كدخبر: ۷۷۴۱
تاريخ انتشار: ۰۶ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۵
send ارسال به دوستان
print نسخه چاپي
آسیب‌شناسی رویکرد جدید منطقه آزاد انزلی به مسأله فرهنگ
منطقه آزاد: یار عاطر یا بار خاطر
امین حق ره
یکم
رفیقی دارم که مُلّبس به لباس روحانیت است. چند روز پیش توی جمعی بحثی در گرفت و او تا آخرش اِبا داشت از گفتن آن چه که در سینه اش بود. بعدتر که پرسیدم؛ «چرا نگفتی؟» گفت؛ «استادم خوب دعایی ورد زبانش بود. راست می گفت که “خدا ما را گرفتار عوام نکند”…». بعد سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت «ما چه کردیم که گرفتارمان کرد؟!»
مساله اینجاست که ما همین حالا نه فقط گرفتار عوامی هستیم که شناسنامه شان توی مشت شان است و افتخارشان به نخواستنِ دانستن است، بلکه هم سخت اسیر زنجیرِ سطحی نگری، جزم اندیشی و تسلب افکار اهل فضیلتی شده ایم که فخرِ فهم می فروشند!



دوم
انزلی هیچگاه در هیچ روایتی از درون و بیرونِ مرزهای جغرافیایی اش به عوام پروری یا سنت زده گی و هم مردمانش به کوته نظری و جزم اندیشی مشهور نبوده اند. آن چه همواره از این شهر و مردمانش (از اول تاریخی که بر آن رفته) به رشته ی تحریر و تقریر در آمده گشاده گی دیده و فراخی سینه و بلندی اندیشه است، و این که از دِل تازه گی را خواسته اند و با کهنه گی و جمود سر ستیز داشته اند. که تاریخ کوتاه و پُرفراز و نشیبِ گذشته بر این سامان گواهِ بر این مدعا است.
از زمان پدیدار شدن انزلی در قامت یک شهر تا ورود مدرنیته به ایران فاصله ی اندکی ست. از این رو انزلی از همان وقت که شهر شد، شهرِ مدرنِ زمانه ی خود شد. وجود دریا و راه آبی نزدیک و مطمئن به جهان نو، این شهرِ کناره گرفته بر ساحل را دروازه ای گشوده به اروپای آمیخته به دانش و تکنیک ساخت. پس این شد که هر چه نو بود و هوای تازه می آورد اول بار از این معبرِ آبی- خاکی گذشت و بر همه ی ایرانِ فروخفته در رخوت و کهنه گیِ چند صد ساله اثر کرد و خواب را از چشمها گرفت و بیداری آورد. در این میان فرهنگ و هنر البته که مهمترین سوغاتیِ انزلی چی های مسافر از جهانِ تازه شد.
اوایل قرن، «جلیل ضیاپور۱» رنگ کهنه گی را از هنر معاصر ایران گرفت و نقاشی مدرن را از فرانسه آورد و نقد ادبی را باب کرد. «احمدعاشورپور۲» همان زمان ها که همشهری اش «رجب امیری فلاح سنگاچینی۳» هنر ذاتی اش را پیشکش صبا می کرد تا بیشنر بیاموزد و بعدها غولهای موسیقی ایران را تعلیم فنّ آواز دهد، ترانه های جهان وطنی خواند و موسیقی ایرانی و غربی را تلفیق کرد و آوازهای بومیِ گیلانی را برای ایران و دنیا خواست و بلعکس. «علی دریابیگی۴» نمایش را از تکیه و روی حوض به روی سن کشانید و فنِّ تئاتر را آموزش داد و نمایش را عِلمی به روی صحنه برد. «ابراهیم مرادی۵» جادوی سینما را فارسی کرد. دوربین فیلم برداری را خودش ساخت و اولین استودیوی فیلم سازی ایران را در انزلی برپا کرد و بعد پنجره ای تازه بر مناظر نادیده و نشناخته گشود.
انزلیِ نه خیلی دور از اساس یک شهر اینترناسیونالیستی بود. شهری با اندوخته ای از مدنیت که رهاورد چشم در چشم دوختن و روبرو ایستادن بود با مردمان آن سوی دورترِ جهان که زندگانی بهتر و شرافتمندانه تر را تجربه کرده اند. این شهر هرگز خوی قوم گرایی و غریب کُشی نه در مرام اهالی اش بوده و نه اجازه ی بسط و گسترش اش را به هر که و هر دسته که در آن سکونت داشته اند داده. نشانه اش هم فوج فوج قومیت ها و اقلیت های نژادی و دینی و اعتقادی که از قدیم بی هیچ حسّ تفاوت و تبعیضی با هر ایده و مَسلکی در این شهر با مِهر زیسته اند و با مردمانش از خون آمیخته اند و یکی شده اند. کلیمی ها. زرتشتی ها. یهودی ها. روس ها. یونانی ها. آلمانی ها. ترک ها. آذری ها. گیلک ها. طالش ها. فارس ها. کُردها، اهل تشیع. سنی ها. لهستانی ها، ارامنه ۶ و… همه و همه در گوشه ای از تاریخِ آرام و رام اینجا سکنی گزیده اند و ریشه دوانده اند و آن را چونان سرزمین مادری شان خواسته اند.


