مقاله "مهمترین مشکل کشور چیست؟" نوشته دکتر محمود سریعالقلم ـ استاد دانشگاه شهید بهشتی ـ که پیش از این در "لاهیگ" و بسیاری از رسانهها منتشر شد، از این جهت قابل توجه و بحث است که نشاندهنده نگاه پراعوجاج، واژگونه و ناقص بخش قابل توجهی از جریان شبهروشنفکری و نگرش خام صرفاً آکادمیک به وضعیت و مشکلات جامعه ایرانی است. این نگرش سالهاست که در اشکال مختلف از سوی برخی از اهالی فکر و قلم بازتولید میشود، اما قادر به گشودن هیچ گرهی از کار فروبسته ما در عرصه سیاست، اقتصاد و فرهنگ نیست و هیچگاه منجر به نظریهپردازی و خلق اندیشههای راهبردی در عرصههای مختلف نمیشود.
دکتر محمود سریعالقلم در این مقاله سطحینگرانه که مانند مقالات تحقیقی دانشجویان ترمهای اولیه دانشگاهی نوشته شده است، با استفاده از مباحث تکراری و دم دستی، ابتدا درآمد خیرهکننده 2 تریلیون دلاری کشورهای عربی حوزه خلیج فارس را به رخ میکشد و پس از آن، درآمد سرانه 63.288 دلاری منطقهای در شمال کالیفرنیا را گوشزد میکند و درپی آن، سراغ آزمایش موفقیتآمیز موشک زمین به دریای 1100 کیلومتری چین میرود و آنگاه با دریغ و حسرت میپرسد: "معنای صریح و تلویحی این تحولات عظیم در سطح همسایههای ما در مقیاس جهانی چیست؟" در ادامه بهنحوی که گویا به کشف بزرگی دست یافته است، میپرسد: "آیا میتوان عنصر فنآوری و تکنیک را از فرآیند تولید ثروت و قدرت نادیده گرفت؟"(!) این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه "هرکس اشکالات کشور را از زاویه دید و منافع خود میبیند"، میپرسد: "آیا تا به حال درخت مسائل و مشکلات کشور را ترسیم کردهایم؟" وی با ادبیات و منطق سرمایهداری نئولیبرال جهانی مینویسد: "در جهان امروز، اقناع سیاسی و اقناع فرهنگی، به پشتوانه قدرت اقتصادی نیاز دارد."(!؟) نویسنده محترم با اشاره به اینکه "امروز نزدیک به سیصد فصلنامه در موضوعات سیاسی ـ اقتصادی کشور وجود دارد"، میپرسد: "آیا ما هرم علت و معلولی مشکلات کشور را توانستهایم طراحی کنیم؟" سریعالقلم در ادامه، ایجاد "اتاق فکر بررسی ماتریس مسائل کشور" را برای حل مشکلات کشور پیشنهاد میکند و میپرسد: "اتاق فکر بررسی ماتریس مسائل کشور کجاست؟ آیا ما در مدیریت کشور به تئوری سیستمها قائل هستیم؟ هرچند تمامی خلقت، تابع تئوری سیستمهاست."(!؟)
سرانجام نویسنده با چنین مقدماتی، به این نتیجه میرسد که ریشه مشکلات کشور ما "ناکارآمدی" است و ایشان طی 26 سال گذشته با پایبندی علمی و استدلالی به پاسخی درباره علت ناکارآمدی در ایران رسیدهاند که چیزی نیست، مگر "فقدان ارتباطات بینالمللی"(!) بهعبارت دیگر، مسأله ما "ناکارآمدی" است و راه حل آن، "بینالمللی شدن" است که البته "تولید ثروت" را بهدنبال خواهد داشت و میتواند استقلال و حاکمیت سیاسی را حفظ کند و تولید ثروت را برای عامه مردم تسهیل نماید! جناب سریعالقلم، "کره جنوبی" را از بهترین مصادیق برای فهم بینالمللی شدن میداند!
