اشاره استاد حسین محجوبی متولد سال 1309 در لاهیجان و فارغالتحصیل دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. وی بیش از 13 سال رئیس دفتر فنی سازمان پاركهای شهرداری تهران بود. شركت در نمایشگاه گروهی نقاشی در انجمن ایران و آمریكا و دریافت جوایز اول تا سوم در سال 1335، طراحی و اجرای پارك ساعی تهران و همچنین طراحی و بازپیرایی تعدادی از پاركهای تهران، از جمله پارك نیاوران، پارك لاله، پارك جمشیدیه، پارك ملت و ... تا سال 1351، از جمله فعالیتهای این هنرمند برجسته است. طراحی پاركهای كویری كشور در شهرهای كاشان، یزد، كرمان و سبزوار، رونمایی مجموعه آثار نقاشی در سال 1391 در خانه هنرمندان، شركت در صدها نمایشگاه نقاشی گروهی در داخل و خارج از كشور از سال 1335 تا به امروز، دریافت نشان درجه یك هنر، اهدای آثار به مقامات كشور و سران و مقامات كشورهای دیگر، بیش از نیم قرن مطالعه و تحقیق در سیر تحول هنرهای تجسمی ایران و سایر نقاط جهان، دریافت لوح و جوایز متعدد هنری از مقامات كشور و مقامات كشورهای دیگر، از جمله پادشاه نپال، اهدای هدیه به شهردار مسكو و ژرژ پمپیدو نخست وزیر وقت فرانسه و ...، برگزاری 53 نمایشگاه انفرادی در داخل و خارج از كشور طی سالهای 1335 تا به امروز از دیگر فعالیتها و افتخارات این استاد هنرمند هنرهای تجسمی ایران است. آثار محجوبی جایگاه ویژهای در هنر نقاشی ایران دارد و همواره مورد توجه علاقهمندان آثار او در جایجای جهان قرار گرفته و میگیرد. آنچه در ادامه تقدیم حضور شما میشود، گفتوگوی اختصاصی با استاد حسین محجوبی است، به مناسبت فرا رسیدن بهار و تولد دوباره طبیعت.
• انوشیروان مباشر امینی
• استاد! اولین سئوال همیشه این است كه چه شد شما به هنر نقاشی علاقهمند شدید؟ هركس كه اهل شمال ایران و گیلان ـ این نگین سرسبز ایران عزیز ـ باشد، بهطور ناخودآگاه این زیبایی طبیعت در او اثر میگذارد و او جذب هنر میشود و من هم از این امر مستثنا نبودم. رنگآمیزی خارقالعاده طبیعت شمال ایران با رنگهای زیبای آن در كوهپایهها، دشتها و جنگلها همیشه مرا مجذوب خود میكرد و از كودكی شیفته طبیعت بودم. یادم میآید هشت ساله كه بودم، به همراه خواهرم به مدرسه رفتم، برای كلاس اول. كلاس ما در حدود 50 نفر دانشآموز داشت و برنامهای هم نداشتیم و بیكار بودیم. من در آن كلاس برای خودم مشغول نقاشی كردن بودم كه خانم معلم ما زندهیاد خانم حكیمی وقتی دید كه دارم نقاشی میكنم، با "تركه" یا بهقول ما شمالیها "شَتَره"ای كه در دست داشت، چندتا محكم به كف دست من زد! و از همانجا علاقه من به نقاشی كردن ادامه پیدا كرد. یادم میآید یكی از تفریحات من، گردش در طبیعت به همراه گروهی از دوستانم بود. من آن موقع فلوت میزدم و یکی از دوستانم بهنام آقای نخجیری آواز میخواند و با هم به جنگلها و كوهپایهها میرفتیم و من محو این زیبایی طبیعت میشدم. وقتی پای درخت تبریزی میرسیدم، مدتها به آن نگاه میكردم و با آن به عرش میرفتم و همین موضوع باعث شد تا درخت تبریزی در كنار اسب همواره سوژه نقاشیهای من باشد. بعد بر اثر اتفاقی و به لطف زندهیاد مجتهدی فرصتی فراهم شد و برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه به دبیرستان البرز رفتم. البته زمانی که لاهیجان بودم، معلم من آقای مخمر بودند. من از سن چهارده یا پانزده سالگی سعی کردم کار کنم و درآمدی برای خود داشته