ورورد پناهجویان لهستانی به انزلی (1321 خورشیدی)

سوم
نام انزلی چند صباحی ست که از حنجره ی بعضی مراجع رسمی و غیر رسمی همراه شده است با یاغی گری، انحصارطلبی، مرکز گریزی، خودمحوری، تمرّد از هنجار، خودبرتر بینی، خمودگی! و بعید ترینش عوام زده گی! صفاتی که نه هیچگاه در قاموس اهالی آن بوده، که به شهادتِ تاریخ هرچه بوده عکس آن بوده.
این که چرا با وجود تعلق خاطر عموم مردم ایران به این نقطه ی جغرافیایی، و شیفته گی شدید جمعی جهت حضور و تجربه ی زیستن در این محدوده (به هر بهانه) و هم وجود آن سابقه ی بی نظیر تاریخی در پذیرش فرهنگ و ادب و زبان و آیین های مختلف، روز به روز به عدم تفاهم و تقابل میان ساکنین بومی آن و مرکزنشینانی که هم استانی اند یا که پای تخت نشسته اند افزوده می شود حتمن دلیل موجهی دارد.
همان گونه که پیشتر آمد انزلی در گذشته ای که هیچ دور نیست همواره مبداء حرکتهای تحولخواهانه ی جمعی در حوزه های مختلف اجتماعی- سیاسی- فرهنگی بوده است. همین پیشاهنگی در تجربه ی رویدادها و ابزارهای نو و هم جسارت در به کارگیری شان در شئونات زندگی، شخصیتی مرجع گونه به این شهر و مردمانش داده است. این هرگز تَوَهّم نیست یا که تذکرش از سرِ شیفته گی به گذشته و غرقه شدن در گرداب ویرانگرِ نوستالژی نیست. حقیقتی ست که انزلیِ امروز متاسفانه در بسیاری از جهات عقب مانده تر از نیم قرن پیشِ خود است! یا اگر جور دیگر ببینیم انزلی ِ نیم قرنِ پیش حتمن مدرن تر و مدنی تر از انزلیِ امروز بوده است!
قریب به یک قرن پیش، پیشتر از همه جای ایران زمین، این شهر کوچک ساحلی به معنای واقعی شهر شد. شهردار برگزید۷٫ برق دار شد و بعد تر اتومبیل که هیچ! قطار و طیاره به خود دید. مدرنیته و مدنیت تا آن جا همراه انزلی چی ها بود که دغدغه مندی برای اعتلای هنر و فرهنگ هیچ کمتر از غمخواری برای کسب معاش نبود. شهرِ بیست سی هزار نفری چندین سینما داشت۸٫ چند روزنامه و مجله ۹٫ چند گالری نقاشی. چند آمفی تئاتر. چند سالن اجرای موسیقی که «موزیک جیگا» نوع بهار تابستانی اش بود. شهر حتی برای آن ها که کس و کارشان فقط خدا بود نگران بود. پرورشگاه داشت و دسته ی موسیقی آن بهترینِ در ایران بود و الخ…
از این ها البته که قطار و طیاره دیگر نیست! حالا انزلی یک سالن سینمای چندکاره دارد و یکی دیگر که رو به ویرانی ست. آمفی تئاترش همه جور آیین و مراسم ملی و مذهبی و ورزشی و تفریحی… را میزبانی می کند جز تئاتر. شهر نشریه کاغذی ندارد و لال است. سالن اختصاصی موسیقی خواب و خیال است. موزیک جیگا مهجور و غمگین گوشه ی شهر افتاده و هیچ صدای سازی در آن نمی پیچد. انزلی هیچ جایی برای نمایش آثار هنری ندارد. کلمه ی گالری برای آدمهایش یک واژه ی گنگ و نامفهومِ بیگانه است. هیچ کس بچه های تنها را نمی خواهد. دارالایتام -به معنای درستش- ندارد و آدمها سرخود و بی مجوز کارِ خوب می کنند و گاهن نتیجه اش بد می شود! و…
