كدخبر: ۳۴۸۱
تاريخ انتشار: ۲۴ دي ۱۳۸۹ - ۱۹:۲۵
send ارسال به دوستان
print نسخه چاپي
عظمت خانم؛ شیرزنی در نهضت جنگل
رابعه موحد
گرچه سیطره فرهنگ مردسالاری بر تاریخ همواره مانع از آن بوده است كه نقش زنان در تحولات اجتماعی ـ سیاسی نادیده گرفته شود، اما این نیمه پنهان تاریخ از روزنه‌هایی خود را می‌نمایاند.
این گزارش چهره یكی از شیرزنان ایران ‌زمین به نام "عظمت خانم فولادلو" را به تصویر می‌كشد كه در جریان نهضت جنگل و اوایل خدمت رضا شاه نقش‌آفرین بوده است. زندگی و تلاش او را از طریق نوه‌اش خانم پروین امیر‌احمدی می‌شناسیم.

سال‌های ناگوار
سال 1918-1914 ایران بی‌آن‌كه بخواهد، درگیر جنگ جهانی اول است. گیلان در اشغال روس‌ها است. افسینك اف فرماندار مطلق گیلان است. صدای رعب‌انگیز چكمه‌های سربازان روس، از پشت لایه‌های ضخیم تاریخ جنگ‌های پی‌درپی ایران و روس، در ناخودآگاه مردم ایران حك شده و نفرت وصف‌ناپذیری بر دل‌ها حاكم شده است.
جنگل سبز شمال را عربده‌های سربازان روس درمی‌نوردد، بی‌‌آن‌كه سربازان خودی قدرت مقابله داشته باشند. امیدی به دولت قاجارها نیست. مردم سبز شمال، سلاح برگرفته و با قشون روس وارد جنگ می‌شوند. خاك، خاك مردم است. مردان جنگلی می‌دانند نباید به مردان دولتی دل بست. حملات جنگلی‌ها وحشتی در دل قشون روس‌ افكنده است. آن‌ها می‌خواستند بی‌هیچ معترضی بتوانند با پایگاه قرار دادن خاك ایران، با آلمان و عثمانی بجنگند. اما نهضت جنگل، خواب خوش را از آن‌ها گرفت.
1917 انقلاب كمونیستی روسیه باعث عقد قرارداد صلح بین آلمان و روسیه شد. روسیه نیروهای خود را از ایران فراخواند. انگلیس بلافاصله به طرف انزلی پیشرفت كرد تا جای سربازان روسی را پر كند و قبل از عثمانی‌ها خود را به قفقاز و بادكوبه برساند و چاه‌های نفت را تصرف كند. جنگلی‌ها به مقابله با پیشروی انگلیس‌ها پرداختند.
1918 جنگ جهانی با گسترش تسلط انگلیس بر شرق پایان می‌یابد. وثوق‌الدوله صدراعظم می‌شود. او از سرسپردگان انگلیس بود و مأمور سركوب جنگل می‌شود. دولت وی به میرزا كوچك ‌خان اولتیماتوم برای خلع سلاح می‌دهد. میرزا و مردانش به دولت سرسپرده اعتماد نمی‌كنند و مصمم می‌شوند برای نجات ایران به مبارزه خود ادامه دهند. جنگل هنوز درگیر جنگ با انگلیس و نیروهای دولتی است كه 28 اردیبهشت 1920 روسیه با پرچم سرخ باز می‌گردد. بهانه جدیدش دفاع از منافع خود در خزر و مقابله با انگلیس است. روسیه محارب با نیروهای جنگل این بار مدعی دفاع از نیروهای جنگل و كمك به خلق گیلان است. با كمك‌های جنگلی و سلاح شروع می‌كند و با ایجاد تفرقه بین جنگلی‌ها می‌خواهد افراد شیفته شوروی مثل پیشه‌وری و سلطان‌زاده را جایگزین مردان مبارز ایران كند و جهت مبارزه برای آزادی را به سوی وابستگی و الحاق به شوروی منحرف كند.
كودتای امان‌الله ‌خان و بدبینی مردم به نهضت و كناره‌گیری یا كشته شدن نیروهای صدیق سبب می‌شوند نیروهای مردمی به حمایت از نیروهای دولتی سردار سپه، برای بیرون راندن كمونیست‌ها و سركوب جنگلی‌ها قیام كنند. میرزا بی‌ یار و یاور است. محاصره تنگ و تنگ‌تر می‌شود. او رو به سوی خلخال دارد؛ به سوی مقر عظمت خانم فولادلو. خسته از خیانت‌هاست. یارانش كشته شده‌اند. آرزوهایش برای ایران آزاد به خاك و خون كشیده شده. دستانی خیانتكار تمام مهمات و تجهیزات را تحویل دولت داده‌اند. عظمت خانم فولادلو سوارانی به استقبال میرزا می‌فرستد. احمد احرار می‌نویسد: میرزا به سوی زنی می‌رفت كه به اندازه نامش عظمت روحی و اخلاقی داشت.

عظمت خانم كه بود
در سریال‌های مربوط به میرزا كوچك، عظمت خانم را بانویی مقتدر كه عقابی بر شانه‌اش نشسته نشان می‌دهند. در همه كتاب‌هایی كه مربوط به حوادث جنگل است، عاقبت غمبار میرزا با نام عظمت خانم پیوند می‌خورد. او كیست و در كجای تاریخ این سرزمین ایستاده است كه تاریخ‌نویس مرد نه قدرت حذف‌اش را دارد نه شهامت نقل‌اش را؟
به سراغ عظمت خانمی دیگر می‌روم. نوه دختری عظمت خانم است؛ خانم پروین امیراحمدی، كه نام عظمت را در گوشش خوانده‌اند تا نام عظیم این بزرگ‌زن در خاطره‌های آیندگان ماندگارتر شود. خانم امیراحمدی بانویی باابهت، پرصلابت و بزرگوارند، نشان از عظمت خانم فولادلو دارد، اما هیچ عكسی از عظمت خانم برجای نمانده است تا بدانیم ایشان كدام خصوصیت و كدام خطوط چهره آن بانوی مقتدر را به ارث برده است، اما برای نشان دادن چهره عظمت خانم با صبر و شكیبایی به عقب برمی‌گردد.
از تاریخ و تاریخچه خانوادگی‌شان كه مستقیماً از زبان‌ مادرشان خانم گوهرتاج و نیز از بزرگان فامیل شنیده‌اند برایم سخن می‌گوید: برای معرفی عظمت خانم بهتر است از مادرش شروع كنیم. مادر عظمت خانم، نازلی خانم نام داشته كه باسواد و اهل مطالعه بوده و آن‌چه نه ‌تنها برای آن دوران، بلكه در حال حاضر نیز باعث تعجب خواهد بود این است كه نازلی خانم هفت بار شتر كتاب با خود در كنار جهیزیه‌اش به خانه شوهر آورده است. عظمت خانم دست‌پرورده چنین زنی بوده است و در روستای كرندق خلخال به دنیا آمد. به همراه پسران ایل‌گاه در مكتبخانه ایل و گاه با معلم سرخانه، درس خواند و با جورق بیگ، رئیس 32 طایفه شاهسون آذربایجان، ازدواج كرد و با این ازدواج ریاست شاهسون به عظمت خانم واگذار شد. جورق بیگ به دستور دولت قاجاریه كشته شد و چهار پسر و یك دختر از وی برجای ماند. به رسم ایل، عظمت خانم با حسین‌علی ‌خان ملقب به سالار ایران ازدواج كرد كه برادر همسر مرحومش بود و گوهرتاج دختر دیگری بود كه با ازدواج دوم به دنیا آمد.
خانم امیراحمدی می‌گوید: همسر دوم عظمت خانم هم جایگاه وی را محترم داشته و تصمیمات مهم ایل نیز برعهده ایشان بوده است. قدرت و تدبیر و مدیریت او در كمتر مردی وجود داشته است. روابطش به سران حكومت و سران قبایل دیگر محدود نمی‌شد، بلكه به دولت‌های خارجی نیز فهمانده بود كه باید قدرتی به نام قدرت عشایر ایران را به رسمیت بشناسند.
دولت‌های همسایه مثل روسیه و عثمانی نیك می‌دانستند كه عظمت خانم در تصمیمات مهم كشور نقشی بیش از یك رئیس قبیله دارد و دولت‌های وقت نیز با روی كار آمدن متوجه عظمت خانم می‌شدند و روی مساعدت‌های او حساب می‌كردند.
در این‌جا باید خاطرنشان كنم كه در آن زمان مملكت به شكل ملوك‌الطوایفی اداره می‌شد و همه سران قبایل و حاكمان مناطق در چرخش امور كشور دخیل و مؤثر بودند. اما به گفته خانم امیراحمدی، نفوذ عظمت خانم بیشتر و مؤثرتر از بقیه بوده است. وی به مناسبت روی كار آمدن دولت‌های وقت به رسم تبریك و تأیید هدایایی به دربار می‌فرستاد و این رسم تا دربار تزار روس گسترده بود و نیز هدایایی از همسر تزار به نام عظمت خانم به ایران فرستاده می‌شد. آن‌ها به خوبی به قدرت وی در منطقه واقف بودند.

