عوامل بسیاری در امر توسعه ملی را در کشورها برمیشمرند؛ از مدلهای آمرانه برای پیشرفت گرفته که میتوان بهعنوان نمونه به کشورهای آمریکای لاتین در دهه پنجاه و شصت اشاره داشت، تا مدلهای مشابه آنها در آفریقا. در این مدل، یک ژنرال یا افسر ملیگرا با انجام کودتا، قدرت را در دست میگرفت و سپس در تعامل با یک ابرقدرت، با کنترل داخل و سرکوب مخالفان، مدل سیاسی خود را بهپیش میبرد. بهعنوان نمونه، رابرت موگابه در زیمبابوه از آخرین نمادهای این نسل است. او روزی اسطوره آفریقا بود و امروز منفورترین آنها. مدل دیگر به الگویی اطلاق میشد که در آن، دموکراسی محور و عامل بود. به این معنا که با تحقق و تمرکز بر توسعه سیاسی یا ایجاد یک دولت دموکراتیک، میتوان به اهداف بلند پیشرفت و توسعه دست یافت. حتی ما در تاریخ خود میتوانیم مثالهایی برای آن بزنیم: شبیه انقلاب مشروطه، دوران کوتاه نخست وزیری دکتر محمد مصدق و یا حتی دوران اولیه انقلاب اسلامی ایران و بعذها در دولت جناب خاتمی. اما این الگو هم نتوانست ما را با همه ابعاد توسعه و پیشرفت همراه سازد. در سالهای اخیر بحث جدیدی مطرح شده که از الگوی توسعه فرهنگ تبعیت میکند. من از ۱۲ سال پیش در نوشتههایم به این موضوع پرداختهام. البته پیش از من و البته بهتر از من هم در اینباره نوشتهاند. اما من پروژهای را شروع کرده بودم با عنوان "انسان ایرانی". در آن پروژه که متأسفانه هیچگاه نتوانستم بهعنوان کتاب چاپ کنم، پرسش اساسی این بود که ما چرا نمیتوانیم از سیکل عقبماندگی سیاسی و اجتماعی و البته و مهمتر از همه آنها، فرهنگی خارج شویم؟ چرا هر بار که پویش یا جنبشی را آغاز میکنیم، نمیتوانیم تمام و کمال آن را به پایان برسانیم؟ چرا در هر دورهای، یک نسل درخشانی را باید هزینه و فدا کنیم تا تنها و تنها چند قدم به جلو برداریم؟ تازه اگر به جلو برداریم! گاهی پیش آمده شرایط فردایمان بدتر و خرابتر از دیروز هم شده است. در آن مطالعه که بهنظر من مناسب با فضای تاریخی و اجتماعی ما هم بود و البته با الگوی توسعه همهجانبه هم هماهنگ است، موضوع تربیت و مناسبات اخلاقی، تربیتی و البته فرهنگی در میان است. در این مجال کوتاه از میان همه عوامل مؤثر، تنها میتوانم به یکی دو نکته اشارهای داشته باشم. یکی از مهمترین اشکالات فرهنگی ما گیلانیها، نداشتن فرهنگ و عادات کار سخت و مستمر است. ما به کار سخت (Hard Work) که رمز پیشرفت کشورهای توسعهیافته است، باور نداریم. این امر البته برخی ناشی از اقلیم و آب و هوای سرزمین مادریمان است. دریا، شرجی و بارندگی فراوان در کنار طبیعت سبز و مهربخش از ما مردمانی بهغایت سادهانگار، تنپرور و غیرساعی ساخته است. برای این بخش، یکی دو مثال میزنم. ما در همه کارهایی که به فعالیتهای مغزی مربوط است، توانایی فراوانی داریم. مثلاً در ریاضیات، علوم دقیق، طبابت و حتی در مشاغلی خاص هم شهرهایم؛ مثل آشپزی کردن، سلمانی و عکاسی. اما در کارهای سخت و توانفرسا خوب نیستیم. اگر شما مثلاً یک کارگر شمالی داشته باشید و در کنارش کارگری از مناطق کوهستانی، این ویژگی را بهخوبی میبینید. کارهایی که تلاش زیادی ندارد، اما میتواند درآمد داشته باشد؛ مثل رستوران، بنگاه معاملات ملکی یا نمایشگاه خودرو. آنقدر که در گیلان رستوران سنتی، نمایشگاه اتومبیل و پلوکبابی وجود دارد، در هیچ جای ایران چنین چیزی نخواهید دید. البته یادمان باشد، فرهنگ کار سخت در برخی