در جهان فعلی سیستم اقتصادی که بتواند ارز خارجی را به ارز داخلی اضافه کند دارای اقتصاد ملی است. تعبیر اقتصاد ملی این نیست که ما کالایی تولید کنیم و آن را به خودمان بفروشیم. برای فهم بهتر به عنوان نمونه میتوان به صنایع خودروسازی کشورمان اشاره کرد که اغلب مونتاژ است یعنی برای واردات مواد اولیه ارز اختصاص داده شده و در نهایت محصول همین ارز دوباره برای هموطن خودمان با قیمت گزاف به فروش میرسد و در کشورهای دیگر بازار ندارد. اقتصاد ما به جای ملی بودن، بومی است و ما تعریف ملی را با بومیگری تخلیط کردهایم. به همین دلیل اقتصاد ما به سمت تجاری بودن سوق پیدا کرده است و نه تولید. زمانی که تولید ناخالص داخلی نداریم یا تولیدات ما نمیتواند از بومی بودن به جهانی شدن تبدیل شود پیامدش این میشود که با چند تحریم اغتشاش میشود و مسائل اقتصادی میشود بحث عمومی و عامل فشار یک جامعه.
در حوزه هنر هم وضعیت به همین ترتیب است هنر در جهان امروز امری بومی نیست بلکه ملی است. ملی بودن یعنی اینکه بتوانیم از پایگاه سنت و پایگاه بومی بودن در سطح جهان مطرح شویم و البته نه اینکه خودمان را به جهان معرفی کنیم. در سطح جهان مطرح بودن فرق میکند با معرفی به جهان.
اقتصاد هنر مسألهای ریشهای و اساسی است و نمیشود آن را با چند حراج ملی برطرف کرد. قصد ندارم در این مجال وارد این مباحث شوم که با این حراجها چگونه دچار بازی اقتصادی مجموعهداران جهانی شدهایم که بازی اقتصادی عجیب و غریبی است و نتیجه آن هر چند در کوتاه مدت به نفع ما باشد اما در دراز مدت ممکن است به ضرر ما تمام شود. منظور این است که انتظار نداشته باشیم گرهگشای مسائل مربوط به اقتصاد هنر در 4 گالری و با برگزاری چنین مراسمی باشیم.
اقتصاد هنر به اعتقاد من زمانی تبلور پیدا میکند که اگر من به عنوان مثال یک تابلوی هنرمند خلاقانه را جلوی در گذاشتم رفتگر محله آن را به عنوان زباله دور نریزد بلکه آن را بفهمد. اما حتی دیوار خانههای افراد متشخص هم از تابلوهای نقاشی بیبهره است. این مسأله از بنیان اشکال دارد. در معماری بساز و بفروشی که در دهه اخیر اتفاق افتاده است برای واحدهای آپارتمانی پذیرایی، آشپزخانه، اتاق خواب، حمام و دستشویی! طراحی شده است اما آیا جایی هم برای تابلو نقاشی، برای قفسه کتاب و جایی برای فکر کردن و در مجموع حجم فرهنگی تدارک دیده شده است؟! مسأله داشتن یک دیوار برای تابلو و قفسه برای کتاب نیست مسأله این است که اسم و عنوان آن در طراحی خانه دیده نشده است. وقتی اسمش نیست فهماش هم وجود ندارد. در حالی که در یک نگاه کلی میبینید که طراحیهای مشهورترین معمار تاریخ امریکا یعنی فرانک لوید رایت چقدر گوشه گوشه است و این گوشهها برای تفکر تعبیه شده است یعنی شما جایی برای خلوت داشته باشید و بتوانید فکر کنید. اما معماریهای خانههای امروز دائم به ساکنانش میگویند که چه کار بکن؛ بخور، بخواب.
شما نمیتوانید با معماری غلط تفکر درست در جامعه ایجاد کنید. پلانی که جز معنای زندگی روزمره بدون تفکر ندارد چگونه میتواند جامعه را هدایت کند.
به غیر از حوزه هنر در اقتصاد فرهنگ هم وضعیت به همین منوال است. در دهه 50 با جمعیتی قریب به 30 میلیون نفر حداقل تیراژ کتاب بین 3 تا 5 هزار است اما الان با جمعیت بالغ بر 80 میلیون چقدر است؟ اقتصاد فرهنگ به جای اینکه رشد کند سقوط کرده است البته نه به این دلیل که مردم فقیرند. اصلاً. گواه آن سوپرمارکتهای پرجمعیتی است که حتی فروشندهها هم از پس پاسخگویی مشتریاناش برنمیآیند. ببینید روزانه چند رستوران و کافه راهاندازی میشود چون تقاضا وجود دارد. اما چرا برای فرهنگ تقاضا وجود ندارد؟!
