كدخبر: ۷۵۲۷
تاريخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۳ - ۱۹:۲۷
send ارسال به دوستان
print نسخه چاپي
اندر مضار و مصائب ریش پروفسوری!
دکتر بهمن مشفقی
درست سی و هفت سال پیش در سفر مکه معظمه، با وجود این‌که در مراسم رمی جمرات به شیطان کوچک و متوسط و بزرگ سنگ پرتاب کرده بودم، غافل از این بودم که شیطان کارش را مثل بسیاری از کارهای نامحسوس، نظیر گشت‌های نامحسوس انجام می‌دهد: به سر بی‌موی من اندیشه گذاشتن "ریش پروفسوری" را انداخت!
یکی از پرآوازه‌ترین مردان صنعت نفت و سازمان اوپک در آن سال‌ها شخصی بود از کشور خادمین حرمین شریفین موسوم به ذکی یمانی که از قرار سال‌ها زودتر از من شیطان در جلدش رفته بود و معروف‌ترین ریش پروفسوری را گذاشته بود! در پایان مراسم حج آن سال و هنگام رفتن به آرایشگاه، من از نظر این‌که به آرایش‌گر بگویم که چه نوع ریشی می‌خواهم، مشکلی نداشتم و بلافاصله پس از نشستن روی صندلی آرایشگاه، خیلی مختصر و تلگرافی و با تکان دادن دست گفتم: "ذکی یمانی!" درست مثل این‌که به قول مثل رایج در زبان فارسی: "ف" گفتی، فهمیدم منظورت "فرخناز" است، آرایش‌گر متوجه منظورم شد! طولی نکشید حاج بهمن مشفقی به محاسن شیطانی ذکی یمانی مزین شد! و به قول معروف، ثبت با سند برابر شد!
در آن زمان، روحانی گروه ما، حاج محمد انشایی، از روحانیان معروف و باتقوای گیلان بود و دل‌نگرانی من این بود که وقتی مرا با آن سیمای شیطانی ببیند، بلافاصله به قول معروف چیزی بارم کند! اما برخلاف تصورم، او نه‌تنها این کار را نکرد، بلکه با چهره‌ای خندان گفت: "حاج دکتر! سیمای شما نورانی شده است؛ این هیئت به شما می‌آید!"
سال بعد باز هم با همین گروه عازم مکه معظمه شدم که درست روزهای شکل‌گیری تظاهرات علیه رژیم استبدادی پهلوی و همزمان بود با اعتصاب کارکنان شرکت هواپیمایی ملی ایران. کاروان‌های حجاج، از جمله کاروان ما را با هواپیماهای ارتشی به فرودگاه جده می‌بردند. پرواز ما درست روز 13 آبان 1357 بود و خبرهای تظاهرات مردم فراوان بود. من به محض این‌که در فرودگاه جده از هواپیما پیاده شدم، یک عدد رادیوی متوسط "سانیو" خریدم تا از رخدادهای میهنم بی‌خبر نباشم. چیزی که برای من شگفت‌انگیز بود، شنیدن این جمله از زبان روحانی گروه ـ حاج محمد انشایی ـ بود: هر وقت خبرهایی از رخدادهای ایران شنیدید، مرا از آن باخبر سازید! گفتم من با کسی تماس ندارم! گفت: با رادیو که در دست‌تان هست، تماس دارید؟!... گوشی دستم آمد و در نتیجه اغلب شب‌ها در فرصت مناسب، اخبار و رخدادهای ایران را برای‌شان نقل می‌کردم.
یک اتفاق دیگری در این سفر دوم برای من افتاد و آن، برخورد با افرادی بود که اعلامیه‌هایی را که امام خمینی(ره) در پاریس صادر می‌کردند، به حجاج ایرانی می‌دادند. اعلامیه‌ها روی کاغذهای بسیار باریک چاپ شده بود که صدتای آن‌ها به زحمت به یک بند انگشت می‌رسید. این بود که من آن‌ها را در کف کیف پزشکی خود که با مهارتی خاص جا می‌دادم (جالب این‌که این کیف را هنوز هم دارم و جالب‌تر این‌که آن را برادرم دکتر محمد آقا از آمریکا کادویی به من داده بود!)
کارم روزها و شب‌ها این بود که به بهانه معاینه اعضای کاروان به اتاق آن‌ها می‌رفتم و فشار خون تک‌تک آن‌ها را می‌گرفتم و در فرصت مناسب با ترفند خاص اعلامیه را در زیر تختخواب‌شان می‌گذاشتم... جالب این‌که اغلب از زبان اعضای کاروان می‌شنیدم که می‌گفتند: دکترِ ما خیلی مهربان است و اغلب بدون این‌که ما بخواهیم، به اتاق ما می‌آید و فشار خون ما را کنترل می‌کند!
از اصل مطلب دور نشوم. اصلاً فکر نمی‌کردم که روزی این ریش پروفسوری مرا از بدیهی‌ترین مزایای شهروندی، یعنی تجدید گواهینامه رانندگی محروم کند!
دفتر خدمات الکترونیک انتظامی پلیس+10 لاهیجان در فرم مدارک مورد نیاز جهت تمدید گواهینامه رانندگی درخصوص مشخصات عکس قید کرده است: دو قطعه عکس 4×3 تمام رخ، بدون عینک، آرایش و کراوات و "ریش پروفسوری."
تصورم این است که این دستور باید سلیقه‌ای باشد و فکر نمی‌کنم در مرکز و دیگر نقاط ایران چنین شرطی باشد. جالب این‌که گذرنامه اینجانب که صادر شد، با همان عکس پروفسوری است. چیزی که برای من مهم است این است که این ریش پروفسوری سابقه سی و هفت ساله دارد؛ به‌طوری که در قاموس من، ناموس شده است. به همین جهت حاضرم خود را از داشتن گواهینامه (با وجود شغل طبابت و نیاز احتمالی بیماران نیازمند به من) محروم نمایم، ولی این ریش دلبند خویش را که در ام‌القراء اسلام شکل گرفته است را بتراشم!
در ضمن نوشتن این سطور، این مسأله به ذهنم رسید که اگر بر فرض محال من به‌خاطر این شرط گذاشته شده ریشم را بزنم و بعد دوباره ریشم را بگذارم و در جاده وقتی با توقف پلیس ناچار به ارائه مدارک، از جمله گواهینامه‌ام بشوم و پلیس مشاهده کند که ثبت با سند برابر نیست(!) و در ظاهر ریش پروفسوری دارم و در گواهینامه نه(!) لابد برای ثابت کردن این‌که من صاحب گواهینامه هستم، ناچارم ریشم را در همان لحظه بتراشم...
نام:
ايميل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"