همهچیز در تهران خلاصه نمیشود
روزگاری بود که همه چیز در تهران خلاصه میشد؛امکانات، رسانه و از همه مهمتر شعر؛ که در آن روزگار، هنر نخست ایرانیان بود و اگر شاعر بودی، نانوا پول نان را نمیگرفت و بقال، پنیر رایگان میداد و اهالی محل، از باب اینکه سبب سربلندیشان هستی گاه شام و ناهارت را هم در خانه میفرستادند، البته حالا مثل قصههای کلیله و دمنه است! در چنین روزگاری، اگر اهل شهرستان بودی و شاعر بودی، صدایت به هیچ کجا نمیرسید.منوچهر آتشی 5 سال تمام، شعرهایش در صفحه پاسخ به خوانندگان درج شد و آن هم توسط چه کسی؟نصرت رحمانی! چون اهل بوشهر بود نه تهرانی. شعر شهرستان از دهه 70، اندک اندک در تهران دیده و پسندیده شد.اینکه صفحهای اختصاص دهیم به استانهای شاعرخیز و با شاعرانی پیشنهاددهنده، اندککاری بود که باید انجام میشد، و شد. با گیلان شروع کردیم که راهگشای تمرکززدایی در ادبیات معاصر شد با تلاشهای زندهیاد محمدتقی صالحپور در ویژه هنر و ادبیات «بازار» و تداوماش در «نقش قلم» و «کادح» که چهار نسل از شاعران و قصهنویسان و منتقدان نه تنها گیلان که ایران را به ادبیات امروز معرفی کرد.شاید اگر او نبود بسیاری از چهرههای شاخصِ پنج دهه اخیر را نمیشناختیم.
یزدان سلحشور
کلید کتاب «گزینه شعر گیلان» زمانی زده شد که از طرف مجله گردون مهر 1370 با من مصاحبه کردند، با خواندن آن گفتوگوی پنج صفحهای مدیر انتشارات مروارید دریافت درصدد تدوین کتاب شعرنو گیلان هستم. مدیر نشر گفت که گفتوگویم را خوانده و از این کتاب استقبال میکند، دیماه 70 «برشی از شعر گیلان» را حروفچینی شده تحویل مدیر انتشارات مروارید دادم، وقتی منتشر شد نام کتاب شده بود«گزینه شعر گیلان» و این به سال 1374 بود. طبعا ذکر تمام اسامی شاعرانی که در خطه گیلان بوده اند در یک گزارش رسانه ای نه مقدور است و نه حتی مطلوب. به این اعتبار فقط به ذکر نام برخی از این شاعران اشاره می شود.
برخی از آن دسته شاعرانی که ضمن شرح حال، نمونه شعرهایشان در « گزینه شعر گیلان» آمده، به ترتیب حروف الفبا این اسامی بودند: احمد آرمون، هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه)، محمدرضا اصلانی، اکبر اکسیر، محمدامین برزگر، منصور بنی مجیدی، عادل بیابانگرد جوان، مسعود بیزارگیتی، فرهاد پاک سرشت، محمود تقوی تکیار، حسین جودت، محمد تقی (مسعود) یحیی جوزی، رحمت حقیپور، ضیاءالدین خالقی، احمد خدادوست، محسن خورشیدی، کریم رجبزاده، مهدی رضازاده، سید محمد رضا روحانی، مهدی ریحانی، کاظم سادات اشکوری، احمد سعیدزاده، جواد شجاعی فرد، بهمن صالحی، سعید صدیق، کامبیز صدیقی، ایرج ضیایی، محمود طیاری، میر احمد فخرنژاد (شیون فومنی)، مهرداد فلاح، احمد قربانزاده، رقیه کاویانی(سیما)، جعفر کسمایی، محمدتقی جواهری گیلانی (شمس لنگرودی)، غلامرضا مرادی صومعه سرایی، رضا مقصدی، محمد حسین مهدوی سعیدی(م. موید)، عنایت نجدی سمیعی، بیژن نجدی لاهیجان، احمد نوریزاده، بهروز وندادیان.