نوشتههایی از این دست که بهصورت فراوانی در رسانهها و حتی در فضای علمی و آکادمیک تولید و منتشر میشوند و به خورد اذهان دانشجویان جوان کشور داده میشوند، علیرغم ظاهر شیک و علمی، عموماً حاوی هیچگونه نقد رادیکال و دلالتهای انضمامی نیستند. چنین سخنانی که مشابه آن را در طول روزمرهگیها و در محافل عمومی و خصوصی و در کوچه و خیابان و گاه در پارکها و یا صف نانوایی و مانند آن میشنویم، همواره در تلاش است تا ریشه مشکلات کشور را به عدم پیروی از الگوهای غربی و برخی کشورهای شرق آسیا و حتی گاه بعضی از کشورهای عربی ارجاع دهد و با چاشنی عبارات پرطمطراقی چون "مدیریت" و "نگاه سیستمی" و "هرم ماتریسی علت و معلولی" و ...، علل همهجا ماندگیها و عقبماندگیها را به عدم تبعیت از الگوهای موفق جهانی پیوند بزند.
نویسنده در ادامه خوانندهای را که منتظر است تا علتالعلل مشکلات کشور را دریابد، با دور باطل و بستهای بین ناکارآمدی و فقدان ارتباطات بینالمللی مواجه میکند! نویسنده محترم باید به خواننده نوشته خود این حق را بدهد که از ایشان بپرسد: علت یا علل این ناکارآمدی چیست؟ اگر ایشان در پاسخ بگوید که علت آن فقدان ارتباطات بینالمللی است، آنگاه میتوان پرسید که علت این فقدان چیست؟ ایشان در پاسخ خواهند گفت: ناکارآمدی! که البته دلیل این ناکارآمدی (بهعنوان کانون ماهوی مسائل) را عدم نگرش سیستمی و فقدان سیستم مدیریتی میدانند! اما مخاطب نمیتواند از این دایره بسته راهی به بیرون بگشاید و علل یا دلایل این وضعیت را دریابد!
نگرش جناب سریعالقلم همچون بسیاری از شبهروشنفکران وطنی، نشانهای از درونی نشدن نظریه و فاصله و شکاف عظیمی است که میان نظریه و واقعیتها و عینیتهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما وجود دارد. این کژنگری و محدودنگری، منجر به نشانیهای غلط دادن مدام به جامعهای است که در متن واقعیتهایی از جنس و گونهای دیگر زیست میکند. در تحلیلها و اندیشههایی از این دست، هیچ رگهای از تاریخیت فرهنگ و نوع زیستن و مسائل خاص "اینجا" و "اکنون" تاریخی و واقعیتهای انضمامی فرهنگ ما وجود ندارد. این طیف از شبهروشنفکران وطنی، علاوه بر عدم توجه کافی و عمیق به واقعیتهای جامعه خود، تغییرات و تحولات جهان امروز را که در اثر سیطره و نفوذ سردمداران نظام سرمایهداری نئولیبرال، دچار اقسام آشفتگی و استحالههای آشکار و پنهان و تغییرات پیدرپی در بسیاری از مناطق جهان گردیده، نادیده میگیرند؛ لذا درپی پیروی خام و بدون واسطه از الگوهایی هستند که اساساً ارتباطی با تجربیات و واقعیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما ندارند و هریک در بستر فرهنگ و تواناییها و شرایط خود شکل گرفتهاند.
جناب سریعالقلم نیز مانند بسیاری از شبهروشنفکران جهان سوم با استفاده از مدل آرمانگرایی پوزیتیویستی و رهاورد فلسفه منسوخ تحلیلی مکاتب انگلوساکسون و گاه با درافتادن در ورطه پراگماتیسم آمریکایی، نسخه سادهانگارانه و ناکارآمدی را برای کشور میپیچند که پیش از این در شعارهای سیاسی و تبلیغاتی برخی از رهبران و فعالان سیاسی کشورهای جهان سوم با شور و حرارت بیان میشد؛ اما هیچگاه نتوانست منجر به برونرفت از وضعیت نابسامان آنان گردد.