نهضت جنگل
نهضت جنگل شروع می‌شود. امیر عشایر برادر عظمت خانم از طرف میرزا حكمران گیلان تعیین می‌شود. عظمت خانم و برادرش همه قوای خود را در اختیار میرزا كوچك قرار می‌دهند و پسر عظمت خانم، یعنی امیر نصرت نائب والی گیلان می‌شود. در واقع عظمت خانم حكمران واقعی گیلان است كه كسی بدون مشورت و صلاحدید او كاری نمی‌كند. نمایندگان روس و عثمانی برای جلب حمایت عظمت خانم و احتمالاً قطع حمایت وی از میرزا ملاقات‌هایی پی‌درپی با وی دارند.
ابراهیم میرفخرایی در كتاب "سردار جنگل" می‌نویسد: دولت قاجاریه می‌دانست كه اگر حمایت امیر عشایر و خواهرش عظمت خانم را از میرزا كوچك قطع نكند، نمی‌تواند كاری از پیش ببرد. بی‌شك دول خارجی مخالف میرزا نیز به این امر واقف بودند، اما متأسفانه دسیسه‌های روسیه سرخ با ایجاد تفرقه توانست نیروهای صدیق را از میرزا كوچك دور كند و رهبریت را با یك كودتا از وی بگیرد.
میرفخرایی در كتاب خود می‌نویسد: امیر عشایر در جنگ منجیل قوای خود را برداشته و از جنگل خارج شد.
لازم به توضیح مختصر است كه در جنگ منجیل، قوای روس و انگلیس همزمان به مواضع جنگلی‌ها حمله كردند. جنگ خونباری بود و كشته‌شده‌های جنگل یك روز بعد توسط اهالی دفن شدند. عده‌ای اسیر شدند، عده‌ای زخمی شدند و محمود خان ژولیده كه در سنگر اول بود، با همراهان خود تا آخرین نفر جنگید. ژولیده زخمی بود و او را به قزوین انتقال دادند. قزوین در اشغال انگلیس‌ها بود و او از درمان به دست انگلیس‌ها امتناع كرد و گفت مرگ را به مداوای دشمن ترجیح می‌دهد.
خانم امیراحمدی می‌گوید: در همین هنگام به امیر عشایر خبر می‌رسد قوای روسیه در اردبیل به قتل و غارت دست زده‌اند. امیر عشایر و عظمت خانم در واقع حاكم اصلی این منطقه بوده‌اند و باید برای دفاع از اردبیل به آن منطقه قشون می‌فرستادند. میرزا اعلام كرد در چنین بحرانی قادر نیست برای كمك به اردبیل نیروهای جنگل را تضعیف كند و امیر عشایر مجبور می‌شود با قوای خود به سوی اردبیل حركت كند.
ذكر این نكته نیز برای آگاهی خوانندگان لازم است كه وقتی دولت كمونیستی دستور عقب‌نشینی به مرزهای شوروی را صادر كرد، عده‌ای از قوای روسیه تزاری در شهرهای ایران پخش شدند و به قتل و غارت پرداختند و این وقایع مصادف بود با یورش نیروهای انگلیس برای تصرف قفقاز و عبور نیروهای روسیه از انزلی.
خانم امیراحمدی می‌گوید: دختر عظمت خانم، عروس امیر عشایر بود و دختر امیرعشایر نیز نامزد امیرنصرت پسر عظمت خانم بود، اما گردانندگان امور برای ایجاد دلخوری بین آن‌ها كاری می‌كنند كه امیرنصرت نامزدی خود را به‌هم زده و با دختر امیر مقتدر ملقب به ضرغام‌السلطنه نامزد شده و باعث تكدر خاطر امیر عشایر شود.
تاریخ می‌گوید بعد از ناامیدی مردم از پیروزی نهضت جنگل و به بیراهه كشیده شدن نهضت، مردم با نیروهای رضاخان همكاری می‌كنند و طومار جنگل درهم می‌پیچد. این‌جاست كه میرزا در میان هزاران مرد جوانمرد ایران به شیرزن گیلان پناه می‌برد و این انتخاب خود به تنهایی از اقتدار و جایگاه مهم این بزرگ‌زن خبر می‌دهد.
خانم امیراحمدی می‌گوید: عظمت خانم به محض اطلاع از حركت میرزا به سوی او، سواران مورد اعتمادش را به استقبال می‌فرستد و فرمان می‌دهد كه میرزا را به هر نحو از دست دشمنانی كه در تعقیب او بودند خلاص كنند و با جاه و جلال شایسته به سوی او بیاورند. اما تاریخ غمبارمان از مرگ میرزا خبر می‌دهد و این‌كه میهمان بزرگ عظمت خانم اسیر سرما و بوران شد و در راه وطنش جان باخت. اما خانم امیراحمدی حكایت‌های دیگری نیز از مادربزرگ تاریخ‌ساز خود دارد.

جنگ عظمت خانم با سردار سپه
رضاشاه برای برچیدن ملوك‌الطوایفی دستور خلع‌ سلاح عشایر را صادر می‌كند، امیرسرلشگر طهماسبی را مأمور خلع‌ سلاح عشایر غرب كشور می‌كند و این دستور به بزرگ‌ترین رئیس قبیله، یعنی عظمت خانم نیز ابلاغ می‌شود. عظمت خانم دستور تحویل سلاح را می‌دهد و 12 هزار قبضه سلاح تحویل دولت می‌دهد. سرلشگر طهماسبی بعد از خلع سلاح تقریبی قشون عظمت خانم، دستور حمله می‌دهد و در قریه آلازلو جنگی بین نیروهای قزاق و نیروهای عظمت خانم درمی‌گیرد. جنگ نیم‌روز ادامه دارد. سبزعلی ‌خان پسر عظمت خانم زخمی می‌شود و موجب وحشت نیروهایش و پراكندگی آن‌ها می‌شود. سرلشگر امیر طهماسبی نیروهای دولتی را به سوی مقر عظمت خانم پیش می‌راند و پیغام می‌دهد اگر تا 24 ساعت تسلیم نشوید، كودكان شیرخواره‌تان را بر نیزه خواهم كرد. عظمت خانم در مقابل این یورش وحشیانه، سریعاً همه زنان، دختران و كودكان را به نمین می‌فرستد و خود با مشاورانش جلسه تشكیل می‌دهد و اعلام می‌كند تسلیم نخواهد شد و تا پای مرگ خواهد جنگید. اما زخمی شدن پسرش او را به مذاكره با امیر طهماسبی می‌كشاند و از امیرطهماسبی می‌خواهد كتباً تعهد دهد كه بعد از تسلیم او هیچ خطری مردمش را تهدید نخواهد كرد. امیر طهماسبی امان‌نامه را روی قرآنی كه بر پوست آهو نوشته شده بود امضاء كرد.
اما تمام خوانین خلخال تصمیم به مقابله با امیر طهماسبی می‌گیرند و در منطقه دربند مشكول و قیزیل اوزون، جنگ به مدت یك ماه با قوای دولتی ادامه می‌یابد، اما جنگ به نفع نیروهای دولتی پایان می‌یابد. به دستور رضاشاه كه آن زمان وزیر جنگ بود، عظمت خانم و امیر عشایر به حبس و محافظت شدید خانگی محكوم می‌شوند و ثروت عظمت خانم و برادرش توسط نیروهای امیر طهماسبی تاراج می‌شود. قوام‌الدوله در خاطراتش می‌نویسد: ثروت رضاشاه حاصل غارت ثروت عظمت خانم و برادرش و نیز غارت ثروت سردار ماكو بوده است.
خانم امیراحمدی به نقل از مادرشان بانو گوهرتاج می‌گوید: میرزا كوچك در یكی از سفرهایش پیراهن جواهرنشانی از روسیه برای گوهرتاج آورده بوده است كه در وقت تاراج ثروت عظمت خانم، سربازانی مشخصاً برای درخواست آن پیراهن به سراغ عظمت خانم می‌آیند و در مقابل چشمان گوهرتاج پیراهن او را مصادره می‌كنند.
امیر طهماسبی برای نشان دادن كینه خود از عظمت خانم همه كسان وی را كه می‌توانست دستگیر و اعدام می‌كند. همه عموها، عموزاده‌ها و دایی‌ها در چای‌كنار تبریز به دار آویخته می‌شوند. یكی از پسرعموهای عظمت خانم طناب دار را خود بر گردن می‌اندازد و می‌گوید افتخار می‌كنم كه با چنین دولتی جنگیده‌ام و خود صندلی را از زیر پایش كنار می‌زند. (از كتاب خاطرات ناصر دفترروایی)
پسر كوچك امیر عشایر به علت كمی سن با وساطت امام جمعه تبریز نجات می‌یابد. بانوان تبریز با گیسوان پریشان پای دارهای اعدام در چای‌كنار بست می‌نشینند و مانع اعدام‌ها می‌شوند، اما همان شب اعدام‌ها در داخل زندان انجام می‌گیرد.
سرلشگر طهماسبی برای اعلام اعدام پسران و برادر عظمت خانم شخصاً به ملاقات او می‌آید و برای دادن چنین خبری از او مژدگانی می‌خواهد. عظمت خانم هنگام شنیدن مرگ پسرانش خم به ابرو نمی‌آورد، اما با شنیدن مرگ برادرش امیر عشایر از بندبند وجودش شیون می‌كند، سراپا سیاه می‌پوشد و وصیت می‌كند او را با كفن سیاه در خاك بگذارند.
پسر كوچك عظمت خانم جوزعلی ‌خان در كوه‌ها آواره بوده، اما با دستیابی به ثروت پنهان‌شده مادرش می‌تواند از طریق واسطه‌هایی به ملاقات رضاشاه كه اكنون شاه ایران است، دست یابد و فرمان آزادی عظمت خانم را بگیرد. رضاشاه برای دلجویی از عظمت خانم دستور می‌دهد او را در یكی از كاخ‌های تهران مستقر كنند، اما عظمت خانم خواهان ملاقات با رضاشاه می‌شود. نقل شده است كه: عظمت خانم سراپا سیاه‌پوش وارد اتاق می‌شود. رضاشاه به احترام او بلند می‌شود و او را در صندلی كنار خود می‌نشاند و می‌گوید: تو به من خیانت كردی. افسران خوب مرا به كشتن دادی. عظمت خانم می‌گوید: من به تو خیانت نكردم. امیر طهماسبی به تو خیانت كرد و درحالی كه ما فرمان خلع سلاح را پذیرفته بودیم، سربازان ما را به جنگ مجبور كرد. من افسران وفاداری برای ایران تربیت كرده بودم. امیر طهماسبی همه را به كشتن داد.
رضاشاه می‌گوید: اكنون چه كاری از من برمی‌آید.
عظمت خانم می‌گوید: مرگ امیر طهماسبی.
رضاشاه به جوزعلی خان كه در كنار مادرش بود، اشاره می‌كند و می‌گوید: جوان لایقی است. عظمت خانم می‌گوید: اگر لایق بود زنده نمی‌ماند و رضاشاه را هم از خواسته خود و هم از خیانت امیر طهماسبی مطلع می‌كند. رضاشاه می‌دانست كه بدون جلب رضایت وی نخواهد توانست با عشایر زیر فرمان او به صلح برسد.
عظمت خانم طی اقامت‌اش در تهران نیز فعال است. به ملاقات مدرس می‌رود كه از ترور اول جان سالم به در برده است.
خانم امیراحمدی می‌گوید: ‌گویا مدرس به عظمت خانم گفته بود دخترم كسی را كه مرا مورد اصابت قرار داد با عصای خود زدم و انتقام خود را گرفتم!
رضاشاه امیر طهماسبی را به كردستان می‌فرستد، زیرا در كردستان هنوز جنگ بین طوایف و دولت در جریان است و امیر طهماسبی كشته می‌شود.