شعر برخی از شاعران که یا غیرگیلانی بودند یا شعرشان در اینجا رشد نکرده نیز در کتاب نیامد : احمد شاملو(الف بامداد)[که در شناسنامهاش قید شده متولد رشت]، دکتر عطاءالله فریدونی، نصرت رحمانی[که دهههای پایانی عمر را مقیم رشت بود]، بیژن کلکی[به دلیل سالها اقامت در آستارا، شعر آستارا را به نام او میشناسند]، حمیدرضا شکارسری و... ؛ باری حالا از من خواسته شده از 24 سال بعد بنویسم که بشود به این فهرست 54 نفره افزود، هر چند پسرم مزدک به سفارش حوزه هنری گیلان، آن دسته شعرهای شاعران سپیدسرای گیلان را که دارای کتاب بودند در 518 صفحه سال 1388 با عنوان «همه درختها سپیدارند» منتشر کرد.
حرکت جمعی شاعران
حرکت جمعی شاعران از نقاط فرضی پراکنده و متنوع، به نیت دگردیسی در کالبد شعر و گذر از طرز شاملویی و حضور چشمگیر شاعران گیلان در این میان[بهواسطه برخورداری از نشریات تخصصی هنر و ادبیات و در رأس آنها روزنامهنگاران کاربلد و متخصص و نامدار و برخورداری از سختافزارها و نرمافزارها و امکانات دنیای مجازی و اینترنت] نه تنها از سایر نقاط ایران کمرنگتر نبوده، بلکه پر رنگتر هم بوده است؛ بنابراین واقعیت این است که شعرگیلان از دهه 70 به نوعی با حضور در عرصههای شعر پیشرو و پیشنهاد دهندگی، وجهه مؤثری در شعر ایران داشته است.
شعری که از آن به عنوان شعر دهه 70 نامبرده میشود، شامل طیفی از آثار شاعرانی است که نه لزوماً از اواخر دهه ۶۰ یا اوایل دهه 70، نوشتن و انتشار اشعارشان را آغار کردند، بلکه نمود پختگی کارشان در این دهه مطرح شد. اقلیم سرسبز گیلان البته در شعر بسیاری از شاعران این خطه تأثیر غیر قابل انکاری گذاشته است به همین علت بسامد کلماتی نسبت به سایر نقاط کشور در این منطقه بیشتر بوده است مانند: باران، جنگل، شالی و... سایر عناصر زادبومی این منطقه و البته درصد بالای سواد و برخورداری از مظاهر مدنی- فرهنگی [مانند انجمن نسوان، دومین کتابخانه ملی کشور، مهد تئاتر ایران، اعلام نخستین جمهوری توسط کوچک جنگلی، نخستین آموزشگاه زبانهای خارجه، قطار شهری، نقش دروازه اروپا را ایفا کردن، نیز برخورداری از نشریات تأثیرگذار بعد از انقلاب، مانند ویژههای هنر و ادبیات نقش قلم، کادح، و نشریات مهم گیلانزمین و گیله وا -که در تداوم نشریه دامون پیش از انقلاب به عنوان نشریه گیلکیزبان منتشر میشد و در رأس همه این نشریات روزنامه نگاران نامدار و کاربلد فعالیت داشتند و به لحاظ کمیت نیز برخورداری از 129 نشریه بر اساس آخرین آمار رسمی اعلام شده توسط مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد گیلان] از مهمترین ملاحظات رشد فرهنگ و هنر در ولایت باران محسوب میشد و میشود.
شاعران نوگرای دیگر
نام آن دسته از شاعران را که رفته رفته صاحب کتاب شدند و شعرشان نیز پس از سال 70مطرح شد، یا سهواً از قلم افتاده بودند یا پیش از دهه شصت درگذشته بودند یا شعرهای نویی از ایشان در دسترس گردآورنده و دوستان نبود و صرفاً از ایشان تنها یادی شد یا قطعه شعری آمد یا حتی شعری که همسنگ سایر شاعران باشد، از ایشان انتخاب نشد و ناگزیر نامشان از کتاب حذف شد [چرا که نیت و معیار گردآورنده نشان دادن سطح شعر شاعران نوگوی گیلانی در دهه شصت بود و نه تذکره شاعران] در این متن، بر میشمرم از باب ِ تکمله ناتمامی «گزینه شعر گیلان»: گفتن ندارد که در ذکر نام این شاعران هم بنا را بر اختصار و نمونه گویی گذاشته ام نه جامعیت نام همه شاعران.