محصول این گونه ی شدید از عقب ماندگی یا دوری از خود که اتفاقن بیشترینِ اسبابش را نه مردم شهر که مع الاسف متولیان و مدیرانِ جبری و عُمدتن غیر بومیِ آن با بی تفاوتی، کج فهمی، بددلی، عدم شناخت یا سوءمدیریت شان فراهم کرده اند طبیعتن سبب ساز یک جور بی اعتمادی جمعی نسبت به عوامل تصمیم ساز خارجی یا که سرخوردگی فراگیر نسبت به هرگونه مشارکت با افراد یا گروه های منتسب به مرکزیت سیاسی یا مرتبط به نهاد رسمی ثروت و قدرت شده است. که این بی باوری و دوری گزینی در مباحث فرهنگی نمود بیشتری هم دارد.
اما انزلی در همین نقطه از تاریخ و با همین حال خراب همچنان بی نظیر است. نه فقط از منظر موقعیت اقلیمی یا زیبایی های طبیعی و یا استعدادهای بی کران نهفته در جان مردمانش. که از لحاظ وجود زیرساخت های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، کمتر شهری در قواره ی آن است. شاید هیچ شهری با این وسعت و جمعیت را نمی شود یافت که پایگاه عمده ترین و قدرتمندترین نهادها و سازمانهای رسمیِ نظامی و تجاری و اقتصادی و فرهنگی و…. در منطقه باشد و عجیب این که تقریبن هیچ بهره ای هم از حضور و فعالیت شان عایدی مردمانی که میزبانی شان می کنند نمی شود، بلکه حتی لوازم زحمت و مشقت مضاعفی را هم برای شهر مهیا می کند! این اسامی را بخوانید و ببینید منفعت حضورشان چقدر می تواند باشد و تا حالا تا به کجا به اهالی این شهر رسیده است: «اداره کل بنادر و دریانوردی استان». «اداره کل گمرک استان». «اداره کل شیلات استان». «اداره کل هوا شناسی استان». «فرماندهی نیروی دریایی ناوگان شمال». «فرماندهی مرزبانی استان» و «سازمانِ منطقه ی آزاد ۱۰»…

نشریه نامه نسوان شرق (انزلی/ 1305 خورشیدی)


روزنامه ورزشی. اجتماعی گیو (انزلی/ 1330 خورشیدی)


موزیک جیگا (انزلی/ 1314 خورشیدی)


شهرداری انزلی/ آمفی تئاتر بلوار (1300 خورشیدی)

چهارم
نزدیک به دو دهه پیش، هنگام بازدید رییس جمهور وقت از انزلی و سخنرانی اش در استادیوم پیر و از نفس افتاده ی شهر، وقتی جمعیتِ حاضر یک پارچه هیجان و شور شعار می دادند: «…بندرِ آزاده کُن…» گمانشان حتمن اینی نبود که بعدها شد و حالا هست. بعد از گذشت این همه سال معدود کسانی را می شود پیدا کرد که بتوانند کمترینِ مواهب و منافع معطوف به آزادی مناطقی از شهر! را برای اهالی آن (نه آن ها که شهر اسباب تفریح و تفرج شان است) بیان کنند! سازمان عریض و طویل «منطقه ی آزاد» در این همه سال از نان و نام انزلی بسیار گرفت و هیچ ادای دینی به این خاک و مردمانِ کم توقع ساکن در آن نکرد (مگر برای فوتبالی که همه گیری و شهرتش وسوسه شان می کرد و آن هم مدیرتش را بلد نشدند و دوام نداشت و در راهش گذاشتند و گذشتند) و اضافه شد به دیگر سازمان های دولتی که از جانِ شهر مکیدند و فربه شدند و دیگرانِ دورتر را هم برسرِ این خوانِ گسترده خواستند و فقط و تنها فقط برای مردمان نجیب ش تنگی جا و انسداد نفس و ناباوری به غیرخودی ودیعه گذاشتند!

