی دارد؟ کدام صفات کسی را اسوه و شایسته نام ولی و پدر شهر میکند؟ میتوان پاسخ گفت: پیش از هر چیز، پدر کسی است که با زندگی و عمل خود، زیستنی پاک، درخور آدمیت و راه سعادتمندی دنیوی و اخروی را به فرزندانش میآموزاند؛ نه با گفتار و وعظ بیعمل، با سبک زندگی ایمان و کنش خود! کدام مؤمن و خدا آشنا، و چه کسی است که نداند در کانون چنین حیاتی، عاقلانه زیستن و موحد بودن، عملاً و یقیناً و عمیقاً دل به پرستش خدای یگانه دادن، جا دارد. پدری، پدر نیکو، پدری معنوی و شایسته برای شهر است که در این عصر بت پرستی مدرن با خلوص و با حقیقت انوار اعمال خود به انتشار ایمان و اعتقاد قلبی به رب العالمینی الله، به فرزندان یاری رساند و هر شهروندی در او اسوه ایمانی صادق و نتایج خرد و ادب الهی را به تماشا بنشیند. آقا نجفی چنین بود. او همنشین خود را خالصانه به یاد خدا میانداخت. او با وجود خود به ریشههایش، به پدرانگی رسول الله(ص) و اهل بیت نبوت و ولایت ولی الله الاعظم(عج) اشاره داشت. چون ذرهای نورانی، نشانه منبع لایزال خورشید هدایت اهل بیت بود. پدرانگی او در ولایت اهل بیت سرچشمه داشت، که پدران حقیقی شیعیاناند. آقا نجفی آنچه را که از قرآن حکیم و اهل بیت علیهم السلام با همه صدق دل و نور خرد دریافته بود، با زندگی و رفتار و اخلاق و سلوکش، بیریا و خالصانه به نمایش نهاده بود. میکوشید پا بر جا پای رسول الله(ص) و امامان معصومش علیهم السلام بگذارد. آیا آشکار نیست، پدری که فقط سخن گوید و خود عمل نکند، هرگز آموزگار فرزنداناش نتواند بود و وعظ او را به پشیزی نمیخرند؟ کسی که درس توحید و نبوت و امامت و عدالت و معاد و مکارم اخلاق به مردم میدهد، خود باید موحد و پیرو واقعی نبی اکرم و امامان همام و کوشنده در دادگری و باورمند به معاد و دارای مکارم اخلاق محمدی باشد. اگر پدری راستین، یک اسوه و الگوی معنوی، بیش از هرچیز موحدی است دارای باطن و ظاهری پاک و تربیت شده، اگر پدر همان است که ما را میپرورد با بهترین عقل و آفاق انسان بودن و ما را "آدم" میخواهد، رها از اسارتهای هر قدرت و مال و جاه و مقام و بتهای زور و زر و تزویر میخواهد، ما را اهل توحیدی رشد میدهد که راستگوست، پس اهل دروغ نیست، و خردمند است، پس از جهل و فساد و ستم و بردگی این و آن دوری میگزیند و آداب ادب و آدمیت را بهجا میآورد و در نتیجه حد خود میشناسد و دست به تعدی و تجاوز و تباهی و خیانت دراز نمیکند، و اجازه هم نمیدهد او را به بندهای بی اراده بدل سازند، و اگر پدر همه اینهاست و به اضافه پرورش دهنده انواع دیگر سجایا و مکارم در ما، با عمل خود و نه با حرف و وعظ پوچ، پس آقا نجفی جوان مردی اهل، اسوه واقعی پدری درست کردار بود که گفتار و کردار و حرف و عملش یکی بود، در این زمانه پر دروغ و آز و دین فروشی و خود فروشی. اینهمه گویندگان بی کردار چه اثری بر مردم نهادهاند؟ آقا نجفی در کردار موحد بود و متقی بود و به هر آنکس که همراهش میشد عملاً میآموخت که: سپاس خاص آفریدگار یکتاست که پروردگار همه ماست، و باید تنها تسلیم او بود و بت و بتها و خود نپرستید و بر جاه و مقام و مال و طاغوت و فرعون و هیچ مخلوقی سر بندگی فرود نیاورد . او با عمل خود، جداً میباوراند که زندگی در این جهان آزمایشی برای عبودیت و تقرب به حق متعال است و همه ما از اوییم و به او باز میگردیم و بار خود را بسته و آرد خود را بیخته و الک به دیوار آویخته بود و آماده لقاء محبوب بود و خود چنین زیست و چنین بود و چنین کرد . اینگونه خصائل او را شایسته پدری شهری بلکه شهرها میکرد. آقا نجفی آئینه باور به حقیقت لایزال بود و میدانست؛ خوب میدانست که همه معارف الهی و معرفت الله و معرفت النفس و معرفت النبی و معرفت الامام و شناخت راه سعادت دنیوی و اخروی، جز از طریق اهل بیت النبوه که موضع الرسالهاند و مهبط الوحی و