• روزنامه شرق، شماره 988، 25 خرداد 1389
 
 



عظمت خانم از زاویه‌ای دیگر
هستی فیروزپور


تاریخی كه در زمانه خود مدون نشده باشد، همواره پس از آن از زاویه‌های مختلف بازخوانی خواهد شد. هر كس گوشه‌ای از آن را برجسته دیده و بخشی را از چشم می‌اندازد. اینك برای روشن كردن زوایای تاریك گذشته، ما نیاز به یكدیگر داریم تا آن واقعیات را به یاری هم از زوایای مختلف بنگریم و همه قطعات پازل را كنار هم چیده و تصویر واقعی را دریافت كنیم.
مقاله "عظمت خانم؛ شیرزنی در نهضت جنگل" از خانم رابعه موحد باعث شد یكی از مطلعان دیگر این ماجرا دست به قلم برده و با بازگویی گوشه‌هایی دیگر از آن واقعه، تصویر ارائه شده را تكمیل كند. لازم به ذكر است تیتر مطلب از گروه تاریخ بوده و ربطی به نویسنده مطلب نداشت.
گزارش ‌گونه‌ای كه به ظاهر در مقام حفظ حقوق زن به نقش عظمت خانم در نهضت جنگل پرداخته است و مقدمتاً مدعی شده به خاطر جنسیت كمتر به ایشان توجه شده است، در شماره 988 مورخ 25/03/1389 روزنامه وزین شرق مطالعه شد.
عوامل مختلفی مرا بر آن داشت كه نوشته خانم رابعه موحد را مجدد بخوانم. از جمله این عوامل سابقه نسبت خانوادگی و زندگی كردن پدرم تا سال 1362 در همان قلعه‌ای بود كه عظمت خانم در آن‌جا زاده شده و از همان جا با جورق بیگ فولادلو به سنت عشایری فرار كرده و به خانه بخت رفته است. همچنین عكس‌های متعددی از همان قلعه و باغ نیلق در كتابخانه پدر نصب شده است و نیز اسناد و قبالجات سوراخ ‌شده با گلوله سربازان رضاخان در خورجین اسب پدربزرگم در عرصه نبرد نابرابر دربند مشكول با قاب‌های ساده علاوه بر خانه زینت‌بخش دفتر كار پدر نیز هست.
مجموعه این عوامل مرا به غور در این مطلب فراخواند كه به نقاط قابل توجه و درخور تأمل برخورد كردم. این‌كه كل ماجرا به‌جز در سه مورد با نقل قول خانم پروین امیراحمدی از مادر مرحومش گوهرتاج خانم دختر عظمت خانم، به رشته تحریر درآمده، ارزش علمی و تحقیقی گزارش را پایین می‌آورد، ولی نظر به این‌كه انتشار چنین نقل قول‌هایی عوارض تاریخی نامطمئن به بار می‌آورد، در مقام تصحیح یا تكمیل گزارش مذكور، ذكر چند نكته را ضروری می‌دانم.
1- مادر عظمت خانم، نازی خانم بود و نازلی یا غلط چاپی است یا اشتباه معرفی شده است.
2- هفت بار شتر كتاب فقط تبلیغ عامیانه باسواد بودن نازی خانم می‌تواند باشد؛ چه در آن موقع و دو نسل بعد از آن، خانم‌های عشایر كمتر اهل سواد و مكتب و مدرسه بوده‌اند.
3- محل تولد و نشو و نمای عظمت خانم كرندق نبود و چنین اشتباهی چاپی نیست، بلكه روایی است. او شاید كرندق را اصلاً ندیده باشد. مصطفی قلی‌خان نیلق را آباد كرد و پسرش احمد خان با یك دختر و هفت پسر (عظمت خانم و پنج برادر تنی و دو برادر ناتنی وی) همگی در نیلق به دنیا آمده و سپس از آن‌جا به نقاط مختلف آذربایجان، خلخال، میانه و اردبیل رفته‌اند. خوانین كرندق گرچه با خوانین نیلق بنی‌عم و هر دو از طایفه شاطرانلو بودند، ولی با هم دشمنی خونی داشتند.1
4- عنوان بزرگ‌ترین رئیس قبیله بین عشایر غرب كشور برای عظمت خانم كمی مبالغه‌آمیز است. اقبال‌السلطنه ماكویی قدرت و موقعیت قوی‌تری داشته است و اسماعیل سمیتكو به اعتبار ایلی مأموریت عمده سرلشگر امیر طهماسبی را تشكیل می‌داده‌اند.2 عظمت‌ خانم زن مدبر، جاه‌طلب و قدرتمند به اعتبار قدرت و موقعیت سیاسی و اجتماعی برادران (امیر عشایر و رشیدالممالك)، همسر اول و دومش كه رؤسای ایل شاهسون بودند (جوروق بیگ و حسینعلی خانسالار دیوان) و نیز دخالت در امور مهم مملكتی و ارتباط با قوای روس نقش‌آفرین بود.
5- عظمت خانم از ایل شاطرانلو كرد مهاجر ساكن روستای نیلق خلخال بود كه پس از ازدواج با جورق بیگ شاهسون، به عظمت خانم فولادلو معروف شد. عنوان شیرزن گیلان مسلماً تعبیری اشتباه است.3
6- حركت میرزا به سوی خلخال از بی‌پناهی و به قول نویسنده محترم ناامیدی از پیروزی بود. كوه‌های صعب‌العبور خلخال ـ آن‌هم در زمستان و درحالی كه از همه یاران وفادار فقط یك نفر باقی مانده (گائوك آلمانی) ـ مفری در برابر دشمنان غالب بوده است. اگر از برف و بوران جان سالم به‌در می‌برد، معلوم می‌شد به كوه پناه می‌برد یا عظمت خانم. نامه مورخ 15 اردیبهشت 1300 میرزا كوچك‌ خان به رشیدالممالك كه هفت ماه قبل از مرگش نوشته شد، مبین طرز فكر میرزا نسبت به عشایر (عظمت‌ خانم و برادرانش) است.4
7- سبزعلی ‌خان پسر بسیار شجاع عظمت خانم در اثر اصابت یك تیر سرگردان بلافاصله فوت می‌كند و حتی همراهان متوجه زخمی شدن او نمی‌شوند. عبارت سبزعلی ‌خان زخمی می‌شود و سواران به علت زخمی شدن او پراكنده می‌شوند، منطبق با واقعیت نیست.5
8- تمام خوانین خلخال در دربند مشكول با امیر طهماسبی مقابله نكردند، فقط رشیدالممالك و سالار خاقان و پسران امیر عشایر و سالار فیروز با تعداد كمی سواران وفادار در مقابل قشون سرتیپ ابوالحسن ‌خان به جنگ پرداختند و خوانین كرندق و سنگ‌ آباد كه همیشه مطیع دولت بودند؛ همچنین ایلات دلیكانلو، كلاكجانلو، یورتچی و فولادلو در بین قشون دولت علیه خوانین مبارز می‌جنگیدند.6
9- نبرد آلارلو 10 كیلومتری اردبیل در تاریخ 4 ‌فروردین 1302 شروع شد و با فوت سبزعلی‌ خان خاتمه یافت. نبرد دربند مشكول خلخال در 11 اردیبهشت 1302 روز بعد از شكست آلارلو، فقط یك روز و به فاصله هفت ساعت بیشتر طول نكشید. این‌كه گزارش رمان‌گونه اشاره می‌كند، جنگ دربند مشكول یك ماه طول كشیده است، صحت ندارد.7
10- در جنگ دربند مشكول نه امیر عشایر دخالت داشت و نه عظمت خانم. پس از دار زدن امیر عشایر، سالار دیوان و فرزندان عظمت خانم و زندانی كردن عظمت خانم در اردبیل، ابوالحسن‌ خان سرتیپ بنا به دستور امیر لشگر امیرطهماسبی اردوی نظامی را به سمت خلخال حركت داد. مدیریت جنگ دربند مشكول با رشیدالممالك و سالار خاقان بود و پسران امیر عشایر و سالار فیروز در نبرد شركت داشتند.8
11- ماجرای پیراهن جواهرنشان هدیه میرزا كوچك ‌خان به دختر عظمت خانم كه از روسیه آورده و نظامیان رضاخان برای مصادره پیراهن آمده بودند، توهمی بیش نیست. مشكلات سیاسی و نظامی آن‌چنان گریبان‌گیر میرزا شده بود كه او و یاران جنگلی‌اش فرصت اصلاح سر و صورت خود را نداشتند و نیز افكار سوسیالیستی حاكم بر مرامنامه جنگل خصوصاً بند 14 ماده 4 اصلاً سازگار نیست.9
12- ملاقات جوزعلی ‌خان پسر كوچك عظمت خانم با رضاشاه مورد تأیید هیچ‌كس از معمرین طایفه فولادلو نیست و می‌گویند هرگز چنین ملاقاتی صورت نگرفته است. در مورد ملاقات عظمت خانم نیز سند معتبری وجود ندارد. بعضی از مطلعان قدیمی كه ملاقات را تأیید می‌كنند، می‌گویند بعد از فوت امیر طهماسبی این ملاقات صورت گرفته است. در بعضی منابع تاریخی آمده است، عظمت خانم پس از تحمل درد و رنج مرگ فرزندان خود به تهران رفته و به یاری سیدالمحققین املاك خود را از دولت گرفته است.10
13- روایت شده است، عظمت خانم مرگ سرلشگر امیر طهماسبی را از رضاشاه خواسته و در اجابت خواسته وی، امیر طهماسبی در جنگ كردستان كشته شده است. این‌ هم عقلاً و نقلاً فاقد اعتبار است. در اوایل بهار 1304 سردار سپه در سفری به آذربایجان پس از مشاهده فعالیت‌های امیر طهماسبی در ساختن راه قافلان كوه و راه‌های شوسه متعدد، مدارس، تأسیسات اداری جدید و نیز مصادره خزانه جواهرات اقبال‌السلطنه ماكویی توسط امیر طهماسبی، به موفقیت و محبوبیت فوق‌العاده وی بدبین و نگران شد و او را با خود به تهران آورد. امیر طهماسبی بعد از مدتی وزیر جنگ شد و در كابینه مهدی قلی هدایت، وزیر فواید عامه و تجارت شد. در روز 29 اسفند 1306 در قریه زران، بین خرم‌آباد و بروجرد در لرستان، توسط اشرار مسلح به ضرب گلوله و كارد مجروح شد و فوت كرد.11
قدر مسلم بدبینی و نفاق رضاشاه و احتمال دخالت وی در قتل امیرطهماسبی، كمترین ارتباطی به تقاضای احتمالی عظمت خانم مغلوب و مقهور نداشته و از نظر منطقی نیز قابل تصور نیست و قتل وی در لرستان بوده است، نه در جنگ با كردستان.
14- روایت دست چهارم این مطلب كه سیدحسن مدرس به عظمت خانم گفته بود: دخترم، كسی را كه مرا مورد اصابت قرار داد با عصای خود زدم و انتقام گرفتم، صحیح نیست. قضیه از این قرار است كه در روز هفتم آبان ‌ماه 1305 وقتی مدرس برای درس گفتن عازم مسجد سپهسالار بود، در كوچه سرداری چندین تیر به سوی او شلیك و بازوی چپ به شدت مجروح می‌شود و یك گلوله هم به دست راست او اصابت می‌كند.
بلافاصله مدرس به بیمارستان نظمیه و سپس به بیمارستان احمدی منتقل می‌شود و پس از چند ماه بهبودی حاصل می‌كند،12 حال چگونه قابل تصور است كه وقتی هر دو دست مجروح بوده توانسته است با عصا انتقام بگیرد.

