كدخبر: ۸۴۳۴
تاريخ انتشار: ۰۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۹
send ارسال به دوستان
print نسخه چاپي
انتخابات همیشه آن چیزی نبود که انتطار می‌رفت!
دکتر بهمن مشفقی
اندکی بیش از یکصد سال از انقلاب مشروطیت می‌گذرد؛ انقلابی که اولین دست آوردش عدالتخانه که به مجلس شورای ملی معروف شد. نمایندگان این مجلس بر طبق قانون اساسی از سوی مردم با توجه به تقسیمات کشوری انتخاب می‌شد. هرچند در طول عمرم هیچ‌گاه نقشی در انتخابات دوره‌های مختلف مجلس شورای ملی نداشتم و وقتی هم که به سن رأی دادن رسیدم، از آن‌جا که در هیچ دوره‌ای، کاندیدای مورد علاقه و هم‌فکر نداشتم، در نتیجه در انتخابات شرکت نمی‌کردم. اما خاطراتی هرچند مختصر از هیاهوی دوره‌های مختلف انتخابات دارم که شرح آن برای درج در تاریخ انتخابات این شهر چه‌بسا مفید باشد.
اولین خاطره‌ام از انتخابات مجلس شورای ملی به دوران کودکی‌ام برمی‌گردد که در شرح آن در خاطراتم آمده است: در انتخابات دوره شانزدهم مجلس ملی که در سال 1328 شمسی صورت گرفت، من دوازده سال داشتم. در آن زمان در لاهیجان سه نفر بیش از همه نام‌شان به‌عنوان کاندیدای انتخابات مجلس شنیده می‌شد: یکی غلامحسین ابتهاج، دیگری آقای علی‌اکبر دیهیم و سومی ابوالفضل آل بویه بود. احساساتی‌ترین و فعال‌ترین آن‌ها، علی‌اکبر دیهیم بود که مرتباً درحال سخنرانی و جمع کردن مردم به دور خود بود و هر وقت وی با گروهی از هواداران خود از جلوی منزل ما رد می‌شد، من بلافاصله قاطی جماعت می‌شدم و با آن‌ها هم‌صدا شده و فریاد می‌زدیم: داس و تیر و تیشه، ابتهاج وکیل نمیشه! و من درحالی که نه ابتهاج و نه دیگر کاندیداها را اصلاً نمی‌شناختم، فقط دل‌مان را با هیاهویی که علی‌اکبر دیهیم بیشتر از دیگران راه انداخته بود، خوش می‌کردیم!
روزی همراه آن جمعیت و درحالی که علی‌اکبر دیهیم پیشاپیش جمعیت حرکت می‌کرد، به طرف تلگرافخانه شهر حرکت کردیم. از قرار علی‌اکبر دیهیم می‌خواست درخصوص تخلفاتی که در جریان انتخابات مشاهده کرده بود، از طرف خود و جمعی که با او بودند، به تهران تلگرافی مخابره نماید. وقتی متن تلگراف را از بالکن ساختمان تلگرافخانه برای جمعیت حاضر قرائت کرد، همه به مدت چندین دقیقه ابراز احساسات کردند و او گوش‌هایش را گرفته بود و فریاد می‌زد: بلندتر! بلندتر! این فریادهای شما تهران را می‌لرزاند! و ما هم باور می‌کردیم و فریادهای‌مان را بلندتر می‌کردیم! بعدها که بزرگ و بزرگ‌تر شدیم، فهمیدیم که تهران هیچ‌گاه به فریاد شهرستان‌ها، کوچکترین توجهی نداشت، تا چه رسد که از آن فریادها بلرزد!
سرانجام غلامحسین ابتهاج با خیال جمع از صندوق بیرون آمد. هنوز این چند مصرع از اشعار علی‌اکبر دیهیم یادم است که می‌گفت:
دیهیم نماینده لاهیجان است/ او لایق مجلس بهارستان است
هم هست به دانشکده جنگ استاد/ هم مایه فخر و شرف ایران است
انتخابات دیگری که شاهد بودم، انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی بود که در اردیبهشت سال 1331 شمسی آغاز شد و من در آن زمان، پانزده سال داشتم. در این دوره هم اسم دو کاندیدای انتخابات بیش از همه بر سر زبان‌ها بود. یکی شادروان عبدالرضا آزاد، وکیل پایه یک دادگستری که لاهیجانی الاصل بود و دیگری، مهندس شمس‌الدین غروی بود که اهل رودسر و ریشه در روحانیت داشت. از آن‌جا که مردم لاهیجان علاقه‌مند بودند که نماینده‌شان از شهر لاهیجان باشد، این بود که شرکت چشمگیری در انتخابات داشتند، به‌طوری که به نظر می‌رسید موفقیت عبدالرضا آزاد حتمی باشد. اما مهندس شمس‌الدین غروی با اختلاف جزئی از او به مجلس راه یافت. شایع بود که ریشه در روحانیت داشتنِ مهندس غروی و توصیه‌های آیت‌الله کاشانی در پیروزی او بی‌تأثیر نبود.