خزائن العلماند، مقدور نیست. او باور داشت و تبعیت میکرد از منتهی الحلم و اصول الکرم و آنان را قادة الامم و اولیاء النعم و ارکان البلاد و ابواب الایمان میدانست و خود را خاک پای آنان، و هیچ غیرمعصومی را با معصوم برابر نمیدید و جایز الخطا میدانست. چنین بود که بنا بر مشیت الهی اربابان معصوم هم آنان او را به رکن شهر ما بدل کردند. بس که این اصول را مشی و مشق کرده بود و خود عامل به این علم در وسع خود. پس حضور او در شهر همچون حضور پدری حقیقی بود، اسوه آن ولی بود که از انوار ولایت فقه اهل بیت(ع) بهرهمند شده بود و هرچه دانسته بود، عمل کرده بود و شایسته ایفای نقش پدری برای شهر بود، که اهل تقوا و عمل صالح بود، حرام کار نبود، به قدر سر مویی از حلال دور نمیشد. بدینسان حضور او در شهر خود به خود در مقام پدرانگی شهر همچون یک آیه و نشانه سرپرستی سزاوار و شایسته ایفای نقش مینمود و نشان میداد که سرپرست و ولی و پدر و مدیر واقعی و مدبر شهر چگونه باید اهل توحید و عقل و صدق و پیرو اهل بیت(ع) و شناسای حق و باطل و حلال و حرام و دانای راه بهشت و عامل به آن باشد. این پدر از زندگی چه به ما میآموخت؟ هر آنکس با او میگشت و با او میرفت و با او میگفت و میشنود و عمل میکرد، در واقع پدری داشت که بهجای کفر به او ایمان میآموخت. رفتار او به ما، بهجای ستم، دادگری میآموخت. برای ما مشی این پدر، یعنی بهجای حرص، توکل در دل جوانه زدن و بهجای محبت دنیا، زهد و بهجای سرگشتگی و شتابزدگی، آرامش و بهجای سرکشی، تسلیم برابر خدا را مشق کردن. پدر جز این چیست؟ کیست؟ او بهجای بیتابی، به ما صبر میآموخت. بهجای دشمنی، دوستی با یکدیگر. بهجای مکر، پاکدلی. بهجای درشتی، مهربانی. بهجای کینه، عفو. بهجای نفاق، اخلاص. آری، پدری سزاوار مقام ولایت است که در زمانه اینهمه بدیها، در عمل، نیکیها و خوبیها را به فرزندانش بیاموزاند. بهجای کثافات، پاکیها؛ بهجای آز قدرت و ریا و خشونت و خودخواهی و حرام کاری، بندگی و مهر و حلال خواری؛ بهجای جهل، علم اهل بیت(ع)؛ بهجای کفران، شکر؛ بهجای دروغ، صدق؛ بهجای ترس، شجاعت؛ بهجای بردگی صاحبان جاه و مال، بندگی خالص خدا را در جانها شکوفاند .و ما را به سوی حق و دوستی و خشوع و توبه، عدم اصرار بر گناه و فساد فراخواند و به ما حکمت و نشاط و عمل خالص برای خدا و در یک کلام بهجای جهل، عقل هدیه کند؛ یعنی به فرزندانش ادب و اعتقاد و عمل صالح بیاموزاند. هر شهر، چون بیتی است برای اهل شهر و هر خانه را ولی و خانه سالاری شایسته. تنها ولی امت محمد(ص) مکلف و توانمند بر قیام برای برقراری عدل جهانی، امروزه ولی الله الاعظم(عج) است که از او غائب شدهایم. در غیبت صغری، نواب خاص آن حضرت انجام تکلیف کردند و آن عصر به پایان آمد و در غیبت طولانی آن پدر و ولی حی و حاضر، در این سیاهچاله دنیای ظلمانی و پر جور و ظلم، ما بیچارگان و در به دران زمانه عسرت و غیبت، از سوی آن وجود نازنین به دست عالمان ربانی سپرده شدهایم، و آقا نجفی همان عالم عامل، همان پدر سزاوار حقیقی شهر ما بود و سجایای او این شایستگی را به او میداد. در تنگناهای زمانه و در هجوم جهل، با پرسشها و طلب دوای درد به سوی او شتافتیم. نه برای سخن گزاف و بی هواه، در این زمانه که حرف بسیار است، به سوی او میشتافتیم، تنها برای نگاه کردن به او که نوری بود به کنجی نشسته، سیدی عالم و متقی، ذرهای مسحور رباش و تماشای او برای ما یاد خدا بود و راه خدا به سوی خدا را به یادمان میآورد. اکنون چه کنیم، به کجا رویم و جز خدا به چه کسی پناه آوریم؟ و جز ندبه برای ظهور به چه دست آویزیم؟ شصت و سه سال امام جماعت بود؛ به معنای واقعی امامی برای جماعت بود در شهر ما، تا الگوی عقل و وقار و متانت و ایمان و صبر و کتاب گشوده عمل خالص پیشاروی همه ما و آموزشگر اهالی شهر ما باشد. دوری از فساد و گناه و تقرب به ایمان پاکیزه. شصت و سه سال در بوران زمستان و تابستان عطشان، در بهار معطر از هواهای تازه و خزان برگریز و فسردگی آور، نشاط عبودیتاش را و استمرار عمل خالصاش را ترک نگفت، و تا توانست، سحرگاهان و نیمروز و غروبگاه در جوانی و میانسالی و سالخوردگی به گامهایی مطمئن راه به سوی خدا میپیمود و به خانه خدا میآمد. این جهد و مجاهده و سلوک را دمی ترک نمیگفت. این خود کتاب بزرگ تعلیم عبودیت ناب بود برای شهر. مسجد اکبریه این دیوارها، این جای پاها، این هوایی که تنفس میکنیم، شهادت میدهند مجاهده او را، مجاهده بی چشمداشت و بی ذرهای نفع مادی برای او. اینکه رنجهای فراوان بپذیری، زخمهای فراوان تاب آوری، زمانها و روزگاران ببینی و همچنان صبور و آرام، همچنان ساکت و بردبار و بار بردار امانت الهی به راه خود روی، کاری سترگ است و از اولیای خدا برمیآید. حال بگویید پدر کیست؟ چیست؟ اگر او نیست؟ اکنون از دهشت شهری که سرپرست تقوایش را از کف داده، در عصری که شیاطین از چهار جانب هجوم آورند، به خود میلرزیم. در این ظلمتکده دنیا، در این دنیای پر شده از جور و فساد و غفلت و تعدی و بیرحمی و دروغ و سیطره بیایمانی، میدانیم اگر خدا به ما رحم نکند، اگر به غضب الهی، عالمان متقی و ربانی را یکایک از ما سلب کند، چه تاریکی دهشتباری به سزای گناهان بر خانمان ما سایه خواهد افکند و شهر ما چه یتیم خواهد ماند. اما سپاس خدا را که ارادهای جز اراده او وجود ندارد. حمد، رب العالمین و پروردگارمان را سزاست که برای ما بقیة الله، سرپرستی آسیب ناپذیر، ولی الله الاعظم(عج)، قرار داده تا امید و دل به او نبندیم و از خسرانها و حفرههای پر نشدنی زمانه، فرو نپاشیم و رجایی واثق در دل ما لانه کند که انتظار به پایان خواهد رسید و خورشید عدل موعود ظهور خواهد کرد و با این گرما و امید ما مصائب صعب چون از کف دادن پدری مهربان را پشت سر خواهیم نهاد. ما به درختان مسجد اکبریه چشم میدوزیم، به منار برپا ایستاده آن، به گلها و شکوفههایی که سر برمیآورد هر بهار به محراب آن، به آن کنج که سرشار است از حضور پدرمان و باور میکنیم روح آزاد او با ماست و از قلوب ما خبر دارد و سلام ما را هر صبح جمعه به امام منتظرمان میرساند که در این چشم به راهی طولانی بلاکش دورانیم و در این اضطرار، ذرهای از اضطراب آن مضطر حقیقی با ماست. او را میخوانیم که تعجیل ورزد به ظهورش و میدانیم آقا نجفی سری داشت؛ راز او دعای ندبه بود. او خود گفت میان همه ادعیه برای او دلنشینتر، دعای ندبه است، و او عمری جهد میکرد معنای این دعا را در مرتبه خویش پیروی کند و عهدش را پاس دارد: الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا محمد نبیه و اله، و سلم تسلیما، اللهم لک الحمد علی ما جری به قضاؤک فی اولیائک، الذین استخلصتهم لنفسک و دینک، اذ اخترت لهم جزیل ما عندک من النعیم المقیم، الذی لا زوال له و لا اضمحلال، بعد ان شرطت علیهم الزهد فی درجات هذه الدنیا الدنیة، و زخرفها و زبرجها، فشرطوا لک ذلک، و علمت منهم الوفاء به، فقبلتهم و قربتهم، و منهم الوفاء الذکر العلی، و الثناء الجلی.
نظرات بینندگان:
ای کاش قدر عالمان مخلص شهرمان را تا زنده هستند بیشتر بدانیم.
محمد: از مدتها پبش ایشان را میشناسم. در سالهای دور، هر ساله در ماه صفر منزل یکی از بستگان در محله اردوبازار ده روز روضه داشتیم و ایشان یکی از روحانیونی بود که منبر میرفتند و روضه را ختم میکردند. انسانی مودب و موقر، روحش شاد و یادش گرامی باد.
محمد آوندی: در طول تاریخ آن عده از عالمان دینی که با رفتار و عملکرد خود مخلوق را به حق و عدالت و همزیستی همراه با محبت و همدلی دعوت کردند در روح و قلب مردم جایگاه ویژهای اختیار کردند. شادروان نجفی از مصادیق بارز این واقعیت تاریخی هستند. روحش شاد یادش گرامی و راهش پررهرو باد.