پنجم
با تغییر برخی سیاست های نظام پس از انتخابات ریاست جمهوری و متعاقب آن جا به جایی و عزل و نصب مدیران خرد و کلان در بسیاری از حوزه ها با شعار تدبیر، منظقه ی آزاد انزلی هم از این تحول در سطح مدیرت بی نصب نماند. به یقین مهمترین اتفاق رخ داده در این محدوده انتصاب چهره ای واقعن فرهنگی به عنوان معاونت فرهنگی، اجتماعی، گردشگری منطقه آزاد انزلی بود.
طبیعی ست و شکّی نیست هرکس که اهل فرهنگ و ادب و هنر باشد باید انتصاب «سیّد ضیاالدین شفیعی» در سازمانی که تقریبن از زمان حیاتش تا کنون هیچ آورده ی قابل به ذکر فرهنگی برای کلیّت شهر انزلی نداشته است را به فال نیک بگیرد. که این از معدود انتصاباتی ست که در آن جنس مسئولیت با توانمندی و تخصص و علاقه مندی مدیر منصوب شده هماهنگ است. «شفیعی» اصالتن گیلانی ست و زاده ی مشهد. روحانی زاده است و جنگ را دیده و زخم هایش را هم چشیده. روزنامه نگاری را درسطوح بالا تجربه کرده. جانش با شعر و ادبیات در آمیخته و تالیفات و ترجمه های بسیاری هم در این زمینه ها داشته است. هنر را آن گونه که باید می شناسد و شانِ هنرمند را می داند. و البته که از سابقه ی مدیریت هم کم ندارد.
«سیدضیاالدین شفیعی» اما حتمن می داند که به چه عرصه ی خطیری قدم گذارده. نشستن اهل ادب و هنر بر مسند مدیریتی که هر جور نگاهش کنی آغشته به سیاست است درست شبیه راه رفتن بندباز روی بندی ست که نازک است و زخمی شده است و یکی هم تند و تند برای سلب تعادل سر و ته ش را تاب می دهد! این که تحقیرکنندگان فرهنگ و تحدید کنندگان هنر و هنرمند خیلی از جاها همه کاره اند و دست شان به جاهای موثر بند است بر کسی پوشیده نیست. این که نخواهند که بگذارند فرهنگ و هنرِ مستقل و آزاد جان بگیرد و اندیشه و خِرَد در هوایی بهتر بال بگشاید و بلندتر پرواز کند بدیهی ست. سقوطِ یک مدیر فرهنگدان و هنرمند (اگر که مستقل باشد) از مسند مسئولیت هم البته که برای ایشان اسباب خوشحالی ست وقتی بودنش اسباب تنگیِ جای سوداگران و بی هنران و تلخی مزاجِ کوته نظران است. با این تفاصیل امّا ناکامی و ناتوانی مدیری این چنین که تنها معطوف به نخواستن یا نگذاشتنِ دیگرانی که خیرِ جمعی را نمی خواهند نیست! به یقین بخش عمده اش می تواند به کم اطلاعی خود مدیر یا پافشاری بر آگاهی های جعلی دریافتی اش از حوزه ی تحت مسئولیت اش باز گردد. اطلاعاتی که گاهن از سر بّد دلی و فقط و تنها فقط برای تسریع در امرِ پریشانی و سقوط، در بسته های شکیل و دلخواه حمایتی! از سوی نزدیکان یا همراهانِ ناصادقِ ناهمدل به ایشان هِبه می شود. بخش دیگرش می تواند مربوط شود به نادیده انگاشتن دغدغه ها و دلشوره های جمعی حاصل از تجربیات تلخ تاریخی. آموزه هایی که باورهای ناجور و ناخوشایندی از روابط سوداگرانه ی بینابینی میان مردم و نهاد قدرت در ذهنیت عامه ثبت کرده است. و هم در سطحی دیگر اسباب ناکارآمدی و شکست را غرور و کیش شخصیت برخاسته از تَوَهم همه چیز دانیِ برخی از اهالی فضل و نظر که از بدِ حادثه یا براساس سنّت محتومِ نظام بی تعارف طبیعت به آزموده شدن فراخوانده شده اند رقم می زند (که امید است اینبار این گونه نباشد) و البته که کامیابی و اثربخشی در ادای وظیفه و هم نیل به آن مقصودِ متعالی که یک مدیر کاردان، پس از تصدی مسئولیت، از راه فرهنگ وعده اش را داده است حتمن با لحاظ همین نبایدها و باید ها و نشایدها شدنی می شود.