دکتر مجدالدین میر فخرایی(گلچین گیلانی)، محمود پاینده، دکتر سیروس شمیسا، حیدر مهرانی، محمد تقی صالح پور(ژینوس)، طاهر غزال، علی خداجو، تیمور گورگین، محمدامین لاهیجی (م. راما)، احمد نیکو صالح، محمد علی اخوت، حافظ موسوی، خسرو گلسرخی، هوشنگ بادیه نشین، مهین خدیوی، عباس مهری آتیه، علی اکبر مرادیان گروسی(بوسار)، جعفر خادم، بهاره رضایی، آرش نصرتاللهی، سید علی میرباذل، منوچهر هدایتی خوشکلام، علی عبدالرضایی، سجاد صاحبان زند، طاهره صالحپور، محمد طلوعی، مجتبی پورمحسن، الهام کیانپور، مهین صدری، داوود ملکزاده، مرتضی نوربخش، دکتر پیمان نوری، مازیار نقشِ جهان، علی رضا فکوری، تیرداد نصری، علی محمد مسیحا، اسماعیل مهرانفر، آزیتا حقیقی جو، فاطمه حق وردیان، یعقوب عباسی، مرسده عباسی، هادی آبرام، حمید رضا اقبالدوست، مهرداد پیله ور، محمد اکبری، شهرام مقدسی، محسن بافکر لیالستانی، فتاح پادیاب، علی پورحسن آستانه، یونس رنجکش، مرتاض هجری، آرمان میرزانژاد، حامدپور شعبان، فخرالدین پورنصر(نصری نژاد)، سید رضا دمانکش، کاوه روحانی، افشار رئوف، آزاده بشارتی، جلال علوی، سید احسان نقیبی جلالی، اسماعیل نجمی، یاور مهدیپور، فرامرز نجدی، حسین نوروزیپور، سید فرزام حسینی، عبدالرضا رضایی نیا، آرش فهمیده، سید ضیاءالدین شفیعی، سید علی شفیعی مجید شهرستانی، زهرا سیاوش آبکنار، آریا صدیقی، ریحانه نامدار، شاهین دلبری، بهنام ناصری، سیامک عشاقی، آرش عندلیب و... البته پیشبینی میشود در چنین کوششهایی همیشه نامهایی از حافظه باز مانند.
شاعرانی که پس از دهه 70، در شعر گیلان از جهان پیرامونی سرودند، برخی بیشکارتر و نامآشناتر شدند؛ در این مجال کوتاه، به مرور خصوصیات شعری چند تن از این ایشان مینشینیم و منتظر تأثیر شعر ایشان بر شعر همنسلانشان میمانیم تا تقدیر و تدبیر، چه پیش آرد!
گذشته از اسامی، گمان می کنم که نگاهی کمی محتوایی تر به برخی از شاعران نوگرای جدید در گیلان خالی از لطف نباشد:
سینا جهاندیده
در نمونههای شعری سینا جهاندیده [که از رساله دکترای خود بتازگی دفاع کرده و در حوزه نقد ادبی، حضور مؤثری در جلسات شعری گیلان داشته] زیرکی منتقدانهاش را میتوان شاهد بود که گاه به بازیافت لحظات میرای شعر دیگران، در شعر او منجر میشود. علاقه وافرش به نابهنگامی، در مناسبات سوررئالیستی شعرهایش خودمینمایاند: «چیزی نزدیک میشود/کلماتی چون اسبانی/به گوش میایستند/ترکهای رؤیا /تا انتهای ویرانه میدوند/عقربهها از نفس میافتند/ و ریزش تنهایی آغاز میشود؛ /آنگاه/همه معناها میمیرند/و تو/ به دنیا میآیی»[همه درختان سپیدارند /ص144] در برخی از نمونهشعرهای اخیر اما گاه با نگاهی از استعاره و کنایه به صورت تک بعدی بهره میبرد؛ این گرایشها، به نسبت ِ حتی تکبیتهای شعر قدمایی ما، بنمایهای برای ماندگاری ندارند که هشداری است در باب گرایش به ساده نویسی که شعر امروز را به روزمرگی و باری به هر جهتی برای بیان میکشاند و هرگز ره به زبانیت کلام نمیبرد!