باشم. برای همین برای مغازهها تابلو مینوشتم و یادم هست آخرین کاری که در لاهیجان انجام داده بودم، تابلویی بود که برای آقای نوشین (مالک کلوچه نوشین) نوشته بودم و آن موقع پول خوبی به من داده بود. بعد از پایان تحصیلات در دبیرستان از طریق آزمون وارد دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شدم. البته در چند رشته مختلف قبول شده بودم و پدرم میگفت که باید مهندس شوم. بهخاطر همین در دانشکده هنرهای زیبا دو رشته معماری و نقاشی بود. آن موقع یک طرح آنتیک باید میکشیدیم؛ اگر طرح خشن بود، میرفت معماری و اگر طرح را بهتر میکشید، میرفت رشته نقاشی. من رفتم طرف نقاشی، بعد دیدم که بهدرد نمیخورد، معماری را هم دنبال کردم و در تمام کلاسهای تئوری معماری شرکت کردم، چون بسیاری از درسها مشترک بود و در نهایت در سال 1338 فارغالتحصیل شدم.
• با این حساب، طبیعت سرسبز شمال، خصوصاً لاهیجان و زیباییهای آن، در نقاش شدن شما بسیار تأثیر گذاشت. شکی نیست. نهتنها من، بلکه هرکس دیگری از هر جای ایران بیاید و در این محیط قرار بگیرد، اتوماتیک وار متحول میشود؛ چون این فضا انسان را وادار میکند که طبیعت را ببیند و بنشیند درباره آن فکر کند. شما تأثیرات این طبیعت را در تمام زوایای زندگی ما میتوانید ببینید. همین آشپزی و تنوع غذایی را در گیلان ببینید. در کجای ایران اینهمه تنوع غذایی وجود دارد؟
• آقای محجوبی! در مورد فلسفه كارهای خود بیشتر توضیح دهید. ببینید! من وقتی پای این درختها میایستادم، محو زندگی و زیبایی عالم میشدم. وقتی به ماهیت گل و گیاه فکر میکردم، میدیدم که چقدر این موجود در روی زمین مقدس است و چقدر خدمات میدهد. اگر در تمام فرهنگها در وصف یک نفر بخواهیم بهترینها را پیدا کنیم، مانند زیباترین، قشنگترین، پربارترین، ایثارگرترین و ...، میبینیم که کلمه کم میآید و تمام این صفتها را میتوان در وصف "درخت" گفت. از بعد فیزیکی نیز از نظر تلطیف هوا، دنیای کاغذ و چوب و حتی کُنده آن پس از بریدن درخت که میتوان از آن برای گرم شدن استفاده کرد و میبینیم که خاکستر آن هم استفاده بسیاری دارد. پس چرا باید این موجود را نابود کنیم؟ این اصل فلسفه من است. روی هم رفته در همه كارهایم میخواهم یك جمله را بگویم و آن این است كه انسان با زمین هنوز آشتی نكرده است، و حتی میخواهم جملهای غمانگیزتر بگویم كه انسان حتی زندگی هم نمیكند. حتی از پرنده و چرنده هم اگر درس یاد بگیرد، دیگر اینهمه مشكل نخواهد داشت. با اینهمه عظمتی كه خداوند برای او ساخته است، او را اشرف مخلوقات قرار داده و حتی توانایی مغز او بیش از دهها كامپیوتر است، پس چرا مشكلات این زندگی را حل نمیكند؟ یكصد و بیست و چهار هزار پیامبر بعد از حضرت آدم برای هدایت آمدند، اما هنوز همان مسأله باقی مانده است. حتی حرف حافظ را هم نفهمیدیم كه میفرماید: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چوم ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. اصل سخنم این است كه انسان از این پرنده و چرنده یاد بگیرد. چرا اینهمه شقاوت؟ چرا اینهمه بیرحمی؟ چرا اینهمه كشت و كشتار؟ ما هم دلمان خوش است به این نقاشیها و اعتراض به انسان، بهخاطر اینكه طبیعت را واقعاً خراب كرده و بیش از دویست نوع موجود را از بین برده است. انسان حق این كار را نداشته، زیرا كه خود او نیز موجودی است از اینهمه موجود خلق شده. از كجا معلوم كه زندگی دو قُمری و یا دو كبوتر از زندگی ما قشنگتر نباشد. ببینید چقدر آنها در مدت زندگی خود شاداب هستند؟ انسان پس باید از چه کسی یاد بگیرد؟ یک موجود نازنین مانند درخت كه اینهمه خوبی از آن برمیآید، چرا اینجوری دارند آن را نابود میكنند؟