ششم
اواخر بهمن ماهی که گذشت منطقه ی آزاد انزلی به میزبانی معاونت فرهنگی. اجتماعی و گردشگری اش برگزار کننده ی جشنی شد که قرار بود در آن هنرمندان و شاعران و فرهنگمداران گیلان زمین معرفی و تجلیل شوند. این حرکت با توجه به زمان کوتاه تصدی معاونت جدید بر امورات فرهنگی به ذاته اتفاق مبارکی بود. و خوب تر از آن دعوتی بود که پیش از آن در فضایی صمیمی و دوستانه از برخی اصحاب رسانه و فعالین حوزه ی فرهنگ و هنر انزلی شد تا ضمن تبادل آرا، رساننده ی پیام این حرکت نو به جامعه باشند. با این حال عملکرد ستاد برگزاری «جشن نیلوفران آزاد» در نحوه ی مدیریت و برنامه ریزی و بیشتر از آن انتخاب و گزینش هنرمندان و اهالی فرهنگ (چه به عنوان میهمان. چه به عنوان هنرمند و چه به عنوان چهره ی فرهنگی هنری که بایسته ی تجلیل است) نه فقط در میان فعالین و مخاطبین عرصه ی فرهنگ و هنر انزلی که در کلّیت استان مورد نقد قرار گرفت. انتقادهای وارده از سوی برخی از تشکل های فرهنگی انزلی (جدای از مسایل فنی. تکنیکی. و تدارکاتی که کم نبود ) بیشتر بر عدم بهره مندی متناسب از هنرِ هنرمندان بومی و همچنین کم توجهی برگزارکنندگان آن به ظرفیتهای فرهنگی- هنر ی منحصر به فرد این شهر به خصوص در شرایطی که عنوان میزبانی جشن نیلوفران آزاد را هم یدک می کشید متمرکز بود.
به زعم من که از نزدیک شاهد چگونگی سازمان دهی و برگزاری جشن مذکور بوده ام و هم در جرایان دلخوری ها و نقدها و کشمکش های بعد از آن مابین برخی اصحاب رسانه، اهالی واقعیِ فرهنگ و هنر شهر انزلی، و متولیان فرهنگی منطقه ی آزاد قرار گرفته ام عمده دلیل تنش بوجود آمده (در شرایطی که انتظار می رفت این حرکتِ فرهنگی پیوند میان چهره ها و گروه ها و دسته های دور از هم افتاده ی حوزه های مختلف فرهنگ در منطقه را سبب شود) بی توجهی به همان ظرایفی ست که پیشتر در همین یادداشت به آن اشاره شد.
واقعیتی ست که نه فقط دنیای فرهنگ وهنر و رسانه که کلّیت آن چه که از روابط اجتماعی آدمها برآمده است دیگر مرز نمی شناسد و جهانی باید دیده شود، که اگر هردسته و گروهی با هر ایده و مرام و مسلکی آن را باور نکند محکوم به شکست و افول است. حال آن چه که مهم است افروختن چراغی ست از شعله ی فرهنگ و هنر که برای مرزهای بیشتری از تاریکی، آگاهی و روشنایی بیاورد. با این همه بدیهی ست که اشاعه ی فرهنگ همچون هر حرکتی که دورترها را هدف گرفته است نقطه ی عزیمتی می خواهد. مبدایی امن و آرام که ثبات بیاورد و امکان تفکر و تعقل برای انتخاب درست مسیر و مقصد را فراهم کند و ملزومات تداوم حرکت را به هر جای دورِ خوب با عِده و عُده ی بیشتر سازماندهی کند.
این یک مشیِ عوامانه و واپسگرایانه نیست! این یک قانون است؛ «هیچ عاقلی به ستون سست تکیه نمی دهد!» منطقه ی آزاد انزلی اگر می خواهد یار خاطر فرهنگ باشد باید به ستون محکم تکیه کند. و زاد و بوم ستون پایه ی حیات جمعی بشر است. جایی که جان آدمها در آن ریشه می گیرد و می بالد. و درستِ داستان اینگونه است؛ ریشه در خاک باید و شاخه تا ناکجای آسمان…
و آن چه که از خیلی قبلتر از این عقلای نگران و دردمندِ این خطه نهیب زده اند و بسیار کم شنیده شده اند، و این که حالا جوانترهای جسور و پرسشگر و تند مزاجِ دغدغه مند حتی با زبانی تلخ که از فرط عصیانیت از نادیده انگاشته شدن و ارج ندیدنِ هویت جمعی شان گاهی از محدوده ی ادبیات هم بیرون می زند فریاد می کشند همان است. این یک دلشوره ی جمعی ست از مردمی که دلشان دریاست. ترس از این که بریدن از ریشه هرزه گی می آورد. که ساقه و شاخه این طور هیچ به بار نمی نشینند. و خدا کند که هیچ وقت ریشه از شاخه نگسلد…
اما انزلی هرچه هست از قبل تا امروز ستون محکمی برای فرهنگ و هنر ایران زمین بوده است. و بدیهی ست حالا هر کس که از مهر و صدق به این ستون تکیه کند با آغوش گشوده او را می پذیرد و خستگی از تنش می گیرد و تا روزهای دورِ خوب بدرقه اش می کند. آن چه از ظواهر داستان بر می آید این روزها امکان شدن یک اتفاق خوبِ فرهنگی بسیار بیشتر از هر زمان دیگری در انزلی فراهم است…

