دکتر محمدعلی مجتهدی (۱۳۷۶-۱۲۸۷) استاد ریاضی دانشکده فنی دانشگاه تهران، صاحب کتابهای ریاضی در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ بود و دانشجویان ریاضی آنها را میخواندند، ولی بیشتر معروفیتش بهخاطر مدیریت فرهنگی و آموزشیاش در دانشگاهها، بهخصوص در دبیرستان البرز بود. همانطور که در این مقاله بنا بر گفتههای خودش شاهد خواهیم بود، او از ابتدای جوانی اشتیاق شدید به علوم ریاضی و تدریس آن داشت و بعد از اتمام تحصیل در سوربن در فرانسه، با اینکه آینده خوبی میتوانست در آنجا داشته باشد، ولی بهخاطر عشق به ایران و دینی که به وطن داشت، تصمیم گرفت برای تعلیم و تربیت و آموزش دانشآموزان و دانشجویان به ایران برگردد و عاشقانه هدف خود را که تربیت متخصصین در رشتههای علوم در ایران و خارج از کشور باشد، دنبال کند تا ایرانی مترقی و آباد ایجاد شود و دیگر به متخصصین خارجی نیازی نداشته باشیم. او حدود ۴۰ سال در این مسئولیت خود باقی بود و از همه دوستان و ابزارهایی که داشت کمک گرفت و توانست بعد از ۳۴ سال ریاست دبیرستان البرز، ثمره مدیریت آموزشی خود را که حدود ۴۵ هزار دیپلمه و چندین هزار فارغالتحصیل دانشگاهی باشد، ببیند. او با عشق، صداقت، راستی و بدون حُب ریاست و مال دنیا به فعالیت پرداخت و بسیاری از ناملایمات اداری را نیز تحمل کرد و از بهترین شرایط برای زندگی بهتر خود صرفنظر کرد تا بتواند خدمتی به فرهنگ ایران زمین کرده باشد. زندگی او که پر از فراز و نشیب و قطعاً تجربه خوبی برای دانشگاهها، دبیرستانها، اساتید، معلمان و دانشجویان ما خواهد بود تا هرکس بنا بر درک خود خوشهای از ثمرات علمی و فرهنگی او را بچیند و آن را چراغ راه آیندگان سازد.
محمدعلی مجتهدی در روز اول مهر ۱۲۸۷ در لاهیجان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان حقیقت این شهر گذراند. وقتی فقط دو سال داشت، مادرش در اثر بیماری درگذشت و پدرش که از ملاکین بود، هزینه تحصیلی او را میپرداخت. پس از دوره ابتدایی، چون میرزا کوچک خان قیام کرده بود، اوضاع نابسامان بود و پدرش اجازه نمیداد به تهران برود. بنابراین وقتی ۱۷ سال داشت با کمک ارثیه مادرش به تهران آمد و وارد دارالمعلمین شد.
دکتر مجتهدی میگوید: چهار سال آنجا بودم. بعد از چهار سال، در دو سال آخر یعنی پنجم و ششم در مدرسهای به نام مدرسه شرف تحصیل کردم. شش ساله متوسطه را در سال ۱۳۱۰ [۱۹۳۱] تمام کردم. بعد هم در مسابقه اعزام محصل شرکت کردم و قبول شدم و جزء محصلین اعزامی آمدم به پاریس. در مدتی که در دارالمعلمین مشغول تحصیل بودم، مورد تشویق معلمین ریاضی قرار میگرفتم و اکثراً وقتی معلم ریاضی نمیآمد، آقای فروغی، برادر آقای محمدعلی فروغی، مرحوم ابوالحسن فروغی رئیس دارالمعلمین، از من میخواست که من بروم برای شاگردهای همکلاسی خودم ریاضیات را تکرار کنم. معلمین ریاضی هم حتی وقتی درس میدادند، اغلب مرا صدا میکردند. میگفتند که من برای دفعه دوم درس را برای محصلین تکرار کنم. این وضع باعث شد که من شوق و ذوق تدریس و معلمی به مغزم افتاد و در اثر این تشویقها در تمام اوراق مسابقه نوشتم که من میخواهم بروم به رشته معلمی ریاضی.