مریم اسحاقی
شعر مورد نظر ِمریم اسحاقی شعری است که برای مخاطب معمولی به لحاظ سطوح حسیاش ایضاحی و جذاب و برای مخاطب حرفهای شعر، ساده و نزدیک به شعر خطی است؛ چرا که اغلب با یک بار خوانش آن، همه جان شعر، خود را تسلیمات میدارد؛ بنابراین چنین شعرهایی در برابر تاریخ ادبیات، شعرهای به یاد ماندنی نیستند، و کمتر در ذهن تاریخ ادبیات میمانند؛ مریم اسحاقی به شعری گرایش دارد که عمدتاً حدیث ِ نفسهای عاشقانه را با بهره از کنایه و استعاره بیان میکند؛ شعرهای کوتاه او بعضاً به ضرباهنگ هایکو میرسد؛ او بیشتر به بیان احساسی و عاطفی توجه دارد تا به لبریختگی و شعر منشوری و بُعدپذیر؛ بیشتر نشان میدهد که شعرش پیشتر اندیشیده شده است، چه بسا که شعرش بداهه باشد اما از بس بجز حدیث ِ نفس به چیز دیگری نمیاندیشد، این شهود، چندان غنی نشده خود را لو میدهد که ازپیش معلوم است که چه میخواهد بگوید. شعر او ظرفیت رسیدن به بلوغ دارد و هنوز وقت دارد تا خود را از قربانگاه سادهنویسی برهاند. به این دو قطعهشعر چاپ شده در روزنامه فرهیختگان[19 فروردین 92] نگاه کنید: کلمهای تنها/که شعرش را/گم کرده /منم. یا این شعر: از تشنگی نگو کاکتوس!/از ریشههای خودت بنوش/خارهایت را ببین/سرشار شادمانی گُلها.
آرش نصرت اللهی
تصاویر شعری او تلاش دارد چند لایه نمایانده شود، و در هر کتاب نسبت به دیگری پوستاندازی کند، او اما یک تنه دارد گذشته پر بار بزرگان آستارا را بر دوش میکشد؛ شعرش اگر چه به سادهنویسی شبیهتر است اما لایهها و شگردهایی دارد که نشان میدهد یارای برونشدن از این سادهنگری را دارد؛ این امید بهواسطه پتانسیلی است که در نگاه ریزبین و زیرکانهاش نهفته است. او با نگاهی سوژهمحور به پدیدههای اجتماعی نگاهی آشنا اما نه رسمی دارد نگاهی که دیگر دارد بهواسطه سوژهمحوری و مضمونسازیاش در چشمانداز رسانهای بیشتر مورد تأمل قرار میگیرد. بسیاری از شعرهای او قابلیت ترجمه دارند بجز زیرکیهایش در زبان که از قلم افتادنشان در ترجمه، امری مرسوم است.
اسماعیل حبیبی
اسماعیل حبیبی شعرهای حسی میگوید، شعرهایی که رُمنساش کم نیست، این رُمنس را شاید او از ترانهسرایی برگرفته باشد، [قالبی که رُمنس به مثابه خون در رگانش جریان یافته]؛ حبیبی در شعر قدمایی و غزل نو نیز همراه ترانهسرایی طبعآزمایی داشته و نیمه دیگر شخصیت او را کارکرد نوکلاسیکاش منقوش میدارد در برابر شخصیت نوجو و نه آوانگارد شعریاش. او از زبان، رفتاری آشنا در کارکردی متغیر میطلبد؛ میخواهد دیگربود ِ شعرش نه در نوسان که در گامهایی استوار اما هماهنگ در ناهمگنی، رخ بنمایاند. او در برخی شعرهای پیشیناش میخواهد از ترکیبهای موج نویی در شعرهایش بهره برد، که همین خواستن گاه او را مقلد و گاه اگر چه مقلد اما در پی دیگر شدن نشان میدهد. در شعرهای اخیر او، ما شاهدِ هم اُفت و هم خیزش جانانهاش در برخی شعرها بودیم و روند تلاشهایش بیانگر چشمانداز روشن برای شعرهایش است و باید اما جداً مواظب باشد تا با سادهنویسی، فاصله استتیک لازم را حفظ کند. چرا که محتوای رمانتیک شعرهایش بعضاً، نمودِ خطی و تک بُعدی به شعرهایش میبخشد.
عباس گلستانی
عباس گلستانی که به اقتضای سن و سالش از نسل آرمانخواه است، خیلی زود پس از دفتر اول دریافت که زیباییشناسی ایدئولوژیک، جایی در شعر امروز ندارد؛ اگرچه آرمانگرایی روزگاری به تنهایی میتوانست سوختبار شعر باشد اما زمانه، دیگر شد. او با حضور دیر اما پیوسته خود در عرصههای شعر توانست خود را به زیباییشناسی اکنون شعر نزدیک کند؛ او در هر شعری نسبت به شعر بعد پوستاندازی کرد؛ بر گذشتن از زبان شاملویی یکی از مراحلی بود که بخوبی سپری کرد. اکنون نیز باید مراقب ویروس سادهنویسی باشد که از طرفی به تقلیل عمر شعر و از سوی دیگر به بازدهی گذرای آن میانجامد.