• جایی خوانده بودم كه آقای خسرو سینایی ـ كارگردان شناخته شده سینما ـ در مورد سبك كار شما گفته بود كه اگر روش محجوبی در غرب بود، بهنام "محجوبیسم" نام میگرفت و این خود نشاندهنده این است كه سبك كار شما یك سبك منحصر به فرد است. نظر خودتان در این مورد چیست؟ البته دوستان نسبت به من و كارهای من لطف دارند. کار من ابتدا مدتی جستوجو در سبکهای معروف دنیا بود که میخواستم بگویم که آنها چه میگویند؟ این "ایسم"هایی که میگویند، ما اصلاً میفهمیم یا نه؟ چون بعد از سبک مینیاتور، زمانی که استاد کمال الملک به اروپا سفر کردند، تابلوهایی که آنجا کپی کرده بودند، مربوط به دورههای کلاسیک نقاشی اروپا بود که این نقاشیها مخصوص دربار، کلیسا و ... بود. بعد زمانی که تحول صنعتی به وقوع پیوست، به تناسب پیشرفت علوم جدید، همچون فیزیک و خصوصاً زمانی که تجزیه رنگ پیدا شد، به همان تناسب هنرمندان ـ آنهایی که اهل هنر بودند ـ طبیعت را جور دیگری نگاه کردند. در نتیجه در عقب "ایسم"هایی که از دوره کلاسیک و رمانتیسیسم و رئالیسم و ... میبینیم، سبکهای جدیدی آمدند که از امپرسیونیسم شروع شد و بعد همینطور به کوبیسم و الی آخر. من بعد از جستوجوهایی که در این سبکها داشتم، به این نتیجه رسیدم که هر نقاشی اگر میخواهد بماند، باید برای خودش زبان خاص خود را داشته باشد و "اسب" و "درخت" ویژگی کارهای من است که فلسفه زیادی دارد.
• این فلسفه حضور "اسب" و "درخت" در کارهای شما چیست؟ این دو تا موجود بیش از همه به انسان خدمت کردهاند؛ به همه موجودات و خصوصاً انسان. وقتی ماشین آمد، اسب را از صحنه خارج کردیم. تمام پیشرفت و ترقی انسان، تمدن، پیروزی در جنگها و حتی همین پست و جابهجایی نامهها که از کارهای ایرانیان بوده، با کمک اسب صورت گرفته است. اسب موجودی است که در ایجاد ارتباط انسان بسیار نقش داشته است. درخت هم که اظهر من الشمس است. همه خوبیهای عالم را به این موجود میتوان نسبت داد. اما متأسفانه همه ساله میشنویم که چندین هزار کیلومترمربع از جنگلها نابود شده است. پرسش من از انسان این است که به چه حقی این کارها را انجام میدهد؟ تا کی؟
• انسان در آثار شما حضور ندارد؛ دلیل خاصی دارد؟ انسان در آثار من در این چند دهه وجود نداشته است. دلیل آن این است که انسان این موجود برتر بیمهری به طبیعت روا داشته است. همه امکانات زمین در اختیارش است، اما متأسفانه بهطور بیرحمانهای طبیعت را ویران میکند. فضاهایی که میسازم، فضاهایی است که سرشار از عشق به زندگی است. پرندههایی که پیرامون انسان هستند، اسب، موجودی که بیش از همه به انسان خدمت کرده است، از نظر شخصیتی، زیبایی و فرهنگسازی و درخت که مظهر همه خوبیهای عالم هستی است. فضاهایی که نشان میدهم، میخواهد بگوید که انسان یک روزی باید با این زمین آشتی کند؛ تا حالا ویرانگری کرده است، اما تا حالا به اندازه یک پرنده هم زندگی در این زمین را نیاموخته است و من این تضاد عجیبی که در جایجای جهان از انسان میبینم را بیان میکنم و هدفم منظرهسازی نیست، بلکه میخواهم توجه انسان را به همه موجوداتی که به آنها وابستگی دارد، جلب کنم.
• نقاشی چه تأثیری در زندگی شخصی شما داشته است؟ ببینید! من الآن نزدیک به شصت سال است که در عرصه نقاشی و هنرهای تجسمی مشغول هستم. در طول این سالها با بیشتر نقاشها و معمارها در ارتباط بودم و هستم. اما اداره زندگی من از طریق معماری، شهرسازی و فضای سبز بوده است. البته در آن دوره، نمایشگاه نقاشی هم میگذاشتم. من به همراه آقای صادق تبریزی خیلی محبوبیت داشتیم و تابلوهای ما به فروش هم میرفت، اما برای گذران زندگی کفاف نمیکرد. اما در تمام این سالها، نقاشی را استوار نگه داشتهام. هر دو سال یک بار نمایشگاه برگزار میکردم و کمکم گالری اختصاصی خودم را دائر کردم و در نمایشگاههایی که در طول این سالهای فعالیتم برگزار کردم، بیشتر اوقات با استقبال مردم روبهرو میشد و این برای من جالب بود که مردم اینقدر نسبت به کارهای من اقبال نشان میدهند.
• آقای محجوبی! با توجه به اینکه شما سالهای زیادی است که ساکن تهران هستید، آیا پیگیر فعالیتهای نقاشان گیلانی هستید؟ تا چه اندازه کارهای آنها را دنبال میکنید؟ آیا برنامهای برای رشد و پیشرفت هنر نقاشی در گیلان دارید؟ تمام دغدغه من همین است. من الآن نزدیک به 35 سال است که پیگیر بازگشایی موزه هنرهای معاصر در گیلان هستم. ببینید از 37 هنرمند نقاش معروف دهههای 40 و 50 ایران، 22 نفر آنها گیلانی بودند؛ همه تأثیرگذار و صاحب نظر؛ هنرمندانی مانند ضیاء پور، خاکباز، محصص و ... . بعد از بازگشایی موزه هنرهای معاصر در تهران قرار بود دومین موزه هنرهای معاصر هم در گیلان درست شود. قرار شده بود در شهرداری رشت این کار صورت گیرد و حتی سالن آن هم آماده شده بود و من به همراه آقایان آیدین آغداشلو و دریابیگی مأمور شده بودیم از نقاشان کار بگیریم و از هر نقاش دو تا کار خریداری شد و یکی هم بهعنوان هدیه از آنها گرفتیم. اعتباری که برای این کار در آن زمان درنظر گرفته بودند، 50 هزار تومان بود. همه این تابلوها جمع شد و در موزه رضا عباسی با صورتمجلس تحویل داده شد. مقدمات کار آماده شد که مصادف شد با وقوع انقلاب 1357 و کار همینطور ماند تا به امروز. در سال گذشته نیز که من پیگیر این کار بودم، شهردار وقت شهر رشت بسیار از کار استقبال کرد و کارها درحال درست شدن بود که آن اتفاق برای شورای شهر رشت و شهرداری پیش آمد و باز کار موزه به سرانجام نرسید. اما من همچنان پیگیر آن هستم. متأسفانه در این رابطه عدم پیگیری مسئولین ذیربط، خصوصاً اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی باعث شد تا این بیمهری نسبت به مردم گیلان روا داشته شود. همین خونسردیهای بیش از اندازه و حساس نبودن باعث شد تا الآن شهرهایی مانند تبریز، مشهد، شیراز و اصفهان موزه هنرهای معاصر دارند و گیلان از آن محروم است و این درحالی است که قرار بود دومین موزه هنرهای معاصر در گیلان ساخته شود و نکته مهم این است که الآن هم باز بهترین هنرمندان از همین خطه است.
• آقای محجوبی! از آخرین نمایشگاه شما که در لاهیجان برگزار شد، بیش از هفت سال میگذرد. آیا تصمیم ندارید دوباره چنین نمایشگاهی را برگزار کنید؟ خیلی دلم میخواهد اول این موزه هنرهای معاصر گیلان راه بیافتد تا بتوانیم از طریق آن موزه، نمایشگاهی را برگزار کنیم. البته سال گذشته در خانه هنرمندان رشت یک نمایشگاه گذاشته بودم.
• منظورم برگزاری نمایشگاه در لاهیجان است. صددرصد. چنین تصمیمی را دارم. قرار شد مقدمات کار فراهم شود. البته در این رابطه ملاقاتی هم با شهردار داشتم، اما باز بیشتر دغدغه من موزه هنرهای معاصر گیلان است.
• آیا بهتازگی در عرصه نقاشی و یا هنرهای تجسمی كاری انجام دادهاید؟ بله، اتفاقاً چندی پیش من به همراه آقایان احمد وکیلی، کامبیز درمبخش، جمشید حقیقتشناس، محمدعلی بنیاسدی، بهنام کامرانی و رضا بانگیز كه همگی از هنرمندان مطرح در عرصه نقاشی و هنرهای تجسمی هستند، به شهر کاشان رفتیم و در برنامهای که میزبانش سازمان زیباسازی شهرداری کاشان بود، شرکت کردیم. در این برنامه، 10 سفالینه ـ شبیه آنچه که در سیلک کاشان پیدا شده است ـ به ما دادند تا روی آنها نقاشی کنیم که این برنامه طی 2 روز انجام شد. سوژهای كه من روی آن كار كردم، نقاشی هفت اسب بر روی یكی از نمادهای سفالینه تپههای سیلك كاشان بود. به عقیده من، اسب سمبل انرژی و موجودی است كه بیش از هر چیزی در پیشرفت و تمدن و جنگ و گریز، به انسان خدمت كرده است؛ اما ماشین آمد و این حیوان زیبا را از صحنه خارج كرد و ما امروز باید آن را در اذهان عمومی زنده كنیم. من در نقاشی خودم بر روی این سفالینه سیلك، هفت شهر عشق را بهصورت هفت اسب اسطوره نمادین كه بیانگر حركت دائمی عالم خلقت كه همان اصل نیوتن است، نقاشی كردم كه این اسبها نه چیزی بهوجود میآوردهاند و نه چیزی از بین بردهاند. تمدن ما چهار اسب سفید داشت كه سمبل ابر و مه و باران و تگرگ است كه هر كجای سرزمین ایران را میخواست، آباد میكرد. البته خیلی دوست داشتم که چنین کارهایی در گیلان و در شهر خودم لاهیجان انجام میشد و لاهیجان در چنین کارهایی پیشقدم میشد.
• آقای محجوبی! مطمئناً صحبت در مورد بیش از شصت سال فعالیت شما در این گفتوگو ممکن نیست. انشاءالله فرصتی مهیا شود تا در لاهیجان بتوانیم در حضور جوانان و علاقهمندان به کارهای شما، شنونده صحبتهای دلنشین شما باشیم. بله، امیدوارم که چنین فرصتی مهیا شود که حتی نمایشگاهی گروهی با نقاشان جوان در لاهیجان برگزار کنم. من با کمال میل حاضرم. و اما حرف پایانی من این است که انسان باید با طبیعت آشتی کند. انسان روی زمین زندگی نمیکند. همه چیز را روی زمین دارد، اما زندگی را فراموش کرده است. اینهمه صحنههای غمانگیز که روی زمین میبینیم، همه از انسان است. طبیعت کار خودش را میکند؛ مثلاً یک طوفان ممکن است خسارات بسیاری را وارد نماید، اما آن قانون طبیعت است، ولی انسان ویرانگری میکند.
• از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید، سپاسگزارم. من هم از شما تشكر میكنم و برای شما هم آرزوی موفقیت دارم.