كدخبر: ۷۸۷۹
تاريخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۴
send ارسال به دوستان
print نسخه چاپي
شرحی بر احوال استاد م.مؤید در بستر بیماری
مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت...
افشین علاء
استاد مهدوی (م.مؤید) چندی است که با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند. هفتة گذشته برای دومین بار بود که پیر صاحبدل گیلانی ما را در بیمارستان مسیح دانشوری تحت عمل جراحی قرار دادند.
دردناک‌تر آن است که بدانیم این جرّاحی بر اندام درونی دهان و گلوی استاد انجام می‌شود. ظاهراً بخش‌هایی از لنف و زبان را برداشته‌اند؛ همان زبان نازنینی که واسطة کسب فیض ما از معارف و ذوق و احوالات کم‌نظیر استاد بی‌بدیل‌مان است. چه ساعتهای پیاپی که در خانة پدری استاد (مرحوم آیت‌الله مهدوی) در قلب لاهیجان زیبا پای آن منبر و آن سماور قدیمی ننشستیم و از نفس گرم و احوالات معنوی و دانش بیکران استاد در ادبیات فارسی و عربی، بهره‌ها که نبردیم.
شاعری که بزرگ شدة کربلاست، محبّ صادق اهل بیت(ع) است، با ایران‌زمین و گیلان پیوندی ناگسستنی دارد و عجبا که در شعر آوانگارد و پیشروی معاصر نیز جزء پیشکسوتان و سرآمدان است. شاید طبق عادتی مألوف ـ امّا بی‌دلیل ـ شاعران آوانگارد و موج نو را فارغ از دغدغه‌های اعتقادی می‌شناسیم. در حالی که استاد مؤید علاوه بر آن که فرم و قالب سروده‌هایش همگون با شاعران آوانگارد دهه‌های چهل و پنجاه است. چه در مضامین، چه در قول و عمل و چه در نحوة زندگی شرافتمندانة خود، یادآور مشی علمای پاک ضمیر و سرسپردگان مکتب تشیّع در عرصة تبلیغ و اشاعة تفکّر ناب شیعی و دیانت حقّة محمدی است. برای من سخت بود که پیر و مُراد دیرینه‌ام را در بستر بیمارستان، آن هم در حالتی ببینم که تکلّم برایشان دشوار باشد. امّا با کمال حیرت وقتی که وارد اتاق و ایوان مصفّای استاد که مشرف به حیاط پردرخت بیمارستان مسیح دانشوری بود، شدم، فضا را بسیار معنوی‌تر و پرشورتر از ساعات هم‌نشینی و مصاحبت استاد در خانة افسانه‌ای لاهیجان یافتم!
استاد مؤید که به‌وضوح معلوم بود از تبعات عمل جرّاحی و لوله‌ای که در بینی داشت، در رنج است، در ایوان خنک بیمارستان روی صندلی نشسته بود و گرم صحبت با دوستان و دوستدارانش بود. ابتدا مشاهده گریه‌های ساعد باقری تنم را لرزاند. آن هم در حضور استاد! ولی چهرة نورانی و گشادة همسر استاد که به استقبال آمده بودند حاکی از رضایت ایشان از حال استاد بود. پس به سمت ایوان رفتم و بعد از دست‌بوسی کنار ساعد نشستم و علّت آن شور و اشک‌ها را پرسیدم که ساعد گفت: هیچ نگو، فقط بشنو! ببین چه حالی دارد استاد!…
و استاد حرف نیمه‌تمام خود را که با واردشدن من و خانم راکعی قطع کرده بود، از سر گرفت.