در آن تاریخ، لیسانسیه در مملکت ما وجود نداشت. در تمام کلاسهای متوسطه، دیپلمههای متوسطه ـ منتهی افراد با ایمان، با عقیده و فداکار و علاقهمند ـ تدریس میکردند و بهعلت ازدیاد جوانان داوطلب تحصیل در کلاسهای پنجم و ششم، دولت مجبور شده بود از فرانسه معلم بیاورد.
با وجودی که من در اوراق مسابقه مینوشتم که داوطلب معلمی علوم ریاضی هستم، وقتی که اسامی قبولشدگان مسابقه اعلان شد، دیدم اسمم را نوشتهاند [برای رشته] پزشکی. من خیلی ناراحت شدم. رفتم وزارت فرهنگ. گفتم مسئول اینها کیست؟ گفتند آقای ابراهیم شمسآوری است. رفتم پهلوی ایشان. به ایشان گفتم: آقا، در تمام اوراق مسابقه خودم من نوشتهام که میخواهم بروم برای رشته معلمی ریاضی. چرا شما مرا گذاشتید پزشکی؟ به من برگشت گفت: تو نمیفهمی. نمراتت خوب بود. ما گذاشتیم تو را پزشکی بخوانی. پزشکی بخوان، بیا به این مملکت خدمت کن. گفتم: آقا، من چیزی که به آن علاقهمند نیستم چطور بروم و بخوانم؟ من به ریاضی علاقهمندم، و این علاقهمندی در اثر تشویق آن معلمینی بود که در کلاس [آن را] در من ایجاد کرده بودند.
رشته تحصیلی مرا تغییر داد به معلمی ریاضی و بنده در سال ۱۳۱۰ آمدم یک سال به کلرمون فران (Clermont-Ferrand)، در نزدیکی ویشی (Vichy) در فرانسه. در مدرسه شبانهروزی بلز پاسکال بودم از لحاظ اینکه فرانسه تمرین کنم.
در سال ۱۹۳2-۱۹۳1 یک سرپرست بسیار نازنین و خوبی محصلینی داشتند به نام اسماعیل مرآت که بعداً ایشان وزیر فرهنگ شدند و از مردان بسیار شریف مملکتمان بودند که فوت کرده است. عرض بکنم که به من نوشتند که اسم شما در دانشگاه لیل (Lille) در شمال شرقی فرانسه نزدیک سرحد [بلژیک] نوشته شده. شما باید بروید آنجا. از ماسیف سانترال تا آنجا مسافتی بود. بالاخره بنده رفتم آنجا. [در] سه سال که آنجا بودم، دو ساله لیسانسم را گذراندم و مورد تشویق مرحوم اسماعیل مرآت قرار گرفتم و بعد، در سال سوم، فیزیک را گذراندم در [رشته] مکانیک جامدات. چون بین قبولشدگان شاگرد اول شده بودم، آقای مرآت جایزهای برای من فرستاد و به من که شما بیایید به پاریس، اسمتان را در سوربن نوشتهایم. بیایید به سوربن. آمدم در سوربن. سه سال در پاریس بودم. تحصیل میکردم و اینجا ضمن گذراندن سه تا دیپلم عالی، دکترایم را هم گذراندم: در رشتههای مکانیک ریاضی، مکانیک فلوئید، گازها، و آئرودینامیک، هیدرودینامیک. در دوم اوت ۱۹۳۸ [۱۳۱۷] من رساله دولتیام را گذراندم و در سپتامبر به مملکتم برگشتم. البته در آن موقع استادانم به من پیشنهاد میکردند که در فرانسه بمانم و به آنها کمک کنم. مخصوصاً که با یک دختر فرانسوی ازدواج کرده بودم. میگفتند که شما که خانمتان هم فرانسوی است، دیگر چرا برمیگردید؟ من در جواب میگفتم که من متعلق به ایرانم و مخارج مرا از ایران به من دادند و به علاوه فامیلم در ایراناند. من به مملکتم مدیونم. من باید برگردم به ایران. در سپتامبر از راه روسیه با همسرم آمدیم به باکو و با کشتی آمدیم به بندر پهلوی و سه روز در لاهیجان بودیم و بعد در اول مهر سال ۱۳۱۷ [۱۹۳۸] وارد تهران شدیم. [در] سال تحصیلی ۱۳۱8-۱۳۱7 [۱۹۳9-۱۹۳8] در دانشسرای عالی تدریس میکردم که ساختمانش نزدیک مجلس شورای ملی پهلوی پمپ بنزین بود. بعد از آن در شهریور ۱۳۱۸ [۱۹۳۹] خودم را به دانشکده افسری معرفی کردم برای خدمت نظام. چون آن موقع استادان ریاضی بهقدر کافی برای دانشگاه نبودند و مرحوم مرآت هم وزیر فرهنگ بود، خیلی ناراحت شد و رفت نزد تیمسار ضرغامی تا برای من معافی بگیرد تا کلاسها تعطیل نشود. ناگهان سرهنگ شیبانی مرا خواست و قرار شد هفتهای دو روز در هفته برای تدریس به دانشسرای عالی بروم. سال بعد من را مأمور در اهواز کردند و تا ۱۳۲۰ آنجا بودم و در مهر ماه نیز خدمتم تمام شد.