پی‌نوشت‌ها

1- خاطرات و اسناد ناصر دفترروایی، چاپ اول، انتشارات فردوسی، 1363
2- یادداشت‌هایی از آشوب‌های عشایری و سیاسی آذربایجان، سرلشگر عبدالله خان طهماسبی، پردیس دانش، 1386
3- تاریخ سیاسی اجتماعی شاهسون، ریچارد تاپر، ترجمه حسن اسدی، نشر اختران، 1384
4- درآمدی تحلیلی ـ تاریخی بر شخصیت و آراء و اندیشه‌های میرزا كوچك ‌خان جنگلی، مكاتبات سردار جنگل، جعفر مهرداد، انتشارات حرف نو، 1385
5- اردبیل در گذرگاه تاریخ، بابا صفری، نشر دانشگاه آزاد اسلامی‌ اردبیل، جلد اول، چاپ دوم، 1370
6- منبع شماره 1
7- منبع شماره 2
8- منبع شماره 1
9- سردار جنگل، ابراهیم میرفخرایی
10- منبع شماره 5
11- رضاشاه و قشون متحدالشكل، دكتر باقر عاقلی، نشر نامك، 1384
12- شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، دكتر باقر عاقلی، نشر گفتار، جلد سوم، 1380

• دانشجوی رشته حقوق دانشگاه علامه طباطبایی
•• روزنامه شرق، شماره 995، 2 تیر 1389
 
 



در دفاع از عظمت عظمت‌ خانم
ثریا امیراحمدی


انتشار گزارش "عظمت ‌خانم؛ شیرزنی در نهضت جنگل" در شماره 988 روزنامه وزین شرق در تاریخ 25 خرداد ماه به قلم سركار خانم رابعه موحد كه در آن ضمن بازخوانی بخش‌هایی از تاریخ معاصر كشور ما در سال‌های پایانی سلسله قاجاریه و قدرت گرفتن سردار سپه، به نقش و جایگاه عظمت‌ خانم فولادلو در نهضت جنگل و جنگ او و برادرانش با سردار سپه پرداخته بود، نقدی را درپی داشت كه در شماره 995 مورخه دوم تیر ماه به قلم سركار خانم هستی فیروزپور به بهانه نسبت خانوادگی نویسنده با برخی از حاضرین در آن حوادث و مدعای تصحیح و تكمیل گزارش اول منتشر شد.
گزارش اول آن‌چنان كه نویسنده‌اش نیز می‌گوید، با هدف نشان دادن نقش و جایگاه عظمت ‌خانم به عنوان یك زن در نهضت جنگل نگارش یافته است، مستند به اسناد تاریخی است كه می‌گوید:
الف) نهضت جنگل بخشی از قدرتش را از ائتلاف میرزا كوچك ‌خان با امیر عشایر و عظمت ‌خانم می‌گیرد؛ "دولت قاجاریه می‌دانست كه اگر حمایت امیر عشایر و خواهرش عظمت‌ خانم را از میرزا كوچك قطع نكند، نمی‌تواند كاری از پیش برد."
ب) اتحاد میان نهضت جنگل و آنان در جنگ منجیل خاتمه می‌یابد؛ "امیر عشایر در جنگ منجیل قوای خود را برداشته از جنگل خارج شد."
ج) پس از شكست جنگلی‌ها میرزا به سوی خلخال و عظمت‌ خانم می‌رفت؛ "میرزا به سوی زنی می‌رفت كه به اندازه نامش عظمت روحی و اخلاقی داشت."
بخش دیگر گزارش كه به سرنوشت عظمت‌ خانم و خانواده‌اش می‌پردازد، هرچند در مورد صحنه اعدام فرزند عظمت‌ خانم به روایت ناصر دفترروایی و ثروت امیر عشایر خلخالی به خاطرات قوام‌الدوله مستند است، اما به دلیل فقدان اطلاعات جامع و مستدل در این‌خصوص، گزارش را بر مبنای روایات سركار خانم پروین امیراحمدی از نوادگان عظمت ‌خانم تنظیم كرده‌اند. این بخش از گزارش البته همانند همه موارد مشابه كه مبنایش تاریخ شفاهی است، در پاره‌ای از موارد از دقت لازم برای یك پژوهش آكادمیك عاری است، اما در نهایت در اثبات مدعای خویش، یعنی تبیین نقش و جایگاه عظمت‌ خانم به عنوان زنی كه برخلاف رسوم آن روزگار به عنوان یك استثناء در زمانه‌ای كه زن را ضعیفه خطاب و در پستوی خانه نهان می‌كردند، به ایفای نقش اجتماعی، سیاسی و حتی نظامی می‌پرداخت، موفق بوده است. اما در آن‌چه نویسنده "عظمت‌ خانم از زاویه‌ای دیگر" در مقام تصحیح و تكمیل و جهت جلوگیری از عوارض نامطمئن تاریخی گزارش اول منتشر كرده، مدعی است كه:
الف) نامه میرزا به رشید‌الممالك مبین دیدگاه او نسبت به آنان است و بر همین اساس، عزیمت میرزا به خلخال به قصد پناه بردن به عظمت‌ خانم و برادرانش منتفی بوده است.
ب) عظمت‌ خانم و اطرافیانش آن‌چنان ضعیف بودند كه در نبرد آلارلو با تیری سرگردان شكست می‌خورند و نبرد مشكول هفت‌ ساعته خاتمه می‌یابد.
ج) میزان قدرت و ثروت اسماعیل سیمیتكو و اقبال‌السلطنه ماكویی بیشتر از عظمت ‌خانم و برادرانش بوده است. و نیز پاره‌ای ادعاها، نیش‌ها و كنایه‌های دیگر كه همگی به قصد نفی قدرت، عزت، شوكت و عظمت عظمت‌ خانم فولادلو از سوی نویسنده‌ای كه البته مدعای نسبت خویشاوندی با ایشان را دارد، خود می‌تواند محل تفكر و تأمل در ریشه‌های روان‌شناختی نگارش نقد مذكور به عنوان مقاله‌ای مستقل باشد. این یادداشت اما صرفاً به بازخوانی "عظمت‌ خانم از زاویه‌ای دیگر" از حیث صدق و كذب و نحوه خوانش اسناد و نیز استدلال‌های ارائه شده می‌پردازد.