پانوشت:
۱-جلیل ضیاپور پدر نقاشی مدرن ایران و آغازگر نقد هنری است. او اول بار هنرمندان ایرانی را با سبک کوبیسم آشنا کرد. او در دهه ی بیست شمسی موسس انجمن خروس جنگی شد. انجمنی که نشریه اش به جنگ کهنه پرستی حاکم در هنر و فرهنگ جامعه ایرانی رفت. در همه ی سالهای بعد از مرگ جلیل ضیاپور هیچ مقام رسمی از هیچ نهاد فرهنگی و غیر از آن اقدامی جهت تکریم و نکوداشت یاد و نام این هنرمند شهیر و تاثیرگذار ایران معاصر در زادگاهش انزلی نکرد. در سال ۸۸ گروه مستقل فرهنگی کاسپینو با همراهی برخی گروه های مردمی اولین یادمان استاد ضیاپور را علی رغم تمامی مشکلات و ناهمراهی های صورت گرفته در زادگاهش انزلی برگزار نمود. بعد از آن تا به امروز گروه هنر انزلی- anzali art بی هیچ بهره مندی از امکانات دولتی هرساله روز تولد او را با نام روز نقاشی جشن می گیرد. نخستین دوره ی جشنواره ی سراسری تصویرسازی بندر درمه نیز با همراهی ستاد جلیل ضیاپور و گروه هنر انزلی در سال ۹۲ برگزار گردید که در تقویم سالانه ی جشنواره های تجسمی ایران قرار گرفت.
۲-احمدعاشورپور به استناد آثار موسقیایی به جای مانده از او نخستین موسیقی دان ایرانی مجری ترانه های پاپ در ایران است. تلفیق موسیقی ایرانی با موسیقی پیشرو دنیا (موسیقی بلوک شرق) و در هم آمیختن مرزهای قومی قبیله ای و اجرای ترانه های فولکلور گیلان با سازهای مدرن و ارائه ی چهره ای نو از موسیقی ملی و مقامی ایران از یادگاری های ارزشمند این هنرمند به معنای واقعی مردمی انزلی چی ست. در سالهای بعد از مرگ عاشورپور تا به امروز علی رغم انتشار ویژه نامه های گوناگون در نشریات استانی و سراسری از زندگی و آثار او هم چنین اعطای مجوز اجرای کنسرت در سالهای پایانی زندگی وی در رشت و تهران متاسفانه برپایی آیین های یادمان و نکوداشت این هنرمند نامی با عدم همکاری متولیان فرهنگی عملن ممنوع گردیده است.
۳- «رجبعلی امیری فلاح سنگاچینی» صیّادِ صادقِ انزلی چی را «صبا» حین آوازخوانی به وقت صید ماهی در ساحل انزلی کشف کرد. او را به پایتخت برد و آوازه اش تا آن جا پیچید که صدایش زینت جشن های شاهنشاهی شد. از محضر «امیریِ فلاح» در طول قریب به صد سال زندگی پرثمرش هنرمندان بسیاری درس ادب و موسیقی گرفتنه اند همچون محمدرضاشجریان. محمدرضا لطفی. دلکش. صدیق تعریف و… فاجعه ای ست امّا «امیری فلاح» روزهای پایانی عمرش را در نهایت گمنامی و از سر نداری و بلند طبعی به کار توربافی و فروش شان در بازار محلی انزلی سپری کرد! در تمامی سالهای حیات هنری اش هیچ یادمان و نکوداشتی از سوی هیچ مقام رسمی و غیر رسمی در زادگاهش برای او که آبروی آواز ایران بود و هست تدارک نشد. نگارنده با افتخار دو سال پیش جش نامه ای را برای «استاد امیری» در یکی از نشریات فرهنگی و تحت عنوان «آوازه خوان رنج» منتشر نمودم. از آن وقت تا به امروز همیشه برایم اسباب شرمنده گی ست وقتی یادگار استاد (دختر ایشان) هر چند وقت تلفنی می پرسد؛ بلاخره در انزلی خبری نشد؟!