ریاست مدرسه شبانهروزی البرز
من در سال ۱۳۲۰ به دانشیاری دانشسرای عالی انتخاب شدم. در کنار آن نیز به من این فرصت را دادند که رئیس مدرسه شبانهروزی البرز شوم. در آن زمان، کمبود مواد غذایی بود و من بعضی اوقات صبحانه نخورده کار دانشآموزان را انجام میدادم. بعداً مرحوم غلامحسین رهنما رئیس دانشکده فنی [دانشگاه تهران] مرا از دانشسرای عالی به دانشکده فنی منتقل کرد. من از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ مسئول مدرسه شبانهروزی بودم و از دولت هم کمکی نمیگرفتیم و اولیاء دانشآموزان به ما کمک میکردند.
ریاست دبیرستان البرز
[لازم به اشاره است که ابتدا در سال ۱۳۵۲ خورشیدی، هیأتی آمریکایی به تهران آمدند و با کمک میسیونرها مدرسه آمریکایی را تأسیس کردند. بعداً در سال ۱۲۷۷ دکتر جردن به ایران آمد و نام آن در سال ۱۲۹۲ به کالج البرز تغییر کرد. در سال ۱۳۰۳ کالج البرز به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش فعلی) فروخته شد و ادارهاش در سال ۱۳۱۹ به آن واگذار شد و بعداً نیز به دبیرستان البرز تغییر نام داد].
در مدت این سه سال [۱۳۲۳-۱۳۲۰] آقایان: وحید تنکابنی، علیمحمد پرتوی، حسن ذوقی و دکتر لطفعلی صورتگر مدیر این دبیرستان بودند و در اواخر کار آنها، اوضاع البرز طوری مختل شد که کارنامهاش اعتبار نداشت. وزیر فرهنگ وقت آقای باقر کاظمی از من تقاضا کرد، ریاست دبیرستان را قبول کنم. من هم قبول کردم، ولی به او گفتم که بعضی از مسئولین وزارت فرهنگ نمیگذارند کارها درست انجام گیرد، چون عدهای هستند که در دبیرستان البرز کار نمیکنند، ولی پول میگیرند و حتی بعضی از آنها زیادتر هم پول میگیرند. به این دلیل معلمین با دلگرمی درس نمیدهند و وضع دبیرستان بد شده است. به هر حال آقای کاظمی به من اختیار تام داد تا دبیرستان را خوب اداره کنم. اولین کارم این بود که حقوق افرادی را که درس نمیدادند ولی پول میگرفتند، قطع کردم و معلمین توانستند با دلگرمی مشغول کار و تدریس شوند. من به دو دلیل علاقهمند شدم، بیشتر به این دبیرستان خدمت کنم تا تدریس در دانشکده فنی دانشگاه تهران: ۱- چون ابتدا این دبیرستان در دست میسیونرهای آمریکایی بود و در آخر، آقای ساموئل جردن ریاست آن را بهعهده داشت و بسیار خوب کار کرد. پس بنده که ایرانی هستم باید به مراتب بیشتر و بهتر از او برای آب و خاک و وطنم خدمت کنم تا جوانان فاضل و باایمان ایرانی آن را آباد کنند. من عقیده داشتم که این دبیرستان باید بهترین دبیرستان کشور شود. ۲- از آنجایی که پدر و مادرهای دانشآموزان این دبیرستان به این دبیرستان پول میدهند تا بهترین سرمایه آنها، یعنی فرزندانشان خوب تربیت شوند و آموزش ببینند، به این دلیل من به آنها دین داشتم تا وظیفهام را به بهترین وجه انجام دهم، وگرنه به مملکت خیانت کردهام.