این استاد دانشگاه در همین مقاله مینویسد: "ملتی كه ثروت دارد، میتواند فرهنگ و ارزشهای خود را نیز حفظ كند. ملتی كه ثروت دارد، میتواند استقلال و حاكمیت سیاسی خود را حفظ كند و حكومتی كه تولید ثروت را برای عامه مردم خود تسهیل میكند، به مهمترین منبع مشروعیتیابی سیاسی نیز دسترسی پیدا میكند."(!) با چنین نگرشی بهنظر میرسد که گویا ایشان تصور میکند همه پدیدههای سیاسی و کانونهای قدرت و ثروت جهان در یک توقف و ایستایی بدون هیچگونه تأثیرگذاری، یا کنش و واکنشی، در یک وضعیت تعلیقی قرار میگیرند و ما میتوانیم در چنین فضای عاری از هرگونه تنش و چالش و رقابت یا بازدارندگی، با اندوختن فرهنگ و ارزشهای خود در خزانه میراث فرهنگی، در فرآیند ایجاد ارتباطات بینالمللی به تولید ثروت بپردازیم و با اتکاء به آن، استقلال سیاسی خود را حفظ کرده و با ثروت تولید شده به مهمترین منبع مشروعیتیابی سیاسی نیز دسترسی پیدا کنیم! این نگرش خام و سادهنگرانه از چند جهت قابل بحث است. آیا فرهنگ و ارزشهای یک ملت پس از پشت سر گذاشتن پروسهها و فرآیندهای تولید ثروت انبوه در جهانی که اقتصاد آن مبتنی بر سازوکارهای تجارت جهانی و الزامات و شیوههای تولید و عرضه بر اساس الگوها و راهکارهای بازار جهانی با مدیریت سرمایهداری نئولیبرال است، همچنان بدون تغییر و دگردیسی باقی خواهد ماند؟ آیا میتوان بدون تبعیت از منطق و شیوههای تولید، تبلیغ و عرضه کالاها در بازار جهانی و حتی در بازار کشورهای همسایه، به تولید ثروت و انباشت آن پرداخت و همزمان استقلال و حاکمیت سیاسی خود را بدون هیچگونه مزاحمت یا مشکلی حفظ کرد و همچنان بر ارزشها و آرمانهای خود باقی ماند؟ آیا باتوجه به آرایش و صفبندی قدرتهای جهانی و تحولات پیدرپی در عرصه قدرت سیاسی در کشورهای مختلف جهان، بهویژه در خاورمیانه، و نیز سلطه سیاسی آمریکا، روسیه و کشورهای مشترکالمنافع، میتوان به آسانی و بدون هیچگونه ممانعت و بازدارندگی، به ایجاد ارتباطات بینالمللی پرداخت؟
اگر جناب سریعالقلم ارتباط داشتن با جهان را بر اساس الگویی چون کشور ترکیه توصیه میکند، آنگاه باید از ایشان پرسید که وضعیت ما چه مشابهتی با ترکیه که دارای حکومتی سکولار و همپیمان با ناتو است، دارد؟ آیا همه لوازم و شرایط و زیرساختها برای ایجاد ارتباطات بینالمللی فراهم و مهیاست؟ گویا جناب ایشان فراموش کردهاند که ما هنوز از حصر تحریمهای بینالمللی خارج نشدهایم! یا اینکه هدف از اقسام صفآراییها و قشونکشیهای اربابان زر و زور در خاورمیانه یا ظهور انواع بنیادگراییهای افراطی و سلفیگری در هیأت طالبان و القاعده و داعش و ... را نادیده میگیرند! و پرسشهایی از این دست که پاسخ دقیق و درست به آنها میتواند تصویری واقعی از مشکلات ما را ترسیم نماید.