مزدک پنجه ای
مزدک از جمله شاعرانی است که با دو خاستگاه مواجه است؛ خاستگاه اول، اشعار مدرن او را در بر میگیرد و خاستگاه دوم اشعار آوانگارد اوست. او در حوزه تغییر لحن و چندصدایی مثل شعر «از خود بیگانگی» درکتاب بادبادکهای روزنامهای (نشر نصیرا 1393) اما در پارهای از مواقع مخاطب با شعرهایی خطی هم مواجه میشود. مثلاً در شعر «از خود بیگانگی» شما با روایت سیال ذهن روبهرو هستید. این شعر نوعی خرقِ عادت است. مزدک سعی دارد پیشنهاد دهنده باشد و میل به تجربهگرایی او بسیار زیاد است. سعی میکند شعرهایی چندصدایی با فرم خاص خود بنویسد. هرچند در دهه 70 ما مدلهای زیادی از شعر چندصدایی داشتیم اما شعرهای او چندصدایی- دیداری و از نوع و گونهای دیگر است. در شعرهای کوتاه، مزدک سعی میکند نگاهی فلسفی داشته باشد اما هنوز به فرم دلخواه نرسیده است. در واقع شعرهای کوتاه او دقایق اندکی از زندگی را در پهنه خود دارند. تلاش مزدک در شعر ستودنی است اما حرکت او از فضای مدرن به آوانگارد همیشه مطلوب نیست خاصه وقتی میخواهد با ورود ضربالمثلها تغییر وضعیت دهد و تضاد را نشان دهد، میبینید که نتوانسته شایسته عمل کند.
کوروش جوانروح
کوروش جوانروح از شعر قدمایی آغازید و به شعر نو روی آورد، او در برخی شعرهای کوتاه خود توانسته به ایجاز و بیان قابل اعتنایی برسد، جوانروح خود را در شعر رها میکند؛ تا جایی که اسب سرکش خیالپردازیاش افسار نگسلانده و قابل کنترل است مخاطب از این سرکشی خیال لذت میبرد، اما وقتی که به جای میدان، توسن سرکش میدان به زیر پا نهاده و دروازه به هم میریزد، نه شاهد هنرنمایی او و نه توسناش هستیم بل آشفتگی و شلوغی میدانِ درهم و برهم است که ذهن ما را از سر ِ نگرانی معطوف خود میدارد؛ توسن شعر او اما از سویی نمیخواهد اسب درشکه باشد یا اسب چاپار، او میخواهد اسب کارزار و چوگان باشد که رسم بازی و نبرد بداند. سختی ِ شعر او اما هر چه به قدرت سوارکاری او تکیه کند، بیشتر در ذهن مخاطب میماند، سورئال شعرش نباید با اسکیزوفرنی اشتباه گرفته شود، چرا که شعر او اگر چه شعری تجربهگرا و متمایل به آوانگاردیسم است اما مرزبندی هوشمندانه او را نیز طلب میکند. او تلاش دارد از روانشناسی بیشترین بهره را برای خلاقیت شعری ببرد طوری که تحقق ضابطهمند این مهم بیشتر نیازمند تأمل و درنگ او برای گرفتن ویزای شهروندی شعر توسط عناصر مرتبط به روانشناسی است.
رضا ترنیان
رضا ترنیان سالهاست در قزوین کار میکند اما رابطهاش با ولایت و ولایتنشینان را رها نکرده است، شعر او کمترین تأثیر را از جریانات جوشنده بر گرفته اما وقتی مرور میشود با عناصری مواجه میشوی که به تو میگویند اگر چه دغدغههای ذهن و زبان شاملو هنوز در شعرهای ترنیان هست اما زبانش زبانی بالغ است طوری که احساس نمیکنی او جریانات شعری دهههای اخیر را بیرهتوشه از سر گذرانده، بلکه میبینی او هیجانات تجدد را به عقلانیت بدل کرده و شعرش از تازگی متعادلی برخوردار است؛ زبان شعرش نه در محدوده شعر طرز شاملویی و موسوم به سپید، که در گذر ِ شعر منثور در تردد است. زبان شعرهایش نیز پر از گزارههای زادبومی «نوشده» است یعنی نوستالژی (تاسیانی) زادبوم شعرهایش را رها نمیکند و اگر از عناصر اقلیمی شمال میگوید با تصرف در زبان اگر چه حرفش را میزند منتها به زبانی دیگر که به قول ِ لسانالغیب: «یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/از هر زبان که میشنوم نامکرر است»
• روزنامه ایران، شماره 5958، 31 خرداد 1394