بهبود کیفیت آموزش
در ابتدای کار یعنی سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ فقط ۶۰۰ تا ۷۰۰ دانشآموز و ۲۰ تا ۳۰ نفر معلم در این دبیرستان بودند. من به معلمین اختیار تام دادم که خودشان دانشآموزان را امتحان کنند و قبولیشان را اعلان نمایند. برای کنترل وضع آموزشی با نمایندگان کلاسها و معلمان، جلسه میگذاشتم و نواقص آنها را برطرف میکردم و راهکارهای جدیدی نیز برای بهبود انضباط شاگردان و آموزش آنها ارائه میدادم.
برای کیفیت بهتر آموزش، تصمیم گرفتم از شاگردان زرنگتر و بهتر امتحان گرفته و آنها را وارد دبیرستان کنم. در این مورد هم هیچ استثنایی را هم نمیپذیرفتم و سفارش و یا نامهای هم از بالا قبول نمیکردم و خلاصه تبعیضی قائل نمیشدم. ضمناً سعی کردم روش امتحانات را طوری تغییر دهم که در آنها اجحاف و ظلمی واقع نشود. مثلاً نمیگذاشتم معلمینی که درس خصوصی میدادند، سئوالی طرح کنند که شاگردان خصوصی آنها، راه حل آنها را میدانستند. امتحانات را طوری ترتیب میدادم که اسم شاگردان روی ورقه امتحانی نباشد تا سوء استفاده نشود، کار دیگری که انجام دادم، ایجاد آزمایشگاههای شیمی، فیزیک و علوم طبیعی بود که با هدایای مردم و خانواده شاگردان انجام شد و به این ترتیب شاگردان بیشتر شایق درس خواندن شدند. این برنامه هر ساله بهتر میشد تا آنجا که در سال ۱۳۵۷ حدود 5560 نفر شاگرد داشتم و ۳۴۵ معلم که حقالتدریس میگرفتند تا بهتر کار کنند. ضمناً حدود ۱۰۰ عدد فیلم علمی برای تماشای شاگردان تهیه کردم که این امر بسیار در آموزشهای علمی مؤثر افتاد. از کارهای دیگری که انجام شد، تشکیل جلسات سخنرانی توسط افراد برجسته و خوشنام بود تا در موضوعهای مختلف علمی و انسانی صحبت کنند. کار دیگرم اضافه کردن و اجباری کردن تعلیمات زبان فرانسه بود تا شاگردان علاوه بر زبان انگلیسی، زبان فرانسه را نیز یاد بگیرند تا بتوانند به نواحی گوناگون اروپا و آمریکا برای ادامه تحصیل بروند. طبیعی است که از معلمین فرانسوی نیز کمک گرفتم.
نتایج این کارها، این بود که دانشآموزان با اشتیاق درس میخواندند و پدر و مادرشان هم از ما راضی بودند و هدایایی نیز برای کمک به مدرسه میدادند تا وضعیت تحصیلی شاگردان و معلمان بهتر شود. از جمله کارهای دیگر من در دبیرستان البرز، ایجاد کتابخانه، کلاسهای فنی، درختکاری، ثبت دفترچه معرفی دانشآموزان و تهیه منزل برای نگهبانان و کمک به شاگردان بیبضاعت بود. کار مهم دیگری که انجام دادم، ایجاد بورس تحصیلی سالانه به ۵ نفر از شاگردان رتبه عالی بود که با کمک سفارت فرانسه انجام میشد.