بعد از کودتای ننگین انگلیسی ـ آمریکایی 28 مرداد با وجود این‌که به سن رأی دادن رسیده بودم، ولی به دلیل این‌که دولت‌ها دخالت آشکاری در انتخابات داشتند و در اغلب شهرها افرادی بودند که مردم به آن‌ها "وکیل ساز" و "وکیل تراش" می‌گفتند؛ چون آن‌ها در هنگام انتخابات برای حفظ منافع شخصی‌شان بیشتر از کاندیدای مورد نظر دولت حمایت می‌کردند و ماه‌ها قبل از آغاز انتخابات، سکان انتخابات را به اشکال مختلف در دست می‌گرفتند و اغلب هیأت‌های نظارت بر انتخابات و ریاست اجرایی انتخابات از میان آن‌ها انتخاب می‌شد.
تنها انتخابات مجلس شورای ملی که از نزدیک شاهد دخالت دولت و عوامل گوش به فرمان دولت در منطقه بودم، انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی بود. این انتخابات در سال 1339 شمسی انجام شد و من در آن سال دانشجوی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بودم و دو کاندیدای مطرح این دوره در لاهیجان یکی سرتیپ محمدعلی صفاری و دیگری رحیم خان صفاری بود. از آن‌جا که من همیشه علاقه‌مند بودم که نماینده شهر لاهیجان فردی تحصیل‌کرده و روشنفکر و منتقد باشد و همه این خصوصیات در رحیم خان صفاری جمع بود، این شد که به حمایت از او برخاستم. اما حاکمیت با حسابی دقیق برای جلوگیری از راه یافتن چنین شخص مبارز و روشنفکری به مجلس، رقیب قدری برایش ساخته بود که از همان آغاز معلوم بود که صندوق سازانِ وکیل تراشانِ شهر جانب او را خواهند گرفت و این شخص، سرتیپ محمدعلی صفاری، کهنه سرباز رژیم طاغوت بود. او هم با نفوذی که در منطقه داشت، سعی نمود به هر وسیله‌ای که شده است، رحیم خان صفاری را وادار به استعفاء از کاندیداتوری انتخابات نماید و رحیم خان تا شب انتخابات مقاومت نمود، اما دستگاه حکومت درست در شب فردای روز انتخابات، هیأتی از رشت که عبارت بودند از: استاندار وقت، رئیس رکن دوم پادگان رشت، رئیس شهربانی رشت، رئیس دادگستری رشت و چند تن [از] افراد صاحب نفوذ استان به ملاقات رحیم خان صفاری آمدند تا او را وادار به استعفاء از کاندیداتوری نمایند. خود رحیم خان صفاری ماجرای آن شب را برای من چنین تعریف کرد: "وقتی از حضور آن‌ها شگفت زده شده بودم، پس از بحث‌های فراوان، قرآنی را که با خود آورده بودند، به طرف من گرفتند و گفتند: رحیم خان! به این قرآن قسم اگر فردا پایت به خیابان بیاید، تو را خواهند کشت و مصلحت تو در این است که از کاندیداتوری استعفاء بدهی!"
در آن شب، رحیم خان صفاری را وادار کردند که استعفایش را کتباً به آن‌ها تسلیم کند. هنوز بعد از گذشت پنجاه سال از آن تاریخ، متن استعفای رحیم خان از کاندیداتوری انتخابات دوره بیستم را به خاطر دارم که خیلی خلاصه و پرمعنی اعلام کرده بود: "همشهریان عزیز! اینک که انتخابات از آزادی اشباع شده است، مصلحت را در این می‌بینم که استعفای خود را از کاندیداتوری انتخابات این دوره اعلام نمایم. از شما می‌خواهم که آرامش را حفظ کنید. ساعت 10 شب، لاهیجان، رحیم صفاری."
در همان شب به میزان وسیعی این استعفاء در سرتاسر شهر پخش شد. شادروان رحیم صفاری درخصوص اصرار حاکمیت به وادار کردن او به استعفاء به من گفت: "حاکمیت همیشه وحشت زیادی از راه یافتن فردی روشنفکر و آزادی‌خواه و منتقد به مجلس شورای ملی داشت؛ٰ به همین جهت یک نفر نظامی شناخته شده را که اگر خود را از هر حوزه‌ای حتی تهران کاندیدا می‌کرد، به مجلس راه می‌یافت، عمداً از حوزه لاهیجان در مقابل من کاندیدا نمود تا از راه یافتن من جلوگیری نماید."
نام:
ايميل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"