۴-«علی دریابیگی» را اکثریت مطلق اهالی فرهنگ و هنر انزلی نمی شناسند. با آن همه تاثیرگذاری در هنر تئاتر تا به امروز حتی نامی از او در محافل رسمی فرهنگی هنری شهر برده نشده است.
۵- اگر ایران سینما دارد حتمن مدیون «ابراهیم مرادی» ست. خلاقیت. کوشندگی و تعهد از این هنرمند انزلی چی چهره ای بی مانند در عرصه ی فرهنگ و هنر معاصر ایران زمین ساخته است. علی رغم این تا به امروز (چه در زمان حیات و چه بعد از مرگش) هیچ حرکتی در جهت معرفی و تجلیل از مقام برجسته ی علمی و هنری این چهره ی همیشه مانگار سینمای ایران در زادگاه ش صورت نگرفته است.
۶- وجود گورستان ارامنه و لهستانی ها در قلب انزلی نمایشگر فقط بخشی از روشن اندیشی و ظرفیت بالای فرهنگی اهالی آن از دل تاریخ است.
۷- بر سر در ساختمان کنونی شهرداری انزلی نوشته شده است تاسیس ۱۳۰۰ شمسی. و البته که نهاد شهرداری در انزلی با نام بلدیه خیلی پیشتر از این موجودیت داشت. انزلی به گواه مستندات موجود، قدیمی ترین شهرداری ها را در همه ی ایران داراست.
۸- سینما گل سرخ. سینما شیر و خورشید. سینما آریا. سینما مولن رژ. سینما ایران. سینما ارتش سینماهای این شهر در سالهای دور بوده اند که حالا فقط سینما شیر و خورشید (هلال) و گل سرخ ماند اند.
۹- انزلی در سالهای دور دارای نشریات متنوع و از نظر محتوا پیشرو بود. «ساحل نجات»، «بدرالمنیر»، «نامه‌ی نسوان شرق»، روزنامه‌ی «دیلم» روزنامه «انزلی»، هفته نامه ی «طلایه»، روزنامه‌ی «بندر»، هفته نامه « ستاره‌ی شمال»، روزنامه «مبارز گیلان »، روزنامه‌ی «بندر پهلوی» و از همه نام آورتر روزنامه‌ی «گیو» به عنوان اولّین نشریه‌ی تخصصی فرهنگی- ورزشی ایران در این شهر منتشر می شد. حالا اما انزلی حتی یک نشریه ی کاغدی هم ندارد.
۱۰- یکی از پرسش های همیشه گی مردم بومی انزلی این بوده است که چرا این شهر هیچ سهمی از درآمدهای نجومی حاصل از فعالیت های سازمان هایی همچون بنادر و دریانوردی. شیلات. گمرک. و منطقه ی آزاد انزلی نبرده و نمی برد؟! عدم شفافیت در پاسخگویی همچنین عملکرد ضعیف این نهاها که از امکانات بومی این شهر بسیار بهره مند می شوند در حمایت و پشتیبانی از مردم به هنگام حوادث طبیعی همچون برف سالهای ۸۶ و ۹۲، بهانه های کافی برای ایجاد حسّ بی اعتمادی فراهم آورده است.