برای تسریع کار چند معلم زبان فرانسه به البرز میآمدند و اختصاصاً تدریس میکردند و هزینه و حقالتدریس آنها را نیز سفارت فرانسه تقبل میکرد. این کار حدود ۷ سال انجام شد. یکی دیگر از اقدامات ما ایجاد انجمن خانه و مدرسه بود که منتخب اولیای محصلین بود. ضمناً چون دانشآموزان دارای مذاهب مختلف بودند، لذا از پیروان مذاهب گوناگون نیز به نسبت تعدادشان افراد واجد شرایط انتخاب میشدند.
شیوه مدیریت دکتر مجتهدی
آقای دکتر لاجوردی در یک جمعبندی به این نتیجه میرسد که: "دکتر مجتهدی مدیری بود، با هدفهای مشخص و هماهنگ. معلمان، دانشآموزان و اولیای آنها اطمینان داشتند که هدف اصلی او، آموزش و پرورش دانشآموزان به بهترین و سریعترین شیوه است. روش او بهسوی این هدف، راست و مستقیم بود و او به امور فرعی نمیپرداخت. او هدفهای خود را از طریق سازماندهی متناسب و انتخاب افراد باتجربه به مرحله اجرا میگذاشت. ابتدا، افراد لایق و صاحب تجربه را بهکار میگمارد و سپس کار را میان آنها تقسیم میکرد و اختیارات لازم را به آنها تفویض میکرد. مدیریت او جنبه نظارتی داشت و کمتر در امور اجرایی دخالت میکرد. او به دانشآموزان مهر میورزید و به شخصیت آنان اهمیت میداد. انسان آن را در رفتار و کردار او مشاهده میکرد. وی ظرافتهای روانشناختی دانشآموزان را درک میکرد و نسبت به حفظ غرور و مناعت آنان حساسیت نشان میداد. او در همه شرایط از دانشآموزان حمایت میکرد و منافع معلمان و استادان را نیز درنظر میگرفت. برای مثال او خودش داستان ذیل را تعریف میکند:
بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که دکتر مصدق را گرفتار کرد، در اول مهر، کلاسهای البرز تشکیل شد. چند روز بعد، سرهنگی وارد اطاقم شد، و گفت: میخواهم فلان دانشآموز را ببینم. گفتم: آیا پدرش هستید؟ گفت: نه. گفتم: نماینده پدرش هستید؟ گفت: نه. گفتم: پس چهکار دارید؟ گفت: من دادستان سازمان امنیت هستم و با او کار دارم. گفتم: چهکار دارید؟ گفت: این جوان علیه شاه روی تخته سیاه چیزی نوشته است. گفتم: تنبیه او با من است، نه با شما. گفت: من میخواهم با او صحبت کنم. گفتم: هر حرفی دارید با من بزنید. گفت: همینطور. گفتم: بلی. گفت: من دادستانم... من گفتم: من را میتوانید جلب کنید، ولی هیچکدام از دانشآموزان را نمیتوانید جلب کنید. گفت: همینطور. گفتم: بلی. البته ممکن بود برای من ابلاغ بیاید که برو پی کارت، و من با خود گفتم، خوب، من میروم پی کارم. این بهتر است، چون مطابق فکر من است. اگر این جوان دستگیر و معیوب میشد، من چهکار میکردم؟ هیچ راهی نداشتم. سرهنگ بلند شد و رفت. من گفتم حالا برای من ابلاغ میآید که نیامد. بعد من جوان را خواستم و به او گفتم: آیا چیزی روی تخته نوشته بودی؟ گفت: بلی. گفتم: اینجا آمدند عقبت. بلند شو برو خانه یکی از اقوامت و نرو منزل. سرهنگ به من گفت: پس آدرسش را به من بدهید، گفتم: مگر اینجا ثبت احوال است؟ یا شهربانی؟ اینجا مدرسه است. شما آدرسها را دارید. من نمیتوانم آدرس فرزندم را به شما بدهم. خلاصه سازمان امنیتیها به دفتر من نمیآمدند چون جرأت نمیکردند، چون من به حرف آنها گوش نمیدادم، یا علل دیگری داشت، نمیدانم.
