108 سال پیش، جامعه ایران با حكومتی آشفته، بینظم و ناكارآمد روبهرو بود. بهواقع جامعه نیز با جهل فزاینده نسبت به خود و جهان پیرامون، حال و روزی بهتر از حكومت نداشت. پس از شكست ایران در جنگ با روس، آنچه كه سبب شد پارهای از نخبگان حاكم قاجار به لزوم تغییر بنیادی در ایران اقدام نمایند، عقبافتادگی و ناكارآمدی حكومت قاجار در انجام اصلاحات لازم برای توسعه ایران بود.
ایران هنوز دستگاه منظم دیوانی و مدرن برای اخذ مالیات نداشت و با فروش مناصب حكومتی، ضمن كسب درآمد، فساد و بینظمی را در اركان حكومت و جامعه دامن میزد. شاه قاجار سالها بود كه با اصلاح شیوه حكمرانی مخالفت میكرد و با همراهی سنتگرایان، در انجام اصلاحات تردید داشت. حتی سفرهای فرنگی شاه كه از سوی میرزا حسین خان سپهسالار برنامهریزی شد، ره به جایی نبرد و دستگاه فكری ناصرالدین شاه، محدودیت قدرت پادشاه را برنمیتابید.
با مرگ شاه صاحب قران و آمدن شاه بیمار و خرافاتی، زمینههای اولیه برای تغییر فراهم شد. پس از سفرهای مظفرالدین شاه به فرنگ و ورود پارهای از لوازم تجدد، نظیر دوربین، عینك، سینما، لباس و امثالهم به كشور و بهكارگیری نخبگان سنتی در اداره كشور، معلوم شد كه وارث جدید تخت طاوس نیز پا در جای پای شاه صاحب قران گذاشته و جز در بهرهگیری بعضی لوازم تجدد ـ آنهم برای خواص ـ اجازه نوسازی به دستگاه دولت نمیدهد.
در چنین احوالی، مشروطه ایرانی در بدترین شرایط ممكن از نظر سطح آگاهی مردم و حكومت نسبت به تجدد وارد ایران شد. در ابتدا امیدهای زیادی در مردم آفرید و خیلی از تودهها فكر میكردند با آمدن مشروطه، نان و آبشان بهراه است و دیگر نیازی به كار مداوم و تفكر و تلاش فزاینده ندارند. اگر بگوییم كمتر از پنج درصد جامعه از مشروطه درك درستی داشتند، بهواقع ره به خطا نرفتهایم. همانها نیز برانگیزاننده مردم و شكلگیری جنبش مشروطه در جامعه بودند.
ناآگاهی از مشروطه سبب شد كه مشروطه در كوتاه مدت ناكامیاب شود و ایران از دستیابی به حكومتی كارآمد، متمركز، قدرتمند، نوسازگرا و سازمان اداری منظم و درآمدزا و ارتشی مدرن باز بماند. پس از هرج و مرج داخلی و سقوط محمدعلی شاه و نشستن احمد شاه جوان و كوتاه نظر قاجار بر مسند حكومت، علیرغم مشی مشروطهخواهی، وی و نخبگان سیاسی نتوانستند خواستگاههای اصلی مشروطه را در شكلگیری حكومت قدرتمند و منظم تأمین نمایند.
با بیكفایتی شاه جوان و نخبگان سیاسی، سرزمین ایران با اعلام استقلال شمال و جنوب و غرب كشور از تهران تقریباً فرو پاشید و نخبگان حاكم چارهای ندیدند كه آرزوی دموكراسی پارلمانی را به كناری نهند و به فكر ایجاد حكومتی متمركز و فردی با ویژگیهای نوسازگرایانه روی آورند و در چنین میدان سیاسی آشفتهای، رضا خان تنها نظامیای بود كه با همكاری نخبگان و روشنفكران جوان ایرانی توانست قدرت سیاسی لازم را برای تشكیل حكومت متمركز در ایران بهدست آورد.
با به قدرت رسیدن رضا شاه در ایران، پارلمان ایران چهره درخشان خود را از كف داد و وابستگان و مجیزگویان دولتی جای مدرس، مصدق، مشیرالدوله و بهار را گرفتند و دیگر در حافظه سیاسی ایرانیان، نامی از شجاعت و درایت نمایندگان پارلمان شنیده نمیشد و حكومت در دستان یك نفر بود و آن یك نفر نیز هرچه فرسودهتر میشد، به همان نسبت درجه سوء ظن و فرسودگیاش نیز افزایش مییافت و با قربانی كردن و كنار گذاشتن یاران همراهی چون تیمور تاش، فیروز، علیاكبر داور و فروغی، تنها او بود كه در مصدر حكومت قرار گرفت و ایران را با جنگ جهانگیر دوم روبهرو ساخت.
بدون تردید جامعه ایران در ابتدای قرن بیستم ضعیف بود و از اینرو در غیاب جامعهای قدرتمند، مسئولیت تحول ساختاری برعهده نخبگان سیاسی قرار گرفت. رضا شاه از میانه سلطنتش اقدام به حذف نخبگان سیاسی مستقل كرد و در غیاب نخبگان پیشین، هركس تملق بیشتری میكرد، به پست و مقام بالاتری میرسید. كمكم این رقابت ناسالم به صنعتی سودآور برای نخبگان ایرانی و بهعنوان مانعی برای شكلگیری فهم مشترك و همدلی میان ایرانیان بدل شد.
اینكه ایرانیان بسیاری از امور خود را از منظر فراقانونی پیگیری میكنند و معتقدند نهاد دولت، تنها نهاد قانونی حل و فصل منازعات و توزیع ثروت است، از ساختارهای فرهنگیای سرچشمه میگیرد كه با ویژگیهای پدرسالاری (پاتریمونیالیسم) و عشیرهای در سطح حكومت و جامعه بازتولید میشود.
بهرغم ورود تجدد و نمادهای آن به كشور و درآمد عظیم نفتی و تعامل فزاینده با جهان بینالملل طی یكصد سال اخیر، حاكمیت فرهنگ خودمحوری بر فرهنگ و سیاستمداران ایرانی سایه افكنده است و كسانی كه خود را در زبان مقید به اخلاق، جامعه مدنی و دموكراسی و تواناترین فرد در خدمت به مردم معرفی میكنند، مبادی به آن نیستند و در نتیجه فرهنگ گفتوگو، تحمل رقیب، شایستهسالاری و رعایت پرنسیب سیاسی در میان سیاستمداران عمومی نمیشود.
• مدیر گروه علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت