كدخبر: ۷۱۳۲
تاريخ انتشار: ۲۸ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۶
ارسال به دوستان
نسخه چاپي
دایی جان ناپلئون و مش قاسم!
حجت جوادپور
در این روزگار، برخی از اهل سیاست و فرهنگ، یادآور شخصیت "دایی جان ناپلئون" و برخی نیز تداعیگر شخصیت زوج مکمل او، یعنی "مش قاسم"اند! "دایی جان ناپلئون" عنوان کتابی است نوشته "ایرج پزشکزاد" که بعدها ناصر تقوایی با اقتباس از این کتاب، فیلمی با همین عنوان ساخت که هنوز یکی از بهترین آثار تاریخ فیلمسازی در ایران محسوب میشود و ارزش بارها دیدن را دارد.
"دایی جان ناپلئون" (با بازی درخشان زندهیاد غلامحسین نقشینه) شخصیتی است با ذهنیتی متوهم که بدون توجه به ماهیت و رویدادهای زمانه خود، همچنان در گذشتهای مبهم زندگی میکند. دنیای او همان افکار پریشان و تصاویری سیاه و سفید و یکدست از گذشتهای شکست خورده و از دست رفته است. او هر اتفاق و رویدادی را در ارتباط با توطئههای پشت پرده انگلیسیها و دشمنان فرضی، تحلیل و درک میکند! او به این دلیل که خود را بهرهمند از اصالتی تراژیک در گذشتهای بهظاهر باشکوه و بیعیب و یکدست میداند، دچار خودشیفتگی پارانویایی است. آنچه شخصیت پوشالی او را میسازد، صرفاً خاطراتی از جنگهایی در گذشته است که با انگلیسیها و ایادی آنها در "کازرون" و "ممسنی" درگرفته است و اغلب برای پنهان کردن کاستیها و عیبها، آن خاطرات را با آب و تاب فراوان و گاه با اغراق و نیز هر بار متفاوت با دفعه پیش روایت میکند. قهرمان بلامنازع رؤیاهای او، "ناپلئون بناپارت" است. "دایی جان" علیرغم ادعای ملیگرایی و وطنپرستی، ضمن همذات پنداری با "ناپلئون"، از رفتار و گفتار و حتی از پوشش او تقلید میکند. او گرچه در ظاهر، گذشتگان خود را قهرمانان وطن و شخصیتهایی بینظیر میداند، اما همان ابعاد شخصیتی را که در گذشته و آن ارواح پوشالی نمییابد، در شخصیت اسطورهای "ناپلئون" بازسازی و وانمایی میکند. او هرگونه مخالفت با عقاید خود را بهمنزله توهین و تخریب ارزشها و آرمانهایی که ریشه در گذشته محدوده زیستی او دارند، تلقی کرده و آن را بهمثابه توطئهای خیانتکارانه، مستوجب طرد و برخورد قهرآمیز میداند. "دایی جان ناپلئون" که مطلقاً قادر به درک رویدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عصر خود نیست، در مواجهه با هر پدیده جدید یا هر اتفاق ساده، هراسان و نگران بهدنبال واکاوی ریشههای آن در گذشته یا دستهای پنهان پشت پرده میرود.
"دایی جان" که ظاهراً افسری جزء در نظمیه بوده و تنها کار ویژه و قابل ذکر او در گذشته، درگیری با سگهای ولگرد بوده است، از همگان انتظار دارد که به او و گذشتهاش احترام بگذارند و در باورهای او تشکیک و تردید نکنند. وی خاطرات ساختگی و تکراری خود را مدام با آب و تاب برای اطرافیان تعریف میکند و آنان نیز برای حفظ احترام، از سر ترس یا اجبار و یا برای حفظ منافع مشترک و یا روابط، با سکوت و خضوع به سخنان او گوش میدهند. شخصیت "دایی جان ناپلئون" شباهتهایی به شخصیت "دن کیشوت" (شاهکار سروانتس) دارد.
در این میان، شخصیت "مش قاسم" (با بازی استادانه زندهیاد پرویز فنیزاده) بهمنزله زوج مکمل یا سایهای از "دایی جان" بسیار جالب و قابل تأمل است! او که نوکر وفادار و یار دیرینه ارباب است، اوامر "دایی جان" را تصدیق کرده و بدون چون و چرا اجرا میکند! وی در این سرسپردگی و باور، گاه چنان داستانهای ساختگی ارباب را با آب و تاب و غلو و اغراق و حشو و زوائد تعریف میکند که خود "دایی جان" با چهرهای مبهوت فریاد میزند: "خفه شو قاسم!" گویا "مش قاسم" چهره پنهان "دایی جان" است. او وجهه بینقاب ارباب است! کنش و واکنشهای او، نمادی از رفتارهایی همگون در لایههای زیرین جامعه است؛ رفتارهایی در حاشیه و طفیلی زندگیهای مملو از مظاهر اشرافیت و اقتدارگراییهای پوسیده و زوال یافته. همان عوام بیمایهای که تمامی باورها و اسطورههای کهن را یکسره و بدون تحلیل و ادراک پذیرفته و احتمال اندک نادرستی و کژی و کاستی را در آنها نمیدهند. حقیقت یا همان گذشته برای آنها همواره یکدست، توپُر و عاری از هرگونه تناقض و شکافی است. میزان آگاهی آنها همان نقل قولهایی است که از بزرگان و مشاهیر نقل میشود؛ همان سخنانی که گویا امروزیها و نوگرایان قادر به درک و همدلی با آن نیستند! هرچند که "مش قاسم" همواره با عبارت "والله آقا ما که به چشم خودمان چیزی ندیدیم، اما...!" تأکید میکند که خود چیزی را ندیده و یقین ندارد؛ اما گویا همه استنادهای او با ارجاع به گذشتهای گنگ و از دست رفته، از حقانیت و سندیتی برخوردار میشوند! "مش قاسم" نماد بلاهتی است که انقیاد، انفعال، جزمیت و تبعیت محض، از اجزاء لاینفک آن هستند.
این دو شخصیت که میتوان آنها را به نمادهای دو گونه متفاوت اجتماعی، یعنی طبقه فرادست و ممتاز و طبقه فرودست و منقاد تشبیه کرد، همواره در هر دوره و هر ساحت فرهنگی، سیاسی، ادبی و هنری، حضور دارند و بدترین وضعیت ممکن آن است که چنین افرادی، متولیان و متصدیان امور سیاست و فرهنگ یک جامعه و مدعیان و میدانداران آن باشند! خودخواهی و تمامیتخواهی این بیمایگان، همواره از بزرگترین بلایا و مشکلات دامنگیر رشد و ارتقاء فرهنگ واندیشه هر جامعه است.
فرهنگ سرزمین ما همواره از استیلاء چنین مدعیانی رنج برده است. بیش از هزار سال ادبیات مبتنی بر نگاه عرفانی و تغزلی به هستی و انسان، عقلستیزی بهظاهر مؤمنانه و عارفانه، زیباییشناختی کردن ستم و فاجعه، مدح و ستایش جباران، چشم بستن بر رنج و فقر بشری و شادخواری و فروغلطیدن در اقسام فساد و ابتذال، زندگی بدون دغدغههای متعالی انسانی، همواره نمادها و نمایندگانی چون "دایی جان ناپلئون"ها و "مش قاسم"ها را بازتولید کرده است.
"دایی جان ناپلئون"ها خود را فاتحان مطلق تاریخی از دست رفته و شکست خورده میدانند! برای پرکردن خلاءها و پوشاندن عیبها و نقصها، مدام از همدیگر تجلیل و تقدیر میکنند و یکدیگر را قهرمانان و مفاخر ملی میخوانند! آنان با این ترفند تمام فضا را به نفع خود مصادره میکنند تا هیچ احدالناسی جرأت عرض اندام در میدان فرهنگ و سیاست نکند!
توصیهها و تذکرات مدام و اتهامزنی و تهدیدهای مکرر، استعدادها و اندیشههای نوگرا را به محاق ترس و احساس ناامنی و بیاعتمادی میبرد. از نظر این نگهبانان گنجینه اسلاف خود، فرد باید با اکتساب بسیاری از مهارتها و آموزشها و طی مراتب سیر و سلوک فکری و فرهنگی ـ البته با احتیاط و مجوز بزرگان قوم و در کسوت شاگرد و نوآموزی حرف شنو ـ آرامآرام مشق فکر و سخن کند! مشقهای این نوآموزان همواره باید با قلم بزرگان و پیشکسوتان تصحیح و ترمیم شود!
از دید این اَبَر انسانهای کوتوله، هرگونه نقد و نقض آثار بهمثابه دشمنی، توهین و تخریب است! نگاهی که ناشی از نوعی مطلقانگاری و استبداد فکری است! توصیههای مدام به رعایت اخلاق و ادب و حرمت ـ در عین وقاحت و بیاخلاقیهای خودشان ـ که غالباً بهدلیل نوعی اخلاقگرایی خام و بیواسطه، ریاکارانه و محافظهکارانه است، ریشه در عدم درک روح زمانه و تحول اندیشه بشری دارد؛ اندیشهای که فراتر از جایگاههای نمادین اشخاص و قراردادهای اجتماعی تحقق مییابد. آنان هیچگاه نمیتوانند دریابند که چگونه بزرگان اندیشه و علم جهان حتی در مواردی که با آراء و عقاید هم مخالفت تام دارند، هرگز علم و اندیشه و هنر همدیگر را طرد یا رد نمیکنند و هیچگاه جانب ادب و اخلاق را فرو نمیگذارند و یکدیگر را به بیادبی، بیاحترامی و تخریب و توهین و مانند آن محکوم نمیکنند! زیرا در پس همه این سخنان، مقولات بزرگ انسانی در کار است، نه امور شخصی و جزئی! ظاهر شدن مدام در کسوت دفاع از حقوق و شأن دیگران، علیرغم ظاهری مصلحانه و دلسوزانه، هدفهای دیگری را بهدنبال دارد. نقد و تحلیل و نیز درک و فهم هر اثر را باید به مخاطبان آن واگذاشت و از رفتارهای "دایی جان ناپلئونی" دست کشید. بدانیم که جامعه، تاریخ، ذهنهای بیدار و آگاه، آثار فکری و فرهنگی را نقد و تحلیل خواهند کرد؛ بهقول "نیمای یوش": "آنکه اَلَک دارد، از پشت سرمان میآید!" در این میان، "مش قاسم"ها هستند که با تقلید محض از رفتار و گفتار "دایی جان"ها، برای تک ستارههای عرصههای بلامنازع کف میزنند و هورا میکشند و مدام در تأیید سخنان "دایی جان"ها سر میجنبانند و هیزم در آتش میریزند و در دفاع از افکار و کارهای سردمداران خود چنان اغراق و افراط میکنند که نتیجه آن در نهایت، ابتذال و بیمایگیها و یاوهگوییهای انبوهی است که فضای فرهنگ و سیاست را خفقانآور میکند!
اگر "دن کیشوت" در توهم مبارزه با شوالیهها، به آسیابهای بادی حمله میبرد و شکستی را تجربه میکند، "دایی جان" قصه ما هیچگاه و در واقع به هیچ چیزی حمله نمیبرد! هیچ کنش و واکنش جدی و درگیرانه در سراسر زندگی او دیده نمیشود. او مدام بدون هیچگونه پشتوانه تئوریک و تجربی حرف میزند! گاهی هم که نقشه و حملهای را تدارک میبیند، پیش از هر اقدامی، با شکست مواجه میشود؛ اما حتی حاضر به تجربه کردن آن شکست هم نمیشود! بلکه به پستوی خانه میگریزد و در توهمی دیگر غرق میشود! اگر نوکر وفادار "دن کیشوت"، یعنی "سانچو" در عین وفادرای و التزام، گاه رفتارهای ارباب را به پرسش میکشد و تلاش میکند تا ارباب را از توهمهایش رها سازد، "مش قاسم" قصه ما عمیقاً و بدون چون و چرا، افکار و اعمال "دایی جان" را باور دارد و او را در همه صحنهها یاری و همراهی میکند و ابلهانه بر "اشباح خیالین" میتازد! در برخی از فصلهای فیلم، "مش قاسم" بدون اینکه بداند یا ببیند که "دایی جان" یا اربابان او با چه کس و برای چه درگیرند، چنان هوار میکشد و رجز میخواند و بیل را دور سرش میچرخاند که همگان متحیر میشوند! و جالبتر او اینکه تلاش میکند، ضعفها و شکستهای پیدرپی و مفتضحانه ارباب را شکوهمند و حماسی و گاه عقبنشینیهای مصلحتآمیز و سکوتی مدبرانه جلوه دهد!!!
"دایی جان ناپلئون"ها و "مش قاسم"ها کی دست از سر سیاست و فرهنگ ما برمیدارند؟
• پژوهشگر و نویسنده