ما باید بتوانیم ظرفیتهای اقتصادی هنری و فرهنگی خود را شناسایی و به ثروت تبدیل کنیم. در کشور فرانسه بخش عمدهای از تولید ناخالص داخلی را فرهنگ و هنر تشکیل میدهد اما تفاوت ایران با فرانسه این است که 30 درصد کل بودجه فرانسه فرهنگی است و در کشور ما سهم فرهنگ یک درصد است و حاضر نیست برای کتاب و فرهنگ خودش پول بدهد وبرای تولید داخلی خود هزینه کند. وقتی محصول فرهنگی و هنری ما پایگاهی در داخل ندارد در خارج هم نمیتواند جایگاهی کسب کند.
برای ورود به بازارهای جهانی فرهنگ و هنر و کسب جایگاهی در تراز شأن فرهنگ و هنر کشورمان باید برنامهریزی کرد. هنر و فرهنگ ایرانی ظرفیت حضور جهانی را دارد بخصوص در حوزه نقاشی و ادبیات که رشد چشمگیری داشته است. اما جهانی و ملی شدن به این معنا نیست که اثر ما خوب یا بد باشد بلکه جهانی شدن به این است که ما چه پیشنهاد تازهای برای جهان داریم.
در هر شاخه هنری بررسی کنید که ما کدام سبک را به جهان معرفی کردهایم؟! چرا یکباره ادبیات امریکای لاتین مطرح میشود چون مکتبی به عنوان رئالیسم جادویی را طرح کرده است. فروش جهانی دارد و دلار وارد سرزمیناش کرده است. گابریل گارسیا مارکز یک منبع درآمد ملی است چرا که یک مکتب مطرح کرده است. تمام تاریخ سینماهای جهان را بررسی کنید آیا اسمی از ایران هست؟! جهانی شدن یعنی اینکه ما باید جایی در تاریخ سینمای جهان داشته باشیم و نه اینکه یکی از صاحبنظران مطرح سینمای جهان سینمای کشور ما را در رده سینمای جهان سوم و همردیف با سینمای عراق معرفی کند. چنین سینمایی همیشه در جایگاه محلی و بومی میماند. فیلم را خودمان میسازیم و خودمان به خودمان هم میفروشیم. این اقتصاد نیست بلکه گردش مالی است.
جهانی شدن به این نیست که رقصهای ملی و آوازهای سنتی را به جهان معرفی کنیم. جهانی شدن به این میگویند که فیلمهای وسترن با وجود نمایش جنایتهای وحشتناک کشتار سرخپوستها «جین» را در جهان مد میکند. ما با کدامیک از آثارمان توانستهایم چنین تأثیرگذاری داشته باشیم. در حالی که فیلمهایمان خیلی انسانیتر و اخلاقیتر از فیلمهای امریکایی است اما این کافی نیست. این اخلاق برای ماست برای بومی خودمان است ما که نمیتوانیم اخلاق را مد کنیم.
دلیل مطرح شدن برخی جریانهای سینمایی در جهان همین مؤلفه است یعنی صاحب مکتب هستند و به عبارت دیگر چیز تازهای به جهان پیشنهاد کردهاند. پیشنهاد ممکن است غلط یا درست باشد. اصلاً غلط یا درست بودن آن مطرح نیست مهم طرح پیشنهاد است. جهان امروز جهان ریسک کردن است. ممکن است پیشنهاد شما درست یا غلط باشد و چه بسا که یک اشتباه جهان را هم عوض کند. کریستف کلمب بر اساس یک اشتباه قاره امریکا را کشف کرد و تاریخ جهان را تغییر داد. درست یعنی کار آزمایش شده و تجربه شده و کار درست را دیگران انجام دادهاند و تکرار آن دیگر پیشنهاد تازهای به جهان نیست. در هنر، فرهنگ، اخلاق، نظام مدنی و... باید حرف و پیشنهاد تازهای مطرح کنیم تا بتوانیم جهانی شویم.
• نویسنده، شاعر و کارگردان گیلانی
•• روزنامه ایران، شماره 5964، 7 تیر 1394