از کشورها موجب بحرانهای عمیقی شده است. بیایید بین مردم آلمان و اسپانیا مقایسهای کنیم. شما اگر ساعت هفت غروب به شهرهای آلمان بروید، همه جا تعطیل است. مردم زود به خانه میروند و میخوابند و سحر خیلی زود کار خود را آغاز میکنند. همان زمان به اسپانیا، یونان یا ایتالیا بروید. ۱۱ شب تازه مردم دارند به میدان و خیابان میآیند. نتیجه اولیه اینکه، آلمان قطب اول اقتصاد اروپا و نماد کار و هنر و فلسفه و انضباط است و ایتالیا، اسپانیا و یونان درحال ورشکستگی اقتصادی. اجازه دهید مثال دیگری درباره رشت خودمان بزنم. رشت شهری است که تا صبح بیدار است. هر وقت شبانه روز که بروید توی خیابان، آدمها درحال آمد و شد هستند. هم رستوران باز است و هم قهوهخانه! اما در یزد و اصفهان محال است چنین چیزی ببینید. اصفهان و یزد جزء ثروتمندترین شهرهای ایران هستند. حتی یزد در یازده سال پیاپی رتبه اول ورودیهای کنکور ایران را داشته است. نکته بعدی به اخلاق گیلانیها مربوط میشود. یکی از مشکلات فرهنگ ما، حسادت است. دوستی جنوبی که در گیلان زندگی میکند، روزی به من گفته بود که بین رطوبت گیلانیها و شرجی هوا رابطه مستقیم وجود دارد. حتی حسادت قویتر از طوبت است! به تعامل اجتماعی ما بنگرید! عموم ما از پیشرفتهای یکدیگر خرسند نمیشویم. یکی از مهمترین رذیلههای اخلاقی، چشم و همچشمی است که بنیان بسیاری از خانوادهها را کنده است. ما بهجای همافزایی، خودزنی میکنیم. گاهی برای تصاحب یک پست، زیرآب برادر خود را هم میزنیم. ما با غریبهها بهتر تعامل میکنیم. این دردی است جانکاه که البته از سویی هم نشانه بزرگی گیلانیان است. اما از این منظری که من میبینم، یک آفت است. مثلاً هرکس در رشت فارسی حرف بزند، بیشتر تحویلش میگیرند. ببینید بسیاری از خانوادههای گیلانی به بچههای خود گیلکی یاد ندادهاند! باز بیایید خود را با اصفهانیها و تبریزیها مقایسه کنیم. اصفهانیها اگر با هم دشمن هم باشند، در یک امر همه با هم رفیق هستند: پیشرفت اصفهان. در این میان چپ و راست نمیشاسند. در تبریز شما اگر ترکی بلد نباشی، نمیتوانی زندگی کنی. حتماً با کتاب "رازهای سرزمین من" اثر رضا براهنی آشنا هستید. در این کتاب نوشته شده است: رژیم پهلوی معمولاً استاندار فارس به آذربایجان میفرستاد تا مردم و مدیران آنجا مجبور باشند فارسی یاد بگیرند. اما پس از مدتی این استاندار بود که ترکی یاد میگرفت. ما باید یاد بگیریم اولاً فرهنگ زندگی خود را به سمت کار و تلاش سوق دهیم و دوماً یاد بگیریم با هم مهربان باشیم و این باور را داشته باشیم که هیچکس جای کس دیگری را نمیگیرد. خداوند هیچ موجودی را بیهوده نیافریده است. اگر به این فرهنگ دست پیدا کنیم، ثروتمان افزایش پیدا خواهد کرد، جادههایمان اصلاح خواهند شد، کارخانههایمان رونق خواهند یافت و مدیرانمان لایقتر خواهند شد. ما تا آن روز راه زیادی درپیش داریم.
www.khabarazad.com
نظرات بینندگان:
مدیران بیلیاقت گیلانی.
مدامي (مدرس دانشگاه): نظر دلسوزانه و تحليل يك واقعيت از سوي آقاي دكتر فياض بيان شد. به نظر ميرسد چند راه حل باشد، براي رفع اين موانع پيشرفت: اول اينكه ميان مسئولان عالي استان وحدت عملي ايجاد شود، چون فعلاً آنها يك مانع بزرگ هستند! و دوم از استعدادهاي خلاق و انديشمند بهره بگيرند.
در جمهوری اسلامی هم استاندار فارس به استانهای ترک میفرستادند؛ مثل محمود احمدینژاد به اردبیل و رئوفی به زنجان.