از راست: احمد عاشورپور. جلیل ضیاپور


ابراهیم مرادی


مدرسه تئاتر علی دریابیگی، سال ۱۳۱۵ ـ مدنی نفر دوم از چپ


محمدرضا شجریان. رجبعلی امیری فلاح سنگاچینی

www.khoroosjangi.com
نظرات بینندگان:
بسیار مطلب جالبی بود. البته نویسنده محترم توجه داشته باشند که این دردهایی که احصاء نمودند و دغدغه‌هایی که به‌حق مطرح کردند، فقط مختص انزلی نیست؛ همچنان که این مفاخر و این پیشرفت‌های فرهنگی و اجتماعی گذشته و مقایسه‌اش با وضع کنونی! در لاهیجان هم همین دردها را داریم. با این گرفتاری مضاعف که دردهای ما حتی دیده هم نمی‌شود! در شهر ما حتی همان حس کنونی مردم شهر شما، یعنی بومی‌گرایی نیز وجود ندارد؛ ورنه لاهیجان هم پرویز صیادها و حسین محجوبی‌ها و دکتر مجتهدی‌ها و بسیاری از اهل علم و هنر و ادب در زمان معاصر و البته برخلاف انزلی و خیلی از شهرهای دیگر گیلان، حتی در زمان گذشته‌های دور هم کم نداشته و در زمان کیاییان که تختگاه حکومت اینان بوده و قلمرویی بسیار وسیع داشته، کانون بزرگی از تجمع علما و داشنمندان و هنرمندان بوده است. پس، این دردی که شما می‌گویید، درد کل گیلان و لااقل شهرهای بزرگ و باسابقه در مدنیت و مدرنیته مثل لاهیجان و انزلی بوده است. دردی که درمانش هم به قول ما گیلک‌ها، "سیوا سیوا" میسر نمی‌شود!
("شفیعی" اصالتاً گیلانی ست و زاده مشهد. روحانی زاده است...) استاد! آیا روحانی زاده بودن فضیلت است؟ گاهی یک کلمه برای نشان دادن تمام قد یک انسان کافی ست.
خروس جنگی: سلام و ممنون از توجه‌تان. حتماً همین‌طور است که دوست‌مان در بخش نظرات آورده است. به‌نظر می‌رسد نجات فرهنگ گیلان از این وضعیت نابه‌سامان بی یک میلِ جدیِ عمومی به تغییر میسر نمی‌شود.
آخر کار نفهمیدیم مشکل از کجاست؟ مقصر کیست؟ یقه چه کسی را باید گرفت؟ پشت این‌همه آمار و غبطه خوردن، محافظه‌کاری حال به هم زنی موج می‌زند که نوک هر پیکانی را به سمت نویسنده و امثال او برمی‌گرداند. آقای نگران انزلی! اگر می‌دانستی که منطقه آزاد انزلی "چیست"، از عکس اولت شرم می‌کردی و اگر نمی‌دانی، پس این بار نزدیک‌تر کنار مدیر بنشین!
نام:
ايميل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"