با صدایی متفاوت و کلماتی که به سختی می‌شد مفهوم آن را دریافت. چرا که آن حنجرة خراشیده و پرخون و زبانی که به زخم تیغ پزشکان نواخته شده بود، در صدا و کلام آسمانی استاد، آهنگی مبهم و تکلّمی دشوار را به جا گذاشته بود. بدیهی است بغض کرده بودم و نمی‌توانستم شاهد این رنج و زحمت استاد باشم. امّا در کمال حیرت، مضمون سخنان استاد ربطی به حال جسمی و وضعیت سلامتی‌اش نداشت. استاد داشت با تمام وجود از اباالفضل‌العباس(ع) می‌گفت و می‌گریست. مُدام به سهیل محمودی ـ که از سادات است ـ می‌گفت: نمی‌دانم چرا عاشق عمویت هستم؟! و می‌گریست. می‌گفت در بعضی از مقاتل است که نه فقط دست‌ها که پاهای ابوالفضل را هم قطع کردند و بازمی‌گریست جمع نیز انگار از دیدن آن احوال بی‌نظیر در قالب چند نفرة خود نمی‌گنجید و سراپا بیقرار بود. گاهی استاد مجبور بود منظور خود را با اشارات دست بیان کند ـ آنجا که دیگر زبان قادر به تکلّم نبود ـ و گاهی عبارتی را چندین بار با صدای گنگ و بلند تکرار کند تا مخاطب بفهمد چه می‌گوید. آخ که از آن حنجرة پرخون، چه آتشی به جان ما می‌افتاد. می‌گفت: با اباالفضل بد بودند! و ما می‌گریستیم. می‌گفت: از اباالفضل کینه داشتند. و ما می‌گریستیم. می‌گفت ابوالفضل(ع) آنها را یاد علی(ع) می‌انداخت و آنها از علی کینه داشتند. و ما می‌گریستیم. امّا یک جمله استاد، بدجور آتشم زد. با بغضی غریب در آن گلوی خونین فرمود: روشنفکران ما مفهوم عطش امام حسین(ع) را نفهمیدند… جمله‌ای که یک دنیا حرف در خود داشت و مظلومیت شاعران راستین اهل بیت(ع) و تلخی غفلت دیرسال روشنفکران از حماسة کربلا را به تصویر می‌کشید. شرح حال استاد انگار این بیت حافظ بود:
مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود…
ناخودآگاه یاد فامیل خودم اسماعیل نوری علا افتادم ـ که اتفاقاً دوست شفیق استاد در دهة چهل و پنجاه بود و همچون او از پیشکسوتان شعر آوانگارد. در آستانة نهضت اسلامی ۵۷ گرایش‌های اعتقادی هم داشت. امّا متأسفانه در سال‌های اخیر به بلندگوی آن دسته از اپوزیسیون مقیم غرب تبدیل شده که نه تنها انقلاب و نظام، که پایه‌های تفکر دینی و عشق به اهل بیت عصمت و طهارت را هم به چالشی نابرازنده گرفته است. شگفتا که استاد، موقع خداحافظی احوال او را از من پرسید. قبلاً هم در دیدارهایی که در لاهیجان با استاد داشتم عکس‌هایی از سال‌های دورش را نشانم داده بود که نوری علا و خانواده‌اش با استاد و خانواده‌اش رفیق یار و غار بودند. عرض کردم: استاد، پیام (نوری علا) ما را شاعران حکومتی و فناتیک مذهبی می‌داند. خود مرا هم که با عنوان شاعر دربار ولایت فقیه نواخته است! چه دارم که به او بگویم؟… با نگاهی توأم با اخم پرابهت امّا شیرین و دلنشین‌اش فرمود: چه کار داری؟ فامیل توست. تو بهش محبت کن. سلام مرا هم برسان… فدای روح بلند و قلب خونین و عاشقت بشوم استاد! شما هم با من برای شفای عاجل استاد «م.مؤید» دعا کنید. برای همدلی بیشتر، عزیزان را به شعری رجوع می‌دهم که چندی پیش در همین ستون چاپ شد.

• روزنامه اطلاعات، 16 اردیبهشت 1394
نام:
ايميل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"