از سوی دیگر، چنین نگرشهایی حاوی برخی خطاها و لغزشهای معرفتشناختی، منطقی و فلسفی نیز هستند که باید در نوشته دیگری بهصورت مشروح و مبسوط به نقد و تحلیل آن پرداخت؛ خصوصاً این جمله ایشان که فرمودند: "تمامی خلقت، تابع تئوری سیستمهاست."(!) این عبارت عجیب و غریب نیازمند بحث مبسوط و مجزایی است. در این مجال به همین اندازه اکتفاء میکنم که روشنفکری باید از طریق فاصله گرفتن و غیرقطعی کردن تقسیمبندیهای فرمال مکانی و زمانی که وضعیت بر او تحمیل میکند، به تحلیل و نقد پدیدهها و نظریهپردازی اقدام کند. باید با تمام وجود درگیر پروژه تغییر ساختارهای جهان اجتماعی خود شده و در متن وضعیت بحرانی قرار گرفت؛ بهویژه در جوامعی که تجربه مدرنیته نداشتهاند، این فاصلهگیری و نقد رادیکال همه چیز، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
شیفتگان فلسفه تحلیلی و پوزیتیویسم از این نکته غافلاند که آنچه در قلمرو علوم تجربی و آکادمیک میگذرد، امری است، و آنچه به زندگی در جهان پرآشوب و بیاعتبار کنونی میگذرد، امری دیگر! نباید از این نکته اساسی غفلت کرد که انسانها مهرههای کاملاً همسان ماشین فرهنگ و صنعت نیستند. اگر بناست کثرتها در جزایر سوبژکتیو جدا از هم نمانند و در برابر مکانیسمها و اشتداد وجود فردی و اجتماعی، نیرویی درخور کشمکش با این مکانیسم گردند، ما با وضعیتی سروکار خواهیم داشت که علم در آن هرگز نمیتواند جای سیاست یا فلسفه را بگیرد. نگاه علمی محض بدون توجه به مقولاتی چون آزادی، ایمان، سیاست مردمی و مانند آن، "رئالیسم عوامانه" است؛ یعنی همان اشتباه گرفتن کثرتی از دادههای انباشته شده با یک کل حقیقی. کل و کلی ظرفی نیست که از جایی قرض گرفته باشیم تا افراد یا جزئیات را در آن بریزیم. کل و کلی وقتی واقعیاند که بازنمایی یک اجتماع حقیقی باشند. سیستمی که جناب سریعالقلم آن را بهعنوان "سیستم مدیریتی مبتنی بر تئوری سیستمها" مینامد، در واقع همان ارتباط و تأثیر و تأثر متقابل اجزاء کل در آن وضعی هستند که به هماهنگی یا همبستگی وحدانی رسیدهاند و کل وحدانی را برنهاده باشند. بهعبارت دیگر، سیستم، تجمیع و ترکیب است و در عین حال، کل چیزی غیر از مجموعه همه اجزاء در حالت بیارتباطی آنهاست. از سوی دیگر، کثرت تجربهها تمامی ندارند و بسته نمیشوند؛ اما مدل ترکیب شدن آنها، اندیشه یا منطقی درونی است که کل فرانارسیده را در خود و حتی در آغاز خود دارند. تجربه صرف هرچند بهصورت پروژههای میلیاردی و انبوه هم باشد، باز هم تجربه است و با تجربه کل فاصله زیادی دارد. بنابراین نمیتوان بر اساس نمونههای تجربههای سیاسی و اقتصادی و الگوهای بهظاهر توپر و یکدست با نوعی مشابهسازی، به تقلید و یا پیروی از آنها دست زد؛ زیرا کلیت آنها هیچگاه متضمن تجربه خروج از مشکلات یا تحول و توسعه نیستند.
دکتر سریعالقلم در پایان نوشته خود به نکتهای اشاره میکند که میتواند ناقض دیدگاه و راه حل خود ایشان باشد. وی مینویسد: "كارآمدترین و دقیقترین روش فهم یك پدیده، مقایسه آن با پدیدههای مشابه است."(!) حال میتوان از ایشان پرسید که مقایسه کدامیک از شاخصهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ما با شاخصهای کشورهایی چون تركیه، امارات، كره جنوبی، سنگاپور، مالزی و اندونزی، ما را به پدیده یا پدیدههای مشابهی میرساند؟ نکته جالب این است که جناب سریعالقلم این روش مقایسهای را مناسبترین روش برای دستیابی به یك تحلیل علمی، سیستماتیك، واقعبینانه و منصفانه از مسائل كشور میداند!
بدون نقد رادیکال وضعیت و بدون تحلیلی جامع و همهجانبه از موانع و مشکلات تحول و توسعه در ایران، هیچگاه به راههای برونرفتی که مورد اتفاق نظر خرد جمعی و منطبق با فرهنگ و باورها و ارزشهای ملی باشد، دست نخواهیم یافت. چنین نگرشهایی با ظاهر علمی و در عین حال سطحینگرانه و خامدستانه، سالهاست که با گام زدن مداوم در بنبستهای فکری، جامعه دانشگاهی و اهالی فکر و نظر را دچار سردرگمی در دوری باطل کردهاند.
• نویسنده و پژوهشگر