عظمت ‌خانم از زاویه‌ای دیگر
1- آغاز نقد با عباراتی چون "عكس‌های متعدد آن قلعه و باغ نیلق نصب شده در دفتر پدر و نیز اسناد و قبالجات سوراخ شده با گلوله سربازان رضاخان در خورجین اسب پدربزرگ در عرصه نبرد نابرابر در بند مشكول با قاب‌های ساده علاوه بر خانه زینت‌بخش دفتر كار پدر نیز هست"، كه به متن فیلمنامه سریال‌های تلویزیونی شباهت دارد. علاوه بر این‌كه در تضاد با موضعی است كه نویسنده نسبت به ماهیت گزارش‌گونه متن مورد نقدش دارد؛ متنی كه بارها آن را با عنوان گزارش رمان‌گونه به استهزا گرفته است. جفایی است آشكار به پدربزرگ متوفی‌شان كه اسناد و قبالجات را با خود به میدان جنگی كه صحنه نبردی نابرابر و نه احیاناً بنگاه معاملات ملكی بوده، برده است یا این‌كه ادعایی كذب است.
2- درخصوص محل تولد عظمت‌ خانم، هرچند حق با نویسنده است، اما تصور این‌كه او شاید اصلاً كرندق را ندیده بود، با توجه به این‌كه كرندق زادگاه مادر عظمت‌ خانم بوده و در فاصله نزدیك با نیلق قرار دارد، قطعاً ادعایی نادرست است. آن‌چنان كه اشاره به تنی و ناتنی بودن برادران عظمت ‌خانم و نیز همین‌طور موضوع دشمنی خونی آنان با خوانین كرندق به شهادت نسبت مادری عظمت‌ خانم به خوانین كرندق با وجود همان دشمنی‌های خونی، ناشی از عدم آشنایی نویسنده با سنت و فرهنگی است كه در آن نه برادر را به تنی و ناتنی تقسیم می‌كنند و نه نزاع حتی خونین عموزادگان را منشاء كینه و نفرتی ابدی می‌پندارند.
3- نویسنده محترم ضمن اعتراف به قدرت عظمت‌ خانم و اشاراتی به منشاء این قدرت كه به او اجازه دخالت حتی در امور مهم مملكتی را می‌داد، مدعی است "عنوان بزرگ‌ترین رئیس قبیله بین عشایر غرب كشور برای عظمت‌ خانم كمی مبالغه‌آمیز است"، زیرا "اقبال‌السلطنه ماكویی قدرت و موقعیت قوی‌تر داشته است" و "اسماعیل سیمیتكو به اعتبار ایلی مأموریت عمده سرلشگر امیر طهماسبی را تشكیل می‌داده‌اند." در این‌خصوص اما باید متذكر شد كه:
الف) این‌كه اسماعیل سیمیتكو به اعتبار ایلی مأموریت عمده سرلشگر امیر طهماسبی را تشكیل می‌داد، ظاهراً مستند به یادداشت‌های ایشان از آن حوادث است، اما واقعیت این است كه در حوادث بعد از مشروطیت ایران شاهد ضعف فزاینده دولت مركزی بود و یاغیان و گردن‌كشانی در گوشه و كنار كشور علیه دولت مركزی شورش كرده بودند. اسماعیل آقا سیمیتكو از جمله این افراد بود كه از روستای چهریق سلماس علیه دولت قیام كرد و به تدریج دامنه نفوذش را به مناطق اطراف سلماس گسترش داد. كیفیت روابط اقبال‌السلطنه با او در منابع آشكار نیست، ولی باید اشاره كرد كه وی از بركشیدگان اقبال‌السلطنه بود. با این‌همه اما در جنگ آبان 1300 میان قوای دولتی و سیمیتكو، پسر اقبال‌السلطنه كه با سوارانی برای كمك به قوای دولتی رفته بود، تنها نظاره‌گر بود و در نهایت سیمیتكو پس از شكست از سرتیپ امان‌الله خان جهانبانی در مرداد ماه 1301 به تركیه فرار كرد. این همه به این معناست كه اسماعیل‌ خان سیمیتكو اساساً فاقد اعتبار ایلی بوده است و نیز دخالت مستقیم سرلشگر امیر طهماسبی به عنوان والی نظامی آذربایجان در سركوب غائله سیمیتكو و سپردن این كار به یكی از افسرانش نشانه‌ای است بر كذب این ادعا كه مأموریت عمده طهماسبی سركوب سیمیتكو بوده است.
ب) درخصوص این ادعا كه اقبال‌السلطنه ماكویی قدرت و موقعیت قوی‌تری داشته است، البته سندی ارائه نشده است، اما طهماسبی وقتی اعتماد سردار را به‌دست آورد، در 29 مهر ماه 1302 به ماكو نزد اقبال‌السلطنه رفت و با نیرنگ و خدعه او را دستگیر و روانه تبریز كرد. امیر طهماسبی پس از آن ثروت اقبال‌السلطنه را ضبط و به تعبیری غارت كرد. میزان این اموال مصادره شده بسیار زیاد بود، به‌طوری كه زن سردار می‌گوید این اموال را بار چهل شتر كردند و به تبریز و از آن‌جا به تهران فرستادند. پسر سردار سال‌ها بعد ادعا كرد میزان خسارت وارد شده از سوی رضاخان به اموال آن‌ها حدود دو میلیارد ریال بوده است. در میان این اموال چندین شمشیر مرصع و جواهرنشان و جواهرات سردار بود كه چند میلیون ارزش داشتند. بدون تردید تمام یا قسمت بیشتر ثروت مصادره شده اقبال‌السلطنه به رضاخان رسید و این ثروت او دومین منبع ثروت هنگفت رضاشاه (منبع اول ثروتش اموال امیر عشایر خلخالی بود) شد. پس از مرگ اقبال‌السلطنه هیچ عكس‌العملی از بازماندگان و نوكران او نشان داده نشد. در واقع سردار در آن مقطع قدرت جنگی خویش را از دست داده بود و تنها ثروت هنگفتش عامل اقتدار وی بود. روشن است كه برخلاف ادعای نویسنده محترم در آن مقطع اقبال‌السلطنه نه ثروتی بیش از عظمت‌ خانم و برادرانش داشته و نه قدرت نظامی‌اش آن‌چنان بوده است كه پس از دستگیری و اعدامش حتی نزاعی كوچك به خونخواهی‌اش از سوی وابستگانش با قوای دولتی درگیرد. علاوه بر موارد فوق، از نظر عقلی نیز آیا می‌توان ‌پذیرفت كه یاغی سلماس و حاكم ماكو قدرتی بیش از كسانی داشته باشد كه در جغرافیایی به وسعت خلخال، میانه، اردبیل و در مقاطعی گیلان و طوالش قدرت بلامنازع بودند. بنابراین عنوان بزرگ‌ترین رئیس قبیله بین عشایر غرب كشور برای عظمت‌ خانم نه ‌تنها مبالغه‌آمیز نیست، بلكه عین واقعیت است.
4- به نقل از اثر ریچارد تاپر (تاریخ سیاسی اجتماعی شاهسون) به درستی به زادگاه و تبار عظمت‌ خانم اشاره كرده و به استناد این اشارات مدعی شده‌اند كه "عنوان شیرزن گیلان مسلماً تعبیری اشتباه است"، اما غافل بوده‌اند از این‌كه گیلك بودن نه شرطی لازم و نه كافی است برای این‌كه زنی را شیرزن گیلان خطاب كنیم. از این رو بدیهی است كه نویسنده محترم گزارش "عظمت‌ خانم؛ شیرزنی در نهضت جنگل" نیز به درستی از این تعبیر به استعاره از نقش و جایگاه یگانه زن حاضر در میان مؤتلفین نهضت جنگل استفاده كرده است.
5- و در ادامه نویسنده محترم درخصوص مسیر و مقصد حركت میرزا صرفاً با استناد به یكی از مكاتبات بین میرزا و رشید‌الممالك كوشیده است همه رابطه پرفراز و فرود بین میرزا و نهضت جنگل با عظمت‌ خانم و برادرانش را نفی كند و برای اولین بار و برخلاف همه مستندات تاریخی مدعی شده‌اند كه میرزا به كوه پناه می‌برده است. این درحالی است كه روابط امیر عشایر و خواهرش با میرزا عمیق و ریشه‌دار بوده است، به‌طوری كه در اواخر شوال 1335 هـ.ق میرزا به خلخال رفته و در خانه امیر عشایر منزل كرد. كمیته جنگل موفق شد نظر ایلات خلخال و شاهسون را به خود جلب كند و در پی آن امیر عشایر به رشت آمده و به حكمرانی گیلان منصوب شد. در واقع امیر عشایر نماینده مسلح جنگلی‌ها در رشت بود كه از طرف هیأت اتحاد اسلام به این سمت منصوب شده بود. پس از این دوران كه اوج همكاری و همراهی عشایر با نهضت جنگل بود، در جنگ منجیل آنان راه خود را از جنگلی‌ها جدا كرده و به مناطق خود مراجعت كردند. البته این خاتمه رابطه عشایر خلخال با میرزا و نهضت جنگل نبود، به‌طوری كه نمایندگانی از طرف رشید‌الممالك و امیر عشایر و سردار مقتدر به سرسار آمده و از میرزا تقاضا برای یك اتحاد جدید می‌كنند كه در نتیجه آن در 28 رمضان 1335 هجری قمری دست اتحاد داده و به اتفاق مجاهدین به فومن آمدند. هرچند مدتی بعد پس از مشاهده وضعیت جنگلی‌ها، اتحاد سوم را نیز كان لم یكن پنداشتند كه در پی آن نامه البته شدیداللحن 15 اردیبهشت 1300 شمسی میرزا خطاب به رشید‌الممالك نوشته شده است؛ نامه‌ای كه در آن میرزا به‌رغم همه گلایه‌هایش می‌نویسد: "شما را دعوت می‌كنم با تغییر عقیده و با حسن نیت و با مقصد وطن‌‌پرستی و شرافت دوستی به طرفم گرایید و پیشانی خود را برای بوسه‌های تشكر‌آمیزم حاضر سازید. خدای را در این مدعیاتم گواه می‌گیرم." آری! میرزا همچنان به یاری عظمت ‌خانم و برادرانش امید داشت و از همین رو در غالب منابع تاریخی قصد میرزا از عزیمت به خلخال را رفتن به نزد عظمت‌ خانم نوشته‌اند و پاره‌ای از منابع حتی فراتر از آن مقصدش را گیلوان و میزبانش را رشید‌الممالك دانسته‌اند؛ رشیدالممالكی كه البته مخاطب تند و تیزترین نامه میرزا نیز بوده است.
6- نوشته‌اند: "سبزعلی خان پسر بسیار شجاع عظمت‌ خانم در اثر اصابت یك تیر سرگردان بلافاصله فوت می‌كند." اما از این نكته غافل بوده‌اند كه سبزعلی خان در میدان رزم بود، نه بزم. هر تیری كه در رزم شلیك می‌شود، نه چون تیری كه از كف كودك چموش رها شده در پی هدفی است و در آن كارزار هدف بزرگ البته سبزعلی خان بسیار شجاع بوده است.
7- عبارت "خوانین كرندق و سنگ‌ آباد كه همیشه مطیع دولت بودند" اساساً نادرست است. آنان نیز چون سایر خوانین و بزرگان ایلات گاه با قوای دولتی و گاه علیه دولتی بودند، آن‌چنان كه غائله سعادت قلی‌خان از خوانین كرندق توسط حكومت قاجار سركوب و او نیز به عنوان كسی كه بر حكومت مركزی شوریده بود، اعدام شد.
8- یكی از مغشوش‌ترین به لحاظ نوشتاری و البته بی‌بنیه‌ترین بندها از نظر استدلالی به اصطلاح اصلاحیه روشن‌كننده حقایق بندی است كه در آن نبرد در دشت آلارلو را 39 روزه (از 4 فروردین تا 11 اردیبهشت 1302) دانسته و جنگ در دربند مشكول را كه كوهستانی صعب‌العبور است، نبردی هفت ساعته می‌داند، كه این البته اگر روایت سردار طهماسبی هم باشد، برخلاف روایت نقلی نویسنده از نظر عقلی بر آن اشكالات متعدد وارد است. واضح است كه سردار طهماسبی و لشگریانش در آن موقعیت كوهستانی در هفت ساعت حتی موفق به شكار خرگوش هم نمی‌شدند، چه رسد به خاتمه غائله شورش عشایری كه از آن‌چنان استعداد نظامی، اقتصادی و سیاسی برخوردار بودند كه به پشتوانه آن، حكومت مركزی را هم به چالش كشیده بودند.
9- ماجرای پیراهن جواهرنشان هدیه میرزا كوچك‌ خان را توهمی بیش ندانسته‌اند، زیرا "مشكلات سیاسی و نظامی آن‌چنان گریبان‌گیر میرزا شده بود كه او و یاران جنگلی‌اش فرصت اصلاح سر و صورت خود را نداشتند" و نیز "افكار سوسیالیستی حاكم و بر مرامنامه جنگل خصوصاً بند 14 ماده 4 اصلاً سازگار نیست." در رد این دلایل واهی، اما باید گفت:
الف) محاسن بلند نزد جنگلی‌ها امری نمادین بود، به‌طوری كه در آغاز نهضت و هنگامی كه دستجات نظامیان در جنگل تولم تجمع كرده بودند، میرزا یاران خود را به قرآن قسم داد و همه با هم عهد كردند تا روز پیروزی "از تراشیدن موی سر و صورت خودداری كنند"، طرح مسأله محاسن بلند جنگلی‌ها به صورت اخیر از سوی نویسنده تنها توجیه غیرواقعی برای القای شلوغی سر میرزا و یارانش است.
ب) روابط نزدیك نهضت جنگل با عظمت ‌خانم و امیر عشایر در قالب هیأت اتحاد اسلام و پیش از گرایش نهضت جنگل به مرامنامه سوسیالیستی بوده و قاعدتاً هدیه مذكور نیز تحفه‌ای مربوط به آن دوران است كه البته صدق و كذبش در ذیل تاریخ شفاهی قابل طرح و بررسی است.
ج) فارغ از این‌كه ماهیت سوسیالیستی گروه‌ها یا حتی دولت‌ها نمی‌تواند مانعی برای رعایت اصول ملاقات‌ها و مراودات دیپلماتیك باشد، گرایش نهضت جنگل به مرامنامه كمونیستی پس از ورود روس‌های انقلابی به ایران و برای كسب هویت غربی و تشكیلاتی در مقابل فرقه و مرام كمونیسم صورت ‌پذیرفت. در بند 14 ذیل ماده 4 آن مرامنامه صرفاً به "ممنوع بودن انحصار و احتكار ارزاق و سرمایه" اشاره شده است كه از آن هیچ منعی بر دادن هدیه استنباط نمی‌شود. از این‌رو روشن است كه نویسنده محترم صرفاً برای اثبات مدعای نادرست خویش به ریسمان استدلالی چنین پوسیده چنگ انداخته است.
10- درخصوص ملاقات جوزعلی‌ خان با رضاشاه، نویسنده دچار آشفته‌نویسی شده است. این استدلال كه این ملاقات مورد تأیید هیچ‌یك از معمرین طایفه فولادلو نیست، پرسش این است كه این معمرین مورد اشاره چه كسانی هستند و چرا ملاقات را تأیید نمی‌كنند و اساساً چرا تأیید یا عدم تأیید آنان باید ملاك قضاوت قرار گیرد. در مورد ملاقات عظمت‌ خانم با رضاشاه هم باز بعضی مطلعین قدیمی كه گویا با نویسنده جوان در ارتباط هستند، این ملاقات را تأیید می‌كنند. واضح است كه در این‌گونه روایات تاریخی كه اسناد معتبری در قبول یاری‌شان موجود نیست، استدلال عقلی تنها راهكار موجود است و در این مورد خاص، اما با توجه به اقتدار شخصی رضاشاه و این‌كه در مسائلی از این جنس تصمیم نهایی با خودش بوده است، بدیهی است كه بازگرداندن اموال كسانی كه بر حكومت مركزی شوریده بودند، جز با دستور رضاشاه نمی‌توانسته باشد؛ دستوری كه احتمالاً پس از ملاقاتی با آنان صورت ‌پذیرفته است.
در پایان ذكر این نكته درخصوص سبك نگارش "عظمت‌ خانم؛ شیرزنی در نهضت جنگل" كه نقد‌نویس محترم از آن با ذكر عناوینی رمان‌گونه یاد می‌كند، ضروری است كه نگارش رمان‌گونه تاریخ سبكی معمول نزد برخی از نویسندگان است، آن‌چنان كه بسیاری از ایرانیان قاجاریه را با خواجه تاجدار و اسماعیلیه را با خداوند الموت می‌شناسند و همین‌طور انقلاب فرانسه را با آثار الكساندر دوما. اصل وجود نگارش رمان‌گونه تاریخ را به دور از هرگونه ارزش‌داوری نمی‌توان به عنوان یك واقعیت انكار كرد و ماهیت‌اش را به استهزاء گرفت. اما خوانش وارونه اسناد و مستندات تاریخی به قصد تحریف آن را باید جدی گرفت.