ریاست دانشگاه شیراز
در سال ۱۳۳۹ وضع دانشگاه شیراز بههم خورده بود بهعلت اعتصاب دانشجویان و ریاست دانشگاه نیز کنار رفته بود. لذا از من تقاضا شد به آنجا بروم و آنجا را سروسامان بدهم. در این بین استادی بهنام پتی در دانشگاه بود که در بیمارستانها هنگام ویزیت او، از او شکایت میکردند. من پرونده او را مطالعه کردم و او را خواستم و به او تذکراتی دادم، ولی دوباره کارهای زشتش را تکرار میکرد. بالاخره گزارشی درباره او به وزارت فرهنگ نوشتم، ولی قبل از فرستادن نامه به من تلفن زدند که او باید بماند و به این دلیل من استعفا دادم.
ریاست دانشکده پلیتکنیک
قبلاً عرض کنم که دانشکده پلیتکنیک با کمک یونسکو احداث شد. یعنی یونسکو قبول کرد تمام تجهیزات آن را فراهم سازد. ایران هم قبول کرد کلیه ساختمانهای آن را بسازد و اساتید آن را دعوت کند. البته معلمینی نیز از طرف یونسکو برای تدریس میآمدند. آقای مهندس نفیسی برای احداث ساختمانها بسیار زحمت کشید، دکتر خانلری وزیر وقت فرهنگ مرا به ریاست این دانشکده انتخاب کرد (سال ۱۳۴۰). بعد از شش ماه دیدم نمیتوانم با شرایط اداری و افرادی که در اداره دانشکده کار میکردند، کار کنم. برای مثال وقتی صد تومان برای خرید اسبابی برای آزمایشگاه میخواستم، یک ماه بعد از روزی که وسیله مورد احتیاج بود، برای من میخریدند و پولش را میدادند. و وقتی که دکتر خانلری برای تشکر از زحمات من، به من عیدیای مساوی ۲۰ هزار تومان داد و من گفتم آن را میان کارمندان تقسیم کنند، چون من حقوق دریافت نمیکردم، به من از طرف اداره حسابداری وزارت فرهنگ گفتند، این پول را به شرطی میدهیم که اسم یکی از کارمندان حسابداری در لیست نوشته شده باشد و مبلغ ۵۰۰ تومان به او داده شود و بقیه 19500 تومان به حسابداری پلیتکنیک واریز شود. بنابراین استعفای خود را نوشتم و روی میز دکتر خانلری گذاشتم. او بسیار ناراحت شد و علت را پرسید. گفتم اولاً کار تعلیماتی ضعیف و آزمایشگاهها ناقص هستند، ثانیاً بودجهاش در اختیار من نیست. ایشان قبول کردند و گفتند بودجه را در اختیار تو خواهم گذاشت. ضمناً پیشنهاد کردم که من شش مهندس عالیقدر انتخاب میکنم که در جلسات پلیتکنیک شرکت کنند و نمایندهای تامالاختیار از طرف وزارت دارایی و فرهنگ تعیین شود و با کمک آنها رئیس دانشکده به کارهای پلیتکنیک بپردازد. دکتر خانلری قبول کرد. سرانجام این شش نفر را به دکتر خانلری معرفی کردم: مهندس ریاضی، مهندس بهنیا، مهندس ابوذر و ... و دکتر احمدی از طرف وزارت دارایی و مصطفی زمانی از طرف وزارت فرهنگ. چهار نفر از این اساتید را برای ریاست دانشکدههای مختلف انتخاب کردم و خانمی بهنام ضرغام را هم برای دانشکده نساجی انتخاب کردم و آنها مأمور شدند اساتید مجربی را برای تدریس دعوت کنند.
بعد از دو سال کار جدی و تحول در دانشکده، آقای دکتر خانلری از من دعوت کرد که نزد ایشان بروم. در آن روز کمیسیونی در مورد دانشکده پلیتکنیک تشکیل شد که در آن، آقایان مهندس ریاضی، دکتر جهانشاه صالح، مهندس اصفیا، دکتر هشترودی و مهندس نفیسی شرکت داشتند. وقتی آقای وزیر فرهنگ تشریف آوردند، جلسه شروع شد...
ادامه دارد...
• شهرام تقیزاده انصاری
•• روزنامه اطلاعات، 3، 10 و 16 مهر 1392