• منابع در دفتر روزنامه موجود است.
•• روزنامه شرق، شماره 1045، 2 شهریور 1389
نظرات بینندگان:
چه تحلیل‌های ارزشمندی از محققین منتشر کردید. با تشکر از شما، فقط به نویسندگان یادآور شویم که هنگام صحبت درباره بزرگمردی چون میرزا کوچک بزرگوار و یارانش سنجیده‌تر سخن راند. به احترام خون‌شان و اشک‌های مردم گیلان و ایران که به احترام‌شان بر زمین پاک ما ریخت. یادشان گرامی باد.
عکس از بانو ندارید؟ خیلی دنبال پیدا کردن عکسی از ایشون هستم.
ساراک: شگفت این‌که همه آنان که درباره این شیرزن خطه شمال و شمال شرق کشور مطلب نوشته و اطلاعات خویش را کامل‌ترین دانسته‌اند، کلمه‌ای در مورد تاریخ تولد و یا وفات و یا آرامگاه این بانوی بزرگ ننوشته‌اند! شاید این‌ها ربطی به تاریخ ندارد!!!!!!!
ساراک: چقدر زیبا می‌بود که آن خانم محققی که نظراتی مغایر با نویسنده اولیه دارد، به گونه‌ای سخن را پیش می‌برد که برای اثبات مدعای خود ناگزیر از مقایسه یک شیرزن (که به هر حال می‌تواند الگوی زیبا و شایسته‌ای برای زن ایرانی باشد) با کسانی مورد مقایسه قرار گیرد که در ستمکاری و ظلم و جور و تعدی به حقوق مردم خطه خود سرآمد و زبانزد بوده‌اند. هر دو نویسنده در بزرگی و اقتدار آن شیرزن متفق‌القول هستند؛ اختلاف تنها در میزان اقتدار بود، نه بیشتر. راستی مگر آن دو تن در زمان سردار جنگل نبوده‌اند؟ چرا سردار از آن دو یاری نخواسته است و تنها سراغ آن شیرزن آزاده رفته است؟ همین سئوال آیا نمی‌تواند دلیل بر درستی راه ایشان و ناصوابی راه آن دو دیگر باشد؟ چه خوب است امروزه زنان ایران نیازمند الگوهای ملی هستند. همین انگشت شمار نمونه‌ها را تخطئه نکنیم.
اردبیلی: تا آن‌جا که در بین اردبیلی‌ها رایج است، همه عظمت خانم را زنی ظالم و بی‌رحم می‌دانند که به‌دست ظالم‌تر از خودش، یعنی رضا شاه نابود شد.
ساراک: با سلام و عرض ادب. با اذعان به این‌که هیچ شناختی از این بانوی ایرانی نداشتم و تنها از طریق زندگی‌نامه جاودانه نام ایران زمین حضرت میرزا کوچک خان جنگلی بزرگمرد خطه شمال با نام ایشان آشنا شدم، با همه احترامی که برای اهالی اردبیل عزیز و سرافراز قائلم، عرض می‌کنم که بسیاری از اقوال و گفته‌ها را آن‌هم پس از هشتاد و اندی سال نمی‌توان به‌سادگی پذیرفت. برای آن‌چه مرقوم داشتید، سند و مدرک لازم است. بازکاوی اسناد به‌جا مانده از آن زمان می‌تواند روشنگر باشد. فراموش نفرمایید که تبلیغات دستگاه مخوف نظمیه و تأمینات رضا خانی در میان توده‌های تقریباً بی‌سواد و نیازمندی گسترده آنان، می‌تواند در رسوبات اذهان باقی‌مانده آن زمان تأثیرگذار بوده باشد. به هیچ وجه دنبال دفاع از کسی نیستم، اما تاریخ نیاز به دقت و موشکافی مستند دارد.
مهرداد غني‌زاده از اردبيل: خانم ناخانم اميراحمدي! عظمت كثيف‌ترين زن بوده توو تاريخ ايران. بابابزرگ من زنده است و حاضر. نوشته‌هات رو اصلاح كن!
ساراک: مهربان برادر جناب آقای مهرداد غنی‌زاده! با درود به حضرتعالی و سپاس به درگاه باری‌ تعالی از این‌که بابا بزرگ آن جناب زنده و انشاء‌الله هوشیار هستند. ظاهراً بیان این خبر، مقدمه گزارش شما از یک منبع شفاهی است که خود شاهد و ناظر مسائلی بوده که مدعای شما را اثبات می‌نماید. این بسیار خوب است؛ حالا وظیفه‌ای سنگین بر دوش شما خواهد بود که برای روشنگری تاریخی، دیده‌ها و شنیده‌ها و گفته‌های ایشان را بنگارید و در همین جا قرار دهید تا دیگران بخوانند و بدانند و قضاوت نمایند. منتظران را بیش از این در انتظار مگذارید. ضمناً عرض می‌کنم که رعایت حرمت‌ها واجب اخلاقی، دینی، اجتماعی و قانونی می‌باشد و شایسته نیست ناسزاگویی نماییم. ناسزاگویی نشانه ضعف و عدم قدرت استدلال و نبود سند تلقی می‌گردد. به خدایم سوگند که آن‌که را شما ناخانم نام برده‌اید، نمی‌شناسم و تذکرم صرفاً از سر درد بود و نه بیشتر. آزاده باشید و موفق. امید این‌که از شما بیشتر بخوانم.
اهل گرمی: من از افراد مورد وثوق ساکن اردبیل شنیده‌ام که ایشان زنی بی‌نهایت ظالم و متکبر بوده و به اهالی بسیار سخت می‌گرفته است، به گونه‌ای که هرکس می‌خواسته عروسی بیاورد، اول باید پسران عظمت [...] را می‌داده‌اند، چون زور و پول داشته و این‌که رضا خان به تلافی دستور داده در پادگان نظامی سربازانش تک‌تک به عظمت تجاوز کنند. این‌که چقدر صحت دارد به گردن آن گوینده محترم. با تشکر از مطالب‌تان.
بهزاد حیدری: ممنون از اطلاعات مفید و جذاب و خواندنی شما. اصلیت پدر و مادر من هم نیلق می‌باشد. به وبلاگ ما هم سر بزنید: neylag.blogfa.com
اردبیل: جناب ساراک! به نظر شما، گفته‌های زرگر مخصوص عظمت خانم ظالم توهم یا تبلیغ نظمیه رضا شاه بوده؟ ای بابا! ما اردبیلی‌ها ظلم این زن را چشیده‌ایم. حالا شما برای این حرف‌های مفت که بیشترشان را همان ظالمان نقل کرده‌اند، سینه چاک می‌کنید؟ واقعاً که عجب تاریخ دقیقی! یادتان باشد تاریخ را فاتحان می‌نویسند و برای بزرگ نشان داندن خود، دشمن‌شان را بزرگ جلوه می‌دهند؛ والا ما همچین خانمی را در حافظه تاریخی خود به یاد نداریم.
علی: می‌خواستم بدونم موسیب و احمد خان چه رابطه‌ای با عظمت خانم داشتند؟
علی: میگن عظمت خانم نامه‌بری داشته که از اسب تندتر راه می‌رفته. آیا این حقیقت داره؟
وحید وفایی: مطالب جالب و ارزشمندی بود.
ممنون که عضمت خانم را شیرزن کردی. کاش از ناروایی‌ها و بدخلقی‌ها و ظلم‌های ایشان و خان‌های منسوب به این بزرگوار هم برای نسل سومی‌ها مطالبی بیان می‌فرمودید.
گوزي قانلي حميد: جاي بسي شگفتي است كه تاريخ را به‌راحتي تغيير مي‌دهند و تفسير مي‌كنند. عظمت خانم و پسرانش پولادلوها چه جنايت‌ها را در منطقه اردبيل انجام نداده‌اند. پيشه فولادلوها، غارت روستاها و شهرهاي دور و اطراف بود. هنوز هم شاهدان عيني اين فجايع هستند. اصلاً جنگي بين رضا شاه و عظمت پيش نيامد، مگر گلوله‌اي كه مصطفي تيرانداز قهار را به كشتن داد و تسليم كليه قواي نامنظم عظمت. خانم نويسنده با پول و ثروت نمي‌توان تاريخ را تغيير داد.
عليپور گيوي: نبرد مشكول به گفته يكي از اميران حاضر در مشكول كه اتفاقي در هواپيما هم‌رديف شده با يكي از ساكنين كيوي در خارج از كشور (مسير تركيه) گفته كه من گيوي را مي‌شناسم كه در نبرد مشكول بودم كه بيش از دو سه روز صحبت بود، حتي جورابش را درآورد و نشان داد كه انگشت بزرگ پاي راستش در آن نبرد از بين رفته بود و خاطرات دسته اول نقل از آن سرهنگ پير... همچنين امير عشاير يك خورجين زربافت به پدربزرگ من داده بود كه ارزش قيمتي آن را نميدانسته. جالب اين‌كه كسي به سراغ آن آمده بوده و به‌صورت خيلي معمول بعد از پرسش و پاسخ به ايشان همين‌طوري داده بوده كه سوغات به خارج ببرد و ارزش ريالي و تاريخي آن را بعداً متوجه شده بود. البته بنده كتابي با عنوان "مديريت خوانين" در دست تهيه از سال‌ها قبل دارم كه با استنادهاي تاريخ شفاهي از مردمان روستاهاي منطقه كسب شده و بيشتر نبود آن‌ها و تأثير نبودن‌شان در اقتصاد ايران و همچنين در صورت تغيير نگرش مديريتي چقر سودمند به حال منطقه و ايران مي‌شد و ... خاطره اسكناس و عكس رضاخان كه امير عشاير در راه دره دميرچي درسي روي اسب به پسرش شنيدني و نشان از امتداد فكري آن دارد و ...
فرحناز فولادی: من یکی از نوادگان این شیرزن هستم. برام خیلی جالبه که شما به تاریخچه این شیرزن پرداختید. بزرگانم از گذشته و از سالار خان و عظمت خانم اجداد ما زیاد سخن گفتند، اما مطالب شما برام جالب‌تر بود. سپاسگزارم.
یک اردبیلی: کجای این عظمت خانم شیرزن است؟؟؟ چرا تاریخ را به کل عوض می‌کنید؟؟؟ آیا خبر دارید از این‌که در زمان ایشون هرکی می‌خواست ازدواج کنه، باید زن خودشو برای شب زفاف به‌دست پسران ملعون این زن کثیف می‌داد؟؟؟ [...] واقعاً که جای تأسف دارد که لقب شیرزن کربلا حضرت زینب(س) را به همچین بدذات [...] داد...
رضا: با تشکر از اطلاعات ارائه شده از عظمت خانم. من اصالتاً از روستای ارالو می‌باشم و زمانی پدر و مادرم ساکن آن‌جا بوده‌اند و در شناسنامه هم دارای پسوند ارالو هستم که از توابع فولادلو می‌باشد و نام الارلو اشتباه می‌باشد، بلکه ارالو صحیح است. به گفته اهالی روستا، گلوله خوردن سوزعلی خان (سبز علی خان) پسر عظمت خانم در دره پیشیکلی ارالو صورت گرفته و در هنگام نبرد توسط یکی از افراد خودش بوده است. پایگاه عظمت خانم نیز در ارالو روی تپه‌ای به نام "گردکی" واقع گردیده بود و آثار و دیواره‌های آن هنوز باقی مانده است. جوزی خان (جوز علی خان) پسر دیگر عظمت خانم بود که پدربزرگم از نزدیک با او ملاقات کرده و به گفته ایشان، وی فردی قد کوتاه ولی سینه ستبر و چاق بوده و علاوه بر ارالو، بیشتر زمین‌ها و مزارع او در روستای حفظ آباد بوده و برای ملاقات با مباشران خود به ارالو می‌آمده. در روستای حفظ آباد به اسم جوزی خان باغی باقی مانده است.
خلخال: در پاسخ به اهل گرمی و یک اردبیلی، لازم به ذکر است که تمام این نوشته‌ها بر اساس منابع تاریخی و حتی چندین مورخ خارجی که متفقاً اذعان به قدرت و اعتبار این خانواده در منطقه و همچنین تأثیرگذار بودن‌شان در امورات مملکتی بوده است. حال شما بدون داشتن سند معتبری و به نقل چند پیرمرد ساده و بی‌سواد می‌خواهید از توهمات آنان تاریخ بسازید؟! شاید نوعروسی برای پوشش گذاشتن بر لغزش‌های خود با چنین ادعایی مرد ساده خود را فریب داده است. با توجه به ضعیف بودن حکومت مرکزی در آن دوره و تهاجمات وقت و بی‌وقت روس‌ها برای غارت و چپاول، عشایر منطقه با فرماندهی این خاندان با رشادت و از جان گذشتگی همیشه در صف اول نبرد با مهاجمین بوده‌اند و بیشترین تاوان را برای حفظ جان و ناموس اجداد شما داده‌اند.
سیفی: من چند سالی است که درباره ایلات فولادلو و یورتجی تحقیق می‌کنم. برخی از گفته در مورد بی‌باکی و مبارزه عظمت خانم با دولت و نقش او در نهضت جنگل صحیح هست. بخشی از گفته‌های مردم در مورد جوزخان هم صحت دارد. بالاخره هیچ خان را سراغ نداریم که ظلم نکرده باشد و ظلم‌ها بسته به میزان قدرت درجه‌اش فرق داشت. اصلاتم پولادلو است. یکی از اجدادم ابوالحسن خان بود که یکی از فرزندش کلبی بود که به‌جهت این‌که یکی نوادگان کلبی سربازان عظمت خانم را کشته بود، ناچار به کوچ گرفته‌اند. در نوشتن تاریخ برخی درپی هویت‌سازی هستند.
نیاری: ما که هرچی از این خانوم شنیدیم، قتل و غارت مردم بی‌دفاع و مظلوم روستاهای اردبیل بوده. این‌که نوه عظمت خانم از ایشون یک شیرزن ساخته، یک چیز طبیعیه، ولی بهتره برای این‌که بدونیم این خانم چه ظلم‌هایی کرده با افراد مسن صحبت کنیم.
شهلا فولادی: میشه چند مورد از ظلم‌های ایشون رو با سند و مدرک نام ببرید؟ به‌عنوان نوه سالار خان یا همان سالار ایران میخام بدونم. من میخام اجدادمو بهتر بشناسم. اگر ظلمی شده، دوست دارم بدونم. اردبیل به‌نام آن‌ها زنده است. هرجا می‌روی، همان قدیمی‌ها تا می‌شنوند فولادی هستیم، جز احترام چیزی نمی‌گویند. اگر بد بودن، مارو لعن می‌کردند. اما باز مشتاقم با دلیل ظلم‌هاشونو بگین.
یک اردبیلی: به نظرم متأسفانه تبلیغات رضاخانی در آن زمان بر مردم کم‌سواد و خرافی منطقه تأثیر داشته؛ چرا که حتی یک مورد سند محکمه‌پسند علیه این شیرزن آذربایجانی وجود ندارد، بلکه ده‌ها سند بر شیرزنی وی ارائه شده است.
اردبیلی: واقعاً متأسفم برای نوادگان این عظمت خانوم! چه‌جوری روشون میشه این حرفارو بزنن؛ از یک زن ظالم و [...]، یک شیرزن بسازن؟ چرا مردم اردبیل، مخصوصاً منطقه فولادلو اجازه میدن نوادگان این خانم این چرندیات رو بگن و برای خانواده ظالم، خود تاریخ سازی کنن؟ واقعیت‌ها رو زیر پا بذارن و دروغ بنویسند؟!
مصطفي فولادي آلوچه: سلام و روز همگي شما به‌‌خير. من يه‌جورايي دو آتيشه هستم؛ يعني از دو طرف نوادگان اين بزرگوار هستم. آيا اينايي كه ميگن ظلم كرده، چه ظلمي بهشون شده كه دارن اين‌طوري ميگن؟ شما طبق چه چيزي داريد ميگيد؟ يعني ميخواييد تمام تلاش‌هاي سردار جنگل ميرزا كوچك خان رو ناديده بگيريد كه براي حفظ مرزهاي الآن از دست رفته ايران، مثل خانات ارامنه و خانات آذربايجان منطقه قفقاز انجام شده، ستارخان و باقرخان اونا هم ظلم كردن؟؟؟ نگيد اين‌طور. درست نيست. اين عزيزان سرمايه‌هاي مملكت ايران عزيز هستن. من نميدونم دقيقاً اين‌ها كيا هستن كه اين‌طور ميگن. اون عزيزان خانواده ما هستن، بابا بزرگ و مادر بزرگ ما هستن. لطفاً درست برخورد كنيد. ما اجازه نميديم كه اين‌طور بگيد (اين يك اخطار از تمام طوايف فولادلو مي‌باشد). روح‌شان شاد و يادشان هميشه در دل‌مان گرامي باد. يادي كنيم از بزرگمرد آذربايجان آتا بابك... یک روز شاهی به از ۴۰ سال بردگی.. مهم نیست که زنده مانم یا بمیرم؛ هرجا که من باشم یا از من یاد شود، من آن‌جا پادشاهم.
محمد امين خدايي فولادلويي: من يكي از نوادگان غلام عباس فولادلويي هستم كه در تبريز زمان رضا شاه روزنامه‌نگار بود و از معتمدان منطقه فولادلو به حساب مي‌آمد. عظمت خانم و پسرانش زورگو بودند، اما فاسد نبودند.
صابر: کجای این عظمت خانم شیرزن است؟؟؟ چرا تاریخ را به کل عوض می‌کنید؟؟؟ آیا خبر دارید از این‌که در زمان ایشون هرکی می‌خواست ازدواج کنه، باید زن خودشو برای شب زفاف به‌دست پسران ملعون این زن کثیف می‌داد؟؟؟ منم اینو شنیدم.
آیدین: آقایانی که از اردبیل در رابطه با قصه ازدواج و شب اول عروسی برای پسران عظمت نقل می‌کنند! آیا پدربزرگان این‌قدر بی‌غیرت بودند؟ اصلاً می‌شود به یک اردبیلی چنین حرفی را حتی به شوخی گفت و زنده موند؟ آن عروس نگون بخت مادربزرگ کدام از ماست؟ مطمئناً خواهی گفت ... مرا کشتند. اگر پدربزرگ شما صد سال هم داشته باشد، در آن موقع کودکی بیش نبود؛ اما حتماً دوران حکومت رضا پالانی و فرزندش و قتل عام مردم آذربایجان را به یاد دارد.
جالبه از خلخالي‌ها اگه در مورد عظمت خانوم بپرسيد، اولين چيزى كه ميگن اينه كه زورگويي بوده كه هركسى مي‌خواسته عروسى كنه، عروسش شب اول در اختيار پسران عظمت خانم بوده؛ در غير اين صورت بايد تمام اموال‌شو مي‌داده و از اون‌جا كوچ مي‌كرده. بهتره نوه ايشون با چند تا از اهالى خلخال
و حومه صحبت كنند.
امین: من از نوادگان این شیرزن هستم در تهران و مادربزرگ ما زیبا بیگم مهدی‌پور از نوادگان دختری عظمت خانم بود. آذربایجان به عظمت خانم بدهکار است و این‌جور که ما از بزرگان فامیل شنیدیم، مادر مادربزرگ‌مان در جنگ برای آزادی و سرافرازی آذربایجان شهید شده. عزیزان با تحقیق بیشتر نظر بدن.
امیر (نوه امیر فیروز): پلاتینین ینه باشی ساغ السون/ دوست ایچیره اوزی گولسون آغ السون/ بایاز یری پوتون دونسون باغ السون/ دوشمن اونون ویقارینا آغلاسون/ گورخوسونان قاپ باجاسین باغلاسین. درود بر شرف طایفه فولادلو که با تمام تبلیغات منفی علیه خاندان پاک و دلیرمان باز هم نمی‌توانند نام‌های بزرگ‌شان را از تاریخ حذف کنند.
عموی من شاهد تمام جنایت‌های آن‌ها بوده... وقتی بچه بودیم، داستان‌های آن‌ها صحبت مجالس بود، خانه‌شان هنوز در روستای داش بولاق در کنار دریاچه نیور پابرجاست و شش دانگ ییلاق دلیلر هنوزم در دست نوادگان اوست و هر ساله به عشایر شاهسون اجاره می‌دهند و مقداری از زمین کشاورزی در روستای آراللو به نفع تعاون مصادره شده و بقیه زمین بدون استفاده مانده است. از جمله جنایت‌هایی که از آن‌ها شنیدم، آن‌ها قانونی گذاشته بودند؛ هرکس عروسی می‌کرد، باید شب اول عروس را در اختیار آن‌ها قرار می‌دادند تا پسر عظمت خانم از آن‌ها بکارت برمی‌داشت. روزی یکی از کدخدای اطراف که برای پسرش عروسی گرفته بود، پیش عظمت خانم می‌رود و از او تقاضا می‌کند عروسش را نبرند که او در جواب کدخدا می‌گوید تو افتخار نمی‌کنی که دکمه طلایی شلوار پسرم برای عروست باز می‌شود؟! کدخدا از روی غضب ترک وطن می‌کند و به روسیه می‌رود؛ بعد از مدتی عظمت در جنگ اسیر می‌شود و سربازان رضا شاه به صورت نوبتی هر روز به او تجاوز می‌کردند. وقتی کدخدا خبر را می‌شنود، با سوغات به ملاقات او می‌رود و احوالات او را جویا می‌شود؛ عظمت خانم از رفتار سربازان رضا شاه گله می‌کند و کدخدا با حالت تمسخر می‌گوید: "تو به خودت افتخار نمی‌کنی که سربازان علیاحضرت تو را به نوبه گذاشتند؟"
داود: امین، نواده یا هرچی این به اصطلاح شیرزن... نام آذربایجان بسیار بزرگتر از آن است و خون‌هایی که برای سرافرازی نامش ریخته شده، بسیار بیشتر از آن است که حرامزادگانی آن را بدهکار مادربزرگ عجوزه تو بدانند... موقعی که نام آذربایجان را می‌بری، دهانت را آب بکش یا با نام مادربزرگت همراه نکن تا لکه ننگ خاندان شما شاید روزی از تارک این خطه پاک شود. مطالعه تاریخ اردبیل نشان از حرکت بسیاری از بزرگان در سرنگونی این شخص دارند. اگر چنین عظمتی داشته و باعث بزرگی بوده، چرا باید به جنگ با یک زن اقدام می‌نمودند؟ شهرت بازی در اردبیل یه‌جور کلاسه... البته برای اونا که هیچ اطلاعی ندارند، قپی اومدن راحت‌تر... شما خوش باشین انشاء الله با عظمت خانم شیرزن محشور بشین و در مدفن ایشان دفن!
مجتبی فرهادی (از روستای بودالالو): پدربزرگ من از فامیل‌های عظمت خانم بود. او بعد از خلخال برای همیشه در روستای بودالالو ـ مابین خلخال و اردبیل ـ سکونت داشت. همه حرف‌هایی که پشت سر او می‌زنند، دروغ است. از قدیم‌های دهات‌مون پرسیدم، اصلاً اینجوری نبوده که پسرانش به ناموس مردم تجاوز میکردن. هنوز آثار خانه و باغ او در دهات ما هستش. او کارش تجارت طلا بود. ثروت عظیمی داشته که رضا شاه آن را مصادره کرده. رضا شاه برای جنگ با شورشی‌ها از عظمت خانم کمک خواست تا تفنگ و سلاح به او بدهد. بعد از تحویل سلاح نامردی می‌کند، حمله می‌کند. او زنی آینده نگر پایدار تفکر و استوار بود و قدرت تصمیم‌گیری بالایی داشت. درود بر همه شیر زنان و مردان ایران.
اگر این وطن پرستان نبودن، الآن روس تبار بودین؛ چه بهتر که ایرانی هستین.
مازیار تبری: آیدین! شما آبروت رفت با این زشتکاری‌های شیرزن‌تون. انتقامشم چشید خود عظمت خانم. نوش جانش. مجتبی! نامرد هم کسیه که جلوی یک انسان وطن پرست قد علم کنه و اگه سلاح‌شو تحویل می‌داد، حتماً رضا شاه عفوش می‌کرد.
اشکان اعظمی: خاک توو سر غنی‌زاده و سایر بدگویان و یاوه گویان بانوی بزرگ آذربایجان. متأسفم برای شماها! پسر عظمت خانم، مامان بزرگ کدوم یک از شماها رو ... کرده، بدبخت‌ها؟ بهتره به‌جای چشم بسته حرافی کردن‌ها یه‌کم مطالعه کنید. با این بی‌غیرتی‌هاتون اگه شماها بودین، اصلاً جنگ و جبهه هم نمی‌رفتین. اطلاعاتم راجع به این شیرزن خیلی بیشتر از این مقاله‌ است. خلاصه بگم که کوچکترین آدم این بانو حاج بابا خان اردبیلی، داماد روحانی بزرگ شهر اردبیل بوده. عظمت خانم آبروی تاریخ معاصر اردبیل و آذربایجان هست؛ چه دل‌تون بخواد یا نخواد. نسل‌های بعد ما ایشونو بهتر خواهند شناخت. تبلیغات رضاخانی اون زمون مثل تبلیغات معاویه توو شام علیه حضرت مولا می‌مونه که وقت شهادت حضرت، شامیان میگن مگه علی مسجد هم می‌رفته؟ یه‌کم مطالعه کنین...
مجتبی فرهادی: با عرض سلام. عزیز من تو که خودت را آدم خداشناس می دانی، بهت یاد ندادن با طرز بیان مودبانه حرف هاتو بزنی؟ هر حرفی که هرکس به زبان آورد یا به قلم بیاره، اول شخصیت خودشو نشون میده. با توجه به بی ادبی که کرد، فکر کنم اونی که آسیب دیده، خانواده خودته که این گونه به دیگران بی احترامی می کنی! زن بوده، اینقده نترس و شجاع و متفکر بوده؛ نه تنها توو کشور شوری هم او را به عنوان شاه به رسمیت می شناختن. همه اموراتش را دست خان های بودالالو بود؛ از خزانه داری گرفته و مباشر و وزیرش. درود بر عظمت خانم بودالالو و خان های بودالالو، شهر فرهنگ و ادب. یادم میاد استادی به دهات ما آمده بود، با شاگردانش به خدا قسم چنین گفت: فرهنگ و ادبی که در این دهات دیدم، من استاد را شوکه کرده. افتخار می کنم به چنین ملتی. خیلی خوشحالم به این جا قدم گذاشتم.
نام:
ايميل:
* نظر:
طراحی و تولید: "ایران سامانه"